Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۰ هییییییییی روزگار.... فقط همینو بگم به قول بزرگی: آمار [/url]رفيق ها نم نكشيده بلكه آمار رفاقت ها نم كشيده ..مي آيند چند روزي مي مانند .. مي بينيم بعضا حيف نام " دوست " است 16 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۰ بالاخره یکی رو یافتم که 120 درصد عین خودمه :w42: 11 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۹۰ از بس آنتی بیوتیک خوردم دلم یه جوریه..حالم یه کم تهوع می باشد( گلاب به روتون):w821: امممممممم از کی شروع کنم بگم؟ از دیروز! من نمی دونم چرا این آقایون اینقدر دل گندن :icon_razz: من از ساعت 7:30 تا 8 هر 5 دقیقه یه بار دارم فرهادو بیدار می کنم و این کار هر روز صبحمه - بابا ساعتو بذار 8 هم خودتو راحت کن هم من . من که از 6-7 بیدارم تا 8:30 که با هم از خونه می ریم بیرون. از مترو که پیاده شدم آتوسا رو دیدم. عع آتوسا چه طوری؟ تو اینجا چیکار می کنی؟ گفتم من کار آموزی میرم ساهتمون شماره 3! گفت عع منم که اونطرف خیابونم. یه روز بیا با هم بریم بیرون...خیلی خوشحالیدم که دیدمش رفتم شرکت همه حال دندونمو رسیدم. اینقزه که همشون ماهن..نیگرانم بودن :girl_blush2: در کابینت رو باز کردم که ببینم قهوه هست؟ دیدم نه :w74: گفتم اسکات قهوه نیست...چه کنیم؟ گفت روبروی شرکت یکی هست بیا بریم اونجا. و دوتایی در این حالت => :mornincoffee: برگشیتم. یه کار بسیااااار خفن هم دادن بهم. چون فقط من اسکچاپ بلدن تا یه کاری رو انجام می دم زیادی ذوق می کنن پروژه ی tangle wood هم که پرید...دولت بودجه نداد همین باعث شد مناقصه بپره چقدر روش کار کردم ولی به جاش کلی چیز بلت شدم وقت ناهار منو هودا رفتیم که ناهار بخوریم. تا اومدیم بشینیم لوری اومد :w768: 45 دقیقه یه کله حرفید . البته بیشترش نق بود تا حرف ناهار رو خوردیمو رفتیم. هودا آخرای حرفش گفت: خخخخخب دیگه بریم که خیلی کار داریم. خب قوربونت برم زودتر می گفتی! مغزمون اومد تو دهنمون! :icon_pf (72): بعد هیچ چی کار کردیم تااااااااا 5:30. زدم بیرون فرهاد زنگید که دم مترو منتظرتم بریم سالن ورزش. منم کلاسم 6:30 بود. یه کم دوچرخه زذم تا کلاسم شروع شه. به 45 دقیقه توووووپ ورزش کردیم عرقمون در اومد البته من تصعید شدم امروز هم رفتم شرکت کار کردم تاااااااا 1 ...زدیم بیرون. آهان ساعت 11 اینا بود رفتیم یه سری نقشه ها و مدل ها رو ببریم تو انبار پایین. هودا و تام بلد نبودن قفلو باز کنن. یه مدله خاصیه آخه/. 3-4 بار تلاش کردن نشد. گفتم بدید من در حرکت اول باز شد تام می گه: هودا الام مهناز به منو تو به دیده 2 تا احمق نگاه می کنه مدارک رو گذاشتیم. هودا گفت درو نبدند باز میایم. نمی دونم چی شد درو بستم روشو کرده به تام می گه: نه بابا اینم عین خودمونه :2rqfst4: من و هودا ادامه ی حرفامون رو تو مترو زدیم :icon_pf (17): امروز هم تاااااااااااا 2 شنبه تعطیلیم. شاید یه فسقل مسافرت بریم :banel_smiley_90: 17 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۹۰ اریون بانو دیشب می گفت: می شه با این شکلکا داستان ساخت. اینم داستان زندگی من در روز های کاری: :bigbed: 17 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۹۰ چقدر خوب می شه اگه آدم بتونه دهن مردم رو ببنده...اینجوری=> 13 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر، ۱۳۹۰ همین الان...حس کردم تنهای تنها شدم... 14 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۹۰ بعضی وقتا می گم اینجا رو بی خیال شم و برم یه وبلاگ بزنم.... بودن یا نبودن...قضیه این است! 15 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۹۰ امروز یاد یه استادمون افتادم.... خودش نویسنده بود...یه کتاب نوشته بود در مورد 11 سپتامبر در مورد برج های دوقلو.... خلاصه خیلی گیر بود... یه مقاله باید می نوشتیم در مورد دزدی. من دزدیه کتاب های الکترونیکی رو انتخاب کردم....نوشتم: به دلیل اینکه تکست بوک های آکادمیک خیلی گرونه ملت میان کتابهاشون رو توی اینترنت شیر می کنن تا کسایی که وضع مالیشون خوب نیست بتونن استفاده کنن و.... 4 صفحه مقاله بود.... خدایی این جمله خیلی عجیبه؟ نه گذاشت نه برداشت گفت اینو از فلان سایت نوشتی....گفتم به خدا اصلا" من تو نت نرفتم تا اینجای مقاله...حتی دیتا بیس کالج رو هم نگشتم...واقعیت ها رو نوشتم....حالا مگه باور می کرد! آخر بهم ّF داد سر همین جمله :icon_razz: گفت منبع ننوشتی! منم گفتم حرف خودم منبع نداره! 14 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۹۰ چققققققدر لوس و بی منطق....ترو خدا تعارف نکنیا...در بازه بیا تو....خواستی یه موشک بنداز اینجا بترکه مبادا چینی نازک دلت ترک بخوره.... همه برن بمیرن به خاطرتو؟ خیالت راحت می شه؟ نظرت چیه دستور خفه کردن احساساتمون رو بدیم؟ خوبه جای کسی رو تنگ نکریدم اینقدر فحش می خوریم...والااااااااااا هرکی خواست به دل بگیره...به درک! 20 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 تیر، ۱۳۹۰ خیلی بده یه نفر بیاد برگ های دفتر خاطراتتون رو پاره کنه ...نه؟ کوچ می کنم...شاید یه روز برگشتم 21 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۰ اینم کلبه ی کوچیک من....ادامه ی دست نوشته هام... حداقل اونجا دیگه کسی پارشون نمی کنه برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 18 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مرداد، ۱۳۹۰ شفای همه ی بیماران روحی- روانی و جسمی را به شدت از حداوند بزرگ آرزومندیم! 17 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۰ من از اول اشتباهی بودم ... اینو از صبح تا حالا به صد نفر گفتم....مگه تو گوششون فرو می ره؟ بحث اینکه من ببخشم نیست....من خیلییییی کوچیکتر از اونیم که بخوام ببخشم یا نه.... همیشه هر کی بهم گفته ببخشید...گفتم خدا ببخشه.... باز تو انتخاب دوست اشتباه کردم.... هر چییییی دوست دارید در موردم بگید....تا حالا اینحوری نابود نشده بودم...اینم زحمتشو کشیدید...خیلی ممنون...دست گلتون درد نکنه خیلیه ها....100نفر بیان درد دل کنن پیشت در حد المپیک...گوش بدی...صدات در نیاد...بشی کوه درد....بعد بیان بهت بگن:.... اصلا" ولش کن چی می خوان بگن.... هر چی بگن درسته...حرفی نیست... آدما خودشون می دونن و خدای خودشون.... سرد می شم...خیلی سرد.... لبخند می زنم تلخ... گاهی ترو خشک باید با هم بسوزن....علی رغم میل باطنیم... دوستای سه بعدیم شدن 2-3 تا...همین....زیادم هست.... 24 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۰ می خواستم بدونم چرا اینفدر باز بودن یا بشته بون پروفایل من براتون مهمه....من روزی که پروفایلم بستست باید به n نفر جواب پس بدم ...مهنااااااز چی شده که پروفایلت رو بستی؟ حالا این هیچ...لیست دوستام....فکر کنم این دیگه یه موضوع خیلی شخصیه که بخوام دوستام رو خودم انتخاب کنم یا نه؟ مگه من چقدر تو کارهای شما دحالت می کنم که شما این کار رو می کنید؟:w74: سره کارم...تو ایملم هستم....صد نفر پیغام می دن....بعد وقتی جواب نمی دم می گن واااااااااا چه کلاس می ذاره...:icon_razz: دیشب دیدم یه نفر تو پیغام مسنجرش نوشته : مهناز سره کاره...مهناز چرا نمی یاد یه همچین چیزایی.... آخه من چیکار به شما دارم که شما اینقدر اجازه می دید به خودتون که دخالت کنید تو هر چیز....حقوق گرفتن یا نگرفتن...ساعت کاریه من....تعداد واحد های مونده ی من یا پاس کردم تو دانشگاه...وافعا" ربطی به فعالیت من تو انجمن داره؟ ببخشید دیگه از محبت داره می ره به سمت فضولی.:icon_razz: 14 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 شهریور، ۱۳۹۰ یهو فیوز سوزوندم...فروکش کرد همه ی هیجان هام.....حس می کنم پوچه.... 11 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 شهریور، ۱۳۹۰ بی زحمت ساعتتون رو نگاه کنید....ساعت چنده؟ آفرین هر چی هست...ساعتو 8.5 ساعت بکشید عقب...می شه به وقت محلی ما خارجکی ها :texc5lhcbtrocnmvtp8 برای اطلاعات بیشتر با 119 تماس حاصل فرمایید 9 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، ۱۳۹۰ کاش می شد دوست داشته نشم.... کاش می شد به یه کسی بگی: می شه از من بدتون بیاد؟ کاش می شد....سکوتم رو قضاوت نکنید..... 6 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۰ خیلی [/url]موقع ها... خیلی از افراد.... خیلی جا ها... خیلی زود.. خیلی راحت... خیلی دلتو میشکنن... 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده