سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۸۹ من به فردا دلخوش روی یک کاج بلند مینوازن سازی،میفشانم بر با د تا که آبادی و آباد دلان،نغمه شادی را دست و رو شسته ببیند به هنگام سحر. و چه پر طلعت و پر نقش و نگار چه چه سار قشنگ،پیر دل خسته از راه به دور ده را به تماشا میخواند. همه ساکن آن آبادی سجده بر نیلوفر و کبوتر با بام سوره مهر به دریا خواندند. من هم از اهل همان خاک صفا هستم و بر خواستم از جنگل سبز. من هم از شور کبوتر با بام به سرم خاطره گلگون دارم. و چه تکبیر الاحرام بلندی خواندم آن زمانی که کبوتر چاهی خنده سنبل را ،به زن کوزه به دوش در حوالی درختی پر بار غیبت کرد..! نان و سبزی و اناری شیرین نذری ماست بگویید به موج دریا و بتازید و بیایید و ببینید که حاجت با ناز چه صمیمانه به زیر مهتاب،سفره بیتابی در خلوت او میگسترد. دختری ناز به دستش سبدی پر از انگور شده راهی یک بیشه نور تا به شوق دوران ، پای یک نارونی بزند سبزه گره من هم از اهل همان آبدی،پیرهنی آغشته به عشق به تنم میپوشم پس بیایید گره خوردن دل را با نور به تماشا خوانیم. بهرنگ قاسمی 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده