.FatiMa 36559 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۸۹ نقطه در هنر تجسمي وقتي از نقطه نام برده مي شود، منظور چيزي است كه داراي تيرگي يا روشني، اندازه و گاهي جرم است و در عين حال ملموس و قابل ديدن است. از اين نظر در ظاهر تشابهي ميان اين مفهوم از نقطه با آن چه كه در رياضيات به نقطه گفته مي شود، وجود ندارد. در رياضيات موضوعي ذهني است كه در فضا يا بر صفحه تصور مي شود، بدون اينكه قابل ديدن و لمس شدن باشد. نقطه در زبان هنر تجسمي چيزي است كاملاً ملموس و بصري كه بخشي از اثر تجسمي را تشكيل مي دهد و داراي شكل و اندازه نسبي است. به عنوان مثال وقتي از فاصله ي دور به يك تك درخت در دشت نگاه مي كنيم. به صورت يك نقطه تجسمي ديده مي شود. اما وقتي به آن نزديك مي شويم يك حجم بزرگ مي بينيم كه از نقاط متعدد ( برگ ها) و خطوط ( شاخه ها) شكل گرفته است. بنابراين محدوده ي فضا يا سطح كه همان كادر است نقش تعيين كننده اي در تشخيص دادن نقطه ي تجسمي و معنا پيدا كردن آن دارد. در صورتي كه اندازه لكه يا عنصر بصري نسبت به كادر به قدري كوچك باشد كه به طور معمول نتوانيم جزئيات آن ها را به صورت سطح يا حجم تشخيص بدهيم، مي توانيم به آن نقطه تجسمي يا بصري بگوييم. موقعيت هاي مختلف نقطه بسته به اين كه نقطه ي بصري در كجاي كادر قرار گرفته باشد، موقعيت هاي متفاوتي را به وجود مي آورد. يك نقطه روابط محدود ساده اي با اطراف خود دارد و به همان نسبت توجه مخاطب را به خود جلب مي كند. اما چنانچه نقاط بصري متعددي در يك كادر وجود داشته باشند، بر اساس روابطي كه از نظر شكل، اندازه ، تيرگي ، روشني ، رنگ ، بافت ، دوري و نزديكي با يكديگر دارند تأثيرات بصري متفاوتي به وجود خواهند آورد. گاهي ممكن است نقطه به عنوان كوچك ترين بخش تصوير تلقي شود. در اين صورت در اثر تراكم نقطه هاي تيره تيرگي حاصل مي شود و در اثر پراكندگي آنها روشني ديده مي شود. خط در زندگي روزمره و در طبيعت، خط حضور چشمگيري دارد. در اين زمينه مي توان مثال هاي متفاوتي ذكر كرد. نقوش خطي روي لباس ها، رديف صندلي ها در سالن امتحانات، خطوط آجرهاي چيده شده، سيم ها و تيرهاي برق، تنه درختان در كنار خيابان ها ، شيارهاي شخم و .. تنوع مثال ها و نمونه ها به خودي خود نشان مي دهد كه منظور از خط تجسمي معنايي نسبي از خط است و آن نشان دادن يك حركت ممتد و پيوسته بر سطح يا در فضاست. بنابراين خط مي تواند دو بعدي يا سه بعدي باشد. جهت خط خطوط تجسمي بر اساس جهت حركت مداوم در يك مسير كلي به چهار دسته ي اصلي تقسيم مي شوند كه عبارتند از : الف) خطوط عمودي كه در طبيعت به شكل تنه درختان، تيرهاي برق و ساختمان هاي مرتفع ديده مي شوند. مفهوم اين خطوط مي تواند ايستادگي ، مقاومت و استحكام باشد. ب) خطوط افقي كه در طبيعت به صورت سطح زمين، خط افق، پهنه دريا يا يك انسان خوابيده ديده مي شود. مفهوم اين نوع خط مي تواند آرامش ، سكون يا اعتدال باشد. ج) خطوط مايل كه در طبيعت به شكل كناره هاي كوه، خط رعد در آسمان و سراشيبي ديده مي شوند. و در يك اثر تجسمي براي نشان دادن تحرك ، پويايي ، خشونت و عدم سكون و ثبات به كار مي روند. د) خطوط منحني كه معمولاً در طبيعت به شكل تپه ماهور، انتشار امواج، پست و بلندي زمين و حركت بعضي از جانوران ديده مي شوند و در يك اثر تجسمي ممكن است براي نمايش دحركت سيال و مداوم، ملايمت و ملاطفت به كار گرفته شود. حالت خط خطوط مي توانند در مسير حركت خود داراي شرايط زير باشند : 1 - ضخيم يا نازك، قوي يا ضعيف ، تيره يا روشن شوند. 2 – به صورت خطوط باريك يا ضخيم يكنواخت باشند. 3 – مي توانند در جهت مسير اصلي خود به صورت بريده بريده و يا متعدد باشند. 4 – مي توانند در جهت مسير اصلي خود به شكل زيگزاگ، شكسته و يا موجي در مي آيند. 5 – مي توانند به صورت منظم و يا نامنظم در مسير اصلي حركت خود تغيير جهت دهند. كاربرد خط خط عنصر اصلي طراحي است. ترسيم خطوط پيراموني يك شكل مي تواند تصوير اشيا را به نمايش بگذارد. تراكم و انبساط هاشورها حجم و سايه روشن را نشان مي دهد. با ضخيم و نازك كردن خط در طراحي، قسمت هاي سايه دار مشخص مي شوند و حالت خطوط جنسيت و بافت اشيا را از لحاظ نرمي، سختي و استحكام مشخص مي كند. در آثار نقاشان طبيعت گرا كه شكل هاي اشيا به دقت ترسيم مي شوند، وجود خط به عنوان پايه ي اصلي طرح قابل مشاهده است در نقاشي ايراني خط همواره جايگاهي پراهميت دارد. خط همچنين در رشته هاي ديگر هنر تجسمي نقش متناسب خود را در شكل دهي به اثر بازي مي كند. در هنر گرافيك استفاده از خط كاربردهاي متنوعي را در طراحي نشانه، در طراحي و ساخت اعلان، تصويرسازي و صفحه آرايي دارد. همچنان كه در طراحي لباس، نقشه كشي، طراحي صنعتي، مجسمه سازي و عكاسي نيز خط همواره پايه اصلي اجرا و تركيب بصري اثر را به عهده دارد. سطح شكلي كه داراي دو بعد (طول و عرض) باشد سطح ناميده مي شود. در طبيعت و در پيرامون ما سطوح به اشكال متنوع وجود دارند. سطح چيزها در طبيعت گاه به صورت هموار و گاه ناهموار و داراي بافت ها نقش هاي مختلف است. در هنر تجسمي سطح را به انحاي مختلف مي توان تجسم بخشيد و به وجود آورد، مانند شكل زير : سطح ممكن است مستوي باشد مانند يدوار يا كف اتاق، سطح زمين فوتبال يا سطح روي يك كتاب همچنين سطح ممكن است منحني باشد مانند سطح يك سقف گنبدي. همه ي سطح ها از سه شكل هندسي دايره، مربع، مثلث يا تركيبي از آن ها به وجود مي آيند. اين شكل ها هر يك خصوصيات قابل مطالعه اي دارند. دايره : دايره شكل كاملي است كه حركت جاودانه و مداومي را نشان مي دهد. همچنين دايره نماد نرمي، لطافت، سياليت، تكرار، درون گرايي، آرامش روحاني و آسماني، پاكي و صميميت به شمار مي آيد. مربع : مربع بر خلاف دايره نماد صلابت، استحكام و سكون است. اين شكل مظهر قدرت زمين و مادي و در عين حال از زيباترين اشكال هندسي است. مثلث : مثلث به واسطه زواياي تندي كه دارد سطحي مهاجم و شكلي ستيزنده به نظر مي رسد كه همواره در حال تحول و پويايي است. بر اساس تركيب هايي از مثلث مي توان تركيب هاي ساختاري بسياري به وجود آورد. استفاده از مثلث و شبكه هاي مثلثي يك اصل ساختاري در طبيعت و در معماري به شمار مي رود. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 5 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۸۹ هر چیز، هر پدیده، و هر تصویری در طبیعت می تواند برای انسان تبدیل به نماد شود. از مادی ترین و ملموس ترین چون سنگ و چوب و برگ و حیوانات گرفته تا دور از دسترس ترین مثل ماه و خورشید و چهار عنصر مثالی. هر آنچه که اثر انسان بر زمین است؛ معماری، نقاشی، و به طور کلی آنچه که آنرا فرهنگ و تمدن می نامیم چیزی نیست جز طبیعت ناب که توسط انسان وام گرفته شده و دوباره بازنمایی شده است. اینجا انسان درست به سان تبدیل کننده ( کاتالیزور) عمل میکند. برای انسان اندیشمند( صاحب فکر) همه چیز از کلمه آغاز میشود. پیدایش مفهوم مجرد و اختصاص دادن واژه ای مشخص برای نامیدن یک مفهوم, در عرفان یهودی، کابالا همه چیز و همهء جهان ها از کلمه خلق شد. (...وخدا کلمه بود...) خلق کلمه، خلق جهان است (word & world). نماد شکلی قراردادی است که هزاران کلمه و جمله و تفسیر را در خود خلاصه می کند. میتوان گفت که نماد مرحله ای از تکثر معانی از یک شکل واحد است که نقطهء مقابل آن رمز (code) می باشد. نماد میتواند به رمز تبدیل شود یک معنای واحد مورد نظر. نماد میتواند تفسیر شود اما رمز تفسیر پذیر نیست. رمز فقط و فقط به یک معنای سری و مخفی (حفاظت شده) ، مفهومی که نباید همگانی شود دلالت دارد. با مقایسهء تفسیرها و نمادهای گوناگون میتوان رمز را شکست . رمز به هیچ وجه در کلمه ، معنا، و تشریح تقسیم پذیر نیست و دانشی است برای گذر. رمز، کلیدی است برای گذر از یک مرحله به مرحله ای دیگر مثل یک پل، مثل یک در. رمز یک معنای ذاتی است که نماد به کمک آن آمده و برای کشف رمز به صورت ابزاری عمل میکند. درست مثل جمله بالا:" مثل یک پل، مثل یک در". اما راز(secret)؛ صرفاً آن چیزی است که نباید رمز آن گشوده شود. هویت راز به مخفی ماندن و خوانده نشدن آن است. مرحله ای که از نماد دور است. مرحله ای بسیار تجریدی که به کلمه در نمی آید. راز همان سکوت است. نقطه اول در مثلث جادویی فیثاغورثیان؛ تتراکتیس. بیان کردن و به زبان آوردن، به مثابهء آشکار شدن و به عالم ماده آوردن مفهوم، خواسته، و اندیشه است. نمادها: برای بازنگری نمادها از ساده ترین آنها، یعنی اشکال بنیادین: دایره، مربع، و مثلث شروع میکنیم. ابتدا میتوانیم خیلی ساده و به طریقهء رمز شکنی (decode) هر یک را معادل یک عنصر بیابیم. دایره= آب، مربع= خاک، مثلث= آتش. بنابراین، همهء مفاهیمی که به این سه عنصر منسوب میشود، به این سه شکل بنیادی نیز قابل تعمیم است. مثلاً دایره، منبع زندگی و حیات، چرخ هستی است همچون آب که عنصر مرتبط آن و منشاء زندگی است. دایره: کاندینسکی مینویسد: " نقطه، زندگی است. تصویرِ اصلیِ بیان است. دایره ای است که به غایت کوچک شده است: خُرد ترین شکل زمان است" دایره شکلی است که دلالت بر بی زمانی دارد چرا که نه آغازی دارد و نه پایانی (زمان). بنابراین میتوانیم مفهوم دایره به خصوص در معماری گونه ای دیگر بنگریم. این مفهوم به مرور، معنای حرکت، چرخ، راه، گردونه[2]،(چرخ زمان، گردونه زمان، گردونه مهر یا خور-شید، که خود به عنوان ابزار سنجش و اندازه گیری زمان در ساعت های خورشیدی به کار گرفته میشد) و زمانِ سپری شونده، به خود گرفته است. دایره نماد عهد و پیمان نیز هست، در ایران تبدیل به حلقهء ایزد مهر و یا حلقهء فره ایزدی در نماد فروهر شده و هم اکنون نیز در همهء فرهنگ ها کم و بیش نماد تعهد، مرحلهء گذر، و نشان مهر است. کلاً فضای درون دایره فضایی مقدس، جادویی و محافظت شده است. مربع: همانطور که دایره نماد روح است، مربع نیز نماد جسم میباشد چرا که این شکل چهار گوش از اجتماع چهار عنصر پدید آورندهء ماده حکایت میکند عالم بالا میبوده به شکل دایره ای ساخته میشده است. پیدایش گنبد مرحلهء جالب توجه ای در معماری می باشد. یکی از قدیمیترین نوع. گنبد، حد فاصل و رابطِ گذر جسم به عالم روحانی است. شالودهء معماری ایرانی بر حیاط های چهارگوش و حوض های دایره ای یا پنج وهشت ضلعی در مرکز حیاط میباشد. یکی از کهن ترین الگوهای شهرسازی نیز بنابر طرح دایره ای و بر حول نقطهء مرکزی دایره، و گسترشِ به سوی بیرون بوده است. مربع نماد این تسلسل و فرود و ادامهء زندگی و حکمرانی الهی در عالم ماده است . مربع فضای قابل تسخیر بوسیلهء انسان است (مکان). مثلث: بازهم به معماری ایران باز میگردیم؛ آتش، نماد خِرد نخستین و ازلی جلوه ای از دانایی بیکران و عالم ماورای انسان است (مثلث نماد آتش) که در آتشکده یا دارِ مهر، یعنی همان بناهای مکعبی در شکل ابتدایی خود تکریم و تقدیس میشود. در کیمیاگری، تثلیث مقدس؛ سه گانهء جسم/خاک، روح/ آب، جان/هوا، می باشد که باید پس از مرحلهء پالایش، دوباره به دایره باز گردد. مثلث تنها شکلی است که جهت پذیر است و جهت رو به بالا یا رو به پایین آن در معنایش تاثیر می گذارد. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 6 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۸۹ 1- مفهوم فرم در هنر اصطلاح فرم در طول تاريخ متناسب با نوع نگرش فيلسوفان ، به طرف گوناگون تبيين شده است. در فرهنگ کتابخانه هنر ، ريشه مفهوم فرم در يک اصطلاح قديمي و مطرود فلسفه جستجو مي شود. اصطلاح يوناني Eidos داراي مفهوم نماي يک چيز و به معني آنچه که چيزي را بدان تشخيص مي دهيم، مي باشد؛ آنچه که به طور معمول شکل محسو س شخصيت يک شي را به واسطه نماي ديداري شي شامل مي شود. معني وسيع تر آن در بسط شخصيت و هويت ذاتي يک چيز نه صرفاً وجه ديداري آن – ادامه مي يابد. که اين به عنوان نوع و گونه اشياء شناخته مي شود. يک شي به اعتبار فرم ( Eidos ) خود (طي احساس بصري اوليه تشخيص تا درک مجرد جوهر ) تشخيص داده شده و شناخته مي شود و براي ما به عنوان يک موجوديت ممتاز آشکار مي گردد. افلاطون ( يا پلاتونيوس ، فيلسوف يونان باستان ) اولين کسي بود که اصطلاح ايدوس ( Eidos ) را در فلسفه تبيين نمود . وي در مقالات تيميوس ( Timeaus ) الگوهاي فرمي ابدي ( صور مثالي ) را مطرح نمود. طبق عقيده وي کل موجوديت مشخص ماده بر اساس آن الگوها فرم جهان را پديد آورده است. وي فرم را واقعيت وجودي ابدي ، که يک شي را آنچه که هست مي سازد. تعريف نمود . در نظر افلاطون ، فرم مقابل ماده بود. وي معتقد بود : فرم هاي ابدي اگر چه هويدا نباشد ولي واقعيتي برتر از اشياء مادي هستند . فرم ابدي در واقع جوهر تغيير ناپذيري بود که تنها مي توانست به وسيله چيزهاي مادي و محسوس دريافت و يا تقليد شود. ارسطو نخستين کسي بود که فرم و ماده را متمايز نمود. وي تصور تجريدي افلاطون از فرم را رد کرد و ثابت نمود هر شي مخصوص هم از ماده و هم از فرم تشکيل يافته است و هيچ يک بدون ديگري نمي تواند وجود داشته باشد. طبق نظر او فرم هم يک قادعده کلي تعيين کننده است ( علت صوري ) و هم جوهر و تعريف ماده – مثلاً آنچه را که آن را يک انسان يا خانه مي نمايد- و بنابراين غايت آن ماده را نيز شامل مي شود.( علت غايي ) لذا ماده به عنوان بالقوه و فرم به عنوان تحقق و فعليت مطرح مي شود. بنابراين ، فرم نظام و سازماني است که عناصر مادي تحت آن يک فرم است که عملاً تعيين مي کند شي چه هست. براي ارسطو فرم يک شي علت تکويني آن است. چيزي که آن را به صورت موجوديتي که هست مي سازد. فرضيه فرم ارسطو به وسيله سنت توماس اکوئيناس با مسيحيت و مدارس قرون وسطي تطبيق داده شد. وي علاوه بر توجه به وجود مستقل فرم جوهري ( Substantial Form ) مفاهيم ديگري از فرم را مطرح نمود. فرم اتفاقي ( Accidental Form ) کيفيتي از يک چيز به واسطه ماهيت آن معين شده نمي باشد. فرم محسوس ( Sensible Form ) آن عناصر فرمي که به واسطه درک حسي مي توانند متمايز از ماده باشند . فرانسيس بيکن ، فرم را چنين تعريف نمود: فرم از نشان ويژه يک چيز و قوانين حاکم بر آن ، که شي را توصيف مي کند، تشکيل شده است. يک فرم مفروض اگر چه نتواند در هر ماده اي القاء شود ولي هميشه محدود به يک نوع نيز نيست. به طور مثال مي توان ميزي از جنس چوب يا فلز داشت. در نزد امانوئل کانت فرم يک خاصيت از فکر و ذهن بود. وي معتقد بود که فرم از تجربه نشات گرفته است و به عبارتي ديگر به وسيله شخص بر اشياء مادي تحميل شده است وي زمان و فضا را به عنوان دو فرم از حس تشخيص ، تبيين مي کند. همانگونه که ذکر گرديد، معادل کلمه فرم در فلسفه اسلامي ، صورت مي باشد. امام جعفر صادق (ع) مي فرمايند: حقيقه الشيء بصوره لابماده صورت شي همان ذاتيات شيء است . چيستي شي به صورتش است نه به ماده اش . به علاوه صورت بدون ماده تحقق نمي پذيرد. هر محتوا و مضموني بر صورتي ظهور مي يابد. و صورت ماده را از کتم عدم خارج مي کند. ترکيب ماده و صورت ترکيب اتحادي است. ماده و صورت شدر خارج عين يکديگرند و جداي از هم نيستند( نوروزي طلب، عليرضا. 1372 ص 8 تا 12 ) در فلسفه اسلامي انواع زيادي اصلاحات انضمامي صورت بکار برده مي شود از قبيل : صورت بالقوه ، صورت بالفعل ، صورت باالذات، صورت بالعرض، صورت جسميه ، صورت جوهريه، صورت حسيه، صورت خارجيه ، صورت ذهنيه، صورت شکليه ، صورت نوعيه ، صورت علميه و ... بسياري ديگر . صدرالدين شيرازي ( ملا صدرا ) مي گويد: تمام معاني و اطلاقاتي که براي صورت هست و در اين معني که ما به يکون الشي هو باالفعل مشترک است و اين معني جامع همه است و نيز در مورد اختلاف ماهيت صورت در فلسفه اسلامي و ديدگاه افلاطون يونان قديم چنين مي گويد: صورت نوعيه نزد معلم اول ( افلاطون ) و اتباع او جوهر و نزد رواقيان عرض و نزد ما عين وجود است ( همان ماخذ ص 12 تا 18 ) طبق نظر وي حذف صفت يا صفاتي از امور مادي در عين آنکه در ماده باشند ممکن نمي باشد و آنچه مجرد و عاري از صفت يا صفات ( ماده ) شود صورت آن شيء است که در قواي مدرکه انساني است ( شهيدي ، سيد جعفر ، 1341 ص 146 ) بنابراين صورت يا فرم در فلسفه اسلامي همان ماهيت و شيئيت شي و شخصيت ويژه يک شي است که به فعليت در آمده و در خارج با ماده در وحدت کامل مي باشد. همچنين فرم يا صورت شيء قابليت تجريد و مجرد شدن از ماده را به واسطه نقل به قواي مدرکه انسان نيز دارا مي باشد. پس فرم سواي از ماده بوده و قابليت وجودي ذهني را نيز دارا است. حال بر اي مشخص کردن مفهوم فرم و وجوه آن در هنر لازم است تا يک جمع بندي از موارد ذکر شده داشته باشيم. از کل مطالب گفته شده اين نتيجه حاصل مي آيد که فرم يک واژه باز ( از نظر گستره معنايي ) کلي ، نسبي و داراي مراتب است . لذا براي درک دقيق مفهوم آن و نيز منظور از بکار بردن آن مي بايد موارد ذيل را در نظر گرفت تا با توجه به منظر و موضع خاص بکارگيري اين واژه کليدي در درک آن دچار خطا و ابهام و سوء تاويل نگرديد: اول: فرم در مقوله هنر متضمن زيبايي محسوس و قابل درک ساختار اثر هنري نيز مي باشد. دوم: يکي از مراتب فرم در هنر نوع و گونه آثار است . هر مقوله از هنر يا هر نوع هنر خود داراي فرمي خاص مي باشد مانند فرم ادبي ، موسيقيايي، تجسمي و غيره . فرم در ابتدا مرتبه کلي يا گونه اصلي يک اثر هنري را مشخص مي کند و در مرحله بعد بر نوع يا گونه اي که اثر هنري در آن مقوله خاص بدان اختصاص دارد. دلالت مي کند که اين مرتبه با ميزان دقت در جزئيات و عناصر تشکيل دهنده ساختاري و درک شباهت ها و دسته بندي آنها در الگوهاي قابل تکرار فرمي ، قابليت تزايد و بسط دارد. به طور مثال يک اثر هنري ادبي ممکن است به فرم شعر و نيز شعري به فرم غزل يا مثنوي و يا مثنوي عاشقانه يا حماسي باشد. لذا فرم طي مراتب مختلف نوع يا گونه يک اثر هنري را مشخص مي کند. سوم به طور کلي فرم بر تماميت به فعليت رسيده کار هنري دلالت دارد: لذا فرم تجلي وحدت کامل عوامل تشکيل دهنده اثر هنري مي باشد که شامل : موضوع ، محتوا، ماده و فرم مي باشد. علاوه بر اين فرم به طور خاص بر روابط دروني و ساختار زيبايي شناختي حسي –ادراکي کليت اثر هنري ( يا فرم آن به طور عام ) دلالت دارد. چهارم : فرم اگر چه شکل را نيز در برمي گيرد ولي محدود به آن نيست. فرم يک مفهوم کلي است در صورتي که شکل جزئي بوده و بواسطه برخورد خطوط خارجي يک شي يا اجزاي آن با محيط پيرامون تشخيص داده مي شود. رنگ نيز جداي از فرم نيست و اين دو عامل يعني شکل و رنگ خود در واقع بخشي از فرم مي باشند. پنجم: مرتبه مهم فرم يک اثر هنري ، کيفيت ويژه ترکيب بندي يا کمپوزسيون عناصر تشکيل دهنده آن است. اين مرتبه به لحاظ بررسي زيبائي شناختي ساختار آثار هنري داراي اهميت ويژه اي است. ششم: علاوه بر اين فرم يک اثر هنري محدود به محدوديت خارجي يا ماده آن اثر نبوده و با آن ختم نمي شود بلکه فرم در ذهن مخاطب تداوم دارد. اين امر موجب حرکت و تکامل ادراک و تائيد يک اثر هنري در ذهن ، گرديده و احياناً موجب برداشت هاي فردي بر مبناي تجربيات و پيش زمينه هاي منحصر به فرد ذهني نيز مي گردد. بعلاوه فرم به عنوان ساختار زيبايي شناختي يک اثر هنري ( اعم از روابط و نسبت هاي دروني و حالت جنبه هاي محسو س يا قابل مشاهده يک اثر هنري به واسطه بعدمندي فضايي و نيز محدوده و کيفيت شکلي فضايي اثر هنري ) تحت تاثير قواي ادراکي بشر و قابليت ها و محدوديت هاي آن مشخص و تعيين مي گردد . لذا فرم از اين حيث ( يعني ساختار زيبايي شناختي ) دقيقاً بر مبناي الگوهاي ادراکي ( يا قابل درک ) بشري مي باشد. هفتم: موجوديت فرم هر اثر هنري به عنوان ساختار زيبايي شناختي آن در هر مقوله از هنر به سه عامل ذيل قابل تجزيه است به عبارت ديگر فرم هر اثر هنري به عنوان ساختار قابل درک زيبا شناختانه آن در سه رتبه وحدت يافته ذيل قابل تشخيص است. 1-نوع واسطه ها يا گونه عناصر اوليه يا فرم قابل درک اجزاء تشکيل دهنده ساختار فرمي ، مانند نقطه ، خط، سطح و حجم در هنرهاي بصري. 2-کيفيات و کميات قابل درک ( محسوس ) اين عناصر يا اجزا به طور منفرد و ذاتي و يا نسبي و اکتسابي در مجموعه مانند شکل رنگ موقعيت ، اندازه و غيره . 3- نظام ، قواعد و روابط في ما بين عناصر با يکديگر و کليت مجموعه و نقش آنها در وحدت کل مجموعه . مانند هماهنگي ، نظم ، ريتم ، تناسبات، تعادل و غيره . هشتم: فرم آثار هنرهاي کاربردي داراي وجوهي ديگر مي باشد. 1- وجه عملکردي ، به ازاي موضوع و محتوا ( که ماهيت وجودي شي هنري کاربردي را مشخص مي کند.) 2- وجه فني شامل تاثير تکنيک ، ابزار و ماده در فرم. 3- وجه انساني شامل تناسب فرم با ابعاد انسان و توانائي ها و ويژگي هاي زيستي وي . نهم: فرم يک اثر هنري به طور کلي داراي وجه بياني يا تاثيرگذار نيز مي باشد. وجه بياني فرم هنري در قالب سه نوع، يا سه فرم مختلف قابل تجلي در اثر هنري و قابل درک بواسطه مخاطب است ) 1- وجه بياني انتزاعي ناب يا تجريدي 2- وجه بياني بازنمايي واقعيت يا شبيه سازي ( نشانه اي ) 3- وجه بياني نمادين يا سمبوليک در آخر مي بايد متذکر شد که هر يک از موارد نه گانه فوق الذکر در باب مفهوم فرم ، قابليت بسط و تشريح در قالب چندين مقاله علمي را داراست. 2- فرم و شكل مفاهيم گشتالت و فرم در ارتباط نزديك با يكديگرند. هر دو لغت از ريشه Forma در زبان لاتين هستند و به اين ترتيب مي توان آن ها را تعريف نمود. «گشتالت يا شكل عبارت است از كليت قابل رؤيت، محاط در حدود، كم و بيش مركب از اجزاء و داراي وحدت كلي در تظاهر يك شيئي. در زيباشناختي فرم يا صورت تظاهر حسي و واضح يك شيئي است و اين بياني است كه خود را در معرض قضاوت قرار مي دهد. هر دو مفهوم گوياي جلوه ظاهري يك شيي هستند اما هر دو باهم برابرنيستند. لوئي كان در اين مورد مي نويسد: «صورت با شكل يكي نيست. شكل به طرح مربوط است اما صورت به نمايش گذاشتن اجزاء جدائي ناپذير مي پردازد». شكل دادن يعني پردازش اشكال و اين بدان معني است كه فرم به گونه اي انتخاب شود كه با محتوا و ايده طرح تطابق داشته باشد. بر اين اساس شكل پردازي صوري با توجه به فرم، وابسته عوامل گوناگون است. به عنوان مثال فرم يك گشودگي در يك ديوار بايستي تابع جنس و ساخت ديوار نيز باشد. فرم يا صورت متأثر از محتوا است. به قول آدورنو: «ميزان موفقيت زيباشناختي تابعي است از ميزان موفقيت فرم در انتقال محتوا».شكل گوياي نوع استفاده از صور (فرم ها) و نيز ارتباط آنها با يكديگر است. اين دو مفهوم (شكل و صورت) چنان در هم تنيده اند كه تنها از نظر تئوريك قابل تفكيك اند، چه در عمل هر صورتي شكل پردازي شده است و شكل هر چيز هميشه شامل صورت آن نيز هست. 3- مشخصات بصري فرم 3-1- شکل : صفت اصلي مشخص کننده فرم است ، شکل نتيجه ترکيب معين وجوه و يالهاي يک فرم است. به خط دور يک سطح يا محيط مرئي يک حجم اطلاق مي شود و وسيله اصلي تشخيص و شناخت فرم يک شي مي باشد از آنجا که شکل در غالب خطي ظاهر مي شود که جدا کننده فرم از زمينه اش است بنابراين درک ما از شکل يک فرم بستگي به درجه تضاد بصري بين فرم و زمينه اش دارد. شکل هاي اصلي فرم ها به هر ترکيبي که باشند، گرايش ما اين است که موضوع آنها در زمينه بصري خود به ساده ترين و منظم ترين اشکال تقليل دهيم. هر چه يک شکل ساده تر و منظم تر باشد، آسانتر مشاهده و درک مي شود. مهمترين اشکال منظم (اشکالي که داراي اضلاع مساوي متلاقي در زواياي مساوي اند) اشکال اصلي هستند که عبارتند از 1) دايره 2) مربع 3) مثلث . اجسام افلاطوني از امتداد يا دوران اشکال اصلي ، احجامي با فرم هاي متمايز منظم و بسادگي قابل تشخيص به وجود مي آيند. به اين فرم ها اجسام افلاطوني اطلاق مي شود. دايره ،کره و استوانه، مثلث، مخروط و هرم، مربع، مکعب را به وجود مي آورد . لوکور بوزيه درباره اجسام افلاطوني چنين مي گويد : "مکعب ها ، مخروط ها، کره ها، استوانه ها يا هرم ها از فرم هاي اصلي و مهم به شمار مي آيند. شکل آنها براي ما معلوم و متمايز و بدون ابهام مي باشد. به همين دليل است که آنها فرم هاي زيبايي هستند ، زيباترين فرم ها. 3-2- اندازه : ابعاد واقعي فرم ، طول ، عرض و عمق آن است . در حاليکه اين ابعاد تناسبات فرم را معين مي نمايند، مقياس فرم توسط نسبت اندازه آن به اندازه ساير فرم هاي موجود در محيطش تعيين مي شود. 3-3- رنگ : پرده رنگ (1)شدت و ارزش رنگي وجه يک فرم است. رنگ مشخص ترين صفتي است که يک فرم را از محيطش متمايز مي نمايد. همچنين رنگ در بار بصري فرم اثر دارد. 3-4- بافت : مشخصات وجه يک فرم است ، بافت وجوه يک فرم ، بر قابل احساس بودن آنها و کيفيت انعکاس نورشان اثر دارد. 3- 5- مکان : محل قرارگيري فرم نسبت به محيط يا محدوده بصري اش مي باشد. 3-6- جهت : وضعيت قرارگيري فرم است نسبت به سطح زمين ، نقاط پيرامون يا نسبت به فردي که به فرم نگاه مي کند. 3-7- تعادل بصري : درجه سختي و پايداري يک فرم است ، تعادل بصري يک فرم بستگي به هندسه و جهت قرارگيري اش نسبت به سطح زمين و خط ديد ما دارد. تمامي مشخصات بصري فوق متاثر از شرايط نگرش ما هستند يعني : 1) پرسپکتيو يا زاويه ديد ما 2) فاصله ما از فرم 3) شرايط نوري 4) زمينه بصري که فرم را احاطه کرده است. 4- فرم هاي با قاعده همانطور كه مي دانيم فضا به وسيله عناصري كه آن را محدود كرده اند مشخص يا اصطلاحاً تعريف مي شود. اين عناصر و ارتباطشان با يكديگر هستند كه شخصيت يك فضا را مي سازند و به فضا فرم مي دهند. اگر بخواهيم نظمي در دنياي بي نهايت وسيع فرم ها بوجود آوريم بناچار اولين قدم تقسيم كردن فرم ها به دو دسته فرم هاي باقاعده و فرم هاي بي قاعده است. فرم هاي باقاعده تابع قوانين هندسه هستند. پيام اين فرمها داراي حشو زياد است چرا كه قابليت پيش بيني در آنها زياد است. ذهن مي تواند با اطلاعات بسيار كمي اين فرم ها را تكميل و بازسازي كند. فرم هاي با قاعده داراي استخوان بندي يا ساختار هستند كه مي تواند مثلاً يك محور تقارن يا طول هاي متشابه اضلاع يا زوايا يا كانونها و غيره باشد. فرم بي قاعده فاقد ساختار است. اين فرم قابل پيش بيني نيست و به اين دليل بديع است. ما فرم هاي بي قاعده را براساس قانون تجربه در ارتباط با فرم هاي نظيرش كه براي ما شناخته شده هستند مي بينيم يا به عبارت ديگر تصويري را در ذهن ما تداعي مي كنند. فرم هاي با قاعده به ما مجال مي دهند كه آنها را ساده كنيم در حالي كه فرم هاي آزاد قابل ساده كردن نيستند بلكه همان طور كه گفته شد محتاج تداعي اند. داراي اطلاعات معنايي بيشتري بوده و فرم هاي بي قاعده داراي اطلاعات زيباشناختي بيشتر. عامل ديگري كه با بي قاعده بودن يا با قاعده بودن فرم در ارتباط بسيار نزديك است (وزن) احساسي يك شيئ است. فرم هاي باقاعده و ساده سنگين تر از فرم هاي پيچيده به نظر مي رسند. و فرم هاي عمودي سنگين تر از مايل. همچنين محل يك شكل در داخل يك تركيب نيز بر روي اين (وزن) اثر دارد: وقتي كه اين محل با ساختار مجموعه قابل تطبيق باشد و شكل به صورت منفرد و جداافتاده نباشد، بلكه به كليت تركيب وابسته باشد، سنگين تر به نظر مي رسد. آرتور شوپنهاور – ماده اصلي زيباشناختي ساختمان را در بازي ميان (وزن)هاي احساسي مختلف مي بيند. به نظر او به معرض ديد درآوردن صفات مختلف فني و فيزيكي مواد وظيفه اصلي معماري است. تعادل نيز مي تواند وابسته به نوع شكل باشد: فرم هاي ساده بخصوص فرم هاي متقارن متعادل تر از ديگران هستند. بدون توجه به جنس، بعضي از فرم ها را كه مداوم و قوس دار باشند (نرم) و بقيه را كه گوشه دار و شكسته هستند (سخت) احساس مي كنيم. فرم مفهومي است ذهني و براي اينكه بتواند وجود داشته باشد احتياج به چيزي هست كه بتواند آن فرم را نشان دهد. فضا چيزي است سه بعدي و طبيعتاً شكل آن نيز سه بعدي است. عناصر تعيين كننده آنها خطوط هستند. فرم با قاعده يا هندسي در دوره هاي مختلف گاه كمتر و گاه بيشتر نقش غالب را داشته است.در نتيجه لازم ديديم نكاتي درباره انواع فرم هاي با قاعده را در اين فصل بگنجانيم : 4- 1- افقي و عمودي در هر نوع ادراك بصري خطوط افقي و عمودي بر خطوط مايل رجحان دارند چون اثر تحريكي آنها كمتر است. درك فرم هاي (خوابيده) يعني فرم هائي كه در جهت افقي گسترش دارند براي ما سهل تر – و به همين نسبت نيز داراي بداعت كمتري است – تا فرم هاي (ايستاده). اين اختلاف اهميت دو جهت باعث اين مي شود ك احساس فاصله نيز در اين دو جهت با يكديگر اختلاف پيدا كنند: يك فاصله ثابت در جهت قائم به نظر ما بيشتر مي رسد تا در جهت افقي. فرانك لويدرايت مي گويد: (خودتان نگاه كنيد تا ببينيد كه هر چيز جزئي در جهت قائم اهميت زيادي پيدا مي كند در حالي كه تأكيدات در سطح افقي هيچ نقشي بازي نمي كنند. 4-2- خط در معماري، خطوط به عنوان حدود سطوح مطرح مي شوند. اين خطوط محدود كننده گاه كمتر و گاه بيشتر از (گويا)ئي برخوردار هستند. در معماري خط يوناني – به صورت حد دقيق يك سطح – به روشني قابل ديدن است. خط و سطح مكمل يكديگرند: تأكيد بر يكي از اهميت ديگري مي كاهد. به عكس. پاول كله Klee صحبت از خط (فعال) مي كند كه سطح را (غيرفعال) مي سازد و نيز خط (غيرفعال) كه سطح را (فعال) مي كند. خط راست به عكس خط منحني اثري مشخص و انعطاف ناپذير در ذهن مي گذارد. خط مستقيم مايل در مغايرت با خط مستقيم افقي و قائم داراي نوعي تحرك است. هر سبك معماري از نظر فرم فضائي گوياي يك محتواي ذهني است. در طرح معماري بر حسب نوع آنچه كه ساختمان بايستي بيان كننده آن باشد كمتر يا بيشتر از خطوط افقي و عمودي استفاده شده است. در رنسانس – كه صراحت و منطق، مشخصه هاي آن هستند – خطوط افقي و عمودي نقش اساسي را در تقسيم بنديها دارند در حالي كه در سبك باروك از تكيه بر اين خطوط براي بهتر نشان داده شدن خطوط مايل و منحني صرفنظر شده است. قضاوت ما در مورد يك خط مايل هميشه در ارتباط با خطوط افقي و عمودي است. خط مايلي كه از چپ پائين شروع مي شود و به راست بالا مي رود ارتقاء و به عكس آن خطي كه از چپ بالا شروع مي شود و به راست پائين مي رسد مفهوم تنزل را به ذهن ما القاء مي كند. در مغايرت با خط راست، خط منحني هميشه نشان دهنده نوعي تحرك است. پيت موندريان ارتباط بين اين دو خط را چنين بيان مي كند: (خط راست به معني نمونه متكامل خط منحني است اگر چه كه دوم تطابق بيشتري با طبيعت دارد). در بين خطوط منحني مي توان دو نوع انحناء را از يكديگر تشخيص داد: خط منحني با قاعده يا هندسي مثل سهمي يا قسمتي از يك دايره و منحني بي قاعده. 4- 3- سطح صاف سطح از ابتدائي ترين عناصر معماري است. معماري از هر نوع كه باشد نيازمند سطوح است – چون تنها سطوح هستند كه فضاي ساخته شده داخل را از محيط جدا مي كنند – و هم نيازمند خطوطي كه اين سطوح را محدود مي كنند اما با اين وجود يك سبك مي تواند بيشتر از خط و يا از سطح نقش پذيرفته باشد. اتوواگنر در سال 1984 چنين پيش گويي كرده بود: (اين سطوح صاف و فرم گرفته و استفاده از مواد جديد به وضع قديمي آنهاست كه بر معماري جديد فرمان خواهد راند) در طرح جديد براي فضا به سطح صاف ديوار با مرزهاي كاملاً مشخص به عنوان عنصر تعيين كننده فضا الويت داده شده است. در سال 1929 با ساخته شدن پاوين بارسلون به وسيله ميس وان در روهه اولين ساختمان براساس اين نگرش فضائي جديد ساخته شد. زيگفريد گيديون در اين مورد مي نويسد: (سطح كه سابقاً بيان كننده چيزي نبود و حداكثر مي شد از آن براي تزئين استفاده كرد اكنون مبناي ساخت تصوير مي شود. همان طور كه از زمان رنسانس پرسپكتيو بنيان اصلي و مشترك تمام سبك ها شد. با دستاوردهاي فضا در مكتب كوبيسم و نتيجه آن كه از بين رفتن ديدگاه يك نقطه اي بود سطح اهميتي پيدا مي كند كه قبلاً هرگز نداشته است. در آمريكا و بدون ارتباط با تحولات هنر اروپا فرانك لويدرايت در طرح هايش سطح را عنصر اوليه فرم پردازي قرار مي دهد. در ساختمان هائي كه ميس وان در روهه ساخته است و از عناصر مسطح در آنها بهره گرفته است مي توان يك استحاله از جهت قائم به جهت افقي را ديد. ميادين شهري نيز سطوح افقي اي هستند كه در تعيين شخصيت فضائي يك شهر نقش مهمي بازي مي كنند. 4-4- سطح خميده و منحني يك سطح مي تواند بر روي يك صفحه مستوي يا بر روي يك صفحه خميده قرار بگيرد. بر حسب نوع و جهت خميدگي انواع مختلفي از سطوح مقعر يا محدب و يا گنبدي شكل و غيره بوجود مي آيند. بر حسب اينكه سطح خميده برجسته يا گود باشد خود را در مقابل فضاي محاط بر خودش قرار مي دهد و يا اينكه آن را دربر مي گيرد يا به عبارت ديگر (پس زننده) بودن و يا (دعوت كننده) بودن را القاء مي كند. در حالت اول سطح خميده نقش غالب را دارد و در حالت دوم فضا در قياس بين سطح خميده مقعر و محدب بايستي گفت كه سطح محدب نقش غالب را دارد. فرم مقعر براي تأكيد ورودي بنا بسيار مناسب است: دو (بال) مثل دو بازو از هم باز شده اند و ديدار كننده را پذيرا مي شوند و به او خوش آمد مي گويند. اگر در يك فرم از سطوح مقعر و محدب همزمان استفاده شود بطوري كه اين سطوح در يكديگر تداخل كنند، اين مجموعه ايجاد تنش مي كند: بيننده دچار سرگرداني بين اين دو حالت پس زننده و دعوت كننده مي شود. سرگرداني حاصل از چنين تداخلي براساس تضاد بين تركيب هاي تحريكي در ذهن ايجاد مي شود. در كليساي رون شان اين ديوارهاي خميده هستند كه مثل ورودي هاي كليساهاي بروميني مؤمنين را به سوي خويش خوانده و پذيرا مي شوند. سقف كه به صورت محدب ساخته شده در تقابل كامل با ديوارهاي مقعر است: يكي پس زننده و يكي دعوت كننده. كليساي رون شان كليساهاي بروميني اين دوگانگي يا پس زدن و پيش خواندن در ذات كليسا است و در نهايت يك صفت اصلي هر بناي مذهبي مسيحي است: كليسا (قلعه خدا) است اما قلعه اي كه به روي هر كه خواستار نيكي است باز است، تقابل دو فرم مقعر و محدب براي به بيان درآوردن اين ايده اصلي از طريق فرم مناسب ترين وسيله است. در سالن سخنراني كتابخانه ويپوري از خميدگي هاي سقف به عنوان عناصر اكوستيك استفاده شده است. گذشته از آن تحركي كه اين فرم سقف به سالن داده است فضاي سالن را از خشكي و ملالت باري كه نتيجه فرم نسبتاً كشيده آن است (تقريباً 9 متر در 29 متر) بيرون مي آورد و گوئي كه اين امواج آويخته از سقف دو انتهاي دور از هم سالن را به هم مربوط مي كنند. 4-5- دايره شکلي مرکزي درونگراست که ماهیتاً متعادل مي باشد و مرکزيتي براي اطراف خود به وجود مي آورد. با قرار دادن دايره در مرکزيت محل ، کيفيت مرکزيت داشتن آن تشديد مي شود. وقتي دايره با فرم هاي راست يا زاويه دار ترکيب گردد يا عنصري در محيطش قرارگيرد حرکت دوراني آشکاري در آن ايجاد مي شود. فرم دايره از همه طرف ارزشي همگن دارد اين بدان معني است كه دايره جهت نمي شناسد و به همين دليل تركيب تحريكي آن از ساده ترين نوع است. فرم دايره حتي در دوران باستان به موازات ارزش نمادين خود نقشي بارز نيز در تعيين نسبت ها داشته است. در معماري روم باستان دايره فرم غالب است كه البته در سطح افقي يا پلان كمتر و در سطوح عمودي و به صورت قوس خيلي بيشتر شاهد آن هستيم. مهمترين نمونه ساختمان گنبدي در اين دوره قطعاً معبد پانتئون است كه مدت يك و نيم هزاره در تاريخ فضا نقش اساسي داشت. فرم دايره در سبك گوتيك نقش اوليه را از دست داد و استفاده از آن به معدود موارد اندكي مثل پنجره هاي گلسرخي محدود شد. عملكرد اين فرم هاي دايره كه اغلب در بالاي در ورودي به كار مي رفته اند چند جانبه بود: از طرفي نور كافي براي فضاي داخلي از اين پنجره ها تأمين مي شد و از طرف ديگر اين پنجره ها از ارزش و اهميت نمادين بسياري برخوردار بودند. فرم دايره را مي توان به عنوان مظهر خورشيد يا گل سرخ كه مظهري از مريم مقدس است دانست. موزه گوگن هايم در نيويورك با رامپ هاي مارپيچش دوران جديدي در ساختمان موزه ها را آغاز كرد: بجاي تعداد زيادي فضاهاي مجزا و در كنار هم قرار گرفته كه امكان هر نوع جهت يابي را از تماشاگر مي گرفت. با فرم مدور ساختمانش كه از خارج نيز قابل رؤيت است ساختمان بطور كاملاً مشخص خودش را از محيط كاملاً متمايز نشان مي دهد. 4-6- بيضي بيضي تصوير دايره است بر روي يك صفحه كه با صفحه دايره موازي نباشد. در تقابل با دايره، بيضي داراي دو جهت است كه از آن دو يكي غالب است. در آمفي تئاترهاي رومي براي اولين بار از اين فرم در مقياس بزرگ استفاده شده است. در معماري مذهبي مسيحي دو نوع فضاي اصلي وجود داشتند كه اختلاط آنها چندان ساده نبود يكي نشان دهنده (راه) و ديگري نشانگر (مركز) بود. در سبك باروك مستطيل كه نمايانگر راه بود با دايره كه نشان دهنده مركز بود تلفيق شدند و نتيجه فرم بيضي بود كه بعدها هم در تمام دوران اين سبك فرم برتر باقي ماند. در شكل بيضي تحركي هست كه در دايره نيست. منحني هاي مقعر يا محدب كه اكثراً يك قطعه از يك بيضي هستند همواره براي ايجاد ارتباط با محيط به كار گرفته شده اند. در شكل پردازي ميادين حتي از اين تحرك در فضاي باز نيز استفاده شده است. فرم بيضي را در معماري مدرن تقريباً فقط در ساختمان هاي ورزشي – متشابه با پيش نمونه هاي آن يعني آمفي تئاتر رومي – مي توان ديد. 4-7- كره فرمي کروي و بشدت سخت است. کره هم مانند دايره که مولد آن مي باشد فرمي است که در محيطش حالت خود مرکزي و معمولاً تعادل دارد قرار گرفتن کره روي يک سطح شيب دار مي تواند موجب حرکت دوراني آن گردد. کره در هر زاويه ديدي شکل دوران خود راحفظ مي کند. كره همان فضاي دايره اي است و يا به عكس دايره تصوير يك كره است بروي يك سطح. حد نهايت تقارن كاملترين نوع نظم و بيشترين تنوع، همگي در يك كره جمع اند، داراي ساده ترين فرم است و خطوط بيروني آن دلپذير مي باشد و مستعدترين است براي بازي با نور. اما از آنجا كه كره فاقد سطح مستوي است، از ديدگاه عملكرد چندان مناسب براي ساختن فضاي معماري نيست. اگرچه فرم كره به صورت كره كامل خيلي به ندرت به عنوان عنصر فرم پردازي معماري به كار گرفته مي شود اما استفاده از فرم قسمتي از كره در معماري كاملاً معمول است. فرمي كه بيش از همه از آن استفاده مي شود و معادل قسمتي از كره به شمار مي رود گنبد است. گنبد براي مدت زيادي تنها امكان ساختاري براي پوشاندن سقف هاي وسيع بدون استفاده از ستون بوده است. گنبد از طريق فرم كاملش مفهوم يك فضاي فراگير و بسته را تداعي مي كند. سقف هاي قطاعي يا پوست پسته اي مانند سقف اپراي سيدني ساخته يورن اوتزون Jorn Utzon نيز در واقع قطعاتي از يك كره هستند با اين اختلاف كه در اينجا به عمد خواسته شده است كه اين قطعات خواص اصولي كره يعني بسته بودن، جهت نداشتن و آرامش را به ذهن القاء نكنند. 4-8- مربع معرف خلوص و منطق است شکلي ايستا و خنثي است و داراي جهت غالبي نمي باشد. بقيه راست گوشه ها را مي توان تغيير شکل هايي از مربع دانست و به عبارت ديگر آنها برگرداني از اصل مربع هستند که توسط افزودن به ارتفاع يا عرض آن حاصل مي شوند. مربع نيز همانند مثلث ، وقتي بريکي از اضلاعش تکيه دارد متعادل است و هنگامي که بر يکی از گوشه ها ايستاده است پويا مي باشد. مربع نيز مثل دايره هميشه داراي ارزش نمادين نيز بوده است. عدد چهار گوياي چهار جهت آسمان است و نيز چهار فصل سال و به اين دليل عددي به حساب مي آيد كيهاني. برخلاف دايره، مربع داراي دو جهت است. جهت دو محور تقارن شكل و يا جهت دو قطر آن. اما هيچكدام از اين جهات غلبه اي بر جهات ديگر ندارد. در مربع تمام قسمت هاي محيط شكل هم ارزش نيستند. در اينجا چهار ضلع مساوي و چهار زاويه قائم داريم. در اينجا نقطه آغاز و پاياني داريم كه اگرچه مشخص نيست اما وجود دارد. اين نقطه مي تواند بر هر كدام از چهارگوشه موجود منطبق باشد. در مربع هميشه گوشه ها قائمه هستند. اين زاويه از نظر ادراكي ساده ترين زاويه است. زاويه قائمه زاويه بين جهات اصلي افقي و عمودي است و به اين دليل ساده ترين تركيب تحريكي را دارد. 4-9- مستطيل مستطيل در بسياري از خصائص كاملاً نظير مربع است اما در چند مورد اساسي نيز وجوه اختلافي با آن دارد. در اينجا برخلاف مربع تنها اضلاع روبرو مساوي هستند. به اين ترتيب مستطيل داراي درازا و پهنا است و دو جهت اصلي آن با يكديگر هم ارزش نيستند. مستطيل مورد استفاده ترين فرم در معماري است و فرم هاي مدور و مربع و بي قاعده در مقابل آن استثناء به نظر مي رسند. البته در بعضي از سبك هاي معماري مثل باروك مستطيل در قياس با ساير سبك ها كمتر مورد استفاده قرار مي گرفته است. 4-10- مثلث و هرم مثلث تعادل را القا مي کند هنگامي که بر يک ضلعش تکيه دارد شکل کاملاً متعادلي است ووقتي به طور سرازير بر يکي از رئوس خود قرار مي گيرد ، يا ممکن است در حالت توازن بدون تعادل قرار گیرد يا ناپايدار باشد و منجر به افتادن به يک طرف شود. ادراك بصري مثلث بستگي زيادي به استخوانبندي ساختار آن دارد. در مثلث نسبت بين اضلاع يا به عبارت ديگر فرم متغير است و هم اندازه زوايا. تنها دو چيز بين دو مثلث كاملاً مختلف مشترك است يكي تعداد اضلاع و ديگري مجموع زواياي مثلث كه هميشه 180 درجه است. در بين تمام فرم هاي با قاعده كه تاكنون از آنها صحبت كرديم مثلث بي قاعده ترين آنها است و اين يكي از دلايل اين است كه چرا در مورد ادراك آن استخوانبندي ساختار اينقدر اهميت دارد. دايره، مربع و مثلث ساده ترين فرم ها هستند. در تمامي دنيا و در پايين ترين مراحل فرهنگ نيز از اين سه فرم براي تزئين آثار هنري استفاده شده است. در حالي كه دايره نمايانگر كمال و بسته بودن است مثلث نمودار سازندگي و در بعضي اوقات تهاجم است. دايره درون گرا و ايستا است و مثلث برون گرا و پويا . برخلاف مربع و مستطيل مثلث فرمي است ايستا. اجسام و فضاهائي كه با استفاده از مثلث ساخته مي شوند داراي استحكام بسيار زيادند و از اين خاصيت در ساختمان هاي اسكلت چوبي استفاده شده است. هرم از نظر احساسي داراي يك نوع دوگانگي خاص است: از طرفي ما سنگين تر شدن توده فزاينده هرم را – هرچه از بالا به پائين مي آئيم – احساس مي كنيم از طرف ديگر هر سطح هرم به طور چشمگير هر چه بالاتر برويم جمع تر و جالب تر مي شود. اين دو نيروي متقابل ايجاد تنش شديدي مي كنند كه هرم را به يكي از پرتحرك ترين فرم ها مبدل مي سازد. در معماري مدرن، ساختمان های اندكي به فرم هرم ساخته شده اند كه در آنها بيش از هر چيز از فرم هرم براي شكل پردازي ظاهري ساختمان استفاده شده است. 4-11- شش ضلعي و هشت ضلعي هرچه تعداد اضلاع يك چندضلعي منتظم بيشتر باشد شباهت آن به دايره بيشتر خواهد بود. يك شش ضلعي منتظم را مي توان به شش مثلث متساوي الاضلاع تقسيم كرد كه طبيعتاً هر كدام داراي سه زاويه، برابر 60 درجه هستند. به خاطر اين خاصيت است كه اغلب از شش ضلعي به عنوان عنصر فرم پردازي در پلان استفاده مي شود. در قياس با مربع، شش ضلعي داراي چند امتياز است: فاصله گوشه ها از مركز مثل مربع زياد نيست. البته در قياس با دايره، دايره همين امتياز را نسبت به شش ضلعي دارد اما در مقابل امكان كنار هم چيدن و ايجاد يك بافت قابل توسعه براي شش ضلعي بيشتر از دايره است. وقتي كه قاعده ساختمان 6 يا 8 ضلعي باشد از طرفي عمق ساختمان قابل درك است و از طرف ديگر جبهه ساختمان مشخص و مرئي باقي مي ماند. اغلب مي بايستي كه فرم مربع سقف يك كليسا در محل تلاقي دو ناو تبديل به دايره شود تا بتواند گنبد روي آن ساخته شود و براي اين تبديل از هشت ضلعي استفاده شده است. گذشته از اين اغلب كليساهاي فرقه بابتيست در ايتاليا نيز به فرم هشت ضلعي ساخته شده اند كه اين البته مفهومي نمادين دارد به اين معني كه آنها روز هشت را روز عروج عيسي مسيح و در اين معني روز زندگي جاويد مي دانند. 5- تغيير شكل فرم ساير فرم ها- غير از فرم هاي اصلي - همگي مي توانند تغيير شکل هايي از اجسام افلاطوني به حساب آيند تغيير شکل هايي که در اثر دخل و تصرف در ابعاد، با برش يا افزايش قسمت هايي به آنها ايجاد مي شوند. تغييرات ابعادي يک فرم مي تواند با تغيير يک ياچند تن از ابعادش تغيير پيدا کند ولي هنوز هم هويت خانوادگي خود را داشته باشد. تغييرات برشي با برش قسمتي از حجم يک فرم مي توان آن را تغيير شکل داد. يک فرم بسته به درجه عمل برشش ، مي تواند هويت اوليه خود را حفظ کند يا به فرمي متعلق به خانواده ديگري تبديل شود. تغييرات الحاقي يک فرم با الحاق قسمت هايي به حجم مي تواند تغيير شکل پيدا کند. چگونگي عمل الحاق معين خواهد کرد که هويت فرم اوليه حفظ مي شود يا تغيير پيدا مي کند. 5-1- فرم هاي منظم و نامنظم فرم هاي منظم به فرم هايي اطلاق مي شود که اجزائشان به حالتي هماهنگ و منظم به هم مربوط شده باشند. به طور کلي آنها طبيعتاً متعادل و داراي يک يا چند محور تقارن مي باشند. اجسام افلاطون مهمترين نمونه هاي فرم هاي منظم هستند. اين فرم ها، حتي در صورت تغيير ابعاد و يا برش يا افزايش قسمت هايي به آنها باز هم مي توانند حالت منظم خود را حفظ نمايند. فرم هاي نامنظم آنهايي هستند که اجزاشان از نظر کيفيت نامتشابه بوده با يکديگر به صورت ناهماهنگ مرتبط شوند . به طور کلي آنها نامتقارن و از فرم هاي منظم پوياتر مي باشند آنها مي توانند فرم هاي منظمي باشند که قسمت هاي نامنظمي را از آنها برداشته اند و يا ترکيب نامنظمي از فرم هاي منظم باشند. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 6 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۸۹ ترکيب بندي باتمرکز فرم ها هنرمندان هنرهاي تجسمي,به منظور انتقال ايده ها وآرمان فکري خودبه ديگران,روش هاي گوناگوني رادرساختمان وترکيب بندي آثار هنري خويش,برمي گزينند,يکي از موثرترين جنبه هاي ترکيب عناصر بصري,روش «تمرکز» است. تمرکزيعني جمع شدن واحدهائي ازيک شکل وفرم معين درفضاي سطح تصوير تمرکز شکل ها معمولاً ايجاد حرکت هاي ريتميک مي کندواغلب يک مرکزجلب توجه براي چشم درصفحه به وجود مي آورد.ايجاد تمرکز,ممکن است به وسيله نقطه ها انجام پذيرد.دراين حالت,تجمع نقطه ها به عنوان يک مرکزديد,چشم رابه طرف خود جلب مي کند وکم کم باپراکنده شدن نقطه هاازمرکزتجمع به طرف فضاهاي خالي صفحه,چشم متوجه تمام سطح تصوير شده وتعادل بصري برقرارمي گردد.تمرکزبه وسيله نقطه ها ممکن است داراي دوياچند مرکزديده باشد.ايجادتمرکز,ممکن است به وسيله باندهاي مجتمع طولي,انجام مي گيرد, گاهي واحدهائي ازشکل ازباندخارج شده وبه طرف فضاهاي خالي صفحه حرکت مي کنند,وگاهي تمام واحدهاي شکل به صورت مجتمع درطول باند,تمرکزيافته اند.ايجادتمرکز,گاهي ازتجمع واحدهائي ازسطوح تقريباًمتراکم به وجود مي آيد. ترکيب بندي( کمپوزيسيون ) آفرينش کليه آثار هنرهاي تجسمي,نيازمند طراحي وسازمان دهي دقيق عناصربصري است که آن راکمپوزيسيون ياترکيب بندي مي ناميم. هنرمنددرسازماندهي وترکيب بندي يک اثرهنري,عناصري چون,خط,شکل,بافت,نوروسايه ورنگ را درقالب يک مجموعه ساختماني منظم دوبعدي ياسه بعدي, ترکيب مي کند و بدين وسيله ,ايده ها ومفاهيم ذهني خويش رابيان کرده وبه ديگران انتقال مي دهد.عناصر بصري,درجريان ترکيب بايکديگر,دريک مجموعه تصويري,کيفيتهاي ويژه وباارزشي راازلحاظ بصري به وجودمي آورند,که درالقا مفاهيم موردنظر هنرمندبه ديگران,نقش بااهميتي داشته ودرحقيقت وسيله موثري درانتقال محتواي اثربه بيندگان مي باشند.تعداداين کيفيت هاي بنيادي که يک کمپوزيسيون خوب رامي سازند فراوانند,امامهمترين آن ها عبارتنداز:ريتم,تعادل,تناسب وشکل وزمينه«فضاي مثبت ومنفي»,که هرکدام جداگانه موردبحث قرارخواهندگرفت. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۸۹ جاي دادن منطقي عناصرتجسمي درفضاي موردنظر, درسطح دوبعدي ويادرفضاي سه بعدي, ترکيب بندي ياکمپوزيسيون گفته مي شود. ترکيب بندي تحت قوائدواصول معين ومحاسبات دقيق انجاممي گيردوبين عناصر تصويري ارتباط پيوند وروابط منطقي ايجاد مي کند. نظم وترتيب دادن, برنامه ريزي کردن بين عناصرتصويري, منسجم نمودن قسمت ها باهم, ترکيب کردن وکنارهم قراردادن آنها, ساختاروسازماندهي عناصر تجسمي وبالاخره هماهنگ کردن همه اجزاء باهم, مفهوم ترکيب رامشخص مي کند. اصطلاح ترکيب ( کمپوزيسيون ) درهمه هنرها وبالاخص هنرهاي تجسمي بکارمي رود. ازجمله گفته مي شود يک ترکيب موسيقي, يک ترکيب نقوش هندسي وغيرهندسي, يک ترکيب شکل انتزاعي, ترکيب يک فيلم سينمايي, ترکيب يک شعر وقطعه ادبي, وبه طور کلي ترکيب يک اثرهنري. علاوه براين مي توانيم ايجاد هماهنگي ومطابقت بين دو يا چند واحد متشابه ويامتفاوت راترکيب يا کمپوزيسيون بگوئيم. شکل ها هرکدام نسبت به فضايي که درآن قرار مي گيرند جلوه ونمودي متفاوت کسب مي کنند ودراثر فعل وانفعالات ونيروهاي بصري ناشي از شکل زمينه مفهومي جداگانه بدست مي دهند. هرشکل ثابت, مثلاً يک دايره, درداخل مربع, مربع مستطيل, لوزي وحتي دايره اي ديگر جلوه هاي متغيير بخود مي گيرد وخصوصيت تصويري آن متغيير مي شود. بدين ترتيب ملاحظه مي کنيم که هر نقش وشکلي نسبت به شکل وفضايي که پيرامونش مي باشد. جلوه ومعني خاص پيدا مي کند که آن ناشي ازمجموعه اي فعل وانفعالات ونيروهاي بصري است درنتيجه هرواحد بصري موقعيت فضايي وجلوه ونمودخودرابه واسطه روابط فعال ومتقابل واحدهاي تصويري پيرامون خودکسب مي کندونيروهاي تصويري که ازجهات مختلف, راست وچپ, بالاو پايين, جلووعقب برآن اثرمي گذارند. موقعيت فضايي آن راايجادمي کنند. ضمناً بايد اشاره کنيم که علاوه بر مواردمذکور, رنگ باارزش هاي تصويري خاص خودکه دائماً تحت تاثيرودگرگوني شرايط فضايي وتابش نورمي باشد, وبافت نيز بصورت موثردرمشخص کردن موقعيت فضايي وکيفيات بصري عناصر تصويري موثر هستند. اکنون براي درک بهتر موقعيت فضايي وچگونگي انريي تصويري شکل ها ونيروهاي ناپيداي ازعوامل بصري چند شکل رامورد توجه قرار مي دهيم. درهريک ازسطوح مانند مربع, مستطيل, مثلث, دايره, لوزي وغيره, نيروهاي ناپيداي وجودداردکه ماآن را نام مي نهيم که واقعيت عيني ندارداما قابل ادراک مي باشند. ازجمله درمربع: مربع داراي خصوصيتي است که مستطيل فاقدآن است. درمربع چهارنيروازمرکزبه يک اندازه متقارن به اطراف يابالعکس حرکت مي کنندودرنتيجه جلوه آن متعادل وايستاست. [مربع= تعادل+ ايستايي] درمربع مستطيل نيز علاوه برانرژيهاي موجود درمربع, داراي انرژي ديگري است. که درمسير طول مستطيل درجريان است. درنتيجه درون مستطيل شش نيرو وجودداردکه چهارنيروي آن همانندمربع است. وداراي جلوه ايستاست ودونيروي اضافي جهت وکشش آن راايجاد کرده است. [مستطيل= تعادل+ پويايي] درمثلث سه نيرو ازرئوس آن به جانب نقطه مرکزي وبالعکس درجريان است. مثلثي که قاعده اش موازي سطح زمين باشد متعادل و ايستاست, درصورتيکه رأس آن درپايين روي زمين باشد ناپايداراست. دردايره تمام نيروها ازمحيط آن به طرف مرکز درجريان است ويا ازمرکز به طرف محيط دايره حس مي شود. [ دايره= تعادل+ حرکت] لوزي داراي همان نيروهاي مربع است با اين اختلاف که ازحالت تعادل خارج گشته به دورأس چهار گوشه فشار بيشتري واردکرده است. درچهار شکل زير انرژي تصويري آن ها مشخص شده است. بدين ترتيب هرشکل ونقشي باتوجه به انرژي ها ونيروهاي تصويري آن رويت وادراک مي شود. و تجمع نيروهاي مربوطه, ماهيت وجودي آن رامي سازد. هرسطح تصوير يا تابلو نقاشي, فضاي دوبعدي محدودي است که عالمي رامطرح مي کند. دراين عالم کناره هاي سطح تصوير حدومرز فضاراتعيين مي کنددرون کادرتصويرنيزعلاوه بر محورهاي عمودي وافقي, داراي خطوط ارتباطي ديگري است که ساختمان دروني کادرمشخص مي نمايد؛ومحل قرارگرفتن عناصر تصويري موردنظر رامعلوم مي دارد. درنتيجه سطح تصويردوبعدي ميدان وفضايي مي شود که هرگونه واحد بصري اعم از نقطه وخط وسطح ياشکل هاي طبيعي يانقوش مجرد,هرکدام درمحل فضايي خود,راست باچپ, بالا ياپايين,جلوياعقب, درفضاقرارمي گيرند. بررسي موقعيت هاي فضايي عناصرتصويري درهرکادرياسطح دوبعدي مفاهيم فضايي ونيروهاي تصويري رامشخص مي کند. اما قبلاً بايد درنظر داشته باشيم که هرگاه کادر يا سطح دوبعدي رامطرح يادرنظر مي گيريم,محدودة عالمي رامشخص مي کنيم. که درون آن خلاء تصويري است وفاقدهرگونه انرژي بصري وفعل وانفعالات تصويري است. وباقرارگرفتن هر عنصر تصويري اعم از نقطه يا خط ياسطح دردرون سطح, انرژيهاي بصري وفعل وانفعالات تصويري آن, فعال مي گردد. باقرار گرفتن يک نقطه درکادرمربع, بلافاصله باتمام قسمتهاي مربع ارتباط برقرار مي کند. بعلت تنهابودن تمام انرژي وامکانات خودرابه معرض نمايش مي گذارد. دراين حالت نقطه بانيروي شديد خودرامطرحمي کند. بااضافه شدن يک نقطه ديگر, دونقطه بخاطر روابط متقابل بين خودوارتباط هرکدام باتمام کادر, در حاليکه هريک ديگري رانفي مي کند. باانرژي مساوي به رقابت برمي خيزد. هرگاه نقطه ها به هم نزديک شوند. انرژي تصويري آن ها باهم جمع مي شود ليکن نمي توانندحالت تاکيد نقطه واحد رابه نمايش بگذارند. براي درک مسئله, تجربه هاي فضايي متفاوتي راانجام مي دهيم. باقراردادن لکه سياهي درمرکز يک مربع, درسمت راست پايين, درسمت چپ ودرقسمت بالا عملاً چهارنوع فضايي تصويري ايجاد کرده ايم. ملاحظه مي کنيم که نيروي هاي ناپيداي تصويري ازاطراف به جانب لکه هاي سياه جلب شده ودرآن محل تلاقي کرده اند. ـ تجربه هاي ديگري راباعناصر تصويري که ازنظرشکل متنوع هستندانجام مي دهيم. باتوجه به اين اصل که بيننده هميشه بين عناصر تصويري مشابه ارتباط سريعتري برقرار مي کند, اين نکته رويت شکل وساختمان کلي هرمجموعه اي راتسهيل مي نمايد. ـ تعداد, اندازه وشکل نيز درايجاد فضاي تصويري جديد نقش اساسي دارد دارند و در اين حالت تقسيمات فضايي وانرژيهاي تصويري متعددي دخالت مي کنند. از عوامل ديگري که درچگونگي فضاسازي مطرح است. وزنياسنگيني وسبکي عناصر تصويريمي باشد. که اين نيز دررابطه بااندازه, تعداد و وضعيت قرارگرفتن آن ها درکادر مي باشد. ـ باقراردادن يک نقطه دريک سمت کادر مربع , آن رابه حالت نامتعادل احساس مي کنيم, ودر صورتيکه دونقطه به حالت متقارن درصفحه قرارگيرند نتيجه را به حالت متعادل ملاحظه مي نمائيم. همين حالت تعادل را با نقطه هاي بزرگ وکوچک مي توانيم تجربه کنيم. اکنون نکته هاي درباره مفهوم تعادل طرح مي نمائيم. ترازويک وسيله کاربردي است که به صورت سمبليک نمايش دهنده تعادل وتوازن است که برمحور افقي وعمودي مستقر مي باشد. بااضافه کردن وزنه هاي مساوي تعادل حفظ شوددراين حالت تعادل راباوزنه هاي که ازنظروزن برابر وازنظراندازه متفاوتند ايجادنمود.(تعادل دراين حالت بصورت نامتقارن است.) همين خصوصيت به وسيله عناصر تصويري درکادرتصوير قابل احساس وادراک است. دراينجا کادر تصوير بمنزله ترازويي است و عناصر تصويري نيز باتوجه به اندازه ومحل قرارگرفتن وجلوه بصري آن هااز نظروزن, تعادل وتوازن بصري متقارن يا غير متقارن ايجاد مي کنند. برخي عوامل دررابطه باوزن موثرعبارتنداز: ـ فرمهاي بزرگ سنگين ترازفرم هاي کوچک مي باشند. ـ فرمهاي منظم وبسته سنگين ترازفرم هاي نامنظم وبازمي باشند. ـ فرمهاي فشرده, سنگين تراز فرمهاي پخش شده هستند. ـ فرمهايبه هم پيوسته,سنگين ترازفرمهاي پراکنده وجداازيکديگر مي باشند. ـ حرکت تندوسريع سنگين ترازحرکت آهسته است. ـ حرکت هاي که درزمان طولاني ايجادمي شود. سنگين ترازحرکت هاي است که درزمان کوتاه ايجاد مي شود. ـ ازنظررنگ کنتراست. زياد سنگين ترازکنتراست. کم است. درعين حال که کميت رنگ نيزدر سنگيني آن موثرمي باشد. ـ رنگ قرمز سنگين ترازرنگ آبي مي باشد. (به علت اهميت وحساسيت رنگ,آن رادرمبحث جداگانه اي موردبررسي قرارخواهيم داد.) ـ مفهوم سنگيني وسبکي رامي توان ازطريق مقايسه نمونه هاي تصوير هاي مشابه شناخت که داراي کنتراست شديد تاريک وروشن هستند. ـ انرژي هاي تصويري که خاصيت ذاتي عناصر بصري مي باشند, به وضوح درايجاد تعادل وتوازن وهماهنگي نمونه هاي تصويري موثر هستند. درضمن فضاهاي خالي يا پيراموني اشکال واحجام نيز نقش فعالي درنمايش موقعيت هاي فضايي دارند. همانطور که قبلاًاشاره نموديم جاي دادن منطقي عناصر تجسمي درفضاي موردنظر,تحت قوائد واصول مشخصي انجام مي شود.تاارتباط هماهنگ وموزوني رادرکل اثر به وجود آورد. بنظر مي آيدکه اين نکته درهرج ومرج تصوير سازي مدرن سالهاي اخير که آزادي هاي فردي درامورهنري به مرزبيماري رسيده است موردبي توجهي وغفلت قرار گرفته است. به همين جهت نياز به بازشناسي اصول هماهنگ وموزوني (هارمونيک) که دردوره هاي پيشين بصورت آشکار يا پنهان پايه واساس هنرنقاشي بوده است بنظر ضروري مي آيد. اما درهمين زمان هرج ومرج نيز آن دسته ازآثارهنري که داراي ارزش هاي والاي هنري واصول وضوابط علمي بوده, ازچشم تيز بين هنرشناسان به دورنمانده است. مطالعه اسکلت بندي يک اثرنقاشي, مهمترين ومرموزترين بخش فني آن محسوب مي شود. که درعين حال بسيار ضروري است. دراين امر بايستي جستجوگرحتي بر خلاف ميل خود نظرهاي ديگر رابپذيرد. فردمحقق بايدبه فرضيه هاي قبلي خود توجه کافي کندوبه تقسيمات هندسي وخصوصيات فضايي اثر نقاشي موردنظر بينديشد. دررابطه باترکيب بندي, نظريه هاي زيباشناسي متفاوتي ارائه شده که مربوط به دوره هاي گذشته وسبک هاي مختلف است تاحدودي هم بايکديگر درارتباط هستند. ضمناً نبايد بيمورد تنهاخصوصيات يک دوره راقبول کردياازدوره اي بي جهت دفاع نمود. بايستي قدم به قدم از ميان آثار تصويري ونقاشي دوره ها عبورکردوارزش ها وداده هاي تازه هرعصروهرهنرمندي ر ا شناخت وجَوفکري مربوطه رادرهراثرهنري بررسي نمود. نتيجه اينگونه دقت ها وجستجوها مفيد خواهدبود. درمبحث ترکيب بندي هميشه به يک سري اصول وقوائدمشخص اشاره مي شودکه بنام يا ويا نقاشان ناميده شده است. اين قوائد رانويسنده معروف درکتاب: بطور جامع وکامل مطرح کرده است. که براي علاقه مندان دراين زمينه کتاب بسيارمفيدي مي باشد. شارل بولو آثارمتعددي ومتنوعي راازميان آثار نقاشي برگزيده وتجزيه و تحليل نموده است. ترکيب بندي هاي موزون عهدرنسانس براي اوکشف تازه اي محسوب مي شود وفکرهندسي هنرمندان برجسته اين دوره راهمانند بخوبي شناخته است. اوبادستيابي به هندسه پنهان مورموزنقاشي هردوره اي ,يکي ازمهمترين مباحث و معيارهاي زيباشناسي رانمايان ساخته,بسياري ازآثارنقاشي مدرن رابدقت ارزيابي نموده ورموز هندسي آثار برخي ازنقاشان مدرن رانيز مانندسزان, سورا, ماتيس, کاندينسکي, گري, موندريان کشف کرده است. اين مسئله براي همه ثابت شده است که هيچ اثرهنري نمي تواند ماندگار شود, مگرآن که طبق اصول وضوابط دقيق وعلمي به وجود آمده باشد. ازهمه نکات مهمتر ترکيب بندي ودرواقع ساختمان دروني اثرهنري است که بايد اساس فرمولهاي تثبيت شده هنرهاي تجسمي انجام شده باشد. ممکن است تصور شود که رعايت ارزش هاي ساختماني وترکيب بندي براي نقاشي به شيوه هاي مدرن, آنچنان ضرورتي ندارد. اين مطلب راکساني بکارمي برندکه هنرمدرن رانشناخته اند. زيراهيچ اثري بدونه توجه به قوانين ساختماني وارزشهاي ترکيب بندي,اصولاً اثري موفق محسوبنخواهدشد. اهميت ساختمان يک اثرنقاشي ماننداسکلت بدن انسان ويايک بنا امري اجتناب ناپذير است همچنانکه درکتاب مي خوانيم: مي بايست تابلو نقاشي به ترتيبي طراحي وساختمان بندي شود. که رياضي دان ويافيلسوف اثري به وجودمي آورد. اين نکته رااکثر هنرمندان بزرگ مانندسزان, ماتيس, دلاکروا, روبَنس, داوينچي و خصوصاً ميکل آنژ رعايت کرده اند. درباره هنرترکيب بندي يک تابلو صحبت بسيار مي شود. برخي آن راعلم رياضي وآگاهيهاي ظريف پنهان درخاطره هنرمند مي دانند که درموقع خلق اثرهنري به معرض نمايش درمي آيد. عده اي نيز آثار آن راقوانين ودستور العمل هاي کارگروهي ومدرسه اي(آکادميک) دانسته اندکه بايستي توسط هنرجويان وحتي هنرمندان بدون کم وکاست اجراگردد. به نظر ماهردوصحيح است؛ مهم اينست که هنرمند اثرهنري خودرا طبق موازين واصول دقيق ترکيب بندي استوارکند. خصوصاًاگربخواهدمطابق ايده هاي تجسمي ازمرزابعادکوچک درزمينه نقاشي معمولي فراتر رودوآثاربزرگ راباابعادوسيع وعظيم به وجودآورد, آن وقت رعايت قوانين هندسي ورياضي الزامي مي گردد. نقاشي تنها يک سطح صاف نيست, بلکه فضايي است که درآفرينش آن, هندسه نقش اوليه رابازي مي کندوسايه روشن ها ورنگها وشکلها نيز هرکدام باقوانين درخدمت ترکيب بندي وساختمان تابلو مي باشند. براي درک بهترمسئله,نمونه هاي متعددي ازآثارنقاشي استادان هنررابه عنوان نمونه انتخاب کرده ايم وهمراه باآن آناليزهاي دقيقي که چگونگي متعلق به مي باشد. بادقت وفرزانگي بسيارانجام شده است واطلاعات ماراتکميل مي کند. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 4 لینک به دیدگاه
.FatiMa 36559 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۸۹ به اشیایی که دارای سه بعد طول و عرض و ارتفاع یا عمق باشد حجم گفته میشود. معمولا همه اشیاء مادی در طبیعت دارای حجم هستند . اگر چه برخی از آنها ممکن است علاوه بر طول و عرض دارای ضخامت ، عمق یا ارتفاع بسیار کمی باشد اما قاعدتا حجم هایی هستند که بخشی از فضا را اشغال میکنند . این حجم ها گاهی به طور طبیعی به صورت نسبتا منظمی دیده می شوند. مثل حجم برخی از درخت ها، میوه ها، و غیره اما بیشتر اوقات به شکل غیر منظم جلوه می کنند، مثل حجم صخره ها، گیاهان، حیوانات، و بسیاری چیزهای دیگر . همانطور که سه شکل دایره، مربع و مثلث به عنوان اشکال پایه برای سطح نام برده شده اند دایره ، مکعب و هرم را نیز می توان به عنوان احجام هندسی پایه نام برد .که این سه نوع حجم به ندرت در طبیعت به طور منظم دیده می شوند . اما به طور کلی همه حجم های طبیعت از ترکیب یا تغییر شکل این سه حجم پایه و هندسی به وجود می آیند. همانگونه که از حرکت خط در فضا سطح بوجود می آید از حرکت سطح در فضا بعد سومی که همان حجم است ایجاد می شود. · احجام مجازی در هنرهای تجسمی چنانچه یک نقطه را در سه بعد گسترش دهیم و یا یک پاره خط را در جهت های مختلف حرکت دهیم ، تجسمی از حجم به وجود می آید و به همین جهت در هنرهای تجسمی حجم ممکن است همیشه ملموس و مادی نباشد ولی از نظر بصری وجود داشته باشد که درآن صورت می توان به آن حجم مجازی گفت. این تصور را من توسط نقطه به اشکال مثلث و مربع در آورده ام البته این مهم نیست هر کسی این کار را می تواند بکند مسئله این است که من در مطالب بالا گفتم اگر به نقطه بعد دهیم به هر شکلی در خواهد آمد فقط کافیست آن نقطه را به صورت فرضی در ذهنمان به هم وصل کنیم تا یک حجم به وجود بیآد که درنهایت این حجم با استفاده از ذهن انسان مجازی تلقی میشود حجم میتواند تهی و یا تو پر باشد و به همین نسبت درون یا بیرون آن اهمیت پیدا می کند معمولا فضایی را که حجم اشغال میکندفضای مثبت یا Positive می گویند و فضای پیرامون آن یا ما بین دو حجم یا حفره میان یک حجم تهی را فضای منفی یا Negative می نامند مثل فضای داخل یک لوله قطور. قابل ذکر است که حجم عنصر اصلی کار مجسمه سازان است. ارزش و اهمیت حجم به تمام و کمال در شکل پذیری ، رنگ ، بافت، جنسیت و ارزش های متنوع بصری در مجسمه سازی و کار با حجم است که مطرح می شود همیشه نمایش حجم در فضا و رابطه متقابل آن با فضای پیرامونش اصل مهم مجسمه سازی است . این روابط در نقش بر جسته سازی که از یک سو با نقاشی و از سوی دیگر با معماری در ارتباط است اهمیتی به سزا دارد. نقش بر جسته که از یک سمت بسته و محدود است به حجمی گفته می شود که در آن اشیاء و پیکره ها به صورت کم و بیش بر آمده از سطح به نمایش در آمده باشند. نقش بر جسته گاهی حالتی تزیینی برای سطوح معماری دارد و معماری نیز متقابلا همین حالت را برای نقش برجسته به عهده دارد. در کل باید گفت که نقش برجسته حالتی بینا بینی میان نقاشی و مجسمه سازی دارد. گاهی هنرمندان نقش برجسته ساز از نقاشی الهام گرفته اند و گاهی هنرمندان نقاش از نقش برجسته ها تاثیر پذیرفته اند . گاهی رویداد های تاریخی به وسیله نقش برجسته جاودانه شده اند و گاهی در نقش برجسته ها افسانه ها و داستان های نمادین و اساطیری باز نمایی شده اند نقش نور در باز نمایی حجم و خصوصیات آن نیز شایسته توجه می باشد . به طور دقیق تر این نور است که امکان رویت اجسام را در فضا برای ما بوجود می آورد از این جهت معمولا هنرمندان به وسیله روابط پیچیده ای که حجم با فضا دارد نقش نور را در آثار خود مورد مطالعه و ارزیابی قرار میدهند. و حال به صورت خلاصه میشود گفت که حجم: [دارای طول و عرض و عمق است و فضا را اشغال می کند [زاییده دست انسان است [ نور نقشی تعیین کننده در بیان شکل آن دارد [جنس آن ملموس بوده و درآن مطرح است [مجسمه از موادی ملموس تشکیل شده است که به وسیله قالبها و شکل ها به هم پیوسته است. · سطح چيست ؟ شكلي كه داراي دو بعد باشد سطح ناميده مي شود. همچنين روي چيزها را نيز سطح مي گويند . حركت نقطه درفضا خط را ايجاد مي كند و حركت خط در فضا موجب پديد آمدن سطح است. سطح به صورت مطلق كمتردرطبيعت يافت مي شود وآنچه كه سطح است و دردسترس انسان قرار دارد ويا ازآن بهره مي گيرد اغلب ساخته ذهن ودست خود اوست. سطح درشكلهاي بي شماري پيرامون ما يافت مي شود ولي از نظر تقسيم بندي سطح را مي توان در سه شكل بنيادي (( مربع ، مثلث ، دايره )) خلاصه نمود. · مفهوم مربع مربع يكي ديگر از شكل هاي ساده هندسي است كه از چهار ضلع و چهار زاويه مساوي ساخته مي شود و مربع از زيباترين اشكال هندسي است. و مفهوم آن استواري ؛ مردانگي ؛ سكون ؛ منطق ؛ و معرف زمين است . در عين حال نمادي از جهان مخلوق و نيز مبين كشتزار؛ حصار؛ پنجره و جان پناه است. شكل مربع از چهار ضلع برابر تشكيل شده است هر يك از اين چهار ضلع مي تواند نمايانگر 1) چهاز ضلع آب ؛ باد ؛ خاك ؛ آتش باشد 2) چهارجهت اصلي شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب باشد 3) چهارفصل بهار، تابستان، پاييز،زمستان باشد 4) چهارمرحله از زندگي كودكي،جواني،ميان سالي، وپيري باشد 5) چهارطبع سردي،گرمي،خشكي،رطوبت باشد 6)چهارخلط صفرا،سودا،بلغم،خون باشد 7) چهارمرحله از تكامل بشري دوران جنيني،دوران زندگي،مرگ،رستاخيز، معاد باشد · مفهوم مثلث مثلث نمادي از ايستايي و توازن و نيز نمادي از زهدان است مثلث به واسطه زواياي تندي كه دارد سطحي مهاجم و شكلي ستيزنده به نظر ميرسد كه همواره در حال تحول و پويايي است. جهت مثلث ها اگر تغيير كند مفهوم آنها هم تغيير ميكند پس....... rمثلثي كه قسمت نوك تيز آن رو به بالاست مفهومش اين است: واسطه ، پيوند دهنده ، بسيارموزني وغيرقابل كنترل، خبرچين ، هشداردهنده ، پرهيز +احتياط، درذات خود خطرناك است ومحيط را دگرگون ميكند وسبك ديده ميشود ونشان هوشمندي است و ميل رقابت درانسان را توسعه ميدهد وخلاق وتك رواست ومتعادل،قابل اعتماد، و نيز تفكر برانگيز. r مثلثي كه قسمت نوك تيز آن رو به پایین است مفهومش اين است: مردانه است غير قابل اعتماد ،تعادل ندارد وخطر قطعي است · مفهوم دايره اگر اين را قبول داشته باشيم كه مربع نمادي از مكان است دايره نمادي از حركت و زمان است در عين حال دايره نمادي است از آسمان عالم ملكوت ، حركت اجرام سماوي در حال محوري دوار و سيارو نيزنمادي است ازجهان معنوي و متعال اززمانهاي بسيار دور شكل دايره درنماد يين مظهر تاريكي و يانگ مظهر نور در فرهنگ چين مطرح بوده است. · تکرار و ترکیب احجام ازتكراروتركيب شكلهاي مربع و مثلث و دايره مي توان سطح هاي متعدد منظم و غير منظمي به دست آورد همچنان كه اگر اشكال پيچيده وآلي طبيعت را تجزيه و ساده كنيم مجددا به اشكال ساده يعني مربع و مثلث ودايره خواهيم رسيد. درهنرهاي تجسمي سطح را به انحاءمختلف مي توان تجسم بخشيد و به وجود آورد به عنوان مثال از حركت يك پاره خط درفضا يا برصفحه دريك جهت خاص سطح ساخته مي شود. همچنين اگرنقطه اي را دردوبعد گسترش دهيم سطح تشكيل مي شود و به همين ترتيب فضاي تجسمي ميان حداقل سه نقطه جدا ازهم و يا فضاي بين دو پاره خط مي تواند سطح را تداعي كند عموما در يك تابلو نقاشي همه چيزروي سطح بيان ميشود درنقاشي طبيعت گراسطوح نمايش دهنده وجوه مختلف اجسام واشياء درطبيعت پيرامون ما هستند وازاتصال آنها به يكديگروتغييرشكل آنها دراثرعمق نمايي توهم حجم و دوري ونزديكي به وجود مي آيد اما بدانيد كه درنقاشي انتزاعي سطح ها بيانگر و نمايش دهنده شي خاصي نيستند و گاه يك اثرانتزاعي فقط از طريق تركيب چند سطح با بافت ،رنگها يا تيرگي و روشني هاي مختلف به وجود مي آيد. · مفهوم سبکی در امتداد قائم تعریف می شود یعنی هرچه از زمین دورتر باشیم احساس سبکی بیشتری میکنیم اگرچه در واقعیت این طور نیست مانند برجها در کنار ویلاها که برجها به ظاهر سبک ترند حضور تأثیر ماده به حداقل میرسد یعنی ماده ها در فضا احساس نمی شوند و سنگینی نمی کنند.مانند سنگ و آب اگر از آب استفاده کنیم حضورش کمتر از سنگ احساس می شود فضا تمایل به ادغام شدن با محیط خارج(بزرگتر)را دارد احجام اگر واگرا باشند احساس سبکی بیشتری به ما میدهند تعادل نا متقارن دارد هرچه متقارن تر باشد احساس سنگینی فضا بیشتر میشود.میتوانیم این را در طراحی های مدرن با مساجد ببینیم فضا انبساط یافته به نظر میرسد گوشه ها شفاف یا خالی به نظر میرسند احجام حالت صعودی دارند سطوح دارای اطلاعات نسبتا زیادی میباشند مرکز ثقل بصری بالاتر از یک دوم ارتفاع است مانند مثلث که اگر بر روی یکی از گوشه هایش بایستد مرکز ثقل بصری اش بالاتر از یک دوم ارتفاع قرار میگیرد و احساس سبکی میدهد در حالی که مثلث احساس سبکی می دهد · مفهوم پویایی عنصر ذهنی خط ،حاکمیت دارد (احجام کشیده,سطوح کشیده,...) مانند مکعب و مکعب مستطیل جهات متعددی در فضا ادراک میشود فضا دارای قطبیت است .منظور تضاد است.تضاد تیره و روشن ,کوتاهی و بلندی,تنگ و گشاد,غیره زوایای باز تاثیر گذاری بیشتری دارند هندسه خطوط آزاد هندسه ارگانیک یعنی خطوط منحنی آزاد پویاتر از خطوط صاف هستند وجود کانون های متعدد بصری در داخل و خارج فضا کانون مرکز توجه بصری است و با توجه به چیدمان مبلمان و کاربرد فضا تغییر میکند.مثلا در کلاس درس تخته یک کانون بصری است و پنجره ها نقطه ولی اگر صندلی ها را رو به پنجره بچینیم پنجره ها کانون بصری و تخته نقطه می شود عناصر متحرک و نیمه ثابت کیفیت های فضایی را بوجود می آورند غیر از عناصر ثابت در معماری مانند دیوار, کف , سقف و...عناصر مبلمان داخلی نیز تاثیر گذارند و باید طراحی شوند حرکتهای قطری مورب مورد تاکید است وقتی بخواهیم در ورودی به یک فضا را طراحی کنیم اگر در وسط مثلا مستطیل قرار دهیم یا در یکی از گوشه هایش حرکتها یمان تغییر میکند و باز هم در ادراک فضا تاثیر گذار است در امتداد افق تعریف میشود رنگها نیز تأثیر گذارند اگر بتوانیم رنگهای فرعی را بین رنگهای اصلی قرار دهیم رنگها خواهند دوید و پویایی ایجاد می شود برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده