رفتن به مطلب

زندگی خوابگاهی


سیندخت

ارسال های توصیه شده

وای آره شب امتجانش اتفاقا خیلی باحاله .

 

اکثر بچه ها اعصاب ندارن :w00: بعد کیف میده سربه سرشون بزاری :ws28: .

ولی من تو این یه مورد خدای اعصابم :w16: یه دفعه شب امتحان بچه ها یکی از وسایلم که خیلیییییییییییییییی هم دوسش داشتم و برداشتن و مخفی کردن ( بچه های همکلاسی که دو تا اتاق اون ور تر بودن و با بچه های خودمون هماهنگ کرده بودن ) منم بدون اون وسیلم مغزم کار نمی کرد :ws3: بعد نقشه گنج کشیده بودن چسبونده بودن به در اتاق منم نقشه رو دیدم در به در دنبال علائم نقشه می گشتم ( علامت خونیم هم خیلی ضعیفه :ws44:) با کلی کمک ، چه عذابی کشیدم تا رسیدم به جای درست . ولی اونجا بازم یه نقشه دیگه بود :icon_pf (34):

 

کلا خووووووبه :w16: نه عالیههههه :w16:

 

منم هميشه اعصابم آروومه و هميشه هم ازين بلا ها سر دوستام مياوردم:w127:.....:shame:

يه شب دس به يكي كردن وقتي خوابم منو بترسونن خودم يهو از زيره پتو پريدم بيرون سكته شون دادم :ws3:

ياد جشن پتو بخير..... :sigh:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 71
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خب کیفش به همینه.........:w16:

 

فردای بازی المان و ارژانتین امتحان معادلات داشتیم.چه شبی بود. فکر کنم اسپانیا هم با پارا گوئه باز داشت:w16:

منم که تو طول ترم نخونده بودم................:icon_pf (34):

قبل از بازی که همه در حال شرط بندی بودن .موقعی که بازی شروع شد همه ی حواسمون به بازی بود بعد از بازی هم که کلی به نتیجه ی بازی میخندیدیم........:ws28::ws28::ws28:

خوشبختانه معادلات پاس شد.......:ws3:

 

منم برنامه نویسی همروند داشتم . چند تا از دوستام خواسته بودن یکمی کمکشون کنم ولی با هم فوتبال و دیدیم اونا بدتر از من پایه بودن :ws28: همرونده هم پاس شد . :w16:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
منم هميشه اعصابم آروومه و هميشه هم ازين بلا ها سر دوستام مياوردم:w127:.....:shame:

يه شب دس به يكي كردن وقتي خوابم منو بترسونن خودم يهو از زيره پتو پريدم بيرون سكته شون دادم :ws3:

ياد جشن پتو بخير..... :sigh:

 

ساعت 2 یکی از روزای آخر هفته بود ( با هزار ترفند بچه هایی که با شولوغ بازی مخالف بودن رو آخر هفته می فرستادیم خونشون ) یکی از هم اتاقی ها یهو پرید تو اتاق که دارم یه نفر و میارم پتو رو آماده کنید :w410:

اونی که آوردش هم خودش پااایههه و عاااشق این کار خوشش اومده بود :ws28: می گفت ایوللا حال کردم ( کتک خورده بود ها :icon_pf (34):) بریم بقیه رو هم بیاریم . کلا هرکی اون موقع شب بیدار بود سوژه ما شد . آخرین نفر هم یکی از بچه ها که پاش شکسته بود ، بودش که بچه ها رحم کردن و فقط با بالش حسابشو رسیدن :icon_pf (34):

و بعد هم سرپرست خوابگاه اوووومد:banel_smiley_52: بچه ها می خواستن با اون هم این کارو کنن دوزاریش افتاد :banel_smiley_52::ws28:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
وای آره شب امتجانش اتفاقا خیلی باحاله .

 

اکثر بچه ها اعصاب ندارن :w00: بعد کیف میده سربه سرشون بزاری :ws28: .

ولی من تو این یه مورد خدای اعصابم :w16: یه دفعه شب امتحان بچه ها یکی از وسایلم که خیلیییییییییییییییی هم دوسش داشتم و برداشتن و مخفی کردن ( بچه های همکلاسی که دو تا اتاق اون ور تر بودن و با بچه های خودمون هماهنگ کرده بودن ) منم بدون اون وسیلم مغزم کار نمی کرد :ws3: بعد نقشه گنج کشیده بودن چسبونده بودن به در اتاق منم نقشه رو دیدم در به در دنبال علائم نقشه می گشتم ( علامت خونیم هم خیلی ضعیفه :ws44:) با کلی کمک ، چه عذابی کشیدم تا رسیدم به جای درست . ولی اونجا بازم یه نقشه دیگه بود :icon_pf (34):

 

کلا خووووووبه :w16: نه عالیههههه :w16:

 

 

خوب بیا پیش من یه دوره نقشه خونی.......................:w00: :w00: :w00:

 

ابرومونو بردی..................... :w00:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
خوابگاه خوبه به شرطی که چند تا رفیق پایه داشته باشی

اگر تک و تنها باشی بهت خوش نمیگذره

 

:w16::w16::w16:

 

خب کیفش به همینه.........:w16:

 

العان اون شبها همه خاطره شده اما یه وقتایی دیگه میخواستم سرم و بکوبم تو دیوار از زوره کلافگی:ws3:

وای اون قسمتش هم که تخت پایینی یا بالاییت تا نصف شب زیر پتو حرف میزنه و ویزویزش نمیذاره بخوابی هم واقعا شکنجست:ws18:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
ساعت 2 یکی از روزای آخر هفته بود ( با هزار ترفند بچه هایی که با شولوغ بازی مخالف بودن رو آخر هفته می فرستادیم خونشون ) یکی از هم اتاقی ها یهو پرید تو اتاق که دارم یه نفر و میارم پتو رو آماده کنید :w410:

اونی که آوردش هم خودش پااایههه و عاااشق این کار خوشش اومده بود :ws28: می گفت ایوللا حال کردم ( کتک خورده بود ها :icon_pf (34):) بریم بقیه رو هم بیاریم . کلا هرکی اون موقع شب بیدار بود سوژه ما شد . آخرین نفر هم یکی از بچه ها که پاش شکسته بود ، بودش که بچه ها رحم کردن و فقط با بالش حسابشو رسیدن :icon_pf (34):

و بعد هم سرپرست خوابگاه اوووومد:banel_smiley_52: بچه ها می خواستن با اون هم این کارو کنن دوزاریش افتاد :banel_smiley_52::ws28:

 

 

:jawdrop: :jawdrop: :jawdrop:

لینک به دیدگاه
خوب بیا پیش من یه دوره نقشه خونی.......................:w00: :w00: :w00:

 

ابرومونو بردی..................... :w00:

 

نه نمیشه فایده نداره دیگه ... :ws44: یه جورایی کار از کار گذشته :banel_smiley_4:

 

چرا ما سرپرست نداشتيم؟ :w127:

 

:ws52::banel_smiley_4::ws52:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
نه نمیشه فایده نداره دیگه ... :ws44: یه جورایی کار از کار گذشته :banel_smiley_4:

 

 

 

:ws52::banel_smiley_4::ws52:

نه هنوز تا 35 خیلی وقته

 

یاد میگیری 100% تضمینیه

 

 

خدایش نفشه خونیییم خوبه نقشه هر چیزی رو بدن 3 سوت میبندم :ws44:

لینک به دیدگاه

 

 

 

العان اون شبها همه خاطره شده اما یه وقتایی دیگه میخواستم سرم و بکوبم تو دیوار از زوره کلافگی:ws3:

وای اون قسمتش هم که تخت پایینی یا بالاییت تا نصف شب زیر پتو حرف میزنه و ویزویزش نمیذاره بخوابی هم واقعا شکنجست:ws18:

 

واسه ما صبح بیدار میشن میان از تخت پایین عذاااااب بووود :icon_pf (34): اندازه زلزله 10 20 ریشتری تکون می خورد تخت . جیرجیر هم صدا می کرد .

 

گفتم زلزله یه دفعه یکی آزیر و از تو سرپرستی اشتباه زده بود :ws28: همه فکر کردیم زلزله شده دیدیم هیچ جا نمی لرزه مطمئن شدیم آتیش گرفته . من تا بیرون سالن اومده بودم ( با یه عالمه ترس و لرز ) یادم افتاد بچه ها تو اتاق خوابن برگشتم تو با آرامش صداشون کردم .

اونام :ws52: ؟؟ گفتم هیچی صدای آژیر اومد میگن زلزله شده . طفلک ها از ترس پریدن بیرون :ws28: ( نمی دونم چرا این موقع ها آرامش منو میگیره ول نمی کنه :ws3:)

  • Like 3
لینک به دیدگاه
نه هنوز تا 35 خیلی وقته

 

یاد میگیری 100% تضمینیه

 

 

خدایش نفشه خونیییم خوبه نقشه هر چیزی رو بدن 3 سوت میبندم :ws44:

 

:ws28::ws28::ws28: آره می دونم :ws28:

 

يعتي همه داشتن؟ :w127: :persiana__hahaha: :ws17:

 

اوهوم :ws3: بلاخره نمیشه که :ws3:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
واسه ما صبح بیدار میشن میان از تخت پایین عذاااااب بووود :icon_pf (34): اندازه زلزله 10 20 ریشتری تکون می خورد تخت . جیرجیر هم صدا می کرد .

 

گفتم زلزله یه دفعه یکی آزیر و از تو سرپرستی اشتباه زده بود :ws28: همه فکر کردیم زلزله شده دیدیم هیچ جا نمی لرزه مطمئن شدیم آتیش گرفته . من تا بیرون سالن اومده بودم ( با یه عالمه ترس و لرز ) یادم افتاد بچه ها تو اتاق خوابن برگشتم تو با آرامش صداشون کردم .

اونام :ws52: ؟؟ گفتم هیچی صدای آژیر اومد میگن زلزله شده . طفلک ها از ترس پریدن بیرون :ws28: ( نمی دونم چرا این موقع ها آرامش منو میگیره ول نمی کنه :ws3:)

 

چقدر شلوغ بودین شما:ws3: من 2سال خوابگاه بودم 2سال خونه داشتم خوابگاه بد نیست اما آرامش و آسایش خونه رو هیچ خوابگاهی نداره

  • Like 3
لینک به دیدگاه
خوابگاه ما که پر از موش بود

 

:banel_smiley_52: ما نداشتیم خوشبختانه ، یا شایدم بود ما نمی دیدیم :ws3:

 

چقدر شلوغ بودین شما:ws3: من 2سال خوابگاه بودم 2سال خونه داشتم خوابگاه بد نیست اما آرامش و آسایش خونه رو هیچ خوابگاهی نداره

 

:ws3: واسه همینا بود که از اونجا راضی بودیم چون زندگی داشتیم همش غصه نمی خوردیم و دلتنگی و نداری های خوابگاه :ws28: ( نه پی سی نه تی وی ) البته بود ها ولی خب کی میومد تا پایین .

 

منم یه سال خونه اجاره کرده بودم یه سال خوابگاه . اووونم ماجراها و عالمی داشت :ws3:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من يه سال تو خوابگاه همستر نگه ميداشتم انقد منفوووور بودن بيچاره ها. :sigh:

معمولا بچه ها كه جيغشون بلند ميشد من ميفهميدم يكيشون در رفته......:ws3:

تازه كليم ترقه داشتم. تو كمدم يه جرقه نياز بود تا ... :4chsmu1:

من اگه هم اتاقيتون بودم چيكارم ميكردين؟ :w127:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...