O-N 10553 ارسال شده در 3 آبان، 2010 وای آره شب امتجانش اتفاقا خیلی باحاله . اکثر بچه ها اعصاب ندارن :w00: بعد کیف میده سربه سرشون بزاری . ولی من تو این یه مورد خدای اعصابم یه دفعه شب امتحان بچه ها یکی از وسایلم که خیلیییییییییییییییی هم دوسش داشتم و برداشتن و مخفی کردن ( بچه های همکلاسی که دو تا اتاق اون ور تر بودن و با بچه های خودمون هماهنگ کرده بودن ) منم بدون اون وسیلم مغزم کار نمی کرد بعد نقشه گنج کشیده بودن چسبونده بودن به در اتاق منم نقشه رو دیدم در به در دنبال علائم نقشه می گشتم ( علامت خونیم هم خیلی ضعیفه ) با کلی کمک ، چه عذابی کشیدم تا رسیدم به جای درست . ولی اونجا بازم یه نقشه دیگه بود :icon_pf (34): کلا خووووووبه نه عالیههههه منم هميشه اعصابم آروومه و هميشه هم ازين بلا ها سر دوستام مياوردم:w127:.....:shame: يه شب دس به يكي كردن وقتي خوابم منو بترسونن خودم يهو از زيره پتو پريدم بيرون سكته شون دادم ياد جشن پتو بخير..... 3
mIn 2294 ارسال شده در 3 آبان، 2010 خب کیفش به همینه......... فردای بازی المان و ارژانتین امتحان معادلات داشتیم.چه شبی بود. فکر کنم اسپانیا هم با پارا گوئه باز داشت منم که تو طول ترم نخونده بودم................:icon_pf (34): قبل از بازی که همه در حال شرط بندی بودن .موقعی که بازی شروع شد همه ی حواسمون به بازی بود بعد از بازی هم که کلی به نتیجه ی بازی میخندیدیم........:ws28: خوشبختانه معادلات پاس شد....... منم برنامه نویسی همروند داشتم . چند تا از دوستام خواسته بودن یکمی کمکشون کنم ولی با هم فوتبال و دیدیم اونا بدتر از من پایه بودن همرونده هم پاس شد . 1
mIn 2294 ارسال شده در 3 آبان، 2010 منم هميشه اعصابم آروومه و هميشه هم ازين بلا ها سر دوستام مياوردم:w127:.....:shame:يه شب دس به يكي كردن وقتي خوابم منو بترسونن خودم يهو از زيره پتو پريدم بيرون سكته شون دادم ياد جشن پتو بخير..... ساعت 2 یکی از روزای آخر هفته بود ( با هزار ترفند بچه هایی که با شولوغ بازی مخالف بودن رو آخر هفته می فرستادیم خونشون ) یکی از هم اتاقی ها یهو پرید تو اتاق که دارم یه نفر و میارم پتو رو آماده کنید :w410: اونی که آوردش هم خودش پااایههه و عاااشق این کار خوشش اومده بود می گفت ایوللا حال کردم ( کتک خورده بود ها :icon_pf (34):) بریم بقیه رو هم بیاریم . کلا هرکی اون موقع شب بیدار بود سوژه ما شد . آخرین نفر هم یکی از بچه ها که پاش شکسته بود ، بودش که بچه ها رحم کردن و فقط با بالش حسابشو رسیدن :icon_pf (34): و بعد هم سرپرست خوابگاه اوووومد:banel_smiley_52: بچه ها می خواستن با اون هم این کارو کنن دوزاریش افتاد :banel_smiley_52: 3
pesare irani 41805 ارسال شده در 3 آبان، 2010 وای آره شب امتجانش اتفاقا خیلی باحاله . اکثر بچه ها اعصاب ندارن :w00: بعد کیف میده سربه سرشون بزاری . ولی من تو این یه مورد خدای اعصابم یه دفعه شب امتحان بچه ها یکی از وسایلم که خیلیییییییییییییییی هم دوسش داشتم و برداشتن و مخفی کردن ( بچه های همکلاسی که دو تا اتاق اون ور تر بودن و با بچه های خودمون هماهنگ کرده بودن ) منم بدون اون وسیلم مغزم کار نمی کرد بعد نقشه گنج کشیده بودن چسبونده بودن به در اتاق منم نقشه رو دیدم در به در دنبال علائم نقشه می گشتم ( علامت خونیم هم خیلی ضعیفه ) با کلی کمک ، چه عذابی کشیدم تا رسیدم به جای درست . ولی اونجا بازم یه نقشه دیگه بود :icon_pf (34): کلا خووووووبه نه عالیههههه خوب بیا پیش من یه دوره نقشه خونی.......................:w00: :w00: :w00: ابرومونو بردی..................... :w00: 2
hodaa 5488 ارسال شده در 3 آبان، 2010 خوابگاه خوبه به شرطی که چند تا رفیق پایه داشته باشیاگر تک و تنها باشی بهت خوش نمیگذره :w16: خب کیفش به همینه......... العان اون شبها همه خاطره شده اما یه وقتایی دیگه میخواستم سرم و بکوبم تو دیوار از زوره کلافگی وای اون قسمتش هم که تخت پایینی یا بالاییت تا نصف شب زیر پتو حرف میزنه و ویزویزش نمیذاره بخوابی هم واقعا شکنجست:ws18: 1
pesare irani 41805 ارسال شده در 3 آبان، 2010 ساعت 2 یکی از روزای آخر هفته بود ( با هزار ترفند بچه هایی که با شولوغ بازی مخالف بودن رو آخر هفته می فرستادیم خونشون ) یکی از هم اتاقی ها یهو پرید تو اتاق که دارم یه نفر و میارم پتو رو آماده کنید :w410: اونی که آوردش هم خودش پااایههه و عاااشق این کار خوشش اومده بود می گفت ایوللا حال کردم ( کتک خورده بود ها :icon_pf (34):) بریم بقیه رو هم بیاریم . کلا هرکی اون موقع شب بیدار بود سوژه ما شد . آخرین نفر هم یکی از بچه ها که پاش شکسته بود ، بودش که بچه ها رحم کردن و فقط با بالش حسابشو رسیدن :icon_pf (34): و بعد هم سرپرست خوابگاه اوووومد:banel_smiley_52: بچه ها می خواستن با اون هم این کارو کنن دوزاریش افتاد :banel_smiley_52: :jawdrop: :jawdrop: :jawdrop:
mIn 2294 ارسال شده در 3 آبان، 2010 خوب بیا پیش من یه دوره نقشه خونی.......................:w00: :w00: :w00: ابرومونو بردی..................... :w00: نه نمیشه فایده نداره دیگه ... یه جورایی کار از کار گذشته چرا ما سرپرست نداشتيم؟ :w127: 1
pesare irani 41805 ارسال شده در 3 آبان، 2010 نه نمیشه فایده نداره دیگه ... یه جورایی کار از کار گذشته نه هنوز تا 35 خیلی وقته یاد میگیری 100% تضمینیه خدایش نفشه خونیییم خوبه نقشه هر چیزی رو بدن 3 سوت میبندم
mIn 2294 ارسال شده در 3 آبان، 2010 العان اون شبها همه خاطره شده اما یه وقتایی دیگه میخواستم سرم و بکوبم تو دیوار از زوره کلافگی وای اون قسمتش هم که تخت پایینی یا بالاییت تا نصف شب زیر پتو حرف میزنه و ویزویزش نمیذاره بخوابی هم واقعا شکنجست:ws18: واسه ما صبح بیدار میشن میان از تخت پایین عذاااااب بووود :icon_pf (34): اندازه زلزله 10 20 ریشتری تکون می خورد تخت . جیرجیر هم صدا می کرد . گفتم زلزله یه دفعه یکی آزیر و از تو سرپرستی اشتباه زده بود همه فکر کردیم زلزله شده دیدیم هیچ جا نمی لرزه مطمئن شدیم آتیش گرفته . من تا بیرون سالن اومده بودم ( با یه عالمه ترس و لرز ) یادم افتاد بچه ها تو اتاق خوابن برگشتم تو با آرامش صداشون کردم . اونام ؟؟ گفتم هیچی صدای آژیر اومد میگن زلزله شده . طفلک ها از ترس پریدن بیرون ( نمی دونم چرا این موقع ها آرامش منو میگیره ول نمی کنه ) 3
mIn 2294 ارسال شده در 3 آبان، 2010 نه هنوز تا 35 خیلی وقته یاد میگیری 100% تضمینیه خدایش نفشه خونیییم خوبه نقشه هر چیزی رو بدن 3 سوت میبندم :ws28: آره می دونم يعتي همه داشتن؟ :w127: :persiana__hahaha: اوهوم بلاخره نمیشه که 1
hodaa 5488 ارسال شده در 3 آبان، 2010 واسه ما صبح بیدار میشن میان از تخت پایین عذاااااب بووود :icon_pf (34): اندازه زلزله 10 20 ریشتری تکون می خورد تخت . جیرجیر هم صدا می کرد . گفتم زلزله یه دفعه یکی آزیر و از تو سرپرستی اشتباه زده بود همه فکر کردیم زلزله شده دیدیم هیچ جا نمی لرزه مطمئن شدیم آتیش گرفته . من تا بیرون سالن اومده بودم ( با یه عالمه ترس و لرز ) یادم افتاد بچه ها تو اتاق خوابن برگشتم تو با آرامش صداشون کردم . اونام ؟؟ گفتم هیچی صدای آژیر اومد میگن زلزله شده . طفلک ها از ترس پریدن بیرون ( نمی دونم چرا این موقع ها آرامش منو میگیره ول نمی کنه ) چقدر شلوغ بودین شما من 2سال خوابگاه بودم 2سال خونه داشتم خوابگاه بد نیست اما آرامش و آسایش خونه رو هیچ خوابگاهی نداره 3
hodaa 5488 ارسال شده در 3 آبان، 2010 خوابگاه ما که پر از موش بود واسه ما هم یه مدت یه موش اومده بود که هرشب اتاق به اتاق میگشت 1
pesare irani 41805 ارسال شده در 3 آبان، 2010 خوابگاه ما که پر از موش بود خوابگاه دانشگاه ما هم گرگ داره :w00: :w00: :w00: 1
maryam_alien 9904 ارسال شده در 3 آبان، 2010 خوابگاه دانشگاه ما هم گرگ داره :w00: :w00: :w00: با گرگ میشه کنار اومد ولی با موش نه!!! 2
mIn 2294 ارسال شده در 3 آبان، 2010 خوابگاه ما که پر از موش بود :banel_smiley_52: ما نداشتیم خوشبختانه ، یا شایدم بود ما نمی دیدیم چقدر شلوغ بودین شما من 2سال خوابگاه بودم 2سال خونه داشتم خوابگاه بد نیست اما آرامش و آسایش خونه رو هیچ خوابگاهی نداره واسه همینا بود که از اونجا راضی بودیم چون زندگی داشتیم همش غصه نمی خوردیم و دلتنگی و نداری های خوابگاه ( نه پی سی نه تی وی ) البته بود ها ولی خب کی میومد تا پایین . منم یه سال خونه اجاره کرده بودم یه سال خوابگاه . اووونم ماجراها و عالمی داشت 2
pesare irani 41805 ارسال شده در 3 آبان، 2010 با گرگ میشه کنار اومد ولی با موش نه!!! خدا این گرگ ها رو نصیب موش بیابون هم نکنه چه برسه به........... 1
O-N 10553 ارسال شده در 3 آبان، 2010 من يه سال تو خوابگاه همستر نگه ميداشتم انقد منفوووور بودن بيچاره ها. معمولا بچه ها كه جيغشون بلند ميشد من ميفهميدم يكيشون در رفته...... تازه كليم ترقه داشتم. تو كمدم يه جرقه نياز بود تا ... :4chsmu1: من اگه هم اتاقيتون بودم چيكارم ميكردين؟ :w127: 3
ارسال های توصیه شده