هوتن 15061 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ بچه ها امروز سر کار بودم...............ساعت 11.5 صبح خواب عجیبی منو گرفت......دفتر مخابرات خالی بود............از مسئولش کلیدشو گرفتم و رفتم اونجا روی یه کاناپه دراز کشیدم................جوری خوابم برد که ساعت 4 بعد از ظهر از خواب پاشدم.......این سابقه نداشته تا حالا که سرکار بخوابم اما.......... خواب عجیبی دیدم .............خواب دیدم مردم.....و همون مسئول مخابرات هم که رفیق صمیمیمه اونهم با من مرده...................مارو گذاشتن دستیار عزرائیل باشیم..........میرفتیم خونه به خونه و اون جون ادما رو میگرفت ........تو یه خونه که رفتیم ...........میخواست جون یه زنی رو بگیره...............نگاه کرد به من گفت یالا................منم رفتم جلو و گردن زنه رو گرفتم ............تقلا میکرد..........رگهاشو زیر دستم حس میکردم .............نگاه کردم به عزرائیل با سر اشاره کرد ... یالا زود باش زجرش نده.........با تمام قدرت فشار دادم ....زنه نگاه کرد تو چشام .......التماس میکرد با چشاش.......ولی کشتمش........عزارئیل گفت بد نبود بریم بعدی.......رفتیم تو یه خونه دیگه .......یه پیرمرد تنها بود میخواست اب بخوره...........عزرائیل به دوستم گفت یالا اون ابو نباید بخوره روزیش سر اومده.... از چشمای عزرائیل خون میریخت اصلا اعصاب نداشت ............مگه میشد بهش بگی نه .................دوستم دستشو کرد تو گلو مرده راه گلوشو بست..............اخه ما دستمون از بدن ادما رد میشد.............پیرمرد سرفه کرد...........وسرفه کرد............و سکته کرد.............و اب ریخت روی زمین..................رفتیم توی یه جاده .................مثل روح پرواز میکردیم...............یه جاده دراز توی کویر بود...............عزرائیل به من نگاه کرد..........و اشاره کرد به یه تریلی که داشت میرفت....................رفتم سمتش...........نشستم روی کاپوت تریکی به راننده نگاه کردم...........منو نمیدید............خیلی خسته بود..............عزرائیل فریاد زد زودباش..........صداش تو کل دنیا پیچید ...........انگار همه دنیا یه سالن بیست متریه و اونهم داره توش داد میزنه............از همون شیشه جلو رفتم تو ...............سر یه پیچ بود ........چشماشو گرفتم............با پام فرمونو چرخوندم...............گردنشو پیچوندمم...................تریلی بلند شد روی یه چرخ ..............من موندم تریلی رفت از پل افتاد پایین.............نگاه کردم بالا .........عزرائیل میخندید.............دستشو دراز کرد...........دستمو گرفت............با هم رفتیم................موبایلم زنگ خورد از خواب بیدار شدم بچه ها من واقعا این خوابو امروز دیدم ........سعی کردم قشنگ بنویسمش به نظرتون تعبیر خوابم چیه؟:banel_smiley_52::banel_smiley_52: 22 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ افرین شما برنده جایزه نوبل ادبی شدین 7 لینک به دیدگاه
pegah 733 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ بچه ها امروز سر کار بودم...............ساعت 11.5 صبح خواب عجیبی منو گرفت......دفتر مخابرات خالی بود............از مسئولش کلیدشو گرفتم و رفتم اونجا روی یه کاناپه دراز کشیدم................جوری خوابم برد که ساعت 4 بعد از ظهر از خواب پاشدم.......این سابقه نداشته تا حالا که سرکار بخوابم اما.......... خواب عجیبی دیدم .............خواب دیدم مردم.....و همون مسئول مخابرات هم که رفیق صمیمیمه اونهم با من مرده...................مارو گذاشتن دستیار عزرائیل باشیم..........میرفتیم خونه به خونه و اون جون ادما رو میگرفت ........تو یه خونه که رفتیم ...........میخواست جون یه زنی رو بگیره...............نگاه کرد به من گفت یالا................منم رفتم جلو و گردن زنه رو گرفتم ............تقلا میکرد..........رگهاشو زیر دستم حس میکردم .............نگاه کردم به عزرائیل با سر اشاره کرد ... یالا زود باش زجرش نده.........با تمام قدرت فشار دادم ....زنه نگاه کرد تو چشام .......التماس میکرد با چشاش.......ولی کشتمش........عزارئیل گفت بد نبود بریم بعدی.......رفتیم تو یه خونه دیگه .......یه پیرمرد تنها بود میخواست اب بخوره...........عزرائیل به دوستم گفت یالا اون ابو نباید بخوره روزیش سر اومده.... از چشمای عزرائیل خون میریخت اصلا اعصاب نداشت ............مگه میشد بهش بگی نه .................دوستم دستشو کرد تو گلو مرده راه گلوشو بست..............اخه ما دستمون از بدن ادما رد میشد.............پیرمرد سرفه کرد...........وسرفه کرد............و سکته کرد.............و اب ریخت روی زمین..................رفتیم توی یه جاده .................مثل روح پرواز میکردیم...............یه جاده دراز توی کویر بود...............عزرائیل به من نگاه کرد..........و اشاره کرد به یه تریلی که داشت میرفت....................رفتم سمتش...........نشستم روی کاپوت تریکی به راننده نگاه کردم...........منو نمیدید............خیلی خسته بود..............عزرائیل فریاد زد زودباش..........صداش تو کل دنیا پیچید ...........انگار همه دنیا یه سالن بیست متریه و اونهم داره توش داد میزنه............از همون شیشه جلو رفتم تو ...............سر یه پیچ بود ........چشماشو گرفتم............با پام فرمونو چرخوندم...............گردنشو پیچوندمم...................تریلی بلند شد روی یه چرخ ..............من موندم تریلی رفت از پل افتاد پایین.............نگاه کردم بالا .........عزرائیل میخندید.............دستشو دراز کرد...........دستمو گرفت............با هم رفتیم................موبایلم زنگ خورد از خواب بیدار شدم بچه ها من واقعا این خوابو امروز دیدم ........سعی کردم قشنگ بنویسمش به نظرتون تعبیر خوابم چیه؟:banel_smiley_52::banel_smiley_52: عجب استعدادی توی نویسندگی داری ادامه بدی به جایی میرسی .....................میگم دیشب شام سنگین نخوردی چرب باشه 3 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ تا ساعت چهار ...مگه چند ساعت کار میکنید ؟ 2 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ توروخدا این وقت شب منو نترسون..شب خوابم نمیبره..:banel_smiley_52: 4 لینک به دیدگاه
میلاد 24047 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ چه ترسناک:banel_smiley_52: دارین اینو تعبیر میکنین خواب منم تعبییر کنین سر راه دو روز پیش بود ---------------------------------- خواب دیدددددددم برادر فرمانده نیروی انتظامی از روی آی پی و نت و این حرفا آدرس خونمون رو پیدا کرده بود اومده بود دم در رفتم پایین گفت سلام من فلانیم و اسمم کاظم هس و برادر فلانی گفتم خو گفت ازت شاکیم....دلمو شکستی:pichak29:....بچم و منو بد بخت کردی گفتم من؟ گفت آره اومد بالا...تو خونه گفت با حرفایی که تو نت میزنی....زنم بعضی حرفاتو خونده بود...گمراه شده بود...دیگه به فکر زندگی نبود و .... بعد چند نفر اومدند کرم ریختند نزاشتند حرفشو بزنه از خواب پاشدم --------------------------------- :4chsmu1: یعنی چی؟ 9 لینک به دیدگاه
DCBA 8191 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ حیف شد موبایلت زنگ زد یه سرم باید تهران میاومدی خونه ی ما!!! 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ مگه سرکار میخوابن؟ سرکار میخوابی؟:w00::w00: عمرتو فزون خواهد شد وبر گنجهای هفت اسمان وزمین صاحب میشوی زنی چون ماه گردون نصیبت میشه(بینندگان گرامی این بخش قبلا اجرا شده وبعلت تکراری بودن برنامه از سانسور این بخش معذوریم)!! دخترت را شاهزاده ای از سرزمین جابلقا با خود خواهد برد وبرایش چهل کرور طلا وچهل کرور نقره خواهد اورد واورا فرزندی نصیب خواهد شد چون رستم دستان به زیبایی افتاب که اورا یوسف ثانی خواهد خواند بسه یا بازم تعبیر کنم؟ 8 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ خدا بيامرزه!! خدا رفتگون شمارم رحمت کنه افرین شما برنده جایزه نوبل ادبی شدین سارا من امروز این خوابو دیدم .......حالا ادبی هست یا نه بماند....من نگرانم نکنه صبحونه نخورده بودي... چرا خورده بودم.........ما صبحانه مفصلی سر کار میخوریم عجب استعدادی توی نویسندگی داری ادامه بدی به جایی میرسی .....................میگم دیشب شام سنگین نخوردی چرب باشه هرچی خورده باشم تا 11.5 صبح دیگه چیزی نمونده تا ساعت چهار ...مگه چند ساعت کار میکنید ؟ تا ساعت 2 ولی من تا چهار خوابم برده بود توروخدا این وقت شب منو نترسون..شب خوابم نمیبره..:banel_smiley_52: نترس من هنوز دستیاد عزرائیل نشدم ...........اگه شدم خیالت راحت نمیزارم زجر بکشی 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ صبحانه چي خورده بودي سنگينت شده 2 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ نترس من هنوز دستیاد عزرائیل نشدم ...........اگه شدم خیالت راحت نمیزارم زجر بکشی :banel_smiley_52: :banel_smiley_52: :banel_smiley_52: 1 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ مگه سرکار میخوابن؟ سرکار میخوابی؟:w00::w00: عمرتو فزون خواهد شد وبر گنجهای هفت اسمان وزمین صاحب میشوی زنی چون ماه گردون نصیبت میشه(بینندگان گرامی این بخش قبلا اجرا شده وبعلت تکراری بودن برنامه از سانسور این بخش معذوریم)!! دخترت را شاهزاده ای از سرزمین جابلقا با خود خواهد برد وبرایش چهل کرور طلا وچهل کرور نقره خواهد اورد واورا فرزندی نصیب خواهد شد چون رستم دستان به زیبایی افتاب که اورا یوسف ثانی خواهد خواند بسه یا بازم تعبیر کنم؟ سجاد فقط دعا کن دستیار عزرائیل نشم..................وگرنه یه تعبیری نشونت بدم..........داداش اگه اون صحنه هایی که من دیدم شما هم دیده بودی الان مثل من بودی...........وای ...وای.......... بله ما سر کار اتاق استراحت داریم ........حمام داریم..........و با لباس راحتی کار میکنیم.....این مورد اخر تا وقتی من رئیسم اجرا میشه.........مرخصی رد نمیکنم...اضافه کار تا بتونم بالا میدم............شیفتا رو تقسیم میکنم ........بر و بچ خوش باشن کسی که زیر علم من سینه بزنه باید حال کنه ...........این تز مدیریتی منه...........بچه های واحدای دیگه به واحد من حسودی میکنن..... 6 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ صبحانه چي خورده بودي سنگينت شده نون و پنیر و چای شیرین.......شما برو تو عمق مطلب .......... بچه ها اسپم نکنین مسئله مرگ و زندگیه...........من دنیا رو از دریچه چشم عزرائیل دیدم:banel_smiley_52: 3 لینک به دیدگاه
pegah 733 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ سجاد فقط دعا کن دستیار عزرائیل نشم..................وگرنه یه تعبیری نشونت بدم..........داداش اگه اون صحنه هایی که من دیدم شما هم دیده بودی الان مثل من بودی...........وای ...وای.......... بله ما سر کار اتاق استراحت داریم ........حمام داریم..........و با لباس راحتی کار میکنیم.....این مورد اخر تا وقتی من رئیسم اجرا میشه.........مرخصی رد نمیکنم...اضافه کار تا بتونم بالا میدم............شیفتا رو تقسیم میکنم ........بر و بچ خوش باشن کسی که زیر علم من سینه بزنه باید حال کنه ...........این تز مدیریتی منه...........بچه های واحدای دیگه به واحد من حسودی میکنن..... خوشا به حالتون ......چون ما بیچاره حق نداریم سرمون رو روی میز بزاریم شما کجا کار میکنید ............هی روزگار .......ما کجا .......... اگر امشب هم شدی دستیار لطفا نفر اول سری به من بزن ...........چون مرگ برام شیرینه 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ داش خیالت راحت من از این بادا نیستم که با این بیدا بلرزم دی: عزراییل نشسته وردست خودم خوابتم من گفتم بیاد اونجا دی: خب اگه جدی باشه عجب خواب معرکه ای دیدی از اون خواباس که ادم یادش میره سرکارخستگی یعنی چی والا ما که سرکار هی باید بریم بالا چمبر باید مراقب واحد باشیم چشم روهم نزاریم خلاصه هرکی زرنگتر باشه میتونه یه قیلوله شبانه ای درکنه دی: 1 لینک به دیدگاه
maryam_alien 9904 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ نون و پنیر و چای شیرین.......شما برو تو عمق مطلب .......... بچه ها اسپم نکنین مسئله مرگ و زندگیه...........من دنیا رو از دریچه چشم عزرائیل دیدم:banel_smiley_52: یعنی جدی میگی و سرکاری نیست؟؟ 1 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ خوشا به حالتون ......چون ما بیچاره حق نداریم سرمون رو روی میز بزاریم شما کجا کار میکنید ............هی روزگار .......ما کجا ..........اگر امشب هم شدی دستیار لطفا نفر اول سری به من بزن ...........چون مرگ برام شیرینه من همیشه ساعت 9 صبح به بچه ها میگم برید اتاق استراحت خودم هستم...........ساعت 11 بالا باشید.............. ساعت 11 میدم تحویلشون .............اونا شیفتشون تا 7 بعد از ظهره من اداری میرم 2 خونه ام.. این حرفو نزن.............ایشالا صد سال عمر کنی...... 3 لینک به دیدگاه
هوتن 15061 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۸۹ یعنی جدی میگی و سرکاری نیست؟؟ بخدا جدی میگم............عزرائیل........توی یه عبا پیچیده بود خودشو.........بوی مرگ میداد......بویی که تو مرده شور خانه ها میاد:banel_smiley_52: 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده