farzandezamiin 7 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۷ 139 دیگران از دوری ظاهر اگر از دل روند ما ز یاد همنشینان در مقابل میرویم 138 نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام از حق گذشتهایم و به باطل نمیرسیم 137 آسودگی کنج قفس کرد تلافی یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم 136 حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان میتوان دانست از دستی که بر هم سودهایم 135 هر تلخیی که قسمت ما کرده است چرخ می نام کردهایم و به ساغر فکندهایم 134 دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا ماندهایم 133 نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید تخم خشکی در زمین انتظار افشاندهایم 132 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟ 131 باور که میکند، که درین بحر چون حباب سر دادهایم و زندگی از سر گرفتهایم 130 فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم 129 شود جهان لب پرخندهای، اگر مردم کنند دست یکی در گره گشایی هم 128 زنده میسوزد برای مرده در هندوستان دل نمیسوزد درین کشور عزیزان را به هم 127 دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست از تهی کردن دل میشود افزون، چه کنم؟ 126 چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟ دلم نمی اید این صفحه را سیاه کنم 125 گویند به هم مردم عالم گلهٔ خویش پیش که روم من که ز عالم گله دارم؟ 124 از جور روزگار ندارم شکایتی این گرگ را به قیمت یوسف خریدهام 123 مرد مصاف در همه جا یافت میشود در هیچ عرصه مرد تحمل ندیدهام 122 بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا که من این بار به امید تو برداشتهام 121 حاصل این مزرع ویران بجز تشویش نیست از خراج آسودگی خواهی، به سلطانش گذار 120 نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست وقت خود ضایع مکن، بر طاق نسیانش گذار 119 جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست موج دریادیده در ساحل نمیگیرد قرار 118 بغیر عشق که از کار برده دست و دلم نمیرود دل و دستم به هیچ کاردگر 117 فرصت نمیدهد که بشویم ز دیده خواب از بس که تند میگذرد جویبار عمر 116 روزی که آه من به هواداری تو خاست در خواب ناز بود نسیم سحر هنوز 115 در دیار ما که جان از بهر مردن میدهند آرزوی عمر جاویدان ندارد هیچ کس نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت 114 هر طفل نی سوار کند تازیانهاش 113 بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود آنچه آدم دید ازان گندم نمای جو فروش 112 ای که میجویی گشاد کار خود از آسمان آسمان از ما بود سرگشتهتر در کار خویش 111 صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد آب در روغن چو باشد، میکند شیون چراغ 107 گر چه افسانه بود باعث شیرینی خواب خواب ما سوخت ز شیرینی افسانهٔ عشق 108 همچنان در جستجوی رزق خود سرگشتهام گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ 109 هر که از حلقهٔ ارباب ریا سالم جست هیچ جا تا در میخانه نگیرد آرام 110 انتخاب و گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین) 5شنبه 27 دی 1397 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده