miimii 65 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۲ شب سردی است.و من افسرده راه دوری است وپایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. می کنم .تنها از جاده عبور: دور ماندند زمن آدم ها سایه ای از سر دیوار گذشت. غمی افزود مرا بر غم ها. فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر.سحر نزدیک است: هر دم این بانگ برآرم از دل: وای.این شب چقدر تاریک است! خنده ای کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دریا ریزم؟ صخره ای کو که بدان آویزبم؟ مثل این است که شب نمناک است. دیگران را هم غم هست به دل. غم من.لیک.غمی غمناک است. لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده