آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۱ اتفاقات بامزه ای که تو بچگی واستون افتاده و تبدیل به خاطره شده رو تعریف کنید.(شیطنت، شادی، غم و ...) لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 خرداد، ۱۳۹۱ اولیشو خودم میگم: راستشو بخواین من از موش خیلی میترسم یه بار یه موش تو خونه تشریف آورده بودن و ما بعد از کلی جستجو و بالا پایین کردن وسایل زندگی و بهم ریختن اونا پیداش کردیم. هر کدوم از اعضا خونه یه وسیله انتخاب کردن که موش سمت هر کی اومد با اون وسیله ترتیبشو بدن، منم که افت فشار پیدا کردم مجبور بودم یه وسیله انتخاب کردم اما خوشبختانه بابام زودتر از همه دست بکار شد و کشتش و در اون لحظه بود که احساس کردم دیگه توان ایستادن ندارم و با اجازه همه غش کردم.( همه حیرون و سرگردون از اینکه موشو زدن، چرا من افتادم زمین) لینک به دیدگاه
Pixie 533 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مرداد، ۱۳۹۱ قشنگ بود ولی ربطش به شهرسازیو ... من نفهمیدم! لینک به دیدگاه
hamid_hisystem 6612 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۱ خوبه دیگه با موش همدردی کردی لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد، ۱۳۹۱ ایشالا نصیب شه حمید اقا اونجا یاد من باش ببینم اونموقع بازم بهم میخندی لینک به دیدگاه
sajadradkani 10 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 بهمن، ۱۳۹۱ آریودخت خیلی صحنه جالبی بوده!!! موش ک ترس نداره! لینک به دیدگاه
parichehr.. 207 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۳ جالب بودعزیزم ولی من خوشبختانه از این موجودات نمیترسم من بچه بودم طبق روایات بسیااااااااااااااااااااااااار شیطون بودم این خاطره ای که میخوام تعریف کنم مربوط به زمانی میشه که من 11ماهه بودم. در ان زمان یک روز که پرستارم از من غافل شد من رفتم حیاط پشتیمون داخل باغ که هنوزم صاحب نظران در اینکه من چطور تونستم از طبقه2 بیام پایین وسالم به باغ برسم جای تآمل دارند به هرحال من رفتم داخل چمنا ونکته ی ماجرا اینجاست که دوستمون خانم پرستار من رو درحالی پیدا کرد که نزدیک الاچیق نشسته بودم درحالی که یک مار نه چندان بزرگ دور پای راستم دور خورده بود و البته کلش تو دست من بود وداشتم کلشو میزدم داخل سطل رنگ!!!!!!!!!!!!!!!!! دختره بیچاره جابه جا غش کرد و درواقع باغبونمون جون منو نجات داد. بله همچین دخملی بودم ولی الان از درودیوار صدا درمیاد ازمن نه...همه ی انرژیم دردوران کودکی تخلیه شد. لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120454 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۳ خب اون موقع هم که ازتون صدا در نیومده بود. خیلی ساکت واسه خودتون داشتین یه مارو خفه میکردین لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده