رفتن به مطلب

بغضی فرو خورده........


ارسال های توصیه شده

در اين مدت آن قدر شوريدگي هاي هامون و بي قراري هاي خانه سبزت را به ياد ما آورده اند که حالا ديگر حرفي براي گفتن من باقي نمي ماند. گفته اند و شنيده ايم که هر جا بودي با دلت بودي و با حضور مطلق دوست داشتن، فقط دوست داشتن. گفته اند و شنيده ايم که بزرگ بودي و با تمام افق هاي باز نسبت داشتي، اما اين وسط باز انگار چيزي نا گفته مانده است. يعني مي داني هميشه مي ماند، حرفي براي نگفتن که با آدمي خاک مي شود، مثل بغضي که نگريسته فرو دادي اش ولي هست، هميشه هست، سنگيني آن بغض روي شانه هاي ما مانده است.

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...