Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۶ چرا دیدار رو در رو با یک شخص، تأثیر بسیار بیشتری نسبت به برقرار کردن تماس تلفنی با او دارد؟ یکی از دلایل این است که شما میتوانید در فاصله نزدیکی از طرف ملاقات خود بنشینید و هنگام صحبت کردن او با دقت حالات صورت او چشمهایش را ببینید. این طوری درک بهتری در مورد حالات روانی شخص، صادق بودن یا دغدغههایش پیدا میکنید. ما بدون ماهیچههای صورت خود که حالات صورت ما را ایجاد میکنند، تبدیل به موجوداتی شبیه روبات میشویم. در این میان، یکی از بهترین ابزارهایی که ما برای برقرار کردن ارتباط و تأثیرگذاری داریم، لبخند است. لبخند بهجا، اگر به صورت خوبی انجام شود، بهتر از دهها جمله میتواند روی مخاطب تأثیر بگذارد. علاوه بر این لبخند خوب، یکی از جذابیتهای هر فردی میتواند باشد و گاه ما آدمهایی با چهره معمولی را در پیرامون خود میشناسیم که تنها به خاطر لبخندهای زیبای خود، همه آنها را آدمهای جذاب تصور میکنند. اما همین لبخند،اگر تصنعی و توأم با تزویر باشد یا حالتی شبیه به نیشخند داشته باشد، تبدیل به جای جاذبه، دافعه میآفریند. متأسفانه خیلیها اصلا خودشان نمیدانند که لبخندهای جالبی ندارند و بدون اینکه خود بدانند، مردم را از دور خود میپراکنند. اما از نظر علمی، چه چیزی لبخند را واقعی و دلپذیر میکند؟ جالب است بدانید که به تازگی، سوفیا لایفورد پیکه، یک جراح ترمیمی از دانشگاه مینِسوتا، در این مورد کار جالبی انجام داده است. او انیمیشن سهبعدی دهها لبخند را به ۸۰۲ نفر داوطلب نشان داد و از آنها خواست که بر اساس کارایی و تأثیر لبخندهایی که میبینند و یا میزان دلنشین بودن یا القای هوشمندی در آنها، به آنها نمره بدهند. این استاد جراح از سوژهها خواسته بود که با نمرههای خود بین لبخندهایی که گشادهرویی را نشان میدادند با لبخندهایی که بیشتر شبیه نیشخند آز بودند، تمایز قائل شوند. نتایج به دست آمده، خیلی جالب بود و شاید به کار من و شما هم بیاید: یکی اینکه لبخند طبیعی و خوب، باید کمی غیرمتقارن باشد. یعنی مثلا گوشه چپ لب، چند میلی ثانیه، زودتر از سمت دیگر باید شروع به لبخند زدن کند تا حس بهتری القا کند. فاکتور مهم بعدی این است که باید بین میزان وسعت لبخند، مقدار مساحت قابل رؤیت دندانها و زاویه لبها یک تعادل وجود داشته باشد. اگر چنین تعادل ظریفی برقرار نباشد، لبخند خوب جلوه نمیکند. مثلا اگر شما لبخند کوچگی بزنید، اما به تمامی، دندانهایتان را نشان بدهید، لبخند شما خوب تعبیر نمیشود. البته هدف سوفیا لایفورد پیکه از این تحقیق صرفا این نبود که لبخند زدن را به آدمهای سالم بیاموزد، هدف مهمتر این بود که بیمارانی را که به خاطر بیماریهایی مثل سکته مغزی یا فلج بل، توانایی لبخند را از دست دادهاند، دوباره در این زمینه توانمند کند. در این بیماران با آمیزهای از فیزیوتراپی صورت و مداخلات دیگر تلاش میشود که حالت طبیعی صورت و میمیکهای آنها بازگردانی شود و این تحقیق میتواند به درمانگران در این زمینه کمک کند. منبع: 1پزشک لینک به دیدگاه
wheeler 8640 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 تیر، ۱۳۹۶ برای شخص من وقتی یکی داره تو یک جلسه ای یک شرو وری تاب میده و به خاطر منافع خودت و یکسری آقایون احتمالی نمیشه بزنی تو برجکش و با لبخند بهش نگاه میکنی و زمزمه میکنی که این قبری که شما دارید بالا سرش گریه میکنید توش اصلا مرده نیست ، یا به قولی دارن خر داغ میکنن بوی کباب الکیه اون لبخنده که میزنی و یقین داری دو سه روز آینده همشون از جاده خارج میشن و همه چی مال تو میشه واقعی و دلنشینه گوش کنی لبخند بزنی و بگی خیره انشا الله :ws28: مثل کنسانتره کبالتو نیکل یک معدن خوب که مفتی مفتی به ........... دادن خب ممد لذت و لبخند واقعی تر از اینکه کبالتو نیکل پر عیار رو بگیری به جای آشغال ؟ با برادران رفتیم معامله کنن ، قبلش یک بیل سمپل گرفتم دستی اونم از چند متر رونور تر از منطقه ای که اینا سیم کشیده بودن و مثل مار چمبره زده بودن فقط چند متر ولی رفتیم بگیم صادقانه و بخرن اینا دیگه چون یارو دید من رفتم از یجا دیگه که اینا آشغال دونی کرده بودن یک بیل برداشتم نمیدونم چیرا باز....... ، دیدیم اینا نتیجه آزمایشگاهشون شرو وره اصلا تو باغ نیستن من به همراه برادران به اسم کبالت و نیکل غلیظ رفتیم پای معامله که با کمال تعجب دیدیم اینا آنالیز آهن و یک مشت دریوری دستشونه و صحبت از آهن میکنن ، آهن ارزونه تنی بز تومن ، یکساعت یارو داشت التماس میکرد که یک سوم هزینه ای که کردن حاظرن کل معدنو بفروشن ، حتی پایین تر فقط به خاک سیاه نشسته بودن بدن یک پولی بگیرن فرار کنن حالا برادران با چپ پر رفته بودن فکر میکردیم خبر دارن دیگه مهندسشون یک مشت دریوری گفت و منو برادران لبخند و زمزمه هایی میکردیم که......... چه صلواتهایی که برای هر جمله ............. کلا سه ساعت قرار بود چکو چونه بزنیم و ببندیم و نهایتشم یک نهار مهمون باشیم اما دو ساعتشو حکایتو حدیثو صلوات فرستادیم ، نهارم پیچوندیم ، امضا و واگذار شد فرداش کلا بیلو سیمو همه چیزو فقط چند متر جابه جا کردیم و گفتیم اصلا اون قسمتا مال خودتون فقط ما اینوری رو میخوایم برید دوباره معدنتون مال خودتون حال کنید ! چقده ما خوبیم براشون سوال بزرگی بود که چرا ما از اون چند صد کیلومتر فقط یک طرفو برداشتیم ؟ با اینکه پول کل رو دادیم ؟ چرا برادران آرسل لوپن چند پاه میگن بقیش هر چی مونده مال خودتون نوش جونتون ما نمیخوایم ؟ خب سه ماه بعد فهمیدن چه بوی کبابی میاد ولی اینبار کباب واقعی بود و همونجا بود که اونا همگی یک مشت خاک برداشتن و ریختن تو سر خودشون که چه حرکتی کردیم ولی دیگه فایده نداشت چون هفت دست و حاکم کت شده بودو صاحب جدید هم برادران بودن نمیشد کاریش کرد و هه چیز قانونی بود تازه اینا خود قانونن تنها خبری که دارم این بود که همه شرکا یکی یک چوب برداشتن و تا جایی که چشم کار میکرد پا برهنه دنبال اون چند تا مهندس میکردن خدایی پژوهش نمیخوادا یک مدت با برادران بپلکی کلا سر کیف میای یک چیزای ناشناخته ای رو کشف میکنی که ............... اصلا تو دودره بازی ارادتی پیدا کردما به اینا ، همینکه خطو دادم سهمو درجا مشخص کردن گفتن بقیش با ما و تو فقط تا آخرش باش اگر حرفی شد پر کن قصه بگو ما هم پشتت ! دو تا پا که داری یک دستتم بذار زمین بشه سه تا کافیه بقیش حله ، لبخندایی میاد رو لبت پوست لبت نازک میشه آدمای بدی نیستنا خیلی کارا میشه باهاشون کرد تازه رفیق شدیم کلا من نباید از اول میرفتم اونور و تازه فهمیدم چقدر اینا خوبن فقط چند تا جمله فصهبولا نمیدونم چی چی رو از این حرفها باید یاد بگیرم چیزی بلدی یادمون بدی ؟ 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده