رفتن به مطلب

مرگ سقراط؛ به روايت افلاطون و تفسير نيچه


soheiiil

ارسال های توصیه شده

مرگ سقراط؛ به روايت افلاطون و تفسير نيچه

 

 

 

نيچه مى گويد افلاطون در محاوره فايدون،با چهره اى كه از سقراط در آخرين ساعات زندگى او ترسيم كرده، آرمانى نوين براى جوانان شاخص يونان در آن عصر به وجود آورد، و بدين ترتيب سقراط جايگزين آشيل (قهرمان اسطوره اى حماسه هاى ايلياد و اوديسه هومر) در تمدن يونانى مى شود. اما نيچه نمى تواند از اين جايگزينى، هر چند به نوبه خود شكوهمندانه به هيچ روى خوشنود باش

 

 

افلاطون خود به علت بيمارى در اين مجلس حضور نداشته و سال ها بعد، محاوره از زبان فايدون، يكى از حاضران، گزارش مى شود. در اين ساعات واپسين مسئله بقاى نفس پس از جدايى از كالبد تن در مركز گفت وگوى انتقادى اين مجلس قرار مى گيرد. اما دلبستگى حاضران به سقراط و حتى بيم از ناراحت ساختن او در دم مرگ، كوچكترين مانعى براى كوشش گفت وگوكنندگان به يافتن حقيقت نيست. از سوى ديگر سقراط همچون مردى نشان داده مى شود كه آماده است هر ايرادى را بر اعتقادى كه در اين آخرين ساعات زندگى بر دل و جان او نزديك تر از هر نظريه ديگرى است با گشاده رويى بشنود، و حتى دوستان خود را مجبور كند تا هر ترديدى را كه در دل نهان دارند به روشنى بر زبان آرند. با اين كار افلاطون در برابر روحيه فلسفى حقيقى سر تعظيم فرود مى آورد و در عين حال براى استاد محبوب خود آنچنان بناى يادبود عظيمى برپا مى كند كه والاتر از آن به تصور نمى آيد. هنگامى كه حاضران مجلس براى اينكه سقراط را ناراحت نكنند مى كوشند ترديدها و ايرادهاى خود را پنهان نگاه دارند، سقراط نغمه قو را به ياد آنها مى آورد كه در دم مرگ زيباتر و نشاط انگيزتر از اوقات ديگر است و آنجا كه آنها از پيشرفت بحث نااميد مى شوند و در كوشش سست مى گردند، سقراط همچون سردارى لشگر شكست خورده و پراكنده را دوباره گرد مى آورد و به دنبال خويش به ميدان بحث مى كشاند و براى حمله اى تازه آماده مى سازد؛ دست دراز مى كند و زلف هاى فايدون را كه در كنارش نشسته است مى گيرد و با آنها بازى مى كند و مى گويد: «فايدون! فردا بامداد اين گيسوى زيبا بريده خواهد بود! ولى آن را نبايد براى مرگ من ببرى، بلكه من و تو امروز بايد گيسوى خود را ببريم اگر معلوم شود بحث ما مرده است و نمى توانيم زنده اش كنيم.»نگرش سقراط، در اين محاوره برخلاف اكثر فيلسوفان امروزى بر اين عقيده استوار است كه فلسفه، به معناى واقعى كلمه، چيزى جز «آمادگى براى مرگ» نيست و فيلسوف راستين پيوسته در آرزوى مرگ است. گزارش فايدون نيز گواه آن است كه خود او، در نهايت انطباق با اين آرمان فلسفى، جام شوكران را نوشيد و به آغوش مرگ رفت. سقراط در آخرين لحظات حياتش، به شكرانه شفايى كه ارمغان مرگش مى دانست و او را از بيمارى اش، زندگى جسمانى، رهايى مى داد، يكى از شاگردانش را صدا مى زند و مى گويد: «كريتون! به آسكلپيوس (خداى طب) خروسى بدهكارم. بدهى مرا بپرداز.»نگرش سقراطى در اين روايت شكوهمندانه از مرگ، در دل خود نگاه تحقير آميزى به زندگى داشت. با اين همه، اين نگرش قرن ها در جهت گيرى زندگى اعصار مختلف در دنياى قديم نفوذ داشت و حتى هسته مركزى جهان نگرى مسيحيت را نيز دربرداشت. تا اينكه، در دوره جديد، آهسته آهسته، فيلسوفانى ظهور كردند كه براى زندگانى دنيوى، به رغم وجه تراژيك آن، اصالت قائل شدند و واكنش تندى را اگر چه پس از حدود بيست قرن به آن نشان دادند. نيچه( ۱۹۰۰-1844)، با احساس دوگانه اى كه همواره به سقراط داشت با نقل جمله پايانى حيات او (بدهكارى اش به آسكلپيوس) مى گويد: «من سقراط را در حكمت و شجاعت آنچه كه انجام داد، آنچه كه گفت و آنچه كه نگفت مى ستايم. اين وروجك عاشق و طناز آتنى، اين موشگير، كه گستاخ ترين جوانان را به لرزه مى انداخت، فقط حكيم ترين وراج زمان نبود، بلكه او در سكوت كردن عظمت خود را به نمايش گذاشت. كاش او در آخرين لحظات زندگى اش سكوت مى كرد تا شايد به مقام معنوى به مراتب والاترى دست مى يافت. در آن لحظات چيزى خواه مرگ، سم، تقوا يا زيركى زبان او را لق كرد و او را به اداى اين جمله كشاند.» (حكمت شادان قطعه ۳۴۰ )شايد در خاتمه ذكر سخن تئودور گمپرتس (۱۸۳۲-1912) يونانى شناس برجسته معاصر و هموطن نيچه خالى از لطف نباشد. او در شرحى كه بر رساله فايدون در كتاب مهمش «متفكران يونانى» نوشته است، مى گويد: «بسيارى از ما مردمان امروزى ممكن است انديشه گريز از دنيا و زندگى را كه در اين مكالمه به زبان مى آيد نپسنديم. ولى هيچ دشمن تاريك ذهن و هيچ دوستدار اصيل و واقعى حقيقت نيست كه اين انجيل آزادى بى حد و حصر فكر را بخواند و در برابر آن به زانو نيفتد.»

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...