رفتن به مطلب

نقش زمان در تطور «فقه»


ارسال های توصیه شده

نویسنده: محمّد جواد حجّتی

 

 

 

 

 

 

در این مقاله، سخن را از اینجا آغاز می‎کنیم که: اگر بنا باشد، برای بیان حکم الهی در مورد هر پدیده‌ی جدیدی، به پناه عنوان احکام «ثانویه» برویم، دیگر نمی‌توانیم از جامعیت و جهان شمولی احکام فقهی- و در نهایت از جهان شمولی و جامعیت اسلام- سخن بگوییم. چون در این صورت «احکام اولیه» را فاقد جامعیت و جهان‌شمولی قلمداد کرده‌ایم. زیرا اگر بنا باشد، حرامی به عنوان ثانوی حلال شود- یا بالعکس- و این عنوان ثانوی هم عنوانی باشد که بتواند ده‌ها و صدها سال به همان عنوان ثانوی «معنون» بماند، در این صورت «حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه» به قدری تخصیص خواهد خورد که دیگر نمی‌توان حلال و حرام دین را تا دامنه‌ی قیامت حلال و حرام دانست. مگر آنکه حلال و بالاخص حرام خدا را منحصر در همان چند موردی بدانیم که در قرآن مجید آمده است؛ که آن‎ها هم بعضاً در قرآن به موارد غیر اضطرار تخصیص یافته است مانند: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَ لاَ عَادٍ فَلاَ إِثْمَ عَلَیْهِ». (1)

نگارنده در این یادداشت بر آن است که با ارائه‌ی چند نمونه از تطور عملی و تقلیدی و نه فکری و اجتهادی، این نکته را یادآوری کند که جزمیت و حتمیت در پاره‌ای احکام و فتاوی فقهی فقهای عظام، برخلاف «احتیاط» است!... یعنی احتیاط در دین مقتضی آن است که آنچه نظر فقهای عظام بدان رسیده است، قابل خدشه و احیاناً رد و نقض قلمداد شود و تنها چیزی که حکم قطعی کتاب و سنت است و یا به اجماع عام مسلمین رسیده و مقتضای حکم قطعی عقل سلیم است، حکم خدا تلقی شود و بین حکم قطعی خدا با آنچه از پیچ وخم مباحث فنی و تخصصی/ اصولی و فقهی می‎گذرد فرق گذاشته شود. زیرا در این وادی وسیع، مجتهد ناگزیر در چنبره‌ی مباحث بسیار طولانی، به جای فیلسوف یا متکلم و یا حتی سوفسطائی! می‎نشیند... و نظرات اجتهادی او، نه تنها مشکلات مبتلا به روز را حل نمی‎کند، بلکه گاهی اصولاً بیگانه از نیاز روز و در مواردی نیز مشکل افزاست نه مشکل‌گشا. خلط مباحث اصولی و فقهی با مسائل نظری فلسفی یا کلامی، یکی از آفت‎هایی است که حوزه‌های علمیه‎ی ما بدان دچارند؛ خاصه آنکه ذهن و قادّ و نقاد و جدلی و بحّاث و پر تموّج ارباب حوزه که یکی از امتیازات بسیار درخشان است، در عمل، گسترش بی‌رویه و بی‌کنترل می‎یابد و هدایت صحیح نمی‎شود؛ در واقع شخصیت فقیه فیلسوف و متکلم در استنباط حکم الهی با یکدیگر مخلوط می‎شود.

جالب است که اگر متتبع خبیر و بصیر در مواردی که فقیهی متضلع و پرمایه و سرآمد در معقول و منقول در میدان بحث و استدلال و رد و ایراد و نقل اقوال و نظرات، داد سخن داده و به اصطلاح پهلوان میدان فقه بوده است نظر افکند، ملاحظه می‎کند که آن کسی دارای فتوای مستقیم و معقول و کارگشاست که سرانجام به «متفاهم عرفی» و «بنای عقلا» و «تسالم صاحبان ذهن سلیم» و امثال این مستندات، استناد جسته است... که نمونه‌های آن در مباحث شیخ اعظم در «مکاسب» بسیار فراوان است.

اکنون به جزئیات و مصادیق می‎پردازم:

* من از زبان پدرم- خدا بیامرز- به منهیات و محرمات فراوانی واقف شده بودم که اکثر و یا همه‎ی آن‎ها اینک به صورت مطلق یا مقیّد حلال شده است! آنچه در این مجال کوتاه بدان اشاره می‌شود، از این قبیل است: ریش تراشی، آوازخوانی، رقص، تار و تنبور و به طور کلی موسیقی، شعبده بازی و تردستی و مجسمه و مجسمه سازی و کت و شلوار فرنگی.

منکر نیستم که هم‌اکنون در پاره‌ای از محافل روحانی و مذهبی، برخی از این گونه امور بر حرمت خود باقی است ولی اهل فن می‎دانند که در بسیاری از این گونه امور، اتفاقِ رأی بین فقهای عظام وجود نداشته و ندارد و چون چنین است، پس اگر کسی به حلّیّتِ این‎ها، رأی دهد برخلاف اسلام و فقه سنتی سخن نگفته است!

* بعدها که در عرصه‌ی اجتماع و سیاست قرار گرفتم به منکرات و منهیات و محرمات بیشتری واقف شدم از این قبیل: هم‌نشینی و گفتگوی دوستانه با اهل فسق و فجور و مشخصاً ریش تراشیده‎ها که فسقشان واضح و علنی بود، رابطه با کفار، گفتگو با زنان، ورود زنان در ادارات و مشاغل دولتی، شرکت زنان در انتخابات و مسائل سیاسی و طهارت و نجاست کفار و اهل کتاب...

* در کرمان وقتی باران می‎بارید، مسجدها را می‌بستند و نماز جماعت‎ها تعطیل می‎شد، که کوچه‎ها نجس است و مسجد، نجس می‎شود. وقتی به قم آمدم، برای درس به مسجد امام حسن عسکری (علیه السلام) می‎رفتم و وقتی اساتید بزرگی مثل «آیت الله منتظری» و «آیت الله سلطانی» و مرحوم آیت الله مجاهدی» را می‎دیدم که با پای پیاده از کوچه پس کوچه‎های پر گل و لای قم وارد مسجد می‎شدند و به پندار باطلم، مسجد را نجس می‎کردند! سخت متعجّب می‎شدم و عذاب روحی بدتر آنکه خودم به حکم اضطرار، برای آموزش واجب درس، مسجد را نجس می‎کردم و چنان اضطراب و ناراحتی‎ای داشتم که هنوز فراموشم نشده است!...

* و بعد از گذشت حدود 20 سال از آن تاریخ، در مسجدالحرام یکی از دوستان بزرگوار فعال و مخلص، یعنی «حجت الاسلام والمسلمین کرباسی» را دیدم که می‎گفت: «من یقین دارم کعبه‌ی مشرفه توسط حجاجی که مراعات طهارت و نجاست را نمی‎کنند، نجس می‎شود، ضمناً یقین دارم پای من بر اثر برخورد با رطوبتی که در صحن مسجدالحرام است و نجس است، نجس می‎شود. تکلیف من و تکلیف حج من چیست؟ از سویی طهارت بدن و لباس، شرط صحت طواف است و یقین دارم، بدن و لباسم نجس و حجّم، باطل است. از سوی دیگر، بر من واجب است که مثلاً قبل از شروع طواف به تطهیر مسجد بپردازم و چون این واجب را ترک می‎کنم، پس از این جهت نیز، طوافم و حجّم باطل است!

* این نگارنده در یکی از رواق‌های مسجدالحرام شاهد آن بودم که کودکی خردسال، مسجد را آلوده کرد و خادمان با اندکی آب و هوله، یکی دو بار به ازاله‌ی نجاست پرداختند. یکی از دوستان قدیم ما «حجت الاسلام فلاح» (دادستان اسبق انقلاب کرمان و یزد)، چهره‎ی خود را درهم فرو برد و آن تطهیر را، نجس کردن بیشتر مسجد نامید؛ که اگر «لُبّ» سخنش را می‌فهمیدی به همان نتیجه‎ای می‎رسیدی که حجت الاسلام کرباسی، رسیده بود؛ یعنی بن بست!

* مورد دیگری که تکراری است، این است که شوهرخواهرم آقای علی بیگزاده نقل می‎کرد: علی آقا حجتی (برادر نگارنده) از سفر تحصیلی نجف به کرمان بازگشته بود. به منزل خواهرم می‌رود که برای دخترشان عروسک، و به قول کرمانی‌ها «لوپتو» خریده بودند. ایشان با دیدن عروسک، کله‌ی او را می‎کند و با تندی عروسک بینوا را به گوشه‎ای پرتاب می‎کند که داشتن عروسک حرام است!..

* به یاد می‌آورم که در کرمان عده‎ای از اهل علم و زهد و تقوا، پا به خیابان‎های شهر نمی‎گذاشتند، آن خیابان‎ها جای خانه‎های به زور تخریب شده مردمی بود که بدون رضایت صاحبان آن‎ها، به صورت خیابان در آمده بود.

* این گونه موارد؛ نمایشگر موضع گیری منفی در برابر «مسائل مستحدثه» و «حوادث واقعه» است و برای ما که در آغاز راه تأسیس حکومت اسلامی هستیم، قابل توجه و درس آموز است.

من بر آنم که حل مشکل تمامی موارد یادشده و موارد بی شمار دیگر در متون فقهی گذشتگان و فتاوای بزرگان ما آمده است. چرا که در هیچ یک از این موارد، اتفاق نظر وجود ندارد و کسی ادعای اجماع بر فتوای خاصی نکرده است ولی در مقولات عادی و غالباً فردی، عرف و ملاحظات و نزاکت‎ها و خوکردن بر رسم و عادت؛ و در مسائل اجتماعی و سیاسی، دشمنی‌ها و کینه‎ها و رقابت‎ها و جنگ‎ها در بسیاری از مسائل به طور ناخودآگاه جایگزین کتاب و سنت و اجماع و عقل شده است! شاهد زنده و حیّ و حاضر من بر این گفته، همین شهادت ثالثه «اشهدُ اَن علیاً ولی الله» است که هیچ فقیهی این شهادت را جزء اذان و اقامه نمی‎داند ولی به خاطر همان عرف و عادت و مقابله و مخاصمه با فرقه‌های اسلامی دیگر، کسی حتی جرأت نمی‎کند بگوید، گفتن این فقره در اذان لازم نیست، تا چه رسد به اینکه بگوید: جایز نیست! (که پاره‌ای از فقها گفته‌اند).

قرن‌ها گذشت، که حکومت‎ها در سرزمین‌های اسلامی به نام اسلام حکومت کردند، ولی حکومت‎ها «حکومت اسلامی» نبودند. این سخن حتی در زمانی هم که شیعه حکومت تشکیل داد، صادق است. هرچند پاره‌ای از شاهان و حاکمان- به ندرت- یا به سائقه‌ی دین و مذهب موروثی و غالباً عوامانه و یا به منظور عوام فریبی و اغوای خلق، از علمای زمان برای تصدی حکومت اجازه می‎گرفتند؛ یعنی حکومت را حق علما می‎دانستند و یا چنین وانمود می‎کردند ولی هیچ گاه نه معتقد و نه مدعی بودند که حکومت اسلامی تأسیس کرده‎اند... و ما پس از قرن‌ها، مدعی هستیم که حکومت اسلامی بوجود آورده‌ایم و این با توجه به شرایط و مقتضیات اجتناب‌ناپذیر ارتباطات سریع که به اصطلاح، دنیا، «یک دهکده‌ی جهانی» شده است، پدیده‎ای کاملاً جدید است و به حکم ضرورت، فقه جدیدی همخوان با الزامات سهمگین خود را می‎طلبد. چرا که شکل و محتوای روابط ملی و بین المللی به خصوص در دهه‌ی آخر قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم میلادی که تکنولوژی تغییر ماهیت داده است و به مرحله‌ی «فوق تکنولوژی» صعود کرده است، (2) به هیچ وجه شباهت با گذشته حتی دهه‌های گذشته ندارد.

دیگر آنکه کسانی از اندیشمندان تحت تأثیر هیبت و عظمت و سرعت و فراگیری امواج نیرومندی قرار گرفته‎اند که از فضای «سوپر تکنولوژیک» (سال‌های پایانی دهه‎ی پایانی سده‎ی پایانی هزاره‌ی دوم میلادی) برخاسته است. اینان با مقایسه‌ی مسائل و مقتضیات و الزامات این عصر، با دستاوردهای موجود فقهی‎ای که در منابع و مدارک و نیز در رساله‎های عملیه و مسائل مورد بحث حوزه‌های علمیه را می‎بینند و یا می‎شنوند، گویی دچار نوعی خودباختگی شده‎اند ولذا اساساً سخن از جامعیت فقه را برای حل مشکلات عصر فضا و الکترونیک غلط پنداشته‎اند که به تصور این نگارنده‎ی گفته این اندیشمندان «بالفعل» درست است؛ ولی «بالقوه» نادرست!

... درست است، زیرا فقه فعلی به وضوح از عهده‌ی حل مشکلات جامعه برنمی‌آید و ادعاها در این مورد، سرانجام به استفاده از «عنوان ثانوی» می‎رسد که چنانچه اشاره کردم، این خود، به معنای ناتوانی عناوین اولیه احکام فقهی برای اداره‌ی جوامع بشری جامعه است.

نادرست است، زیرا که فقه، بالقوه غنی است اما نیاز به استخراج و استحصال دارد؛ (3) ما برای استخراج این منابع غنی فقهی- و منجمله منابع ناشناخته- به دانشی در خور زمان نیاز داریم: زمانی که- به طوری که گذشت- از یکسو، ما را بر مسند حاکمیت نشانیده و از سوی دیگر، قلمرو باورنکردنی تکنولوژی و روابط بین المللی مرتبط با آن، آن را به کلی با زمان گذشته، متمایز و حتی متباین کرده است. مثلاً همین مسأله طهارت و نجاست را که به مواردی از آن در قالب خاطراتی جزئی اشاره کردم، اگر در قلمرو روابط بین المللی و در جهانی که عضوی از آن هستیم، ملاحظه کنیم، خواهیم دید که چاره‌ای جز تصحیح سوءفهم‎های گذشته‌ی خود، از منابع دینی نداریم.

گفتم «سوءفهم‎های گذشته»؛ چون معتقدم پاره‎ای برداشت‌های ما از تعالیم دینی در عرصه‎های گوناگون خصوصاً در قلمروهای سیاسی و اجتماعی و روابط بین المللی، در موارد نسبتاً قابل توجهی با «سوءفهم» توأم بوده است. مثلاً مسأله‌ی طهارت و نجاست- به خصوص نجاست کفار به قول مطلق- در طول تاریخ گذشته‌ی ما با سوءفهم توأم بوده است و ناچاریم با نگرشی نو و بلند نظرانه، البته با تکیه بر قطعیات تردیدناپذیر و جاودانه‌ی دینی، این مسأله و ده‎ها مسأله از این قبیل را مورد بررسی و تحقیق و اجتهاد مجدد قرار دهیم... که البته چنانکه اشاره کردم این گونه مسائل بیشتر مشهورات است نه اجماعیات و در آن‎ها هرگونه اجتهادی خلاف مشهور، خروج از دایره‎ی مبانی فقهی نیست.

چگونه می‌شود شما با انسانی بنشینید و با او با کمال احترام صحبت کنید و برای او در موضوع مورد بحث حق مساوی قائل باشید، با او قرارداد امضا کنید، ناهار و شام و عصرانه، میل کنید، با او به گردش بروید، به کشور او بروید، از او برای دیدار از کشور خودتان دعوت کنید، در فرودگاه برای او مراسم کامل نظامی برگزار کنید، هدیه بدهید و هدیه بپذیرید... و در عین حال او را «نجس» بدانید؟!

نفرمایید صلاح نیست این مسائل را مطرح کنیم! مگر حرف کم است که شما به این مسأله پرداخته‌اید؟ و اضافه نفرمایید که: شما با طرح این سخنان، از طرفی مردم را در رابطه با کفار دچار تردید می‎کنید و سد و حریم میان مسلمین و کفار را می‌شکنید و از طرفی، دیگران را به ما بدبین می‎کنید و بهانه به دست کسانی می‎دهید که درصدد عیب‌جویی از ما هستند و درصدد تضعیف دین و فقه و روحانیتند...

به پندار این حقیر، مجامله در مسائل دین به خصوص در این گونه مسائل روزمره‌ی حیاتی نادرست است. اینک وقت آن است که فقه ما، تکلیف این گونه مسائل را روشن کند، زیرا با پرده‌پوشی و کتمان این گونه مشکلات روزمره، نمی‎توانیم وضعیت را تغییر دهیم و مؤمنان و متعهدان و سفیران و نمایندگان جمهوری اسلامی را بلاتکلیف به حال خود واگذاریم. (4) آری، اینجاست که به قول امام، کسانی باید خود را قربانی کنند و گرنه انقلاب قربانی خواهد شد...

اینجانب به کشورهای غربی- هرچند بسیار کم- مسافرت کردم و به نمونه‎های اندکی که برخوردم، به متن این مشکل بزرگ دست یافتم و مطلبی به نظرم رسیده است که به عرض می‌‌رسانم: اگر حکم نجاست کفار برای جداسازی دو اردوی اسلام و کفر و کشیدن سدّ حائل بین این دو جامعه است؛ این، با ارتباطات الزامی و اجتناب ناپذیر جامعه و حکومت اسلامی با دنیای غیرمسلمان که اکثریت خانواده بشری را تشکیل می‎دهند، ناسازگار است و اگر برای تحقیر کفر و کفار و ذوب شخصیت آن‎ها در شخصیت اسلامی است، این نیز در شرایط عدم سلطه‌ی سیاسی اسلام و به طور کلی لزوم ارتباط در شرایط مساوی و احترام آمیز، ناسازگار است. به علاوه تحقیر و ذوب کردن شخصیت کفر و کافر، تنها در شرایط خاص جنگی، اعم از روانی و فیزیکی می‎تواند کارساز باشد وگرنه در شرایطی از آن قبیل که اکنون در روابط خارجی ما با سایر کشورها و از جمله کشورهای غیراسلامی حاکم است، جوّ تحقیر و توهین، نه تنها کارساز نیست، بلکه حتی از جنبه دعوت به اسلام نیز، که باید یکی از عناصر و عوامل مؤثر در روابط خارجی ما باشد، نقش منفی و زیانبخش دارد.

در اینجا یک مسأله باقی است و آن این است که جامعه و افراد مسلمان نباید در وضعی قرار گیرند که بین آنان و کفار مرزهای عقیدتی و اخلاقی و عملی فرو ریزد و مسلمانان اختلاط و درهم ریختگی عقیدتی و اخلاقی و عملی با کفار پیدا کنند و به عبارت دیگر باید در هر حال، شخصیت و حیثیت و کیان و علائم و مشخصات جامعه و فرد مسلمان در برابر غیرمسلمان محفوظ بماند.

این البته نکته‎ای است صحیح؛ اما آیا حفظ کیان و موجودیت و شخصیت اسلامی به این است که ما روابط سیاسی و تجاری و نظامی را با نامسلمانان داشته باشیم و تمام حُرُمات و نزاکت‎ها و تشریفات معمول بین المللی را در مورد آنان مراعات کنیم و با آن‎ها بنشینیم و غذا بخوریم و گپی بزنیم و قرارداد امضا بکنیم و از علوم و تکنولوژی آن‎ها بهره‌مند بشویم ولی احتیاطاً! پس از دست دادن به آن‎ها، آن هم اگر رطوبتی به هم رسانید! دستمان را آب بکشیم؟! آیا این به معنای آن نیست که ما گرفتار یک تناقض نامفهوم و حل نشده هستیم؟

به نظر می‎رسد مشکل اصلی این است که ما از یک حکم ذاتاً سیاسی و اجتماعی که مفهوم آن تنها در جنگ و تنافر شدید می‎تواند مصداق داشته باشد، به یک ظاهر خشک و قشر جامد و فاقد هرگونه حکمت و مصلحت اکتفا کرده‌ایم!.. فقیه عصر ما با تکیه بر منابع غنی، می‎تواند قاطعانه اعلام کند که حکم نجاست، حکمی سیاسی است و ماهیتاً از مقوله‎ای دیگر است و به مفهوم معمولی نیست و تنها در حالت جنگ بین اسلام و کفر می‎تواند کارآیی داشته باشد. آن هم جنگی که به خاطر اسلام و کیان و موجودیت اسلام و مسلمین بین آنان و کفار در گرفته باشد، نه جنگ‎های قبیله‌ای و سرزمینی بر اساس رقابت‌های جاری...

دنیای اسلام- لااقل در دو قرن اخیر- با پدیده‌هایی که فرآورده‌ی تمدن جدید و دستاورد دنیای غیرمسلمان بوده، با نفی و طرد و تحریم، مواجه شده است: نظام پارلمانی، نظام آموزشی و پرورشی و دانشگاهی، چراغ برق، اتومبیل، هواپیما، رادیو، تلویزیون، سینما، تئاتر و ... همه، چنین سرنوشتی داشته‎اند...

اما با گذشت زمان، بر سبیل جبر و برحسب اقتضای طبیعت پیشرو و نوجو و سهل طلب و دانش دوست و جستجوگر انسان، فرآورده‎های تمدن جدید در قلمرو صنعت و سیاست و تعلیم و تربیت، جنبه‌ی انحصاری خود را از دست داده و از وابستگی به دنیای غیرمسلمان، رها شده و جذب کل جامعه‎ی بشری اعم از مسلمان و یهودی و مسیحی و زرتشتی و بودایی و عرب و عجم و شرقی و غربی و شمالی و جنوبی گردیده است... و هم اکنون جهان، شاهد یک نوع هماهنگی چشمگیر در بسیاری از دستاوردهای تمدن بشری در شئون گوناگون زندگی و از جمله شئون دینی است... در حقیقت، «زمان» به ما- ابتدا تحمیل کرد و سپس- آموخت که آنچه از جهان «کفر» پدیدار شده، به هیچ وجه ربطی به کفر نداشته و بلکه مربوط به «بشر» بوده و اساساً هدیه‌ی خدا به بشر بوده است و کم کم که جهان اسلام از حال «شوک، خارج شد، به یاد آورد که میراث عظیم تمدن، در اصل، از او به غرب و دنیای غیرمسلمان رفته و این را از زبان دانشمندان و نویسندگان خود مغرب زمین نیز شنید...

با مرور زمان به جز خودباختگان تمدن جدید که یکسره خود را به سره و ناسره‌ی آن فروخته بودند؛ روشنفکران اسلامی توانستند سره را از ناسره بازشناسند و بین حرام و حلال دستاورد تمدن، تمیز قائل شوند. بسیاری از آنچه را که حرام و تشبّه به کفار و نشانه‌ی فسق و کفر شمرده می‌شد، در متن زندگی خود وارد ساختند. آنچنان که جزء تفکیک ناپذیر زندگیشان شد. این روند، به طوری گستردگی یافت و عمومی شد که دیگر کسی به یادش نماند که چنین «گذشته» ای بر او- حتی بر ضروریات زندگیش از قبیل برق و اتومبیل و تلفن و غیره و غیره...- گذشته است!.. و اکنون برای نسل نوپای ما، باور کردنی نیست که روزی روزگاری، ما برق و اتومبیل را لااقل در عمل، حرام می‎دانسته‌ایم!... راستی چرا در گذشته چنین پندارهایی بر ما چیره بود و چه شد که یکباره سراپای زندگی ما را از خانه و مسجد و معبد و مشاهد مشرفه، همان چیزهایی پر کرد که ما آن‎ها را حرام می‎دانستیم؟!. آیا این تطور که در فقه عملی ما پدید آمد، جز آن بود که بر اثر نقش زمان بود؟ آیا احتمال آن نیست که پاره‌ای از آنچه امروز «حرام» پنداشته می‎شود، با گذشت زمان معلوم شود که در اصل شرع، حرام نبوده و ما به توهم آن را حرام می‎دانستیم؟

مقصود من، «محرمات قطعی» کتاب و سنت نیست که چنین محرماتی «الی یوم القیامه» حرام است و اگر کسی در این شک کند، در واقع، در حقانیت دین اسلام شک کرده است. و چنین کسی اگر هم به نام مسلمان باشد، در واقع، مسلمان نیست. منظورم از محرمات، محرمات «پنداری» است که معمولاً پدیده‎های ناشناخته، یا کمتر شناخته شده‎ای بوده که با آن‎ها مواجه می‎شدیم چون آن‎ها را خوب نمی‎شناختیم، از آنرو که رنگ و لعاب و صبغه‌ی بیگانه و دنیای غیرمسلمان داشتند، برخورد اولیه‌ی ما با آن‎ها، برخورد نفی و طرد و تحریم بود... اما کم کم معلوم شد که در واقع، ما در برهه‎ای از زمان، به خاطر نشناختن «موضوع»، حلال خدا را، حرام کرده بودیم!.. و چون پس از چندی که گذشت، موضوع را شناختیم، به اصل حلیت باز آمدیم!..

با این تجربه‌ی تاریخی روشن، اکنون برماست که در توسعه‌ی دامنه‌ی محرمات الهی احتیاط کنیم؛ زیرا حرام کردن حلال خدا به همان اندازه گناه دارد که حلال کردن حرام خدا! و پناه بر خدا اگر این زبان و این قلم یا هر زبان و قلم دیگری، آگاه یا نا آگاه در این پرتگاه خطرناک افتد!..

برای نمونه چند پرسش مطرح می‎کنیم و بدان‎ها پاسخ می‎دهیم تا معلوم شود که ما نمی‎خواهیم حرام خدا را حلال کنیم، بلکه می‎خواهیم حرام‎های پنداری و بی‌معنا را بشناسیم.

- آیا شادی کردن، کف زدن، رقص و پایکوبی در مجالس عیش و سرور و عروسی و جشن‌های ملی و مذهبی حرام است؟!

اگر زن و مرد، پرده‌ی حجاب و عفاف را بدارند و با یکدیگر نرد عشق نامشروع ببازند و هرزگی کنند، شراب بنوشند، مستی کنند و عربده بکشند و با هم در آویزند و ... در آمیزند... البته حرام است... اما شادی کردن و کف زدن و پایکوبی، چرا حرام باشد؟

-... آیا موسیقی‎های شادی آفرین و طرب انگیز که خستگی را از تن به در کند و نشاط و شور و شوقی افزاید و آدمی را به زندگی امیدوار کند و عشق و محبت و زیباپرستی انسان را تحریک کند و شخصی را از افسردگی و پژمردگی و غمزدگی بیرون آورد، حرام است؟..

اگر این شادی و طرب، با هرزگی و بی‌حیایی و شهوت جنسی وآلودگی و تباهی همراه باشد... البته حرام است... اما موسیقی شاد آفرین، چرا حرام باشد؟ (5)

گفتنی‌تر آنکه این گونه حرام پنداری‌ها و گریز و پرهیزها در سطح کلی، «ضدّ»ی در خود می‌پرورد که همانا سرکشی هوس‎های آلوده و هرزگی‎های بی‌مهار و شهوت‌رانی‎های عفت سوز خانمان‌برانداز است که اینک با چنین پدیده‌ی شگفت آور و بهت‌انگیزی روبروییم، یعنی در حالی که قشر عظیمی از جوامع روحانی و دینی و بسیاری از دلسوختگان حزب اللهی مخلص ما، از بدحجابی و پوشش نامطلوب پاره‌ای از خانم‎ها می‎نالند و چند تار موی پیدای آنان را فساد (فحشا) می‎نامند، در گوشه‌ای دیگر از همین جامعه‌ی اسلامی‎ای که تحت ولایت امر و حاکمیت اسلام اداره می‎شود، «اسرار مگو» یی از فسادها و تباهی‎ها و هرزگی‌های عفت سوز بنیان براندازی است که «مسلمان نشنود، کافر نبیند»!

آنچه برای ما بسیار ضرورت دارد این است که به فسادهای پنهان و پیدای واقعی و فضیلت کش و مسخ کننده‌ی انسانیت و برباد دهنده‌ی شرف و ناموس بیندیشیم و اینقدر به موسیقی رادیو و تلویزیون و پوشش و آرایش فلان هنرپیشه‌ی زن در فیلمی یا چند تار موی پیدای فلان خانم اهمیت ندهیم! نمی‎گویم خانم‎ها باید «بدحجاب» باشند و نمی‎گویم بعضی پوشش‎ها و حرکات و آرایش‎های جلف، صحیح است، نه. این‎ها غلط و نادرست است. ولی مگر «اهمّ» و «مهمّ» را فراموش کردیم؟! وانگهی مگر می‎شود با «منکر»، نهی از منکر کرد؟! مگر بدلباسی و بدحجاب را بدکاره و فاحشه نامیدن، خود، گناه و منکر نیست؟ و مگر فحاشی و شعار تند نوشتن و زن مسلمان را «فاحشه» نامیدن، گناه کبیره نیست؟ و مگر این گونه نهی از منکر کردن خود موجب حدّ شرعی نیست؟

در گفتگو با دوستان، سخن از پخش فراوان موسیقی- به خصوص موسیقی «مطرب»!- از رادیو و تلویزیون بود. گفته شد که موسیقی‎هایی پخش می‎شود که قطعاً مطرب است و حرام... گفتم «مطرب» بودن پاره‎ای را قبول دارم ولی حرام بودنش «اوّل الکلام» است! مگر اصل طرب، حرام است که موسیقی طرب آور حرام باشد؟! و مگر طرب معنایی جز شادمانی دارد؟... شادمانی، به نفسه حلال است، مگر آنکه با حرامی آلوده شود. طرب را هم می‌توانیم به طرب حلال (که ذاتی آن است) و طرب حرام (که به خاطر آلودگی آن است) تقسیم کنیم... (6)

راستی چرا جلسات جشن ما، با مجالس سوگواری‌مان تفاوت چندانی ندارد! و حتی گاهی کاملاً یکسان است! یعنی در ابتدا قرآنی و سرودی؛ و در پایان، روضه‎ای و گریه‌ای!.. این، از نظر تاریخی و روان‌شناسی جامعه‌ی ما، درخور دقت است که حضرات روضه‌خوانان و مداحان که در واقع حاملان عاطفی حماسه‎های دینی خصوصاً عاشورایی‎اند حتی در مجالس جشن هم می‎پندارند که بدون روضه و گریه به وظیفه‌ی خود عمل نکرده‌اند! ولذا در این گونه مجالس هم پس از خواندن اشعار مدح و منقبت- که از نظر وزن و ریتم چندان تفاوتی با اشعار مصیبت و عزا ندارد- در پایان می‎گویند: «افسوس که «بنی‌امیه» برای ما عیدی، نگذاشتند» و شروع می‎کنند به روضه خوانی و تا جلسه را «کربلا» نکنند، دست بردار نیستند! (7)

حقیر یک روان شناسی تاریخی دارم که استنباط خودم است و جایی ندیدم و از کسی نشنیده‌ام و چون با موضوع مورد بحث ما، رابطه‌ی تنگاتنگی دارد و شاید ریشه‌ی پاره‌ای از فتاوای فقهای ما و یا رفتارهای عملی روحانیون و متدینین ما باشد، در اینجا به عرض می‎رسانم. من این را به تجربه در محیط پرورشی خود که محیطی صددرصد دینی و روحانی بوده، استنباط کرده‌ام: (8)

به تصور من، جذبه‌ی علم و عبادت در پاره‌ای از بزرگان دینی و روحانیون عالیقدر، عبّد و زهّاد و امامان جماعت، وعاظ و روضه خوان‎های مخلص و متقی و مداحان شیفته و عاشق اهل بیت (علیهم السلام)، متدینین و مؤمنین و مقدسین سنتی با قدری بوده است که آنان را نه تنها از شادی و دست افشانی و گردش و تفریح، بلکه از راهپیمایی و کوه‌نوردی و شنا و امثال این تفریحات و حركات سالم، بازمی‌داشته است... و این، کم کم و به تدریج به صورت یک رسم و «پرستیژ» و «زیّ»، برای آنان درآمده و چنان شده که این جماعت نباید بدوند، کشتی بگیرند، شنا کنند، شیرجه بروند، توی گود زورخانه «کبّاده» بزنند و خلاصه یک مرز ساختگی و «نزاکت» آلود، بین تفریح و ورزش و این گروه پیدا شده... و اگر بازی‌های وارداتی مثل فوتبال و والیبال و پینگ پونگ و اسکی و تنیس و واترپلو و نظایر این‎ها را هم که اصولاً شبهه حرمت داشتند، بر آنچه گذشت بیفزاییم؛ فاصله، دوچندان می‎شود! چندان که مثلاً پدرم- خدا بیامرز- که روحانی شناگر ماهری بود (9) و به کوه‌پیمایی و پیاده‌روی عادت داشت، برادرم را که با بچه‎های محل توی کوچه توپ بازی می‎کرد، می‎گرفت و اگر کتکش نمی‎زد، دعوایش می‎کرد؛ که چرا کار بیهوده و جلف انجام می‎دهی؟!!

و بدین سان، دویدن و فوتبال و والیبال و بازی‌های دیگر و کلاًّ تفریحات و هرگونه تک و دو و جنب و جوش و هیجان و نشاط و حرکات موزون! در محیط دینی و روحانی و طلبگی، «ضدارزش» و «دون‌شأن» علما و متدینین شد و وقتی ورزش و گردش، ضد ارزش و دون‌شأن جماعتی شود، دیگر تکلیف کارناوال‎ها و شادی‎های توأم با موسیقی و کف زدن و سوت کشیدن و حرکات متناسب با این گونه امور، هرچند هم مرد و زن هیچ گونه اختلاطی با هم نداشته باشند و هیچ گونه «منکر»ی هم انجام نگیرد، زشت و قبیح است و عملاً حرام!.. چنین شد که جلسات جشن و شادمانی و حتی عروسی ما، چنان مرده و افسرده شد که با مجالس عزا تفاوتی نداشت! و اگر یک منحنی برای مجالس جشن و شادی، و دیگری برای مجالس سوگواری و عزاداری رسم کنیم، این دو منحنی در نقطه‎ای باهم، تلاقی می‎کنند و به وحدت می‎رسند! و چنان شد که، هر اندازه جلسات جشن و شادی ما، سنتی‌تر است، به همان اندازه بی‌تحرک‌تر و بی‌هیجان‌تر و سردتر است... و همه دیده‌ایم و دیده‌اید که در جلسات عروسی معمولی هم وقتی «آقا» می‎آید که صیغه را جاری کند، همه از زن و مرد، دست و پای خود را جمع می‎کنند و معقول و مؤدب می‎نشینند و دست زدن‌ها و شادی کردن‎ها، فروکش می‎کند و وقتی که «آقا» رفت، گویی بندها را از دست و پاها گشوده و درِ قفس را باز می‎کنند! و چنان هلهله و شور و هیجانی جلسه را فرا می‌گیرد که گوش «آقا» را هم که در حال ترک جلسه است، «کر» می‎کند! راستی چرا ما بدین گونه حلال خدا را حرام کرده‌ایم؟..

اثرات درازمدت این دوری گزینی‎ها از ورزش و گردش و تفریح و ترانه و سرود و سینما و تئاتر و هرچه دیگر از این دست، که تحریم قولی یا عملی شده، این است که همه‌ی این‎ها در غیاب روحانیون و متدینین رشد می‎کند و پرورش می‎یابد و در مواردی، نه چندان اندک، آلوده می‎شود و لجام می‌گسلد و با حرام درمی‌آمیزد و دختر و پسر و مرد و زن و پیر و جوان را به تباهی می‎کشد. و ما سال‌ها بود که توی سرمان می‎زدیم و غم و افسوس می‎خوردیم که چرا مراکز تفریحی و ورزشی و سینماها و کلوپ‎ها، آکنده از فساد و تباهی است... که شکر خدا پس از انقلاب اسلامی، فساد و تباهی از این گونه مراکز، به ظاهر رخت بربسته است و ما تازه فهمیده‌ایم که می‎شود «تفریحات سالم» به معنای واقعی داشته باشیم. اما با کمال تأسف، اکنون نیز علما و مجامع رسمی دینی ما با این گونه امور (عملاً تحریم شده) فاصله‎ی زیادی دارند. اکنون نیز اگر یک روحانی در صف سینما بایستد و یا به تماشای مسابقه‌ی فوتبال بنشیند و یا در استخرهای عمومی به شنا برود و یا اسکی فوتبال و والیبال، بازی کند، گویی کاری برخلاف شأن روحانیت انجام داده است! حتی شعار دادن و مشت، گره کردن و بلند صلوات فرستادن، در شأن روحانی عالی مقام نیست، چرا که تحرک دارد، فریاد دارد، ژست گرفتن و از حالت وقار و طمأنینه خارج شدن دارد!..

راستی چه می‎شود اگر طلاب جوان که از برکت انقلاب، تحرک جدیدی یافته‎اند به میدان‌های ورزش بروند و با جوانان دیگر فوتبال بازی کنند؟ چرا باید همه جا تیم‎ها و مسابقات ورزشی باشد جز در مدارس علمیه و مراکز دینی؟ چه می‎شود اگر در هر مساجد و مدرسه‌ای، تیمی ورزشی به نام همان مسجد و مدرسه تشکیل شود و با تیم‎های مساجد و مدارس علمیه‌ی دیگر مسابقات ورزشی بدهند و جوانان را در یک جوّ روحانی و معنوی همراه با تعالی روحی و تربیت اخلاقی به نشاط و فعالیت وا دارند و روح‎ها و بدن‌ها را در یک هماهنگی دلپذیر، ورزیده کنند و ماده و معنی را به هم بپیوندند. اگر روحانیت، نیازها و تفریحات سالم را برآورده نسازد، فاصله‌ها روزافزون خواهد شد و نفس سرکش، دیگران را به راه دیگر خواهد برد...

راستی چرا مساجد و مدارس علمیه‌ی ما در مقایسه با دانشگاه‌ها و ورزشگاه‌ها، اینقدر کم‌مساحت و کوچک طراحی می‎شوند؟ و چرا ما برای نمازجمعه‌مان هنوز از فضای چمن دانشگاه تهران استفاده می‎کنیم؟ و چرا دانشگاه تهران، از نظر مساحت و متراژ زمین، 10 بار مدرسه‎ی فیضیه است؟ و چرا هنوز هم پس از انقلاب اسلامی، مقیاس‎های ما برای انتخاب زمین و طرح‌ریزی و نقشه کشی و مهندسی مساجد و مدارس علمیه، در همان محدوده‌ی تک‌بعدی قدیم است؟ نه خبری از زمین چمن برای ورزش، و نه نشانی از آمفی‌تئاتر و سالن سخنرانی، و نه «مرافق» دیگری که در طرح‎های دانشگاه‎ها، به مقیاس چندین برابر در ابعاد مختلف برای کاربردهای گوناگون در نظر گرفته می‎شود؟ به پندار نگارنده، این همه، از آنروست که مساجد و مدارس علمیه، تنها برای نمازِ چندین تن معدود، و برای زندگی مختصر طلبه، ساخته می‎شود و ابعاد گوناگون دیگر، به طور سنتی مورد غفلت قرار گرفته است...

چرا طرحی نمی‎ریزیم که با بهره گیری از هنرمندان، خوانندگان و نوازندگان، جلسات جشن و سرور ما در مساجد و تکایا و منازل و مدارس و دانشگاه‎ها و ادارات و هرجای دیگر، از این پژمردگی و دلمردگی و افسردگی به درآید و نشاط و عشق و شور بر ما سایه افکند؟ مگر خدا و رسول با ما دشمنند که تفریح و نشاط و وجد و سرور و پایکوبی و دست‌افشانی را برای ما حرام کنند؟! چه کسی زیبایی‌های حلال و مباح را برای ما حرام کرده است؟!

- «قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ‌؟!» (10)

ضرورت تفکیک ظنیّات از قطعیّات

باری- احصاء مواردی که فقه ما با تکیه بر منابع غیرقابل تردید از کتاب و سنت و عقل و اجماع، به صدور احکام حلال و حرام الهی پرداخته است و مقایسه و تطبیق آن با مواردی که می‌توان آن را بدون تکیه‌گاه متقن و غیرقابل تردید تصور کرد، خارج از حوصله‎ی این گفتار است. همین قدر می‎گوییم که «ظنّی» بودن احکام اجتهادی/ فقهی ما و جانشینی «ظن»، به جای «علم» در استنباط حکم، هر چند که «حجیت ظن» با «قطع» احراز شده، ولى به هرحال، مقتضای احتیاط در دین، آن است که فقه و اجتهاد و مجتهد و فقیه، به دستاوردهای «ظنّی» خود، آنچنان تعصب نورزد و آن‎ها را احکام واقعی الهی نپندارد، آن‌گونه که به فرآورده‌های قطعی و مسلم تعصب می‎ورزد و آن‎ها را حکم واقعی الهی می‎داند! خوب بود اگر توفیقی فراهم می‌شد و فرصتی دست می‌داد که فهرستی از این دو دسته از احکام فقهی فراهم می‌آوردم و آن‌ها را در دو ردیف، تفکیک می‌کردم و به مقایسه می‌نشستم و نسبت این‌ها را با هم می‌سنجیدم تا برای خودم و اهل نظر و تحقیق، معلوم شود که چگونه قرن‌ها میان «قطعیات» و «ظنیات» دینی و حلال و حرام قطعی و غیرقطعی خلط شده، به گونه‎ای که برای ارباب فن، بازشناخت این دو، کار آسانی نیست. چنین پژوهشی اگر انجام گیرد، فواید بی‌شمار دارد که یکی، رفع این شبهه‌ی جدی است که در اذهان بسیاری از اهل مطالعه و نظر وارد شده، و آن این است که اگر مثلاً موسیقی و شطرنج، دیروز حرام بوده و امروز حلال شده، از کجا بدانیم فلان حرامِ امروز، فردا حلال نخواهد شد؟! ما از تفکیک این دو دسته از احکام، به همه کس خواهیم فهماند که هیچ‌گاه حلال واقعی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، حرام نخواهد شد و حرام واقعی محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)، حلال نخواهد شد، و بلکه گاهی این ظنیات فراهم شده از مجموعه‌ی عرف و عادت و سلیقه و آداب اجتماعی است که با استناد به منابع فقهی، با گذشت زمان، دچار «تطور» می‎شود.

مثلاً در حال حاضر، کسی شک ندارد که بهره‌وری از فرآورده‎های صنعتی و استفاده وسایل و ابزارهای دوران جدید تمدن، حلال است ولی در همین دهه‎های گذشته که ما به یاد داریم، احتیاط شدید و شبهه‌ی حرمت، آنقدر زیاد بود که لااقل در عمل، بزرگان دین ترجیح می‎دادند که حتی المقدور بدین حیطه وارد نشوند... (11)

اکنون برای تفکیک قطعیات از ظنیات، شجاعتی از آن نوع که امام داشت، لازم است و این شجاعت علاوه از بازشناخت موضوعات احکام- که بارها بدان اشاره کردیم- باید در بازشناخت منابع اجتهاد و نیز روش آن، صورت گیرد.

تهور فقهی سیاسی/ اجتماعی امام، از متن تعلیمات دین و از کتاب و سنت سرچشمه می‎گرفت. آن فقیه بزرگ فرصت آن نیافت که سراپای فقه را با نظر دگرگون سازی بنیادی، بنگرد و آن تفکیکی را که در چند سطر پیش از آن یاد کردم انجام دهد و لذا در فتاوای صرفاً فقهی امام که تماس مستقیم با مقولات و مسائل اجتماعی و سیاسی ندارد، همان پیچ و خم‎ها و همان عبور از کوچه پس کوچه‎های بسیار فنی ملاحظه می‎شود و اهل فن در فتاوای آن حضرت در مورد «بلاد کبیره»، «لیالی مقمره»، «جماعت عیدین» و امثال آن‎ها، این واقعیت را به وضوح مشاهده می‎کنند. برای رفع هرگونه شبهه تصریح می‎کنم که بدون شک، این مبنای اجتهادی و فقهی در جای خود درست است که:

«ما ادّی الیه ظنّی فَهوَ حکم الله فی حقی»

«هرچه ظن من (فقیه) بدان رسید، همو، حکم خدا در حق من و (مقلدان من) است.»

ولی سخن در این است که ما با نگرشی جدید، در مبانی و مبادی خودِ «ظن»، ایجاد شک و شبهه می‎کنیم! و با توجه به آنچه در گذشته‎ها گذشته، لااقل در جریان عمل، در موارد بسیاری «ظن»های نادرستی می‌شناسیم که فقهای عظام عملاً بدان معترفند. این «ظن»ها، از نظر روانشناسی تاریخی، از خلط آگاه یا نا آگاه بین عادات و عرفیات «متشرعه» و برداشت‌های ویژه از کتاب و سنت با پیش ذهنیت‎های برخاسته از عرف و عادت و سلیقه‎هایی است که بیشتر مربوط به متشرعین است تا شارع.

اگر قبول داشته باشیم که در مواردی، با پدیده‎ای به نام «عرف متشرعه» روبرو هستیم و این عرف، از مبادی و مبانی آگاه یا ناآگاه حصول «ظن» به حکم الهی است، آنگاه با ایجاد شک و شبهه در عرف متشرعه- از آن‌رو که لزوماً برخاسته از تشریع شارع نیست- می‎توانیم بسیاری از ظن‌ها را به شک برگردانیم و در مواردی هم از قطع به خلاف، سر درآوریم! زیرا مبانی استنباط فقهی که در اصول فقه از آن بحث می‎شود، عمدتاً احکامی عقلی، عقلایی و یا عرفی‎اند و اگر در پاره‌ای از موارد از شرع چیزی نقل شده، از مواردی است که شرع، ارجاع به حکم عقل داده است یا از شارع «ردع» ی نرسیده است. تفصیل در این باره به جای دیگری موکول است ولی برای آنکه خوانندگان بدانند در فضای فقاهت ما، چه می‎گذرد، این سخن را به استناد رساله‎ی محققانه‌ی «تحول علم اصول، نوشته‌ی استاد دکتر ابوالقاسم گرجی، پی می‎گیریم:

در علم اصول، به چند نوع بحث برمی‌خوریم از این قرار:

1- مبادی لغوی علم اصول شامل: وضع، حقیقت و مجاز، منقول، مشترک، و ...

2- مباحث الفاظ شامل مدلول امر، مدلول نهی، مدلول جمل خبریه، فور و تراخی، مرّه و تکرار، توصلی و تعبدی، و...

3- مباحث استلزامات یا «عقلیات غیر مستقله» شامل وجوب مقدمه، مبحث ضد، اجتماع امر و نهی، دلالت نهی بر فساد، مفاهیم، و...

4- مباحث «عقلیات مستقله» شامل تحسین و تقبیح عقلی، ملازمه بین حکم عقل و شرع، اصول عقلیه و...

5- مسائل عقلانی شامل حجیت ظهورات، حجیت خبر ثقه، و...

6- مباحث شرعیه یا «ادله‌ی سمعیّه» شامل اصل برائت شرعی، اصل احتیاط شرعی، استصحاب و...

7- تعارض ادله یا مباحث تعادل و ترجیح شامل اصل تساقط متعارضین، جمع عرفی و...

8- مباحث اجتهاد و تقلید...

همان گونه که استاد گرجی آورده‎اند، این مباحث یا مربوط به لغت و ادب است و یا مربوط به عرف و عقل و عقلا و یا ترکیبی است از مباحث لفظی و عقلی و عقلایی... استاد گرجی حتی در باب، مباحث شرعیه و ادله‌ی سمعیه بعید نمی‎دانند که حکم شرع در این باب ارشاد به احکام عقلی یا امضاء احکام عقلایی باشد. در بحث تعارض ادله و تعادل و ترجیح و مقدم داشتن یک دلیل بر دیگری نیز به حکم عقل یا سیره‌ی عقلاء تمسک می‎شود. اجتهاد و تقلید نیز حکمی عقلی و یک سیره‌ی عقلایی است که در تمام علوم و فنون زندگی روزمره‌ی انسان جاری است. (12)

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که با آنکه مبانی استنباط فقهی، این چنین مقبول عقل و عرف عام است، چرا فقه نتوانسته با در دست داشتن چنین مبانی مقبول و غیر قابل تردیدی در ابعاد گوناگون سیاسی و اقتصادی و روابط بین المللی و نیازهای فردی و اجتماعی، به استخراج احکام معقول و قابل عمل و فراگیر بپردازد؟

در پاسخ می‎توان گفت که ما- پیش و بیش- از آنکه ابزارهای متقن را به کار گیریم، به بحث‎های نظری و ابداع احتمالات و تشکیکات و تفریعات بی حدّ و مرز پرداخته‌ایم و «فرض» و «احتمال»، بار و انبار کرده‌ایم! تا بدانجا که در لابلای بحث‎های بسیار موشکافانه بر سر معنای ساده‌ی یک روایت و یا نقل قول یک فقیه، هم ذهن آفریننده و خلاق ما از کار افتاده و هم ابزار ما، به قدری سائیده شده که دیگر کاربردی ندارد... من این را آفت «ابداع احتمال» نامیده‌ام...

نکته‎ای که بر ارباب فن هم پوشیده نیست، این است که ما در فقه به دو نوع احکام، برمی‌خوریم: احکام تأسیسی و احکام امضایی.

احکام تأسیسی، احکامی است که از طرف شارع «جعل» شده و عمل به آن به مقتضای حکم شرع است. این احکام نوعاً شامل عبادیات است.

احکام امضایی، احکامی است که اگر شرع هم نمی‎آمد و حکمی نمی‎کرد، آن احکام وجود داشته‌اند؛ النهایه، شارع احکامی را که مقتضای زندگی اجتماعی بوده‎اند، امضا کرده است.

احکامی از قبیل نماز و روزه و حج و زکوة و عموم عبادات از قبیل اول است و احکام دیگری از قبیل نکاح، بیع، صلح، رهن و جز این‎ها... از قبیل دوم است. (13)

در این مورد نیز ما، میان احکام تأسیسی و امضایی شارع، از آن جهت که حکم شارع است، فرقی نمی‎گذاریم و همه را «لازم الاتباع» می‎دانیم و در هر دو مورد مطیع و فرمانبردار هستیم، اما سؤال این است که آیا:

- اولاً احکام امضایی همان قدسیّت و ابدیّت احکام تأسیسی را دارد؟ و به عبارتی: اگر در یک جایی عرف، حکمی دیگر داشت، شارع آن حکم را امضاء نخواهد کرد و یا اگر عرفی تحول یافت و حکم خودش را از اعتبار انداخت، آیا بازهم شارع اصرار دارد که همان حکم قبلی عرف را که امضاء کرده، ابدیت بخشد؟

- ثانیاً آیا اگر عرفی درصدد برآید که حکم عرفی خود را که منشأ حکم امضایی است، دگرگون سازد، یعنی در واقع، موضوع یا «محطّ» حکم شارع را عوض کند، آیا این کار خروج از دایره‌ی احکام شرعی است؟

این دو سؤال بسیار جدی و اساسی است که پاسخ آن منشأ تحول و دگرگونی مهمی در فقه خواهد شد و تحول ناشی از پاسخ به سؤال دوم، مهم‌تر از تحول ناشی از پاسخ سؤال نخستین است زیرا در سؤال اول، فرض بر آن است که منشأ حکم شارع به هر دلیل، دگرگون شده ولی در سؤال دوم، در واقع، ماییم که می‎خواهیم «محطّ» حکم شارع را دگرگون سازیم. اگر پاسخ به سؤال دوم مثبت باشد، دست ما برای یک تحول باورنکردنی در فقه، بسیار باز است...

با عنایت به آنچه تاکنون به عرض رسید، بازشناخت مجدد مرزهای حلال و حرامِ مسلّم و قطعی با آنچه حرمت یا حلیتش مسلم و متّفقٌ علیه نیست با تجدیدنظر در مبانی و نیز نحوه‌ی استنباط حکم و استظهار از ادله و تفکیک این دو گونه محرمات و محللات از یکدیگر نیاز ضروری عصر ما و رسالت اجتناب‌ناپذیر فقهای عظام و علما و فضلای حوزه‌های علمیه است.

پی‌نوشت‌ها:

1- بقره/173.

2- به کتاب موج سوم «الوین تافلر» مراجعه فرمایید.

3- همچون استخراج و استحصال منابع غنی زیرزمینی که پیشتر به آن اشاره کردیم.

4- خوشبختانه اکثر فقهای عصر ما به طهارت اهل کتاب و بعضاً به طهارت ذاتی انسان فتوا می‎دهند؛ این فتوا در گذشته هم از مرحوم آیت الله اصفهانی و آیت الله بروجردی نقل شده است.

5- از این گونه پرسش و پاسخ‎ها بسیار می‎توان مطرح کرد. اما من برای نمونه، تنها دو مورد بالا را مطرح کردم و در اینجا مناسب می‎بینم خاطره‌ای را که شاید جای دیگری هم نوشته باشم به عرض می‎رسانم: در یکی از دیدارهایی که در قم با چند تن از فضلای قم داشتم، این بزرگان تصریح داشتند که فتوای امام در مورد موسیقی و شطرنج، مفاسد بی‌شماری به بار آورد و ...! اینان از ظهور خانم‎های گوینده در تلویزیون، انتقاد می‌کردند و این ظهور را مخالف با «روح احکام اسلام در مورد زن» می‌شمردند و مثلاً پخش برخی از موسیقی‎های طرب انگیز را از صدا و سیما، گوشه‌ای از سوءاستفاده‌های بی‌مهاری می‎دانستند که بر اثر فتوای امام، پدید آمده است... بنده مطلبی را که از امام برایم نقل کرده بودند برای آنان بازگفتم و آن این بود که امام در پاسخ پاره‌ای از معترضان فرموده بودند: اگر کسی از دیدن خانم‎ها در تلویزیون، دچار وسوسه‌ی خاصی می‎شود، برای او حرام است نگاه کند ولی برای دیگران حلال است. خاطره‎ای دیگر از دوستی دانشمند و دردمند به یاد دارم که ایشان می‎فرمود: طلبه‌ای را در قم می‎شناختم که وقتی زنان دهاتی بر در مدرسه‌ی فیضیه برای تماشای طلاب می‌ایستادند، از حجره بیرون نمی‎آمد که مبادا چشمش به زنان ژنده‌پوش بی‌قواره افتد و به حالت حرام دچار شود! یعنی برای آن بیچاره، «شلغم پخته» به راستی «گوشت بریان» بوده است!... دوست دیگری می‎گفت: حالت کسانی که از دیدن پاشنه‎ی بلند کفش خانم‎ها، دچار حالت هیجانی می‎شوند!، نمی‎تواند منشأ حکم خدا باشد. راستی آیا صحیح است که حکم خدا را برحسب چنین مزاج نامتعادل «شاذّ»ی تبیین کنیم؟! اصلاً وقتی وسواس و احتیاط از حد گذشت، شخص از ترس وسوسه‌ی حرام، از هر زیبایی‎ای گریزان می‎شود!...

6- در فرهنگ معین، «طرب» را در اصطلاح صوفیه به «انس با حق تعالی» معنی کرده است. لابد «انس با حق تعالی» هم اگر از راه موسیقی باشد، حرام است، چنانکه می‎گویند!

7- راستی چرا ما حتی کف زدن و سوت کشیدن را در این گونه جلسات که ماهیتاً جلسات شادی و سرور است، قدغن می‌کنیم؟! شنیده‌ام که حتی در مسابقات ورزشی مثلاً فوتبال که تماشاگران ورزش‌دوست با تماشای حرکات شورانگیز ورزشکاران پرتلاش که هنر، حرکت، جوش و خروش را در هم می‌آمیزند، به هیجان درمی‌آیند و به نشانه‌ی تشویق آنان یا تأیید این یا آن تیم، شروع به کف زدن می‎کنند، کسانی که به طور رسمی یا غیر رسمی آنان را از کف زدن منع کرده و می‌گویند: «صلوات بفرستید!». شاید چیزی برای منفور کردن صلوات و هر شعار دینی دیگری، کارآتر از این قدغن‎ها و منع‌های بی‌موقع و بی‌دلیل و برهان نباشد...

8- برای ادای حق- غیر قابل ادای- پدر و مادر و همسایگان و دوستان و استادان دوران نوجوانی و جوانی خودم، باید به عرض برسانم که هر چه دارم از دوران طلبگی از صفا و نورانیت و معنویت و تقوا و اخلاص دارم و تا پایان زندگی، وامدار آن فضای پاک و ملکوتی و آن عزیزان فراموش ناشدنی‌ام. سخن متن، منافاتی با این حاشیه ندارد!

9- او می‎گفت در زمان طلبگی در نجف، عرض «دجله» را با شنا طی کرده است.

10- یونس / 59.

11- طلبه‎های همسن و سال این حقیر به یاد دارند که آیت‌الله بروجردی برای درس، از بلندگو استفاده نمی‎کردند حتی در منزل ایشان از بلندگو استفاده نمی‎شد. در حالی که اذان و مناجات، صبح و ظهر و مغرب، از بلندگوی حرم حضرت معصومه (علیها السلام) در سراسر قم به گوش می‎رسید! منظورم بیان نمونه‎ای از عمل فقهی یک فقیه بزرگ است که هیچ ریشه‎ای جز عرف و عادت ندارد... تو گویی سنت‌های معمولی و روش‎های جاری حتی فرم لباس و منزل و مرکب و حتی طرز راه رفتن و نشستن و گفتگو کردن و نمونه‎های بی‌شمار دیگر، خود منبع استنباط حکم و یا لااقل یک مبنای عملی است!..

12- به رساله‌ی «تحول علم اصول» از استاد دکتر ابوالقاسم گرجی، صفحات 10 تا 14 رجوع شود.

13- اینکه آیا احکام سیاسی و جزایی اسلام از کدام نوع است؟ و یا کدامیک از این احکام از کدام نوع است، بحث کلیدی مهمی است که در جای خود باید بررسی شود.

منبع مقاله :

حجتی کرمانی، محمدجواد، (1389)، در حاشیه‎ی سنت و تجدد (گسستگی‎ها و پیوستگی‎ها)، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...