رفتن به مطلب

کارل گوستاو یونگ؛ ولیعهدی که از فروید عبور کرد


ارسال های توصیه شده

یونگ را در کنار زیگموند فروید از پایه‌گذاران دانشِ نوین روانکاوی قلمداد می‌کنند به تعبیر فریدا فوردهام پژوهشگر آثار یونگ: «هرچه فروید ناگفته گذاشته یونگ تکمیل کرده‌است.»

 

 

 

 

 

 

کارل گوستاو یونگ (به آلمانی: Carl Gustav Jung)‏ (۱۸۷۵ - ۱۹۶۱) روان شناس و متفکر سوئیسی که به خاطر فعالیت‌هایش در روانشناسی و ارائهٔ نظریاتش تحت عنوان روان شناسی تحلیلی یونگ معروف است. یونگ را در کنار زیگموند فروید از پایه‌گذاران دانشِ نوین روانکاوی قلمداد می‌کنند به تعبیر فریدا فوردهام پژوهشگر آثار یونگ: «هرچه فروید ناگفته گذاشته یونگ تکمیل کرده‌است.»

 

فروید زمانی یونگ را جانشین مسلم خود در جنبش روانکاوی می‌دانست. فروید از او به عنوان «جانشین و ولیعهد من» یاد کرده بود (به نقل مک گوایر، 1974، ص. 218). هنگامی که رشته دوستی آن دو در 1914 گسسته شد، یونگ آنچه را که روانشناسی تحلیلی می‌نامید آغاز کرد که به کلی با نظریه فروید تفاوت داشت.

 

 

879737_743.jpg

سال 1909 ردیف پایین از سمت راست کارل یونگ،استنلی هال،زیگموند فروید

زندگی یونگ

 

کارل گوستاویونگ که در زمزمه آواز مهارت داشت در دهکده کوچکی واقع در شمال سوئیس نزدیک آبشار معروف راین پرورش یافت. بنا به گفته خود او، دوره کودکی‌اش با تنهایی، جدایی و ناخرسندی گذشته بود. (یونگ، 1961).

 

پدرش کشیشی بود که آشکارا ایمانش را از دست داده و اغلب بدخلق و تندمزاج بود. مادرش از اختلال‌های هیجانی رنج می‌برد و رفتاری متلون و غیرقابل پیش‌بینی داشت، در یک لحظه از یک کدبانویی خوشحال به دیوی شبیه جادوگر تغییر حالت می‌داد که زیر لب حرف‌های بی‌ربط می‌زد. این ازدواجی نامبارک بود.

یونگ در سال‌های اولیه زندگی یاد گرفت به پدر و مادرش اعتماد یا اطمینان نکند و این را به دنیای خارج نیز گسترش داد. او متوجه دنیای درون شد، دنیای رؤیاها، پنداره‌ها و خیال‌ها، یعنی دنیای ناهشیارش. رؤیاها و ناهشیاری ـ نه دنیای منطق و هشیاری ـ راهنمای دوران کودکی‌اش شد و همچنان در دوران بزرگسالی نیز همراه وی بود.

 

یونگ در مواقع بحرانی زندگی‌اش براساس آنچه که از طریق ذهن ناهشیار در رؤیاهایش به او الهام می‌شد به حل دشواری‌ها و تصمیم‌گیری می‌پرداخت. وقتی که خود را برای تحصیل در دانشگاه آماده می‌کرد، موضوع رشته تحصیلی‌اش در یک رؤیا به وی الهام شد.

 

او در خواب دید که برای یافتن استخوان‌های جانوران ما قبل از تاریخ مشغول حفاری است. او این خواب را چنین تعبیر کرد که باید در زمینه طبیعت و علوم تحصیل کند. رؤیای کندن سطح زمین به علاوه رؤیای سه سالگی‌اش که خود را در یک غار زیرزمینی دیده بود، جهت مطالعه آینده‌اش درباره شخصیت را تعیین کرد:

مطالعه نیروهای ناهشیاری که زیر سطح ذهن قرار دارند.

 

یونگ در 1900 از دانشگاه بیسل، واقع در سوئیس، با درجه پزشکی فارغ‌التحصیل شد. به روانپزشکی علاقه‌مند بود و نخستین انتصاب حرفه‌ایش در یک بیمارستان روانی زوریخ بود، که اوگن بلولر، روانپزشکی که به سبب پژوهش‌هایش درباره اسکیزوفرنی معروف بود ریاست آن را برعهده داشت. یونگ در 1905 به سمت مدرس روانپزشکی در دانشگاه زوریخ منصوب شد، اما پس از چند سال از این سمت کناره‌گیری کرد و تلاش‌هایش را در تحقیق، نوشتن و طبابت خصوصی مصروف داشت.

 

او هنگام درمان بیماران، از فروید که عادت داشت از بیمارانش درخواست کند که روی تخت دراز بکشند پیروی نمی‌کرد و اظهار می‌داشت که نمی‌خواهد آنها را بخواباند! یونگ و بیمارش روی صندلی‌های راحتی مقابل یکدیگر می‌نشستند. او گاهگاهی جلسه‌های درمانی را در قایق بادبانی‌اش برگزار می‌کرد، درحالی که با شادمانی قایق را در باد شدید به سرعت پیش می‌راند. گاهی برای بیمارانش آواز می‌خواند و بعضی مواقع نیز به‌طور عمدی با آنها گستاخی می‌کرد. او روزی به یکی از بیماران که در ساعت مقرر حاضر شده بود گفت: «آه نه، من نمی‌توانم حضور شخص دیگری را تحمل کنم. امروز به خانه‌ات برگرد و خودت را درمان کن» (به نقل بروم، 1981، ص. 185).

 

یونگ پس از خواندن تعبیر رؤیاها در 1900 که آن را به عنوان یک شاهکار توصیف کرد، به آثار فروید علاقه‌مند شد و تا 1906 این دو مرد مکاتبه با یکدیگر را آغاز کرده بودند و یکسال بعد یونگ به وین رفت تا فروید را ملاقات کند. در نخستین دیدارشان 13 ساعت با اشتیاق فراوان گفت‌وگو کردند، که سرآغاز هیجان‌انگیز رابطه نزدیک پدر ـ فرزندی اما زودگذر آنان بود.

879731_108.jpg

 

در 1909 یونگ همراه فروید برای شرکت در مراسم یادبود دانشگاه کلارک به ایالات متحد رفت، که در آنجا هر دو سخنرانی‌هایی ایراد کردند.برخلاف بیشتر شاگردان فروید، یونگ پیش از آنکه همکاری با فروید را آغاز کند شهرت حرفه‌ای خود را تثبیت کرده بود. از میان نخستین کسانی که به روانکاوی گرویدند او از همه معروف‌تر بود. درنتیجه، شاید او در مقایسه با افراد جوان‌تری که نخستین پیروان فروید شدند، که بیشتر آنان هنوز دانشجو بودند و از هویت حرفه‌ای خود اطمینان نداشتند، تأثیرپذیری و تلقین‌پذیری کمتری داشت.

 

اگرچه یونگ شاگردی فروید را پذیرفت اما هرگز پذیرای کامل عقاید او نبود، هرچند که در اوایل آشنایی‌شان تردیدها و مخالفت‌هایش را سرکوب می‌کرد. هنگامی که روانشناسی ناهشیار (1912) را می‌نوشت، ناراحت بود، زیرا می‌دانست نشر دیدگاهش با این اثر که با دیدگاه فروید تفاوت داشت به روابط آنها لطمه خواهد زد. او به اندازه‌ای از واکنش احتمالی فروید نگران بود که ماه‌ها قادر نبود نوشتن کتاب را ادامه دهد. البته سرانجام کتاب را منتشر کرد و آنچه که می‌بایست روی دهد اتفاق افتاد.

 

در 1911، بنا به اصرار فروید و علی‌رغم مخالفت اعضای وینی انجمن بین‌المللی روانکاوی، یونگ ریاست این انجمن را عهده‌دار شد. فروید عقیده داشت که اگر یک یهودی در رأس گروه قرار گیرد گرایش یهودستیزی ممکن است مانع پیشرفت جنبش روانکاوی شود. اعضای وینی که تقریباً همگی یهودی بودند، به یونگ که متولد سوئیس بود اعتماد نداشتند و چون آشکارا مورد علاقه فروید بود از او بیزار بودند. آنان نه تنها در این جنبش بر یونگ ارشد بودند، بلکه همچنین معتقد بودند که خود یونگ گرایش یهودستیزی دارد.

 

اندکی پس از انتخاب یونگ، در رابطه دوستانه‌اش با فروید نشانه‌هایی از تیرگی آشکار شد و در 1912 روابط شخصی آنان پایان گرفت. در 1914 یونگ از سمت خود استعفا کرد و از انجمن کنار رفت.

 

هنگامی که یونگ 38 ساله بود، دوره‌ای از آشفتگی شدید هیجانی را تجربه کرد که سه سال ادامه داشت، درست همانطور که فروید نیز در همان دوره از عمر خود به چنان حالتی دچار شده بود. یونگ به تصور اینکه دارد دیوانه می‌شود، به انجام هیچگونه تحقیق علمی و یا حتی به خواندن کتاب علمی قادر نبود، اما جالب توجه است که به درمان بیمارانش ادامه می‌داد.

 

یونگ مشکل هیجانی خود را اساساً با همان شیوه‌ای که فروید حل کرده بود حل می‌کرد، یعنی به وسیله برخورد با ذهن ناهشیارش. هرچند یونگ، برخلاف فروید، رؤیاهایش را به گونه‌ای نظامدار تحلیل نکرد، به تکانه‌های ناهشیارش که در رؤیاها و خیالپردازی‌ها جلوه‌گر می‌شدند گوش می‌داد و از آنها پیروی می‌کرد.

 

همانند فروید، این بحران هیجانی یونگ نیز دوره‌ای از خلاقیت بیکران او بود و به تدوین نظریه شخصیتی‌اش منتهی شد.

 

یونگ در جهت علاقه‌اش به اساطیر در سال‌های دهه 1920 چند بار به آفریقا مسافرت کرد تا فرآیندهای روانی اقوام نانویسا را مورد مطالعه قرار دهد. در 1932 به استادی دانشگاه پلی‌تکنیک دولتی در زوریخ منصوب شد و این سمت را تا 1942 که بر اثر بیماری ناگزیر به کناره‌گیری شد برعهده داشت. در 1944 یک کرسی روانشناسی پزشکی در دانشگاه بیسل سوئیس برای او ایجاد شد، اما این بار نیز به سبب بیماری نتوانست بیش از یکسال در این سمت باقی بماند. او در بیشتر مدت عمر 86 ساله‌اش در تحقیق و نوشتن فعال بود و تعداد زیادی کتاب منتشر کرد.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

روانشناسی تحلیلی

 

نکته مهم تفاوت بین روانشناسی تحلیلی یونگ و روانکاوی فروید به ماهیت لیبیدو مربوط است. درحالی که فروید لیبیدو را مؤکداً برحسب میل جنسی تعریف می‌کرد، یونگ آن را یک نیروی حیاتی کلی می‌دانست که میل جنسی فقط بخشی از آن است.

 

به نظر یونگ این نیروی حیاتی لیبیدویی بسته به اهمیت فعالیت‌های آن در زمان‌های معین، به صورت رشد و تولیدمثل و نیز انواع فعالیت‌های دیگر جلوه‌گر می‌شود.

 

یونگ عقده ادیپ فرویدی را قبول نداشت. او دلبستگی کودک به مادر را برحسب نیاز وابستگی که با توانایی مادر به عنوان منبع مولد غذا پیوند دارد تبیین می‌کرد. به تدریج که کودک رشد می‌کند و کارکرد جنسی‌اش تحول می‌یابد، کارکردهای تغذیه‌ای دارای پوششی از احساس‌‌های جنسی می‌شود. به نظر یونگ، انرژی لیبیدویی تنها بعد از بلوغ جنسی است که شکل دگرخواهی جنسی به خود می‌گیرد. او وجود نیروهای جنسی در کودکی را انکار نکرد، بلکه نقش کشش جنسی را به یکی از چند کشش کاهش داد.

 

879763_173.jpg

 

بدون تردید، تجارب زندگی یونگ بر نظریه وی تأثیر گذاشت. پیش از این یادآور شدیم که چگونه پذیرش نیروهای ذهن ناهشیارش علایق حرفه‌ای آینده او را پیش‌بینی کرد. تأثیر وقایع زندگی شخصی او نیز در نظریه‌اش نسبت به کشش جنسی نیرومند بود. عقده ادیپ در نظریه یونگ جایی نداشت زیرا آن به دوره کودکی‌اش مربوط نمی‌شد. او مادرش را زنی چاق و زشت توصیف می‌کرد و لذا هرگز نمی‌توانست پافشاری فروید را دایر بر اینکه هر پسر خردسالی نسبت به مادرش هوس جنسی دارد، درک کند.

 

یونگ برخلاف فروید هیچگونه ناامنی، بازداری، یا اضطراب درباره مسایل جنسی را در خود پرورش نداد و مانند فروید کوشش نکرد که فعالیت‌های جنسی‌اش را محدود کند. یونگ با بیماران و شاگردان زن روابط جنسی برقرار می‌کرد که بعضی از آنها تا سال‌ها ادامه داشت. «برای یونگ که نیازهای جنسی خود را آزادانه و به‌طور مکرر ارضا می‌کرد، امیال جنسی در انگیزش انسان کمترین نقش را داشت. برای فروید که به وسیله ناکامی‌ها و نگرانی‌های مشتاقانه درباره امیال عقیم مانده‌اش محصور بود، امیال جنسی نقش اصلی را داشت» (شولتز، 1990، ص. 148).

 

دومین تفاوت اساسی بین نظریه یونگ و فروید در جهت نیروهایی است که در شخصیت انسان تأثیر می‌گذارند. درحالی که فروید افراد را قربانی رویدادهای کودکی می‌دانست، یونگ معتقد بود که شخصیت ما به وسیله هدف‌ها، امیدها و اشتیاق‌های آینده و همچنین گذشته ما شکل می‌‌گیرد. یونگ اظهار داشت که رفتار ما کاملاً به وسیله تجارب 5 سال اول کودکی تعیین نمی‌شود بلکه در دوره بعدی زندگی نیز تغییر می‌کند.

 

سومین تفاوت بین یونگ و فروید این است که یونگ کوشش کرد تا ذهن ناهشیار را عمیق‌تر بکاود و بعد تازه‌ای به آن بیفزاید: یعنی تجارب ارثی نوع انسان و آنهایی که از اجداد حیوانی به انسان رسیده‌اند («ناهشیاری جمعی»).

 

ناهشیاری جمعی

 

یونگ برای ناهشیاری دو سطح قایل بود. ناهشیاری شخصی درست در زیر هشیاری قرار دارد. ناهشیاری شخصی شامل همه خاطره‌ها، تکانه‌ها، آرزوها، ادراکات ضعیف و سایر تجارب مربوط به زندگی فردی است که سرکوب یا فراموش شده‌اند. با وجود این، رویدادهای موجود در ناهشیاری شخصی را به آسانی می‌توان به خودآگاهی هشیار فرا خواند و این امر نشان می‌دهد که این سطح ناهشیاری خیلی عمیق نیست.

 

تجارب موجود در ناهشیاری شخصی به صورت عقده‌ها گروه‌بندی می‌شوند. اینها الگوهایی از هیجان‌ها، خاطره‌ها و آرزوهایی با موضوع‌های مشترک‌اند. عقده‌ها به صورت اشتغال ذهنی به اندیشه‌هایی مانند قدرت یا حقارت جلوه‌گر می‌شوند که بر رفتار آدمی تأثیر می‌گذارند. بدینسان، عقده در اصل شخصیت کوچکتری است که در داخل کل شخصیت شکل می‌گیرد.

 

 

879733_638.jpg

 

در زیر ناهشیار شخصی عمیق‌ترین سطح روان یعنی ناهشیار جمعی جای دارد، که برای فرد ناشناخته است و تمامی تجارب نسل‌های پیشین ازجمله اجداد حیوانی ما را شامل می‌شود. ناهشیار جمعی شامل تجارب تکاملی جهان شمول است و پایه‌های شخصیت را تشکیل می‌دهد. او همه رفتارهای زمان حال را جهت می‌دهد و بنابراین قوی‌ترین نیروی شخصیت است. لازم به تذکر است که این تجارب تکاملی ناهشیارند. برخلاف تجارب موجود در ناهشیاری شخصی، تجارب تکاملی ناهشیار را به یاد نمی‌آوریم و تصوری از آنها نداریم. درحقیقت به هیچ‌وجه از آنها آگاه نیستیم.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

کهن الگوها (آرکی تایپ‌ها)

 

گرایش‌های ارثی موجود در ناهشیاری جمعی که کهن الگو نامیده می‌شوند تعیین‌کننده‌های فطری تجربه روانی هستند که به فرد آمادگی می‌دهند تا رفتاری همانند آنچه که اجداد وی در موقعیت‌های مشابه از خود ظاهر می‌ساختند بروز دهد. کهن الگوها به صورت هیجان‌ها و سایر رویدادهای روانی تجربه می‌شوند و نوعاً با تجارب مهم انسان مانند تولد و مرگ، با مراحل خاصی از زندگی مثل نوجوانی و با واکنش در برابر خطرهای شدید پیوند دارند.

 

پژوهش گسترده یونگ درباره آثار اساطیری و هنری تمدن‌های گوناگون به کشف سمبل‌های (نمادهای) مشترک بین تمامی آنها منتهی شد و این واقعیت حتی در فرهنگ‌های کاملاً منزوی از نظر زمانی و مکانی که نفوذ فرهنگ‌های دیگر در آنها ناممکن بوده موجودند. او همچنین در رؤیاهای بیمارانش چیزهایی کشف کرد که به نظر وی ردهای مشخصی از همین نمادها بودند. همه این مواد مفهوم او درباره ناهشیار جمعی را تأیید می‌کردند.

 

879734_324.jpg

 

از میان کهن الگوهایی که یونگ توصیف کرد ظاهراً چهار کهن الگو بیشتر از بقیه رخ داده‌اند: نقاب (پرسونا)، آنیما و آنیموس، سایه و خود.

 

نقاب چیزی است که ما در تماس با دیگران بر چهره می‌زنیم و ما را به گونه‌ای که می‌خواهیم در جامعه ظاهر شویم نشان می‌دهد. بدین‌ترتیب نقاب ممکن است با شخصیت واقعی ما مطابقت نکند. مفهوم نقاب ظاهراً شبیه به مفهوم جامعه شناختی ایفای نقش است، که در آن افراد در موقعیت‌های مختلف نقش خود را متناسب با انتظارات دیگران ایفا می‌کنند.

 

کهن الگوهای آنیما و آنیموس بدین‌معناست که هر شخصی برخی از ویژگی‌های جنس مخالف را از خود نشان می‌دهد. آنیما به معنای خصایص زنانگی در مردان و آنیموس بیانگر خصایص مردانگی در زنان است. همانند سایر کهن الگوها، اینها از گذشته دوره‌های ابتدایی انواع ناشی می‌شوند، که در آن زنان و مردان گرایش‌های رفتاری و هیجانی را از یکدیگر می‌آموخته‌اند.

 

کهن الگوی سایه (خود تاریکتر ما) بخش پست و حیوانی شخصیت است، میراث نژادی است که از شکل‌های پایین‌تر زندگی به ما رسیده است. سایه شامل تمامی امیال و فعالیت‌های غیراخلاقی، هوس‌آلود و منع شده است. یونگ نوشت که سایه ما را به انجام کارهایی وا می‌دارد که معمولاً انجام آنها را به خودمان اجازه نمی‌دهیم. پس از اقدام به اینگونه اعمال، معمولاً اصرار می‌ورزیم بر اینکه چیزی ما را به انجام این کار واداشت. یونگ ادعا می‌کرد که «آن چیز» بخش ابتدایی طبیعت ماست. اما سایه جنبه مثبت نیز دارد. سایه منبع برانگیختگی، آفرینندگی، بینش و هیجان عمیق است که همه اینها برای رشد کامل انسان ضروری‌اند.

 

یونگ " خود " را مهمترین کهن الگو می‌دانست. خود با ایجاد توازن بین همه جنبه‌های ناهشیار، برای تمامی ساختمان شخصیت وحدت و ثبات را فراهم می‌کند. بدینسان خود تلاش می‌کند که بخش‌های مختلف شخصیت را به یکپارچگی کامل برساند.

 

یونگ آن را به کشش یا نیرویی در جهت تحقق خود یا خودشکوفایی پیوند می‌داد. مرا یونگ از خودشکوفایی عبارت بود از توازن و رشد کامل یا کمال همه جنبه‌های شخصیت، یعنی کامل‌ترین رشد خود.

 

او عقیده داشت که خودشکوفایی تا پیش از میانسالی به وقوع نمی‌پویندد و این سال‌ها (بین 35 و 40) را سال‌های بحرانی رشد شخصیت می‌دانست، یعنی یک زمان طبیعی انتقال که در آن شخصیت دستخوش تغییرهای لازم و مفید می‌شود. این عقیده عنصر دیگری از نظریه یونگ را که به شرح‌حال شخصی او مربوط است، آشکار می‌سازد: میانسالی دوره‌ای از زندگی شخصی او بود که پس از حل بحران روان رنجوریش، به یکپارچگی شخصیت دست یافت. بدینسان، برخلاف زندگی و نظام فروید، برای یونگ مهمترین مرحله رشد شخصیت نه دوره کودکی، بلکه سن میانسالی، یعنی زمان بحران شخصی و حل آن بود.

 

درونگرایی و برونگرایی

 

مفاهیم درونگرایی و برونگرایی یونگ معروف است. در برونگرا لیبیدو (انرژی حیاتی) به خارج از خود و به سوی رویدادهای خارجی، اشخاص و موقعیت‌ها معطوف است. سنخ برونگرا به شدت زیر نفوذ نیروهای محیطی قرار دارد و در گستره وسیعی از موقعیت‌ها مردم‌آمیز و دارای اعتماد به نفس است. در درونگرا جریان لیبیدو به سوی درون است.

 

 

879735_592.jpg

 

درونگرا بیشتر مآل‌اندیش و درون‌نگر و در برابر نفوذهای بیرونی مقاوم است، در ارتباط با اشخاص دیگر و جهان خارج اعتماد به نفس کمتری دارد و کمتر از برونگرا مردم‌آمیز است. این نگرش‌های متضاد تا اندازه‌ای در همه اشخاص وجود دارند اما معمولاً یکی بارزتر از دیگری است.

 

هیچکس به‌طور کامل درونگرا و برونگرا نیست. در هر لحظه معین نگرش غالب می‌تواند تحت نفوذ موقعیت قرار گیرد. به عنوان مثال، شخصی که طبیعتاً درونگراست ممکن است در موقعیتی که اساساً مورد علاقه اوست مردم‌آمیز و اجتماعی شود.

 

سنخ‌های روانشناختی

 

به نظر یونگ، تفاوت‌های شخصیتی همچنین از طریق کارکردهایی که برای روی کردن به دنیای عینی خارجی و دنیای ذهنی درونی به کار می‌بندیم جلوه‌گر می‌شوند. این کارکردها شامل تفکر، احساس درونی، احساس بیرونی و شهود است. تفکر یک فرآیند مفهومی است که معنا و شناخت را فراهم می‌کند؛ احساس درونی یک فرآیند ذهنی وزن دادن و ارزشگذاری است. احساس بیرونی ادراک هشیارانه اشیاء مادی است و شهود شامل ادراک به شیوه ناهشیارانه است.

 

به نظر یونگ تفکر و احساس درونی شیوه‌های منطقی پاسخ دادن به محیط‌اند، زیرا آنها مستلزم استدلال و قضاوت‌اند. احساس بیرونی و شهود غیرمنطقی‌اند زیرا به دنیای محرک محسوس و خاص وابسته‌اند و مستلزم به کار بستن استدلال نیستند. از هر جفت از این کارکردها تنها یک شیوه می‌تواند در یک زمان معین غالب باشد. این غلبه کارکردی می‌تواند با غلبه برونگرایی و درونگرایی ترکیب شود هشت سنخ روانشناختی را به وجود آورد (برای مثال، سنخ برونگرای فکری یا سنخ درونگرای شهودی).

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آزمون تداعی کلمه‌ها

 

پس از آنکه یکی از همکاران یونگ او را از آزمایش‌های تداعی ویلهلم وونت آگاه ساخت، وی آزمون تداعی کلمه‌ها را تدوین کرد. در روش تداعی کلمه‌های یونگ، فهرستی از کلمه‌ها یکی پس از دیگری برای بیمار خوانده می‌شود و او به هر کلمه با نخستین کلمه‌ای که پس از شنیدن آن به ذهنش می‌آید پاسخ می‌دهد. یونگ زمان لازم برای پاسخ دادن به هر کلمه و نیز تغییرات در تنفس و هدایت برقی پوست را اندازه می‌گرفت. به نظر وی همه اینها شواهدی از واکنش‌های هیجانی بودند. اگر یک کلمه معین موجب طولانی شدن زمان پاسخ، بی‌نظمی در تنفس و تغییر در هدایت برقی پوست می‌شد، یونگ آن را به وجود یک مسأله هیجانی ناهشیار وابسته به کلمه محرک یا پاسخ قیاس می‌کرد.

 

879736_956.jpg

 

 

یونگ همچنین آزمون تداعی کلمه‌ها را به عنوان وسیله‌ای برای کشف جرایم به کار برد و دو بار کسانی را که مرتکب دزدی شده بودند شناسایی کرد. سال‌ها پژوهشگران بر این باور بودند که یونگ نخستین کسی بود که این روش را برای کشف جرم به کار برد، اما داده‌های جدید تاریخی نشان داده است که ماکس ورتایمر روانشناس گشتالتی چند هفته قبل از یونگ یافته‌های مشابهی را منتشر کرده بود (ورتایمر، کینگ، پکلر، رنی و شاف، 1992).

 

اظهارنظر

 

اندیشه‌های یونگ در زمینه‌های گوناگونی مانند مذهب، تاریخ‌، هنر و ادبیات تأثیر گذاشت. بسیاری از مورخان، دانشمندان علوم دینی و نویسندگان از او به عنوان منبع الهام قدردانی کرده‌اند. با وجود این، روانشناسی علمی از بسیاری جهات روانشناسی تحلیلی را نادیده گرفته است. بسیاری از کتاب‌های یونگ تا سال‌های دهه 1960 به انگلیسی ترجمه نشده بودند و سبک نسبتاً پیچیده نوشته‌هایش فهم آنها را دشوار می‌سازد. «یونگ مانند فروید هرگز مطالبی از نوع مقدمه یا زمینه‌یابی ننوشت. هیچ کتابی منتشر نکرده است که در آن آثار متعددش به صورت مجموعه‌ای واحد و یکپارچه نوشته شده باشد. گرچه مطالب را به تفصیل می‌نوشت، درواقع به گونه تکان‌دهنده‌ای تمایل داشت که آنها را غیر نظامدار بنویسد» (کافمن، 1992، صص. 292ـ291).

 

بی‌توجهی یونگ به روش‌های سنتی علمی، مخالفت روانشناسانی را که جهت‌گیری آزمایشی دارند موجب شده است و بر این روانشناسان نوشته‌های عرفانی و توأم با تعصب مذهبی یونگ حتی کمتر از آثار فروید جاذبه دارد. انتقادهای مطرح شده درباره شواهدی که فروید بر آنها تکیه می‌کرد در مورد کارهای یونگ نیز صدق می‌کند. او نیز به جای پژوهش آزمایشگاهی کنترل شده بر مشاهده و تفسیر بالینی تکیه داشت.

 

اما دیدگاه‌های یونگ درباره سنخ‌های روانشناختی پژوهش‌های چشمگیری را موجب شده است. تدوین شاخص سنخ مایرز ـ بریگز، آزمون شخصیتی که در سال‌های دهه 1920 توسط کتارین بریگز و ایزابل بریگز ساخته شد، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. آن به صورت یکی از آزمون‌های شخصیت پر مصرف درآمده است و برای هدف‌های پژوهشی و کاربردی، به ویژه برای استخدام و مشاوره کارکنان، مورد استفاده قرار می‌‌گیرد (ساندرز، 1991، وینک، 1993).

 

کارهای یونگ همچنین الهام‌بخش آزمون شخصیتی معروف دیگری شد که نگرش‌های درونگرایی و برونگرایی را اندازه‌گیری می‌کند. این آزمون که پرسشنامه شخصیتی ماودسلی نامیده می‌شود، توسط هنس آیزنگ، روانشناس انگلیسی تدوین شد. پژوهش‌هایی که در آنها از این آزمون‌ها استفاده شده است برخی شواهد تجربی را در تأیید اندیشه‌های یونگ فراهم ساخته و نشان داده است که دست‌کم بعضی از اندیشه‌های وی را می‌توان با روش آزمایشی مطالعه کرد. migna.ir اما همانند کارهای فروید، بیشتر جنبه‌های این نظریه مانند عقده‌ها، ناهشیاری جمعی و کهن الگوها، در برابر تلاش‌هایی که برای اعتباریابی علمی آنها صورت گرفته است نافرجام مانده‌اند.

 

آزمون تداعی کلمه‌ها به صورت یک روش معیار فرافکنی درآمده و عامل برانگیزاننده تدوین آزمون لکه‌های جوهر رورشاخ بوده است. مفهوم خودشکوفایی، کارهای آبراهام مزلو و روانشناسان انسانگرا را در پروراندن این موضوع پیش‌بینی کرده است.

 

پیشنهاد یونگ دایر بر اینکه میانسالی زمان بحرانی تغییر شخصیت است مورد پذیرش مزلو و اریک اریکسون قرار گرفته و به نحو گسترده‌ای در نظریه‌های معاصر روانشناسی شخصیت پذیرفته شده است.

 

برخلاف این خدمت‌ها، بیشتر کارهای یونگ در روانشناسی مورد پذیرش قرار نگرفته‌اند. اندیشه‌های او در سال‌های دهه 1970 و 1980 به دلیل محتوای اسطوره‌ای با استقبال همگان روبه‌رو شد.

-

-

-

منبع: برترينها

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...