Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۴ واژهی نوجوان بهخودیخود در قانون وجود ندارد یعنی قانون تنها بهصورت دوقطبی کودک و بزرگسال را به رسمیت میشناسد. بسیاری اما معتقدند این امر بهنوعی انکار وجود نوجوانان است و لازم میدانند قانون تدابیر خاصی را برای رسیدگی به این بازهی سنی بسیار مهم از زندگی به منصهی ظهور برساند. مسئلهی جرم و جنایت در بین افراد نابالغ از اوایل قرن بیستم به بعد بهصورت جدی مطرحشده و به بحث اصلی بسیاری از محافل تبدیلشده است. از طرفی بحثهای بسیاری بر سر عبارت سن قانونی» در قوانین جزایی بسیاری از کشورهای دنیا به راه افتاده است. متخصصان معتقدند جوانان نیاز به حمایت ویژهای توسط قانون هر کشور دارند و باید به آموزش ایشان توجه ویژهای نشان داده شود. به همین دلیل است که برای مثال در فرانسه صحبت از لایحهی حمایت قضایی از جوان مطرح شده است. مسئلهی جالبتوجه اما این است که در هیچکدام از طرحهای حمایتی و حقوقی صحبتی از نوجوانان نشده است بلکه تنها از نابالغان؛ جوانان و یا جوانی صحبت به میان آمده است و بهخصوص از منظر آموزشی و جامعهشناسی به این مقولهها پرداختشده است. واژههای نوجوان و نوجوانی نشاندهندهی فرآیندی کاملاً منحصر به فرد رشد و بلوغ است که میتوان آن را در حوزههای پزشکی و روانی بررسی کرد. ازلحاظ فیزیکی نوجوانی یعنی بلوغ و رشد بدن با فرآیندی متفاوت در دختران و پسران. ازنظر روانی بیشتر صحبت از بحران نوجوانی به میان میآید. پزشکان و روان شناسان بیش از هر چیز ترجیح میدهند از واژهی نوجوانی برای اشاره به این برههی حساس از زندگی بهره ببرند. استوارت آل در سال ۱۹۰۴ نگارندهی اولین کتابی بود که بهصورت عینی به مقولهی نوجوانی پرداخته است. پس از وی در سال ۱۹۲۵، آگوست ایکورن کتابی تحت عنوان جوانی فراموششده را به رشتهی تحریر درآورد که در خلال آن علت رفتارهای جامعه گریزانهی نوجوانان را پیوندهای لیبیدوی غیرطبیعی در دوران کودکی دانست. جان بالبی در سال ۱۹۵۱ نتیجهی تحقیقات خود را بهصورت یک گزارش منتشر کرد که در خلال آن به اهمیت مراقبتهای ویژهی دوران کودکی و تأثیر به سزای آن در زندگی فرد در دوران نوجوانی و جوانی پرداخت. ازنظر وی هم وضعیت شخص در دوران کودکی تأثیر به سزایی در زندگی وی در آینده ایفا خواهد کرد، بهخصوص در حوزهی عاطفی و آموزشی. بهاینترتیب از دیدگاه وی الگوی اجتماعی –جوانان و جوانی- به الگویی فردی-نوجوانی- تبدیل میشود. با بررسی رخدادهای تاریخی خیلی راحت میتوان به این مسئله پی برد که مدتهاست واژهی نوجوانی همراه شده با مقولههایی مثل خشونت، جرم، قانون، محدودیت و ... خلاصه بگوییم، امروزه بیش از هر زمان دیگری از نوجوانان خواسته میشود تا قانون را محترم شمارده و در چارچوب آن حرکت کنند. بحران اصالت جوانی و اختیار دید موجود در اوایل قرن بیستم بهتدریج دچار تغییر شد و متخصصان حوزهی آموزش و روان شناسی تلاش کردند تا رفتارهای ناهنجاری که از نسل جوان سر میزد را نسبت دهند به مقولهی بحران نوجوانی. به همین ترتیب دو جریان فکری اصلی ظهور کرد. جریان اول که با مدنظر قرار دادن روحیهی مبارزهطلبی و ایستادگی نوجوان و جوان بیشتر به عنصر محدودیت اشاره میکرد. جریان دوم دیدگاه درونیتر داشته و به بحرانهای هویتی اشاره میکرد. ازنظر دستهی دوم علت اصلی را باید در ریشههای روانی در وهلهی اول و ریشههای اختیار در وهلهی دوم جستوجو کرد. به همین ترتیب موریس دبس، روان شناس و آموزگار صحبت از بحران اصالت جوانی به میان آورد و در مجموعه کتابهای خود تحت عنوان چه میدانم؟! این امر را مورداشاره قرارداد که نوجوانان و جوانان نیاز مبرمی دارند به اینکه خود را از دیگران تمیز دهند و شخصیتی منحصربهفرد را به نمایش بگذارند. پی. مل، روانکاو و روانپزشک، صحبت از بحران جوانی به میان آورد و معتقد بود باید بین بحرانهای ساده و شدید تفاوت قائل شد. این امر به این معناست که ازنظر وی برخی از بحرانها برای سنین نوجوانی و جوانی کاملاً طبیعی و برخی از آنها غیرطبیعی بوده و بهنوعی بیماری محسوب میشوند. اریک اریکسون، صحبت از بحران و سرگشتگی هویتی به میان آورد. ازنظر وی اگر شخص با بحران هویتی مواجه شود نباید خیلی نگرانی به خود راه داد چراکه میتوان این امر را یکی از مراحل زندگی در نظر قلمداد کرد. مشکل اصلی اما زمانی شکل میگیرد که سرگشتگی هویتی پدید آید. بحران نوجوانی، بحران هویتی و یا بحران اصالت، مسئلهی اصلی نزد نوجوان شکلدهی درونی مؤلفههای روانی بهخصوص فراخود است. به همین واسطه نیز نوجوانان بهطور دائم اختیار بزرگترها را زیر سؤال میبرند. چالشها و مؤلفههای هویت نوجوان برای درک بهتر چالشهای اختیار در سنین نوجوانی بهتر است ابتدا به بررسی ریشهی واژهی اختیار بپردازیم. این واژهی ریشهی هندی-اروپایی دارد (اوگ) که به معنای افزایش پیدا کردن و یا افزایش دادن است. معادل لاتین واژهی اختیار، auctoritas است که نهتنها به معنای اختیار بلکه به معنای نگارنده و نیز نگارش است. نگارنده براثر خود اختیار دارد چراکه متعلق به وی بوده و اوست که خالق آن محسوب میشود. در یونان باستان بهجای اختیار بیشتر واژهی برابری استفاده میشده، برابری بین همهی شهروندان که میشود همان دموکراسی یا مردمسالاری. تنها زمانی که یونان با خطر مواجه میشد فرماندهی نظامی شهر اختیار و بهنوعی اختیار پیدا میکرد و کنترل اوضاع را در دست میگرفت. رم باستان اما توجه زیادی به مقولهی اختیار نشان میداد و هانا آرنت مقولهی اختیار را یکی از ریشههای اصلی شکلگیری امپراتوری رم باستان معرفی میکند. امپراتوری رم بر پایهی اختیار پدران، بنیانگذاران و نیاکان بنا شد و به دنبال آنهم همین اختیار بهواسطهی سلسلهمراتب از نسلی به نسل دیگر منتقل شد. اختیار در رم باستان به این شکل تعریف میشد: «رابطهی اختیار بین فرماندار و فرمانبردار نه بر اساس خردی مشترک بنا میشود و نه بر اساس قدرت فرماندار. چیزی که بین ایشان مشترک است خود سلسلهمراتب بوده که هر دو طرف بهخوبی نسبت به مشروعیت آن آگاهی داشته و جایگاه خود را در برابر آن میدانند.» اختیار نه به معنی قدرت است و نه به معنی بر انگیزش بلکه میتوان از آن بهعنوان نوعی فوق قدرت یادکرد، یعنی قدرتی که بهواسطهی سلسلهمراتب و قدرتهای پیشین تضمین میشود؛ بنابراین میتوان از این لحاظ ریشهی اختیار را تا حدی اسرارآمیز در نظر قلمداد کرد. با این وجود در گذار زمان اختیار و قدرت سبب کمرنگ شدن واژهی افزایش و نیز پیدایش میشود. دو واژهای که در زمان شکلگیری مفهوم اختیار و نسبت داده شدن آن به نگارنده و به وجود آورنده وجود داشتهاند. نوجوانان در جوامع معاصر نیز بهنوعی دنبال همین مفهوم نگارندگی و آفرینندگی از اختیار هستند. این امر به این معناست که ایشان میخواهند خودشان نگارندهی داستان زندگی و آیندهی خویشتن باشند. مقولهی اختیار دو مؤلفهی اصلی دارد. مؤلفهی اول بیرونی، رابطهای و اجتماعی است یعنی رابطهی بین دو یا چند شخص. مؤلفهی دوم درونی است، یعنی نحوهی برخورد درونی شخص با روابط اجتماعی و دیگران. زمانی که صحبت از اختیار به میان میآید تمیز دادن اختیار بهعنوان نظمدهندهی اجتماعی و مؤلفهی درونی و روانی سخت میشود. بدون شک قانون هر کشور مقولهی اول را مدنظر قرار میدهد؛ یعنی بعد اجتماعی اختیار که در وهلهی اول در قالب اختیار پدر در برابر فرزند و پسازآن والدین در نهاد خانواده شکل میگیرد. گذار از اولین برداشت از اختیار به سمت برداشت دوم در طول دهههای اخیر نشاندهندهی تحولات عمیق شکلگرفته در جوامع انسانی است. مقولهی اختیار در جوامع غربی بهسرعت به قدرت نزدیک شده و برای اشاره به افراد توانا به کار رفت، برای اشاره به پادشاه، پدر و در حالت کلیتر امور یا نگهبان. با مرور زمان اختیار تبدیل شد به یکی از مؤلفههای اصلی یک مرد و پدر خانواده تقریباً در تمامی فرهنگهای دنیا بهطور سنتی حق اصلی را در تصمیمگیری دارد. اختیار پدر در نهاد خانواده برای مدتهای مدیدی نشانهی حمایت بود که بعدها توسط قانون نیز به رسمیت شناخته شد. درست است که سلسلهمراتب اجتماعی و تفاوت در جایگاه افراد میتواند از برخی از جهات مفید باشد، اما باید به این امر توجه کرد که همین مسئله ممکن است مشکلاتی را در بستر جامعه به بار بیاورد. مشکلاتی مثل بیعدالتی و نابرابری بین افراد. برای مثال جوامع غربی که در مسیر مردمسالاری گام برداشتهاند و تمام تلاش خود را بر نهادینه کردن آزادی و برابری بین زن و مرد گذاشتهاند، دیگر نمیتوانند خود را با الگوی سنتی اختیار چه در جامعه و چه در خانواده تطبیق دهند و امروزه بهخوبی میبینیم که این مقولهی اختیار در این جوامع دورانی بحرانی را سپری میکند. حتی با وجود آن که از اوایل قرن بیستم درخواست برای بازگشت اختیار به جامعه و یا خانواده امری عادی به نظر میرسد، اما همگان بهخوبی به این واقف هستند که اختیار به شکل سنتی خود ازمیانرفته و راهی برای بازگشت به عقب وجود ندارد. هیچکس دیگر خواستار بازگشت اختیاری که به فردی اعطا میشود و باعث میشود وی خود را همهکارهی همهی امور بداند نیست. بحران اختیار امروزه بهخوبی در قلب نهاد خانواده و نهادهای آموزشی مشاهده میشود، بحرانی که نوجوان در مرکزش قرار میگیرد. این امر بهواسطهی این است که روانکاوان و روان شناسان بهخوبی این امر را به اثبات رساندهاند که یکی از ویژگیهای اصلی سنین نوجوانی زیر سؤال بردن اختیار است، حال چه در مدرسه، چه در خانه و چه در جامعه و برای این امر دو دلیل اصلی ذکر میشود. منبع: سخن معلم لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120452 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۴ قبل از پرداختن به ادامه ی مطلب بهتر است به بررسی سه واژه ی به کار رفته توسط نگارنده در این مقاله بپردازیم یعنی خود، نهاد و فراخود. فروید اعتقاد دارد شخصیت انسان از سه عنصر خود، نهاد و فراخود تشکیل شده است. « نهاد » نیرویی است شبیه « لیبیدو » که انسان را به سوی عشقجویی و کسب لذت میکشاند. « فراخود » سازمانی است درونی که نیروی خود را از عرف و عادات اجتماع و قانون و تعلیم و تربیت و مذهب کسب میکند. « خود » شعور و آگاهی زمان حال و ظاهراً بی طرف ما است که گاهی تحت تأثیر « نهاد » و گاهی تحت فرمان « فراخود » قرار میگیرد. زیر سوال رفتن اختیار و منطق آن اولین مسئلهای که باعث میشود شخص با ورود به بازهی نوجوانی اتوریته ی والدین، معلمان و ... را زیر سؤال ببرد فوران احساسات است. نوجوانی دوران هجوم احساسات بوده و نوجوان در برابر این احساسات بسیار آسیبپذیر است. در دوران نوجوانی خود و فراخور در برابر فوران احساسات بسیار آسیبپذیر هستند. زمانی که خواستهای به ذهن نوجوان برسد میخواهد به هر قیمتی که شده به آن دست یابد و در این مسیر توجه زیادی به سایرین و حتی خود نشان می دهد. فروید اعتقاد دارد که در این هنگام فراخود وارد عمل شده و از تمامی ابزار موجود برای ارضای خواستهی نوجوان بهره میبرد. خواستهای که توسط خود ایجاد شده است. این مسئله را بهخوبی میتوان در رفتارهای نوجوانان مشاهده کرد؛ یعنی زمانی که ایشان چیزی را میخواهند و نمی توانند به آن برسند و درنتیجه خیلی زود از کوره در میروند. گاهی اوقات نوجوان برای رسیدن به خواستهی ناگهانیای که در ذهنش شکلگرفته ممکن است بهراحتی خود را به خطر بی اندازد. وقتی خواستهای به ذهن وی هجوم میآورد دیگر نوجوان هیچچیز نمیشناسد، نه قدرت والدین را قبول میکند و نه هیچگونه محدودیتی را. او در این شرایط خود را قدرت مطلق میداند و میخواهد زمینه را برای ارضای نیاز خود مهیا کند. بسیاری از معلمان و آموزگاران با این نوع رفتار نوجوانان دستوپنجه نرم کردهاند و میکنند. آسیبهای رفتاریای که در نوجوانان امروزی مشاهده میشود بهخوبی نشانگر منظور ما هستند. اگر بعد اجتماعی مسئله را نیز مدنظر قرار دهیم بهخوبی این امر را مشاهده میکنیم که بررسی رفتارهای نوجوانان ازلحاظ روانشناختی در طول یک یا دو نسل گذشته کاملاً تغییر مسیر داده است. شاید تا ۵۰ سال پیش نوجوان باید خود را از چنگال الزاماتی که در برابر وی قرار میگرفت آزاد کند تا بتواند به بیان امیال شخصی خویش بپردازد، امیالی که اغلب به آنها به دیدهی شک و تردید نگاه میشد. امروزه نوجوان باید محدودیتهای بسیاری را که در برابرش قرار میگیرند بهنوعی پذیرفته و آنها را درروان خود جای دهد. باید به این امر توجه کرد که فراخود بهطور طبیعی بر خود تسلط دارد. اگر به خود شخص و فرایند رشد وی نگاه کنیم به این امر پی خواهیم برد که بعضاً ممکن است نوجوانان مقولهی قدرت را با مقولهی اختیار اشتباه بگیرد؛ اما اگر ضمیر فراخود کودکانهی نوجوان عملکرد قویای نداشته باشد قدرت ضمیر خود بیشتر شده و درنتیجه هرگونه مفهومی از مقولهی اختیار برای نوجوان از میان میرود. بهخوبی میتوانیم به این امر پی ببریم که هرگونه مسئلهی اختیار در نوجوان بهنوعی نشاندهندهی شرایط تربیت یک کودک است. والدین اغلب در فرآیند تربیت فرزند خود اسیر فشارها و ایدئولوژیهای فرهنگی میشوند. این امر در ذهنیت کودک تأثیر گذاشته و زندگی نوجوانانه ی وی را نیز تحتالشعاع قرار میدهد و درنهایت میتواند در خانواده و حول نوجوان سبب پیدایش بحران اختیار شود! پی. بلاس در برابر گفتههای فروید در مورد دوران کودکی (ضمیر فراخود درنتیجهی اودیپ شکل میگیرد) به این امر اشاره میکند که ضمیر خود آرمانی نتیجهی دوران نوجوانی است. در نظر بلاس تلاش نوجوان برای رسیدن به خواستههای آرمانی خود و سختیهایی که وی در این مسیر متحمل میشود نشاندهندهی فرآیند شکلگیری ضمیر خود است. نوجوان در اصل به بررسی خواستههای درونی خود پرداخته و روی بخشی از آنها که در نظرش مشروع هستند متمرکز میشود. در این شرایط ضمیر فراخود برآمده از دوران کودکی میتواند در برابر هویت دوران نوجوانی قرار بگیرد که آنهم خود بهواسطهی فوران احساسات در دوران نوجوانی با چالشهای بسیاری مواجه میشود. بهاینترتیب شکلگیری هویت در دوران نوجوانی را میتوان تلاش برای گذار از ضمیر فراخود شکلگرفته در دوران کودکی و پرداختن به خواستههای شکلگرفته در دوران نوجوانی در نظر قلمداد کرد. اگر در فرآیندهای ذکرشده در حوزهی روانکاوی پیروزیای رخداده باشد، دقیقه همینجاست: امروزه هر کس این حق را برای خود قائل میشود تا از تمام نیرویی که در اختیار دارد برای تحقق اهداف خویش بهره ببرد. فردگرایی شکلگرفته در جوامع معاصر باعث شده تا هر کس خواستهها و نفع خودش را در ردهی اول قرار دهد. درگذشته اما در بادی امر معیارهای اجتماعی بود که مطرح میشد و بعضاً جلوی افراد را برای دستیابی به خواستههایشان میگرفت؛ بنابراین اشاره به این امر الزامی است که در دوران نوجوانی ضمیر فراخود شکلگرفته در دوران کودکی کمرنگ شده و جای خود را به شکوفایی فردی میدهد. نوجوان در اصل ضمیر فراخود را غیرشخصی کرده و تلاش میکند ضمیر خود را تقویت کند. بهطور خلاصه در دوران نوجوانی مسئلهی اصلی برای نوجوان نه پیروی از شخصی خاص که پیروی از مجموعهای از ارزش هاست؛ بنابراین وی باید بتواند برای برقراری احساس امنیت در خویش بین خواستههایی که والدین از او دارند و خواستههایی که خودش دارد تعادل برقرار کند. توجه به این مسئله الزامی است که در دوران نوجوانی ارضای خواستههای والدین دیگر بههیچعنوان جزو اهداف اصلی نوجوان محسوب نمیشود. از ضمیر فراخود دوران کودکی تا من آرمانی همانطور که اشاره شد گذار از کودکی به نوجوانی یعنی گذار از ضمیر فراخود و توجه به خواستههای والدین به سمت ضمیر خود آرمانی و توجه به خواستههای خود. این امر را میتوان بهخوبی با تغییر در نظام ارزشهای فرد مشاهده کرد. تضاد دائمی و مستقیمی که در ذهن کودک جریان دارد بین خوبی و بدی است، درحالیکه تضاد شکلگرفته در ذهن نوجوان بین درست و غلط است. در ذهن کودک خوب چیزی است که والدینش به او میگویند و بد چیزی است که والدینش وی را از آن منع میکنند. در ذهن نوجوان درست آن چیزی است که بزرگترها بهواقع میگویند و انجام میدهند درحالیکه غلط آن چیزی است که میگویند ولی انجام نمی دهند، یا کاری خلاف آن را صورت میدهند. نوجوان در شکاف شکلگرفته نوعی آزادی را برای خود به ارمغان آمده میبیند که از ورای آنها میتواند خود را با الزامات اجتماعی همراه کند. حال باید به این امر توجه کرد که اگر هیچگونه شکافی در این میان وجود نداشته باشد ممکن است منجر به شکلگیری من آرمانیای شود که بهطور کامل از ضمیر فراخود جدا نشده باشد. از طرفی اگر شکاف موجود خیلی زیاد باشد ممکن است من آرمانیای شکل بگیرد که نوجوان از ورای آن بدون در نظر گرفتن هیچ محدودیتی تنها تلاش میکند تا به خواستههای شکلگرفته در ذهن خودپاسخ دهد. رفتارهای ضداجتماعی نوجوانی نیز درست از همینجا شکل میگیرد. اگر شکاف موجود بهاندازه باشد، یعنی نه زیاد و نه کم، بین من آرمانی و فراخود تعادل ایجاد میشود. در این شرایط نوجوان سعی میکند تا ارزشهایی را که بهواسطهی ضمیر فراخود شکلگرفتهاند درونی کند و باوجود تمام موانعی که سر راهش قرار میگیرد احساس لذت به او دست میدهد. اصلاح ضمیر فراخود در دوران نوجوانی و توسعهی من آرمانی در این دوره از زندگی بهخوبی توضیح میدهد که چرا نوجوانان اینقدر نسبت به مقولهی اختیار حساسیت دارند، آن را پس میزنند و یا به دنبال آن هستند. همچنین از ورای این امر بهخوبی به این امر پی میبریم که چرا چالشهای نوجوانان امروزی روزبهروز بیشتر جنبهای نارسیستی پیدا میکند. در جوامع معاصر فعلوانفعالاتی که در دوران نوجوانی صورت میگیرد با بحران اختیار درهمآمیخته شده و نوجوان بدون هیچ نقطهی اتکای درونی یا بیرونی به حال خود رها میشود. درواقع ظرفیت یک نوجوان در احترام گذاشتن به اختیار دیگران و یا حتی درگیری با آن تنها زمانی نهادینه میشود که مقولهی اختیار که از دوران کودکی به او آموخته میشود بهخوبی در روان وی جای بگیرد و وارد اولین مراحل رشد ذهنیاش شود. در اینجا باید به جایگاه کودک در محیط خانواده و نیز اختیارات او نگاه شود. در این محور تسلسلی تنگاتنگ بین دوران کودکی و نوجوانی وجود دارد و همهی تحقیقات نیز آن را تآیید میکنند. منبع: سخن معلم لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده