جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'گفتوگویی باای.ال. دکتروف نویسندهی آمریکایی'.
1 نتیجه پیدا شد
-
گفتوگویی با «ای.ال. دکتروف»؛ نویسندهی آمریکایی
sam arch پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در گفتگو و نقد پیرامون آثار ادبی
همهی رمانها دربارهی گذشتهاند سعید کمالیدهقان؛ نیویورک: بهواسطهی دوست مشترکی ادگار لورنس دکتروف پذیرفت که بروم دیدنش برای یک گفتوگوی حضوری. دوشنبهی نسبتا خنک و بارانیای بود و یک ساعت زودتر رسیده بودم سر قرار. دکتروف که حالا با مرگ سلینجر و جان آپدایک شاید در کنار فیلیپ راث یکی از معدود غولهای زندهی ادبیات آمریکا باشد، خواست که چند دقیقهای طبقهای پایین منتظر شوم و بعد بروم طبقهی بالا به اتاق کارش که در منطقهی اعیاننشینی واقع است در وسط منهتن شهر نیویورک. روی صندلی که نشستم روبروی آقای نویسنده، ناخودآگاه چهرهی نجف دریابندی آمد توی ذهنم. مترجمی که «رگتایم» و «بیلیباتگیت»، دو شاهکار دکتروف را به فارسی برگردانده. هر دویاشان تاسند، سفید مویند، همسنوسالاند با این تفاوت که دکتروف جوانتر است، فقط دو سال. در آن لحظه همه چیز، این دو پیرمرد ادبیات آمریکا و ایران را شبیه هم میکرد، عینکهای گردشان، لباسهای زرشکی رنگ و مهربانی خارج از وصف هر دو و حتی نحوهی ایستادناشان. پیش از گفتوگو، دکتروف از رضا براهنی یاد کرد، از روزهای پیش از انقلاب که براهنی را دستگیر کرده بودند و دکتروف بهواسطهی یک ناشر آمریکایی برای کتابی از او مقدمه نوشت. شروع که کردیم به گفتوگو، به دستگاه ضبط من نگاهی انداخت و گفت: «مطمئنی ضبط میکند؟ چراغش خاموش است.» روشن که کردم تا خاموشی بعدی، یک ساعتی و نیمی طول کشید. نویسندهی سبکگرایی نیستید. هر یک از کتابهایتان سبک خودش را دارد. یادم میآید که جایی گفته بودید همینگوی در سالهای آخر زندگی، نویسندهی موفقی نبود چون شیفتهی سبکش شد. همینگوی صدای خودش را شنید و این برایش شد مثل یک زندان. من اینطور فکر میکنم. همینگوی مشکلات زیادی داشت، تنها مشکلش آثارش نبود، سالهای زیادی از جسمش سوءاستفاده کرد، مدام تصادف میکرد و کلی زخمی شد. مرتب مسافرت میرفت، حتی به آفریقا سفر کرد، بیش از اندازه مینوشید و همچنین پدری داشت که خودکشی کرده بود، چیزهایی زیادی بود که باعث شد آن حرف را بزنم، منظورم این نبود که همینگوی فقط به این خاطر خودکشی کرد که به محدودیتهای شخصیاش پی برده بود، محدودیتهایی که گریبان خودش را هم گرفت اما محدویتهای شخصی هم حتما نقشی داشته. اما دوست دارم این طور فکر کنم که هر کتابم سبک خودش را داشته. کتابهایم با یک تصویر یا یک عبارت، یا یک جمله یا حتی یک آوا شروع میشود. با چیزی شروع میکنم به نوشتن که مرا بکشد به سوی خودش، که تشویقم کند برای ادامه دادن. کتابهای من همینطور شروع میشود، از نیازی به فکر کردن. هیچ وقت طرحی کلی برای داستانهایم ندارم، گاهی گمانههایی میزنم که چه کار میخواهم بکنم در نهایت اما چون اینطوری مینویسم، صداهای درون کتابهایم با یکدیگر متفاوتند و سبکهای آنها هم با هم تفاوت دارند. به همین خاطر بعضی از کتابهایم روایت خطی دارند و بعضیها در ساختار کولاژند. خیلی از مواقع از روایت اول شخص استفاده میکنم، چون تصورم این است که ابزار بسیار مفیدی است، چون به این شکل راوی بخشی از خود داستان میشود. اما تصورم این است که هیچ صدای مشخصی به نام صدای دکتروف وجود ندارد، یا اینکه سبکی وجود ندارد که بشود به آن گفت سبک دکتروف. به همین خاطر نمیشود صفحهای را باز کنید و بگویید که حتما این متن نوشتهی دکتروف است. نویسندههایی هستند که اگر نوشتههایشان را بخوانید، میتوانید بفهمید که نوشتهی کیست، مثل هنری جیمز. اما دلم میخواهد که این طوری باشد که هر یک از کتابهایم سبک و لحن خودش را داشته باشد. و خودم نامرئی باشم در کتاب. شاید اینها وهم و خیال من باشد و در واقع موفق نشده باشم که این کار را بکنم اما خیلی خوب میشود که خودتان را نشناسید در کتاب خودتان. اگر بشناسید، توی همان چاهی میافتید که همینگوی درش افتاد، در جایی که همینگوی انعکاس صداهای پیشینش را میشنید. شاید اینها توهم من باشد اما به عنوان یک نویسنده تلاشم این است که صادق باشم.- 6 پاسخ
-
- گفتوگویی باای.ال. دکتروف نویسندهی آمریکایی
- گفتگوهای ادبی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :