رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'نفرت'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. آیا عشق واقعاً به نفرت تبدیل می‌شود؟ اگر واقعیتش را بخواهید نه. عشق واقعی هیچوقت به نفرت یا هر چیز دیگری تغییر نمی‌یابد. کریشنا می‌گوید که تامل، مدیتیشن یا تمرکز روی یک شیء موجب ایجاد جذبه و وابستگی به آن شیء می‌شود. این وابستگی به میل به مالکیت و لذت بردن از آن شیء منتهی می‌شود. این میل به اشتباه عشق خوانده می‌شود. اما این فقط یک جلوه از حالت عشق است. حالت‌ها همیشه در حال ریزش هستند. این موجب ایجاد کیفیات مختلف می‌شود. وقتی میل فردی میسر نشود، سپس خشم ایجاد می‌شود. خشم یک عضو از خانواده نفرت است و موجب افکار و اعمال مخرب می‌گردد. روح بخشی از انرژی خدایی است. فقط زمانی می‌تواند به آرامش پایدار برسد که به خدا بپیوندد. اما وقتی روح جسم مادی اشغال می‌کند، نتیجه به دست آمده دوگانه است. روح مثل یک کودک احساس می‌کند گم شده و از مادر خود جدا شده است. در آن وضعیت گم‌گشتگی، از روی نادانی و جهل، به دنبال پیوستگی با ارتباطات مادی است. علت ریشه ‌ای این میل به پیوستگی با یک انسان، یک علت معنوی است. همچنین یک ترس، ترس از تنهایی، ترس از گم کردن خود (جسم) و چیزهایی که مربوط به خویش است، مثل اعضای خانواده، اقوام و دارایی‌ها به وجود می‌آید. دلیل آن دوگانگی است که از تطبیق اشتباه با جسم مادی ایجاد شده است. یک میل عمیق و ناخودآگاه به خاتمه دادن به این دوگانگی و رسیدن به یک کمال وجود دارد. وقتی کسی به جسم می‌پیوندد، همیشه یک حس پوچ و خالی درونی خواهد داشت. در سطح فیزیکی هیچکس کامل نیست. این ممکن نیست. فرد خود را بعنوان یک مرد یا زن تصور می‌کند، یعنی فقط یک نیم از کامل. درنتیجه، در سطح جسمی میل به تکامل خود را در جذب شدن به جنس مخالف نشان می‌دهد. مثل جذب شدن غیرقابل‌مقاومت بین دو قطب مخالف یک آهنربا می‌ماند. پیوستگی جنسی نزدیک‌ترین کمالی است که فرد می‌تواند در سطح فیزیکی به آن دست یابد. اما این هم فریبنده‌ترین کار است زیرا فرد را در یک مفهوم جسمی از زندگی مدفون می‌کند "عاشق شدن" قدرتمندترین و فراگیرترین تصور غلط است. درنتیجه، همه مذاهب بزرگ دنیا محدودیت‌های خاصی را برای پیوستگی بین مرد و زن وضع می‌کنند. به نظر می‌رسد که پیوستگی مرد-زن رهایی از ترس و عدم کمال ایجاد می‌کند. اما افسوس که بسیار دور از حقیقت است و این تنها یک مفر زودگذر است. فقط یک تلاش برای آزادی است که قطعاً موجب شکست است. فقط جایگزین نفس برای رستگاری است. روانشناس معروف ام. اسکات پِک (M. Scott Peck) عاشق شدن را به شکل یک سقوط جزئی و موقتی نفس فرد تعریف می‌کند. او می گوید، "عمل عاشق شدن عمل برگشت است. تجربه پیوستن با معشوق تجربه پیوستگی با مادر در دوران نوزادی را یادآور می‌شود." یک نوزاد تازه متولد شده نفسی ندارد. من یا تو برای او تفاوتی نمی‌کند. او و جهان یکی هستند. هیچ مرزی نیست که نوزاد را از بقیه جهان جدا کند. اما هرچه نوزاد رشد کرده و بزرگتر می‌شود و تجربه به دست می‌آورد، کم‌کم متوجه خود بعنوان موجودیتی جدا از بقیه جهان می‌شود. حس "من بودن" شروع به ساخته شدن می‌کند. کم‌کم نفس او ایجاد می‌شود. نوزاد شروع به فهمیدن اندازه و محدوده جسمی خود می‌کند. صدا، افکار و احساسات خود را تشخیص می‌دهد. محدودیت‌های خود را درک می‌کند. علم این محدودیت‌ها در ذهن فرد، مرز نفس نامیده می‌شود. این فرایند رشد مرز نفس در کودکی تا نوجوانی و بعدها در بزرگسالی ادامه پیدا می‌کند. یک فرد بزرگسال در پشت این مرزها احساس تنهایی می‌کند. یک حس تنهایی دردناک همیشه با اوست. به همین دلیل یک حس غیرقابل‌ مقاومت به شکستن این مرزها و برگشت به وضعیتی که در رحم مادر بود وجود دارد. عاشق شدن آن حس را به طور موقت زنده می‌کند. عاشق شدن مرزهای نفس را می‌شکند و فرد با معشوق خود احساس پیوستگی می‌کند. دیگر احساس تنهایی نمی‌کند. اما این فقط یک تسکین موقتی است. روانشناسان میل به عاشق شدن را اینگونه توصیف می‌کنند. اما از دیدگاه معنوی، این به وضعیت مشروط روح مربوط است. روح تا زمانیکه سایبان خدا بر سر او نباشد نمی‌تواند به خوشبختی دائمی برسد. وقتی فرد نمی‌تواند خود را به خدا بسپارد، خود را به دیگری تسلیم می‌کند. هیچ انتخابی در کار نیست. وقتی کسی خود را تسلیم خداوند می‌کند، احساس کمال خواهد کرد. دیگر هیچ میل مادی نخواهد بود. اقیانوس منبع همه آب‌هاست. آبی که در اقیانوس نباشد، مثل آبی که در رودخانه است، همیشه می‌خواهد که به اقیانوس برسد. وقتی به آن رسید دیگر از آن تکان نمی‌خورد. درمورد روح هم وضع همین است. تا زمانیکه رابطه خود با خالق خود، خداوند، را نفهمیده باشد، میل دارد که به او بپیوندد. اما در وضعیت مشروط، از روی نادانی، آن میل به یک انسان مادی سپرده می‌شود که آن آرامش پایدار را به او نمی‌دهد زیرا آن فرد هم از همان خلاء رنج می‌برد. درنتیجه، آن عشق به آخر می‌رسد و به یک حس تند و تلخ تبدیل می‌شود. دلیل آن این است که طرف مقابلتان خیلی زود طوری رفتار می‌کند که نیازهای نفس شما را برآورده نمی‌کند. دلیل آن هم این است که آن فرد خود نفسی دارد که جدا از نفس شماست. انتظارات و تمایلات او از مال شما متفاوت است. وقتی عاشق هستید، این فقط یک سقوط جزئی نفس است. نفس باقیمانده خود را اثبات می‌کند. در سظح جسمی و روانی، هم شما و هم طرف مقابلتان کامل نیستید. دو موجودیت ناکامل که به هم بپیوندند کامل نمی‌شوند. هر دوی آنها به دنبال ارضای فردی هستند. و این مسئله موجب تضاد و تعارض نفس‌ها می‌شود. آن حس ترس، درد، تنهایی و نقص، که بخشی از هوشیاری نفسانی است، که با عشق پوشیده شده بود الان دوباره پدیدار می‌شود. رابطه عشقی مثل اعتیاد به موادمخدر است. موادمخدر شما را فقط برای مدتی بالا می‌برد. وقتی به آن عادت کردید، دیگر اثر ندارد. درنتیجه، هر رابطه عشقی که به اندازه کافی طول کشیده باشد و به اندازه کافی نزدیک بوده باشد، نهایتاً به حسی تلخ تبدیل می‌شود. وقتی حس تنهایی، درد و ترس پدید می‌آید، به نظر می‌رسد که شدیدتر از قبل هستند. دلیل آن این است که به آن‌ها عادت ندارید. قدرت تحمل شما ضعیف شده است. و نکته خنده‌ دار این است که فکر می‌کنید طرف مقابلتان دلیل اینهاست. به این دلیل عشق به نفرت تبدیل می‌شود. به خشونت تمام که بخشی از درد شماست به او ضربه می‌زنید که یک چرخه باطل پدید می‌آورد. او هم در مقابل به شما ضربه می‌زند و این مهر تاییدی بر حس نفرت شما می‌زند. ازآنجا که این عشق مادی بوده باید با شوربختی پایان گیرد. عشق واقعی نمی‌تواند ناگهان به متضاد خود تبدیل شود. عشق فقط یک جهت دارد. به سمت عشق بیشتر و بیشتر پیش می‌رود. اگر در رابطه‌ تان هم عشق و هم متضاد آن را حس می‌کنید، بدانید که این عشق نیست. هر حسی از عشق که به خشونت جسمی و احساسی تبدیل شود، از ابتدا عشق نبوده است. شما نمی‌توانید به کسی که عاشقش هستید حسادت کنید. آیا همه اینها به این معنا است که باید دست از روابط مادی بکشیم؟ این نه عملی است نه ممکن. انسان یک موجود اجتماعی است. هیچ مرد یا زنی تنها نیست. ما باید در اجتماع زندگی کنیم و برای زندگی به دیگران وابسته هستیم. درنتیجه، نمی‌توانید دست از روابط برداریم اما باید باید ذات موقتی این روابط مادی را بدانیم. رابطه اصلی ما با خداوند است. همه چیز به او مربوط است. او منبع همه چیز است. با درک رابطه ‌مان با خداوند می‌توانید با دیگران نیز مرتبط شویم. این عشق واقعی است که هیچ وقت به نفرت تبدیل نمی‌شود. این عشق فقط روز به روز بیشتر می‌شود و هیچ‌وقت سرریز نمی‌گردد.
×
×
  • اضافه کردن...