رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'موفقیتهای ماندگار'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. آقای کاردان صاحب شرکتی پرآوازه بود.او در آستانه ی 70 سالگی تصمیم داشت مدیریت شرکت را به یکی از پنج فرزندش واگذار کند تا با خیالی آسوده باقی مانده ی عمرش را کنار همسرش سپری کند یا با او به سفر برود.او میدانست کدام یک از فرزندانش برای به عهده گرفتن این مسئولیت شایسته تر است اما میخواست فرصتی همسان در اختیار همه ی فرزندانش قرار دهد تا هر یکی از انان شایستگی و توانایی اش را به نمایش بگذارد... منبع:شماره ی 53 دو هفته نامه ی راز توانمندانه در آزمون موفقیت زندگی شرکت کنید. آقای کاردان به فرزندانش گفت: فردا صبح به بخش مدیریت شرکت در طبقه ی پنجم بروید،بسته ای را که نام خودتان روی آن نوشته شده از خانم منشی تحویل بگیرید،باز هم راس ساعت ده در دفتر کار من حاضر شوید. ساعت هشت صبح روز بعد سه فرزند آقای کاردان مقابل آسانسور شرکت ایستاده بودند. بزرگ ترین دختر آقای کاردان تمایلی نداشت که مدیریت شرکت را به عهده بگیرد،بنابراین به خودش زحمتی نداد و در خانه ماند. پسر بزرگ آقای کاردان که تصور میکرد مدیریت شرکت پس از پدر حق اوست تصمیم گرفت کمی دیرتر به شرکت برود و خواسته ی پدر را اجرا کند.او با خود برنامه ریزی کرده بود که اگر ساعت نه صبح از خانه حرکت کند باز هم میتواند راس ساعت ده بسته را به پدرش تحویل دهد. سه فرزند دیگر اقای کاردان پس از چندبار فشار دادن دکمه ی آسانسور پی بردند که آسانسور خراب است. پسر دوم آقای کاردان سعی کرد نگهبان را بیابد و به مشکل اصلی پی ببرد. نگهبان گفت: تعمیرکار ساعت ده برای درست کردن آسانسور می آید. پسر و دختر دوم آقای کاردان تصمیم گرفتند منتظر بمانند و دوباره به تعمیرکار آسانسور تلفن کنند تا شاید زودتر برسد.
×
×
  • اضافه کردن...