جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'مصاحبه یغما گلرویی'.
1 نتیجه پیدا شد
-
گفتگویی بی پرده با یکی از پرچم داران ترانه نوین ایران: از تابستانهای داغ کتابفروشی یوسفآباد سالهای زیادی گذشته. پاتوق همیشگی چند جوان جویای نام که حالا هر کدام برای خودشان کسی شدهاند: یغما گلرویی، شادمهر عقیلی، ناصر عبداللهی، سعید شهروز، رضا یزدانی و...؛ پاتوقی با محوریت برادران «معظمی» در فروشگاه «دارینوش» که محل رفتوآمد بسیاری دیگر از بزرگان هنر بود؛ سید علی صالحی، محمدعلی بهمنی، خسرو شکیبایی، پرویز پرستویی، حسین پناهی و... «یغما گلرویی» از همان سالها، با ترانهها و کتابهای شعر و ترانهاش چهره شد. موجاش به سرعت همهجا را گرفت و آوازهاش حتی به خارج از مرزهای ایران رسید. «لسآنجلسیها» به سراغاش آمدند و به مرور جایگاه او به جایی رسید که در کنار چند ترانهسرای نامآشنای دیگر به جریان ترانه فارسی خط میدادند. با او درباره همه این سالها و حاشیههایش، ممنوعالکاری سالهای اخیر و... حرف زدیم. گفتگویی بیپرده که خواندناش خالی از لطف نخواهد بود. *** * مدت زیادی از ممنوعیت فعالیت تو در حوزه شعر و ترانه میگذرد. آخرین اثر رسمی که از تو منتشر شد، چه زمانی بود؟ اگر منظورت از «رسمی» آلبومهایی است که با مجوز مرکز موسیقی منتشر میشوند، باید بگویم نزدیک به 6 سال هست که ممنوعالفعالیتم و در فضای مُجازِ موسیقی کار نمیکنم. اما گاهی ترانههایی که سالها قبل واگذار کردهام، به شکل آلبوم منتشر میشوند. مثلاً چند هفته پیش در یک سوپر مارکت آلبومی به اسم «میراث» دیدم که دو ترانهام بدونِ نام در آن بود و خلاصه هر از گاهی کارهایی منتشر میشود. اما زیاد در جریان انتشار کارهایم به شکل مجاز نیستم. در چند ماه اخیر برای فیلم «متروپل» مسعود کیمیایی ترانهای نوشتم که با صدای رضا یزدانی اجرا شده و یک ترانه هم با نام «بیدارم کن» روی موسیقی «کارن همایونفر» نوشتم که در تیتراژِ سریال «مدینه» با صدای مرتضی اسکندری پخش میشود. آخرین مجموعه شعرم با عنوان «باران برای تو میبارد» توسط انتشارات «نگاه» پس از 5 سال سرگردانی در ارشاد و با حذف 30 شعر در سال 92 منتشر شد. در حال حاضر هم حدود 7 مجموعه شعر در ارشاد دارم که تقریباً تولد 8-9 سالگی ممنوعیت خود را جشن میگیرند و هیچ جوابی دربارهی آنها به من داده نشده! * چرا در این سالها تلاش چندانی برای رفع ممنوعالکاریات نکردی و نوعی بیتفاوتی در رفتار تو احساس میشد؟ چون واقعاً برای من اهمیتی ندارد. مجاز نبودن از لحاظ مشکلات مالیای که با خودش همراه داشته البته برایم اهمیت دارد، ولی نه آنقدر که برای برطرف کردنش پیش ارشاد و مرکز موسیقی گردن کج کنم و تقاضای بخشودگی داشته باشم. من به کارم فکر میکنم و مجاز شمرده شدن یا نشدن از طرف ارشاد برایم اهمیت ندارد. من از مردم مجوز دارم نه مرکز موسیقی. مردمی که ترانههای مرا در این سالها زمزمه کردهاند و در تمام این سالهای به حاشیه رانده شدن، در کنارم بودهاند. در همین مدتِ ممنوعیت بهترین کارهایم را نوشتهام. کارهایی که اغلب قابلیت اجرا در چارچوب موسیقی مجاز را ندارند اما شک نکن نسلهایی که از پشت سر میآیند، در آنها درنگ خواهند کرد. 10 سال اولی که در چارچوب مرکز موسیقی کار میکردم، باور داشتم در این فضا هم میشود کار کرد و نوآور بود. شعرم را به شورای شعر مرکز موسیقی میبردم و همیشه یکسری آدم که هیچ اطلاع و سواد و صلاحیتی نداشتند، در موردشان نظر میدادند. چند سطر را عوض میکردم به قیمتِ در این چرخه ماندن. چون عروسِ هزاردامادِ موسیقی پاپِ مجاز، متأسفانه بهشدت جذابیت دارد و آدم را -مخصوصاً در سالهای اولیه کار- مسحور خودش میکند. اما بعدها وقتی به کارهای آن 10 سال نگاه کردم، دیدم خودم را –بهعنوان نویسنده آن ترانهها- نمیشناسم. مخاطب، خبر از تغییراتی که در ترانههای مجازِ منتشر شدهی من داده شده ندارد، اما من میدانم چگونه اجازه دادم ترانههایم را پیش چشمانم سلاخی کنند. بعد از ممنوعیت آخر (حدود 6 سال پیش) تصمیم گرفتم که دیگر به این چرخه تن ندهم و تازه انتظار داشتی من چه تلاشی در این مورد بکنم؟ یک بار فردی از مرکز موسیقی تماس گرفت که فلان روز تشریف بیاورید دفتر موسیقی. پرسیدم به چه منظور؟ گفت میخواهیم مشکل ممنوعیتتان را حل کنیم. گفتم مگر زمانی که این مشکل را برای من درست کردید کسی تماس گرفت با من که الان برای حلش تماس گرفتهاید؟ احتمالاً راهحل برطرف کردن مشکل برای آنها مثل مدرسهها گرفتن تعهد از این شاگرد بازیگوش بود، ولی از آنجایی که کل این ممنوعیت را غیرقانونی و بیمنطق میدانم و معتقدم جرمی مرتکب نشدهام که به خاطرش تعهد بدهم، نرفتم. همین سالهایی که اجازه دادم به شعور و هنرم توهین شود، کافی است. * یک بار هم در یادداشتی تُند، لقب «خانه سالمندان» را به شورای شعر دادی! خب آن یادداشت کمی عصبانیت با خود داشت، اما واقعاً هم سن افراد شورا بالاست و ای کاش سنها بالا بود و با این افزایش سن، تجربه و آگاهی نسبت به شعر و ترانه هم در این افراد بیشتر میشد. ولی متأسفانه اینگونه نیست. اگر من با شورا مشکل دارم، این مشکل با فرد نیست. به عنوان مثال من با «محمدعلی بهمنی» سالها دوست بودم، اما وقتی وارد آن شورا شد، این دوستی از طرف من به پایان رسید. ایشان در مصاحبهای گفته بودند «ما ترانههایی را رد میکنیم که برای اخلاق جامعه مناسب نیستند.» جالب اینکه خودشان سالها پیش در ترانهای که یک بانوی خواننده به اسم «دینامیک» یا همچین چیزی خوانده، ترانهای گفته بودند که قطعاً شما که یک سایت خبری هستید هم نمیتوانید متن آن شعر را چاپ کنید! حالا این که کسی با چنین کاری در کارنامهاش بخواهد ادعای پالایش اخلاقِ جامعه را داشته باشد، خندهآور است. به من حق بده که در چنین شرایطی دوستی و رفاقت را کنار بگذارم و برای دفاع از خودم و اثرم و صنفم به چنین شوراهایی نقد داشته باشم. * فکر نمیکنی افراد شوراهای مختلف دفتر موسیقی فقط مأمور اعمال سیاستهای بالا هستند و نقشی در سیاستگذاری ندارند؟ در اینکه کسان دیگری هم برای این شوراها تعیین تکلیف میکنند، حرفی نیست. اما آدم میتواند برای اینکه اعتبار نام خود را زیر سوال نبرد، با چنین شرایطی عضو این شوراها نشود. مگر به دیگران پیشنهاد عضویت در شوراها داده نشده؟ 8-9 سال پیش به من گفتند شما که منتقدِ شورایی، بیا عضو شورا شو و درستش کن. فلانقدر حقوق میدهیم و هفتهای یکمرتبه راننده به دنبال شما میآید و به شورا میبردتان و جملات «خررنگکنی» از این دست. مگر من نمیتوانستم قبول کنم؟ میتوانستم، اما اگر یک کار در شورایی که من عضو آن میشدم حذف یا سانسور میشد، تا آخر عمرم نمیتوانستم خودم را ببخشم. در تاریخ ترانه ما اسامی عجیب و غریبی عضو شورا بودهاند. «هوشنگ ابتهاج»، «یدالله رویایی»، «شهیار قنبری»، «سیمین بهبهانی»، «نادر نادرپور»، «فریدون مشیری» و... نمیتوانیم بگوییم این افراد شاعران بدی هستند، اما اگر الان به آثار همان دوره نگاه کنید، میبینید که روی صفحهی 45دورِ درخشانترین آثار آن دوران هم نوشته: «پخش از رادیو و تلویزیون ملی ایران ممنوع است.» یعنی همین شوراها هم آثار درخشان را قابل پخش از رسانه نمیدانستند، ولی لااقل در آن دوران این آثار اجازه انتشار به صورت صفحه و کاست را داشت و فقط از پخششان در رسانهها جلوگیری میشد. ولی امروز آثار مجاز شمرده نشده به کل از سفرهی شنیداری مخاطب حذف میشوند. من، بودنِ هر کسی در شوراهای ناظر بر هنر را خیانت به هنر میدانم و تازه ناآگاهیِ شوراهای امروزی ماجرا را مضحکتر هم میکند. همین الان من یک ترانه را به شما میدهم و ببرید به یکی از اعضای شورای ترانه بدهید و بگویید که بخوانند. اگر از روی کاغذ و بدون غلط توانستند یک ترانه محاوره را بخوانند، من جایزه میدهم. چنین افرادی به دلیل بالا بودن سن و آشنایی نداشتن با اصطلاحات روز جامعه، نمیتوانند بخوانند و نهایتاً میگویند که خودتان بخوانید. بعد چنین فردی میخواهد در مورد کار شما نظر بدهد؟ کلمات امروزی را نمیتواند بخواند، حالا با بحث فنی و ادبی کاری نداریم. * تو با مکانیسم این ماجرا مشکل داری؟ من میگویم کسی حق ندارد ترانه شخص دیگری را حذف یا از انتشار آن جلوگیری کند. میتوانند هیئتی تشکیل دهند که کارها را درجهبندی کند و درجه A و B و C به آنها بدهند. همهجای دنیا اینگونه است و جلوی کاری را نمیگیرند. آن کسی که موزیک درجه C خریده، میداند که نباید مثلاً پیش یک کودک زیر 18سال به آن گوش کند زیرا امکان دارد که در آن فحش باشد، اما نه اینکه پیشاپیش همهچیز حذف شود. البته اینجا اگر آن چرخه به وجود بیاید، من مطمئنام که CDهای درجه C از همه پرفروشتر میشود! * بعد از روی کارآمدن دولت یازدهم آیا در شرایط فعالیت تو تغییری ایجاد شده است؟ نه. نمیدانم که چرا انتظار دارید تغییری به وجود بیاید. مگر ما چه تغییری در شاخههای دیگر هنری دیدهایم؟ وقتی وزیر ارشاد هنوز در هر مصاحبهای همچنان پُزِ باز کردن «خانه سینما» را میدهد و از آغاز فعالیت مجدد «ارکستر ملی» حرف میزند، یعنی این راه به ترکستان ختم خواهد شد. چون اولاً «خانه سینما» باید اصلاً بسته نمیشد و باز کردنش هنر نیست و همچنین لغوِ تعطیلی «ارکستر ملی». این تازه برگشتن به کفِ خواستههای فرهنگی است. ما وزیری داریم که هر از گاهی حرفهای خوب میزند، هرچند که فردایش یا تکذیبشان میکند و یا میچرخاندشان و تازه همان حرفها هم به همراه خود عمل ندارند. حرف بیعمل هم دستِکم برای من، نه جالب است و نه خوشحالکننده. همه دوستان الان خوشحال هستند که تیم قبلی مجدداً سرکار بازگشته است. من هم میدانم که این تیم از مدیران 8 سال گذشته به فضای فرهنگ آگاهترند اما چرخهای که موسیقی ما را به قهقرای کنونی کشانده را همین تیم درست کردهاند. همین تیم تصمیم گرفتند که بخش تهیهکنندگی موسیقی به آدمهای ناآگاه و هنرنشناسِ سپرده شود. اغلب آن افراد پخشکننده بودند و در عرض یک ماه به تهیهکننده تبدیل شدند و در مورد کارها و سبک و محتواشان نظر میدادند و همین است که موسیقی ما به این شرایط کنونی رسیده. یعنی سرمایهگذاری روی کارهای عمیق و جدی صورت نگرفت و تهیهکنندهی سودجو فقط روی کارهای بازاری که مخاطب عام دارند، سرمایه گذاشت و موسیقی جدی به دلیل مجوز نگرفتن و نبود سرمایه رفتهرفته از چرخه بیرون رفت و همهچیز در یکسری کنسرتِ توخالیِ دروغین خلاصه شد. این میشود کنسرت؟ این میشود موسیقی؟ دوستانی که به این پروسه قانع هستند، باید از عوض شدن دولت خوشحال باشند. اگر حد موسیقی و خوانندگی را چنین چیزهایی میدانند، میتوانند برای دولت جدید سوت بلبلی بزنند اما به زعم من تغییرات زیادی اتفاق نیفتاده. * چه پیشنهادی برای بهبود این اوضاع داری؟ مگر این که مرکز موسیقی به کلی پوست بیندازد و روال صدور مجوز را عوض کنند و به همان درجهبندی کیفی که گفتم برسد. اصلاً این مرکز بعد از روی کار آمدن دولت جدید قدمی در راه ممنوعیت فعالیت بخش عظیمی از ترانهسرایان و آهنگسازان و خوانندگان برداشته؟ اصلاً پرسیده آن ترانهسرایانی که مانند من نزدیک به 6 سال ممنوع بودهاند و به جرم ترانه بازداشت شدهاند و همچنان منتظر روز دادگاهاند، چه وضعی دارند؟ ترانهسرایانی که بخش بزرگی از آبرومندترین محصولات سالهای اخیر را تولید کردهاند و بهترین استعدادهای این دهه به حساب میآیند و این چنین به خاموشی کشانده شدهاند. کسی از حالشان پرسیده؟ «مرکز موسیقی» فقط خود را موظف به دست بردن در کار کارورزان میداند، نه احیاناً حمایت از آنها. بهشخصه انتظاری ندارم که در این دولت تغییر خاصی رخ دهد. تا زمانی که یکسری آدم در آنجا هستند که شناختشان از موسیقی جهان به مثلاً «فرانک سیناترا» ختم میشود و موسیقی روز دنیا را نمیشناسند و روی هرگونه نوآوری خطِ غیرمجاز میکشند، آش و کاسه همین است. خاطرم هست در آن دوره که زندهیاد «محمد نوری» هم بودند و با وجودی که ما دوست بودیم هم چنین مشکلاتی داشتیم. من دو سال و نیم در مرکز موسیقی دنبال مجوز آلبوم «پرنده بیپرنده» رضا یزدانی بودم. آقای نوری مجوز نمیدادند و میگفتند که خواننده ویبراسیون ندارد. آخر کار من گفتم مگرکارخانه کنسرو است؟ اصلاً این خواننده نمیخواهد ویبراسیون داشته باشد و مگر وحی آمده که همه خوانندهها باید ویبراسیون داشته باشند؟ خلاصه بعد از دو سال و نیم با دعوا و مرافعه مجوز را گرفتیم! شورای موسیقی هم همین شرایط را داشته از آغاز. * در دورههای مختلف، ترانهسرایانی بودهاند که پرچم ترانه ایران را به دوش کشیدهاند و در این میان، سرشناسترینشان مثلث طلایی «شهیار قنبری»، «اردلان سرفراز» و «ایرج جنتی عطایی» بوده است. تو هم یک دوره طلایی داشتی که در آن با این بزرگان مقایسه میشدی. دیگرانی هم در این سالها آمده و رفتهاند و بعضاً نام خود را بر زبانها انداختهاند. درباره دوره طلایی خودت در آن سالها چه نظری داری؟ آن بزرگانی که ازشان نام بردی، همه برای من محترماند، اما بهشخصه چنین دستهبندیای را قبول ندارم و برایم اهمیتی ندارد ضلعی از مثلث و مربع و ذوزنقهای به حساب بیایم یا نه. اتفاقاً دورهی طلایی خودم را همین 5-6 سالِ ممنوعیت میدانم. زیرا کارهایی که در این دوره روی کاغذ آوردم را از کارهای آن سالها بیشتر میپسندم. شاید دوران طلایی، بر اساس تعداد زیاد آلبومهای منتشر شده محاسبه شود، اما کیفیت کارهای دوران ممنوعیت بالاتر است. من هنگام نوشتن در این 6 سال اصلاً به اجرای مجاز کارها فکر نمیکردم و همین رهایی باعث شد آثار بهتری بنویسم که البته تعداد اجراهایش کمتر از آن سالهاست؛ اما به اعتقاد خودم ممنوعیت، مرا شکوفا کرد. چون زیاد به اجرا -مخصوصاً به شکل مجاز- فکر نمیکردم. * در آن دوره ناامید شده بودی؟ ناامید؟ از آن منِ مجاز ناامید شده بودم نه منِ ممنوع. چون میلی به اجرای مجاز این کارها نداشتم. دیگر فکر نمیکردم که اگر فلان کلمه را بنویسم، شورای شعر رد میکند. به همین دلیل کارهای بهتری به وجود آمده که خودبهخود معلوم است که در فضای موسیقی مجاز قابل اجرا نیستند. معدود کارهای اجرا شده از من در خارج از ایران سطح بالاتری نسبت به کارهای من در دوره اول کارم داشته است. البته این نظر خودم است و خوشبختانه کارها موجود هستند و مخاطب، خودش میتواند دربارهشان قضاوت کند. * نوعی لجبازی از حرفهای تو احساس میشود که میتواند مخاطبانت را سردرگم کند. به آنها فکر کردهای؟ بله. میدانم با خم شدن پیش مرکز موسیقی میتوان به بازار پولساز موسیقی مجاز برگشت و بیشتر جلوی دید بود و مخاطب جذب کرد. ولی من به خاطر مخاطب بیشتر نمیتوانم کار خودم را زیر سوال ببرم. ترجیح میدهم یکدهمِ آن دوران به اصطلاح طلایی که گفتی کار کنم و مخاطب داشته باشم، ولی خودم باشم. مخاطب من همچنان مرا دنبال میکند و حتی در این سالهای سخت، تنهایم نگذاشته و مطمئنم توقع ندارد برای پول یا هر چیز دیگری به او خیانت کنم. * در دورهای بین قشری از همکاران تو این شایعه به گوش میرسید که یغما از بابت ممنوع الکاری خوشحال است و آن را مثل یک ژست روشنفکری به نفع خود میداند. پاسخ تو به این حرفها چه بوده؟ من جوابی به کسی نمیدهم. آن همکارانی که ازشان نام میبری، به هر چیزی تن میدهند برای در صحنه بودن. اما من از این صحنهی دروغین حالم به هم میخورد. دوست داشتم که این دوستان در تمامی بخشهای ممنوعیت با من شریک بودند تا ببینند که چقدر خوشمزه است! نداری و تن دادن به کارِ یدی، برای امرار معاش وقتِ خود را پای کاری جز نوشتن هدر دادن، مستأجری و سال به سال کتابخانه به دوش گرفتن و اسبابکشی، تجربیاتی است که امیدوارم این دوستان هرگز دچارش نشوند. این را هم اضافه کنم که وقتی یک شورایی بالای سر ترانه است که به این شکل آثار را قلع و قمع میکند، من خوشحالم که در این چرخه ممنوعالکار باشم. برای اینکه خودم را آلوده نکنم. زیرا به نظر من تمامی کسانی که به شکل مجاز در ایران کار میکنند، بالاخره یک جایی وا دادهاند. تمام این ترانهسراها و آهنگسازان و خوانندگان در خلوت از شرایط مرکز موسیقی و ارشاد گلهمندند، اما هیچکدام اعتراض رسمی نمیکنند؛ چون به آن آبباریکه کنسرت احمقانه سالن میلاد راضی هستند. برای همین به مسئولین لبخندهای دروغین میزنند. من هرگز نمیتوانم اینگونه باشم. تنها ذات ترانه و هنر برایم اهمیت داشته و عواقب چنین طرز فکری را هم که در این 6 سال دارید میبینید. * در همه این سالها که کار کردن برای تو ممنوع بود، واقعاً زندگی خودت را از چه راهی میگذراندی؟ جواب این سوال یک مقدار شکل نوحهخوانی به خود میگیرد و هیچوقت دوست نداشتهام نقش طفلکی را برای دیگران بازی کنم. مهم این است که با هر شرایطی گذشته است. من شاید با ویراستاری کتاب و کار یدیای که در لحظه به لحظه آنها حس میکنی که عمر خودت را داری حرام میکنی، زندگی را گذراندهام. من از کار، عار ندارم و قبل از ورود به ترانه مثلاً 7 سال کتابفروشی کردهام. کار کردن ایرادی ندارد. تأسف من از این بابت است که وقتهایی که میتوانستم کارهای بیشتری تولید کنم را صرف کار برای امرار معاش کردم. این بخش برای خودم دردناک است. * در این سالها اتفاقات عجیب و غریبی از سر گذراندی؛ از چاقو خوردن گرفته تا... فکر میکنی اصلیترین دلیل این حساسیت موجود روی تو چیست؟ بله. هنوز با تعداد دیگری از دوستان ترانهسرا و آهنگساز در انتظار روز دادگاهیم. ماجرای آن چاقو خوردن را هم که همه میدانند و تأسفآور است که عدهای در جامعه در جواب ترانه، از چاقو استفاده میکنند. من جلوی کسی نایستادهام و فقط همیشه آنگونه که فکر میکنم حرف زدهام. این در جامعهی ما برای خیلیها سنگین است، چون خیلیها اینطور نیستند و بودن چنین کسی را در فضای فرهنگی دوست ندارند. من در این گود تنها هستم. حتی در کار خودم از خیلی اهالی قدیمیتر ادبیات انتظار داشتم که در مورد مسائل اجتماعی واکنش نشان دهند ولی چنین چیزی را ندیدهام. در این جامعهی تکصدایی، هر کسی حرفی بر خلاف جریان جامعه بزند، دشمن پیدا میکند. * در دورهای که «روزبه بمانی»، «علیرضا افکاری» و «افشین مقدم» دستگیر شدند، تو یکی از معدود کسانی بودی که به این ماجرا واکنش نشان دادی. حتی علیرغم اینکه در همان دوره درگیریهای لفظی و رسانهای شدیدی با روزبه داشتی و شاید کسی توقع آن دفاع صنفی را از تو نداشت. «روزبه» و «افشین» دوستان من هستند. آن اختلاف سلیقهها و انتقاداتی که در آن دوره من به روزبه داشتم و او به من داشت، حسایش از این داستان جداست. من به عنوان یک همصنف موظفم که از آنها دفاع کنم. اگر ما یاد گرفته بودیم با اتفاقاتی نظیر آنچه که گفتی، به شکل صنفی برخورد کنیم، الان وضعمان خیلی بهتر بود. آن صنفی هم که در مورد آن صحبت میکنم، یک صنف ترانهسرا است. از 11-12 سال پیش که «خانه ترانه» راه افتاد، با این نیت بود که ما بتوانیم یک صنف تشکیل بدهیم. کارت صادر کنیم و عضو داشته باشیم و به مرور دستِکم دو سوم کارورزان ترانه در ایران عضو خانه ترانه بشوند و خود را قوی کنیم تا نهایتاً ارشاد و مرکز موسیقی نتوانند آثاری که مهرِ تأییدِ «خانه ترانه» را دارد رَد کنند. این ماجرا هیچگاه به سرانجام نرسید و آن جلسات، به جلسات ترانهخوانی ختم شد که به خودی خود بد نیست، اما با اهداف اولیهی تشکیلاش خیلی فاصله دارد. هیچ وقت نمیگذارند صنف مستقل ترانه در ایران پا بگیرد. هم متولیان فرهنگی این اجازه را نمیدهند و هم اینکه خود اهالی ترانه چنین اعتقادی ندارند. همه به دنبال منافع شخصی خودشان هستند. اگر آن صنف بود دیگر نیازی نبود من به تنهایی از کسی دفاع کنم. البته پس از آن یادداشت، من هم به پرونده همان دوستان پیوستم و حالا بعد از گذشت یک سال و نیم و چند بار بازپرسی با هم در انتظار روز دادگاه هستیم. * در آن زمان خیلی از ترانهسراهای نامدار در دسترس نبودند! آن نامدارانی را که من پیدا کردم و در دسترس بودند هم میگفتند که این اتفاق واقعی نیست. میگفتند که بچهها در شمال هستند و شایعهسازی شده و تو هم خودت را به دردسر نینداز. توجیه جالبتری هم داشتند! میگفتند آن زمان که پول در میآوردند، مگر حالی از ما میپرسیدند که حالا بخواهیم ازشان حمایت کنیم؟ حسادت در مورد این ترانهسرایان باعث شد که همه یا سکوت کنند، یا به شکل زیرپوستی منکر چنین اتفاقی بشوند. من خودم میدانم که چه کاری انجام دادهام و برایم اصلاً اهمیت ندارد که تمام همصنفهای دیگرم به مدت یک ماه مُرده بودند! معتقدم وقتی این اتفاقها رخ میدهد، باید حامی و در کنار همصنف خودم باشم. شاید فردا این اتفاق برای خودم بیفتد و کسی هم کاری نکند، ولی من خیالم راحت است که به وظیفهی صنفی و انسانی خودم در قبال دوستانم عمل کردهام. * بعد از آن اتفاق تا این لحظه با آنها دیداری داشتهای؟ صحبتی هم از این اتفاق به میان آمده؟ بله. چندین بار دیدار داشتیم و اختلافات را تا حدی برطرف کردهایم. ببین. در یادداشتهایی که در آن دوره بین من و «روزبه» رد و بدل شد، هر دو تا حد زیادی تند رفتیم. کمی هم جو مطبوعات و رسانهای شدن ماجرا ما را به این سمت برد. هر دو همچنان به بخشی از نقدهای آن یادداشتها معتقدیم، اما این نقدها باعث قطع دوستی نشده است. شاید اگر آن روزها هم یک زنگ به هم زده بودیم، نامهها ادامه پیدا نمیکردند. به نظرم رسانهای کردن آن ماجرا درست نبود. * کمی هم به داستان مهاجرتهای گاه و بیگاهات از ایران بپردازیم. اما هر بار تو دوباره به ایران بازگشتهای. با این قصد رفته بودم که در اروپا بمانم، ولی پس از یک مدت دیدم نمیتوانم. من با کلام فارسی سر و کار دارم و در آنجا نمیتوانستم کار کنم. من اگر هفتهای یک بار در پیادهروهای دودگرفته مقابل دانشگاه تهران قدم نزنم، نمیتوانم بنویسم. ترانه نوشتن برای من با «در میان این مردم بودن» تعریف میشود. من موظفام به نوشتن از رنجها و آرزوها و رویاهای این مردم و رفتنم خیانت به خودم و کارم و مخاطبینم بود. مخاطبینی که در این سرزمیناند و به زبان فارسی سخن میگویند. اگر مثلاً نقاش بودم، میتوانستم در خارج از کشور نمایشگاه نقاشی برپا کنم و هرکسی هم که زبان مرا نفهمد، به قول «علی حاتمی» سواد دیدن دارد و میتواند با کارها ارتباط برقرار کند. اما در مورد نوشتن شرایط آنجا -لااقل برای من- سخت بود و تصمیم گرفتم برگردم. میدانستم با آمدن در چه شرایطی قرار خواهم گرفت، اما برگشتم. * از مدیران فرهنگی دولت جدید چه توقعاتی داری؟ هیچ توقعی از کسی -مخصوصاً متولیان فرهنگی- ندارم. فقط تا آنجایی که میتوانند، از سر راه ارائه و انتشار آثار هنرمندان کنار بروند. در یکی از نامههایم به «رییس جمهور» هم همین را نوشتم و به جریان دیوژن و اسکندر اشاره کردم که اسکندر به دیدن او که در یک بشکه زندگی میکرد، میرود و میگوید: «به چیزی احتیاج داری؟» و جواب میشنود: «بله. از جلوی آفتاب کنار برو تا بر من بتابد!» توقع من از متولیان فرهنگی هم کنار رفتن و سد نشدن بر سر راهِ ارائه آثار ادبی و هنری به مخاطبین است. * این روزها در فضای موسیقی داخلی، آیا کاری بوده که واقعاً تو را شگفتزده کند و از شنیدن آن لذت ببری؟ من به موسیقی ایرانی زیاد گوش نمیدهم و وقتی هم که بخواهم موسیقی ایرانی گوش کنم، سعی دارم که وقت خودم را تلف نکنم و به همین دلیل مجازها را گوش نمیدهم. برای همین نمیتوانم نظری بدهم و شاید اگر همه را بشنوم، کارهای خوب هم وجود داشته باشد. ولی آنقدر از فضای موسیقی مجاز ایران دور هستم که نمیتوانم نظر بدهم. اما بعید میدانم اثری در چارچوب «مرکز موسیقی» منتشر شود و حرفی برای گفتن داشته باشد. * دورترین تصویر دلچسبی که از یک اثر مجاز در ذهن یغما گلرویی مانده، از آن لذت برده و خاطرات خوبی از آن داشته مربوط به کدام اثر است؟ اولین کاری که از من منتشر شد، در آلبوم «دوستت دارم» ناصر عبداللهی بود. وقتی اولین کارهای تو اجرا میشوند، شوق و ذوق بیشتری داری و همیشه آن برای من یک حس دیگری دارد. شاید الان اگر نگاه کنم، به دلیل تجربهای که پیدا کردهام ایرادهایی به چشمم بیاید اما در جواب این سوال میتوانم از آلبوم «دوستت دارم» ناصر عبداللهی یاد کنم که دو ترانه در آن داشتم. بعدها کمکم انتشار آلبوم برای آدم عادی میشود. من گمان کنم در حدود 60 آلبوم مجاز، ترانه داشتهام و طبیعی است که رفتهرفته جذابیت ماجرا برایم کم شود. * خیلیها معتقدند که ترکیب رضا یزدانی و یغما گلرویی در آن سالهای ابتدایی ترکیب فوقالعادهای بود که به دلیل برخی حواشی ادامه پیدا نکرد. چه شد که آن ترکیب شکل گرفت و چه شد که از هم پاشید؟ سالها پیش وقتی من و رضا همکاریمان را شروع کردیم، هر دو با هم کنار میآمدیم. هم رضا در اینکه ترانههای خاص من اجرا شود نقش داشت و هم من در پرورش شخصیتی که اکنون از «رضا یزدانی» میشناسیم، نقش داشتم. یعنی یک اتفاق دوطرفه برای ما بود. از یک زمان رضا راه دیگری را انتخاب کرد و با آن دیدگاهی که من داشتم -و خودخواهانه دوست داشتم که رضا به گونه دیگری باقی بماند- تفاوت داشت. در آن دوره یک تنشهایی پیش آمد، ولی اکنون دیگر به آن ماجرا آنطور نگاه نمیکنم. اینکه آیا ما دوباره میتوانیم با هم کار کنیم یا نه، به عوامل زیادی وابسته است. اگر رضا روزی بتواند اسم من را در آلبوم خودش بزند و کارهایی که من دوست دارم را بخواند و تازه این ترانهها از سوی مرکز موسیقی مجوز بگیرد -که این اتفاقات شبیه خواب و رویا است- ما با هم کار خواهیم کرد. ولی در این شرایط، حرف زدن درباره این مسائل فایدهای نخواهد داشت، چون دست هیچکدام از ما نیست. * در زمان انتشار یکی از آلبومهای رضا یزدانی، به دلیل حذف اسم تو از آلبوم، در یک یادداشت پر سر و صدا او را به تندترین شکل ممکن مورد حمله قرار دادی. شاید بعد از آن بود که خیلیها تصور کردند رابطه شما به پایان رسیده است. الان که به لحن آن یادداشت نگاه میکنم، شاید بیش از حد تند بود. ولی هنوز هم فکر میکنم نقدم به آن اتفاق نقد درستی بود. جدا از مساله کار، رضا جزو معدود خوانندههایی است که من با او دوست بودم و بحث ما صرفاً کاری نبود. تنشهای پیشآمده خوشبختانه به آن دوستی لطمهای وارد نکرد. با وجود آنکه هر دو هنوز آن انتقادات را تا حدودی به همدیگر داریم، اما «رضا» راهی را رفته که خودش میپسندید و صددرصد از لحاظ مالی و بیشتر دیده شدن تصمیم درستی بود. من ترجیح میدادم یک «رضا یزدانی» کممخاطبتر و خاصتر داشته باشیم اما او مثلِ هر آدم عاقلی ترجیح داد که محتاطانه در چارچوب موسیقی مجاز حرکت کند و مجبوریم به انتخابش احترام بگذاریم. * از حال و روز این روزهای خودت برای ما بگو که مشغول انجام چه کارهایی هستی؟ در حال جمع کردن یک مجموعه ترانه دیگر هستم که قاعدتاً در ایران نمیتوان آن را چاپ کرد. احتمالاً اسم این مجموعه جدید «O+» باشد و گزیدهای از ترانههای این سالها است. دو مجموعه شعر هم دارم که احتمالا در انگلستان منتشر میشوند. یک مجموعه از شعرهایم هم به زبان فرانسه ترجمه شده که تا چند ماه دیگر در آن کشور منتشر خواهد شد. 7 مجموعه در ارشاد دارم که دو مورد آنها در این یک سال و نیم اخیر توسط ناشر برای بررسی فرستاده شده. یک گزیده ترانه از پنج کتاب ترانه مجاز من به ارشاد رفته که غیرمجاز تشخیص داده شده. یعنی گزیده پنج دفتری که همه در کتابفروشیها موجودند را میگویند غیرمجاز است! این هم از باز شدنِ فضای فرهنگی! همچنان مشغول نوشتنام و این ساعت سرخ هنوز از تپیدن باز نمانده است. با اینکه مثل 5 سال گذشته اجرای کمتری خواهید شنید، اما کارهایی هم هست که بیرون میآید و میشنویدشان. * نظرت درباره نسل جدید ترانهسرایی ایران که در فضای مجاز کار میکنند چیست؟ فکر میکنی که دغدغههای اجتماعی و عاشقانه آنها شبیه تو و نسل توست؟ هر نسلی دغدغه خودش را دارد و اگر نسلی به وجود آمده که دغدغههای مشابه داشته، نشان میدهد که محدودیتها در این سالها برطرف نشدهاند. به نظر خودم نسل من نسبت به نسلهای بعدی سختی بیشتری دیده است. در مورد ترانههای آلبومهای مجاز همانطور که گفتم، به دلیل گوش ندادن نمیتوانم قضاوتی داشته باشم. اما خودم گاهی در وبلاگ و اینترنت و فیسبوک ترانههایی میبینم که شگفتزده میشوم. ترانهسراهای مستعد در آنجا زیاد داریم، اما شرایط به گونهای قرار گرفته که این افراد نمیتوانند خواننده موردنظر خود را پیدا کنند. آن خواننده هم قاعدتاً باید غیرمجاز باشد. این کارها در حد همان فیسبوک و اینترنت باقی میمانند. چرخه به گونهای شکل گرفته که آن کارهای خاص و متفاوت هم حتی به شکل زیرزمینی منتشر نشوند. بهشخصه حدود 2 سال است که با «حسن علیشیری» اقدام به برگزاری «کارگاه ترانه» در تهران و خیلی از شهرستانها میکنم و در بین هنرجویانی که در این کارگاهها شرکت کردهاند هم ترانهسرایان بینظیری هستند و قرار است تا چند وقت دیگر آثارشان را در یک مجموعه منتشر کنیم. ترانهی پیشرو با هیچ محدودیتی خاموش نمیشود. تمام آثار غیرمجاز شمرده شدهی من یک روز منتشر خواهند شد. حکایت من هم حکایتِ دوندهی دوی گروهی استقامت است. با آن تکه چوب تا آخرین نفس در این میدان میدوم و شک ندارم نسل بعدی آن را از من خواهد گرفت.
-
- 4
-
- ممنوع الکار
- مصاحبه یغما گلرویی
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :