رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'شعر زمستان شهریار'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. spow

    شعر زمستان شهریار

    شعر بسیار زیبا و پرمفهوم زمستان از استاد بزرگ ادب وسخن محمدحسین بهجت تبریزی - شهریار زمستان زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را
×
×
  • اضافه کردن...