جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'اعتراف های کم سابقه استیو جابز'.
1 نتیجه پیدا شد
-
اعتراف های کم سابقه استیو جابز جابز از جمله مردان بزرگی است که زندگی پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشت تا توانست عنوان بزرگ ترین غول رسانه ای را در جهان از آن خود کند.او در دوران کوتاه زندگی اش توانست بیش از ۳۰۰ طرح و اختراع را در کمپانی اپل به ثبت برساند و غوغایی بزرگ در قرن حاضر به وجود آورد. آنچه می خوانید بخش دیگری از خاطرات این مرد بزرگ است که در کمتر از ۳ دهه توانست انقلاب عظیمی در دنیای رایانه به وجود آورد. او این بار در بخش دیگری از گفت وگویش، جزئیات هیجان انگیزی درباره چگونگی تاسیس شرکت اپل را با خوانندگانش در میان می گذارد و از انگیزه های واقعی اش برای تاسیس این کمپانی پرده برمی دارد. «جابز» در این گفت وگو بدون تعارف کسب شهرت و داشتن حساب چند میلیارد دلاری را از جمله مهم ترین انگیزه هایش برای تاسیس کمپانی اپل معرفی می کند. ● صفحه کلید من و وازنیاک خیلی ها می گویند، جرقه ساخت کامپیوتر را آگهی باشگاه رایانه ای «هوم بر» در تو روشن کرد! در این باره برایمان توضیح بده. یادم می آید پنجم مارس ۱۹۷۵ بود که باشگاه هوم یک اعلامیه منتشر کرد و در آن از افرادی که توانایی ساختن رایانه با قابلیت حروف چینی را دارند، دعوت کرد تا خود را به این باشگاه معرفی کنند. با «وازنیاک» بودیم که این اعلامیه را دیدیم. راستش من توجه زیادی به اعلامیه نکردم. اما «وازنیاک» به آن علاقه مند شد و گفت تصمیم دارد به باشگاه هوم بر برود. اینطور شد که من همراه او به باشگاه رفتم. افرادی که به باشگاه مراجعه کرده بودند موظف بودند تا در جلساتی که هر هفته در باشگاه برگزار می شد، شرکت کنند و درباره ساخت رایانه به تبادل نظر بپردازند. در این نشست ها ایده های مختلفی شکل گرفت تا سرانجام «وازنیاک» پیشنهاد کار روی ریزپردازنده ای را که طراحی کرده بود، داد. ما به این نتیجه رسیدیم که می توانیم رایانه جعبه ای بسازیم که صفحه کلید و صفحه نمایش به صورت مجزا داشته باشد و این شروع همکاری ما برای تشکیل اپل در سال های بعد شد. به هرحال ما شب و روز روی این طرح کار کردیم تا سرانجام۲۹ ژوئن ۱۹۷۵ درست ۲۴ روز پس از دیدن اعلامیه موفق شدیم یک رایانه شخصی بسازیم؛ رایانه ای که هرکسی می توانست با صفحه کلید آن هر آنچه دوست دارد بنویسد و آن را در همان لحظه مشاهده کند. ● شم اقتصادی من «وازنیاک» در خاطراتش اشاره کرده که در جلسه ارائه این رایانه تو به جای او صحبت کردی؟ بله، «واز» خجالتی تر از آن بود که بتواند مقابل ۱۰۰نفر آدم صحبت کند. اما من به چشم های تک تک آنها نگاه کردم و درباره این دستگاه جدید صحبت کردم اما تا توانستم از ارائه جزئیات طرح خودداری کردم. در آنجا رسم بر این بود که درباره آنچه تولید می کردیم داده ها و اطلاعاتی را در اختیار هم گروهی هایمان قرار دهیم و اگر «وازنیاک» به جای من صحبت می کرد بعید نبود که اطلاعات محرمانه مان را در اختیار دیگران قرار می داد و این کار به هیچ وجه کار درستی نبود. اما «وازنیاک» چندان با من موافق نبود. او به هیچ وجه شم اقتصادی نداشت و به فروش دستگاه فکر نمی کرد. تا اینکه برخی از اعضای باشگاه از نسخه جدید basic «بیل گیتس» بدون اجازه او و بدون پرداخت پول، کپی و آن را دست به دست کردند. اینجا بود که حرف من برای «وازنیاک» معنا پیدا کرد و ما تصمیم گرفتیم اطلاعات ساخت رایانه را نزد خود نگاه داریم. البته بعدها این قانون در باشگاه تصویب شد که اطلاعات محرمانه تولید قطعات یارانه ای و روش ساخت آن بهتر است محفوظ نزد سازندگان آن باقی بماند و «گیتس» هم پول نسخه های کپی شده را از برخی از اعضای باشگاه گرفت. ● به درآمد فکر می کردم پس تو بودی که فکر فروش دستگاه را مطرح کردی؟ بله. وازنیاک اصلا به درآمدزایی فکر نمی کرد. درحالی که من مدام به فکر کسب در آمد بودم و اصلا برای به دست آوردن پول بود که به این کار پرداختم، بنابراین «وازنیاک» را متقاعد کردم که با کمک هم نسخه های دیگری از رایانه بسازیم و به مردم بفروشیم، بنابراین با هم به توافق رسیدیم که من بازاریابی کنم و و متقاضی پیدا کنم و «وازنیاک» بیشتر تمرکزش را به ساخت دستگاه اختصاص دهد.البته من هم به او کمک می کردم و بسیاری از قطعات مورد نیاز برای ساخت رایانه را با با چانه زنی با قیمت پایین از مدیران فروش تهیه می کردم. من بودم که ایده تشکیل یک شرکت را به فکر «وازنیاک» انداختم و او را وسوسه کردم که با هم یک شرکت تاسیس کنیم. مقصودم از تاسیس شرکت راهی برای کسب درآمد بیشتر بود و این چیزی بود که نمی توانستم به وازنیاک مستقیم بگویم، چون او به تاسیس یک شرکت و نام و رسم آن بیشتر از درآمدزایی فکر می کرد. با تفاوت های زیادی که به لحاظ شخصیتی با «وازنیاک» داشتی، چگونه توانستی با او همکاری کنی و شرکتی رایانه ای را تاسیس کنی؟ اگر بخواهم منصف باشم، باید بگویم ما زوج کاری موفقی بودیم. تفاوت های زیادی با هم داشتیم ولی من همیشه با «وازنیاک» صادق بودم و دوست دارم صادقانه به شما بگویم که «وازنیاک» با من تفاوت های زیادی داشت. او خیلی ساده، خجالتی، گوشه گیر بود. حتی می توانم بگویم گاهی اوقات مثل آدم های سرگردان رفتار می کرد. اما به هرحال او فرد متفکری بود که ایده های عجیبی هم داشت. به هرحال در کارش موفق بود. ● با۱۳۰۰دلار شروع کردیم به هرحال با همه اختلاف سلیقه و روحیه ای که در تو و وازنیاک وجود داشت شرکت را ثبت کردید؟ بله، به دلیل تاسیس این شرکت مجبور شدم ماشینم را بفروشم. آن زمان یک فولکس واگن داشتم که برایم خیلی عزیز بود. برای آن مشتری پیدا کردم و آن را ۱۵۰۰ دلار فروختم. وازنیاک هم یک ماشین حساب اچ.پی داشت که آن زمان ۵۰۰ دلار می ارزید. او را مجاب کردم که آن را بفروشد. به این ترتیب ما دو هزار دلار پول داشتیم اما با یک بد شانسی ۷۰۰ دلار آن را از دست دادیم. چند روز بعد از فروش فولکس واگن، خریدار نزدم آمد و گفت که موتور ماشین خراب شده و باید آن را پس بگیری. اما من توانستم با گفت وگو او را متقاعد کنم تا نیمی از هزینه تعمیر موتور ماشین را پرداخت کنم و اینگونه شد که مجبور شدم ۷۰۰ دلار از پولمان را برای این کار صرف کنم. باوجود این ما با ۱۳۰۰ دلار کار را شروع کردیم و شرکت اپل را تاسیس کردیم.