رفتن به مطلب

خاطرات آشپزی


ارسال های توصیه شده

جچالت نداره که ازخودم شروع می کنم:

البته کوچولوبودم یروزگفتم سوپ درست کنم یه کاسه روی برداشم توش آب وزردچوبه وچوب کبریت بجای رشته وریکا ریختم گذاشتم روی بخاری نفتی بهم زدم یه چنددقیقه خوب که جاافتاددادم برادرم بخوره نامردنمی خورد.

یه بارم شربت آبلیموباریکادرست کردم ولی اینبارمجبورشون کردم بخورند.

خب چی یبارم داشمم همین کاراکردرانی گرفت توش ریکاوسرکه حالادقیقایادم نیست ریخت گذاشت تویخچال من برمبخورم ملی ازشانس بدمادرم رفت اونوخورد دیدیه مزه ای داره رفتن به مغازه دارگفتن مغازه دارم یزرهاش راریخت روی زمین کفوکه دیدگفت عجب ان گاراسیدتوشه به شرکت بگم رانی تون خراب شده خلاصه آخرش لودادکارمن بوده و...:whistle:

لینک به دیدگاه

دقیقا 12 سالم بود.برا بار اول میخواستم کته درست کنم.مامانمو به زور از آشپزخونه فرستادم بیرون ک باید تنها باشم.تو کمکم نکن:icon_razz:

دقیقا یادم نیس تو اون شرایط جو منو گرفته بود یا من جو رو:ws37:

 

میخواستم اول برنج رو بشورم بعد بریزم تو قابلمه!

با شخصیت تمام یه ابکش با سوراخ درشت اوردم و برنج رو خالی کردم توش و اب رو باز کردم.عرض جیک ثانیه ابکش خالی بود و برنج ها تو راه فاضلاب:ws28:

کارد میزدی خون مامانم در نمیومد:w02:

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

اولین باری که نزدیک گاز شدم...اولین خراب کاریم...

 

نخندینااااااا

 

20سالم بود.پارسال..:ws37:

 

مادر جان گفتن تمنا یه بسته بادمجون و کدو رو دربیار بذار رو گاز گرم بشه واسه خورشت:banel_smiley_4:

 

منم از فریزر در آوردم امااااااااا""" یه پارچ آب ریختم تو قابلمه و بادمجون و کدو رو هم با کیسه فریزر گذاشتم داخلش:icon_pf (34)::ws28::icon_pf (34):

 

هیچی دیگه آبش کشیده شد و نایلون چسبید به قابلمه و.....:ws3:

آبرومم رفته تا الان جلو کل فامیل...:4564:

لینک به دیدگاه
اولین باری که نزدیک گاز شدم...اولین خراب کاریم...

 

نخندینااااااا

 

20سالم بود.پارسال..:ws37:

 

مادر جان گفتن تمنا یه بسته بادمجون و کدو رو دربیار بذار رو گاز گرم بشه واسه خورشت:banel_smiley_4:

 

منم از فریزر در آوردم امااااااااا""" یه پارچ آب ریختم تو قابلمه و بادمجون و کدو رو هم با کیسه فریزر گذاشتم داخلش:icon_pf (34)::ws28::icon_pf (34):

 

هیچی دیگه آبش کشیده شد و نایلون چسبید به قابلمه و.....:ws3:

آبرومم رفته تا الان جلو کل فامیل...:4564:

بسی جالب بود پسندیدیم:a030:

گفتیدنخندم ولی نمی توانم:ws28::ws28::ws28::ws28::ws28::ws28::ws28::ws28::ws28::ws28: جالب اونجاکه به مذکرهاهم تکه میندازند:banel_smiley_4::ws28::ws28::ws28:

لینک به دیدگاه

من آشپزیم خیلی خوبه...

:w16:بخاطر همین هیچ وقت خرابکاری نکردم.. ابتکاراتم ولی زیاد بوده..

دوران خوابگاه غذاهای اماده ای که ماردم برام درست میکرد رو میدادم به دوستانم یا نمیخوردم.. و خودم اشپزی میکردم..

یادمه یه روز منو دوستم مطهره موندیم غذا چی درست کنیم.. و تا نزدیک غروب خواب بودیم و نشد بریم بیرون خرید.. دوتا سیب زمینی داشتیم یه عدد سوسیس و یک عدد فلفل دلمه ای.. و چهار عدد نان ماشینی...

نشستم فکر کردن و گفتم مطی الان بهت شام میدم.. یعنی درحد بنز..

شروع کردم سیب زمینی رو ابپز کردن.. بعد فلفل دلمه ای رو هم خورد کردم با سوسیس به اندازه میکروووو

بعد همه اینارو باهم قاطی کردم مثل سمبوسه حالت لقمه ای پیچیدم.. بوی خوب این سمبوسه ها انقدر زیاد بود و مست کننده که همه بچه ها اومدن طبقه ما دنبال این بو که این غذاست یا کیک.. خیلی بوش خوشمزه اس...

و دیدن و گفتن وای چه خوشکله...

اسمش چیه.. ؟ گفتم خدایا چی بگم.. گفتم سیبیز.. گفتن یعنی چی..گفتم غذاست دیگه نمیدونم..

خلاصه .. با هیچی هم غذا درست کردیم.. و هم انقدر کم بود.. با همه شریکی خوردیم.. خیلی خاطره قشنگی بودش..

تو یکی از وبلاگامم اسمشو طریقه درست کردنشو و عکسشو..گذاشتم:a030:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...