رفتن به مطلب

پی یر پائولو پازولینی


ارسال های توصیه شده

پی یر پائولو پازولینی

 

 

04267.jpg

 

 

 

پاوزه، شعر ایتالیایی را به فضایی نو رهنمون شد: گرایش به واقعیت. و این فضایی است که بسیاری از شاعران جوانتر از او، و پیشاپیش همه ی ایشان: پازولینی، در آن دم می زنند. پازولینی که هم شاعر، هم داستان نویس و هم فیلمساز است، یکی از پرکارترین، بحث انگیزترین و نام آورترین شخصیتهای فرهنگی ایتالیا است.

پازولینی، به سال 1922 در شهر بولونیا (1) زاده شد و چون مادرش از اهالی فریولی (2) بود، سالها در آن ایالت که شمالی ترین نقطه ی ایتالیا و همسایه ی اتریش است، زیست. نخستین آثارش را به لهجه ی مردم فریولی نوشت؛ در رشته ی ادبیات فارغ التحصیل شد و مشکل زبان ایتالیایی و مسئله ی ارتباط آن با لهجه های گوناگون محلی را، در رساله های تحقیقی بسیار معتبرش بررسی کرد.

 

پازولینی، به اقتضای واقع گرایی، از زبان خشک و بی روح فرهنگستانی پرهیز می کند. اما در عوض، اصطلاحات زبان زنده ی عوام را در داستانها و فیلمهای خود می پذیرد. پازولینی، در داستان های بسیار مشهور خود ( مانند بچه های هرزه، ماما رما و زندگی خشن ) و نیز در اشعار و فیلمهایش، نقاش بی پروای محلات غمزده ی کنار شهر است: محلاتی که کودکان بی فردا را در فشار فقر و آزار خشونت، می زاید و می پرورد.

قهرمانان داستانهای او، به ایتالیایی « فصیح » سخن نمی گویند. زیرا پازولینی که خود، ادیبی دانشمند است، اصطلاحات واقعی کوچه و بازار و کلمات مردم فقیر و محروم و منحرف را در دهان ایشان می گذارد. و این زبانی است که مورد علاقه ی اوست.

واقع گرایی او، خاصه در شعر، با « عینیت ورگا » و حتی پاوزه، کاملاً فرق دارد. بررسی واقعیت جاری، همیشه بدو امکان می دهد تا احساس و اندیشه و میل پرخاشجویی خود را که همراه اوضاع تاریخی ایتالیا تغییر و تحول می یابد، بیان کند.

 

پازولینی، در « خاکستر جسدگرامشی » (3) واقعیتی از دست رفته را تفسیر می کند و امیدوار است که با عشق و ایمان خود، آن را باز یابد. این منظومه، برفراز گور گرامشی، پایه گذار حزب کمونیست ایتالیا، به پازولینی الهام شده است. اما مجموعه های « آئین روزگار ما » و « شعری به شکل گل » ، شرح سرخوردگی و آوارگی تمام روشنفکرانی است که دیگر به هیچ حقیقتی باور ندارند. به نوعی « دوران ماقبل تاریخ » دل خوش کرده اند.

شاعر، با هرگونه طرز تفکری که به حکومت رسد و استقرار یابد، مخالفت می ورزد و هوادار اقلیتی مقاوم و منزه است که به دلیل « همه را دوست داشتن » ، هیچ کس را دوست نداشته باشد. و باز در همین مجموعه است که دردمندانه می گوید: « انقلاب، آرزویی بیش نیست » و با حسرت، به سالهای 1940 تا 1950، یعنی نخستین دوران پس از جنگ که روشنفکرانش بعد از سقوط فاشیزم و پیروزی در نبرد پارتیزانی، هنوز به رستاخیزی پس از ویرانی، ایمان داشتند، می نگرد. آری، او هنوز به یاد آن سالهای پر از امید و اشتیاق است.

 

دومین رستاخیز ملی یا « نهضت مقاومت » و پیکار « ضد فاشیستی » ایتالیا که به قیمت 20 سال امید و فداکاری تمام شد، تنها نتیجه اش این بود که گروه کثیری از « ایده آلیستهای » دست چپی و دست راستی را خوشبین و امیدوار کند. پازولینی، این وضع ناگوار را به نحوی ستودنی بیان می کند. مضمون اصلی کتاب « شعری به شکل گل » ، بازگشت قربانیانی است که در راه عقیده ی خود جان سپرده اند. این اشباح بر می گردند تا نتیجه ی عبث فداکاریهای خود را آشکار ببینند. بر می گردند تا شاهد کسانی باشند که دیروز همراهان ایشان بودند و امروز، به بهانه ی پیروی از عقل یا پذیرش واقعیت، خود را فروخته اند و « آنان را که می گریستند و هنوز هم می گریند » از یاد برده اند. بر می گردند تا ناظر « فرزندانی باشند که با دلی تهی از هر گونه سودای راستین، زیست می کنند. در حالی که، از لحدها ماتم می بارد، صورت اسامی خط می خورد، دهان گورها باز می شود و اجساد جوانی که شلوار گشاد در پا و کلاه پارتیزانی بر سر دارند، از آن بیرون می آیند: « در چشمان ایشان، مهر نیست... جنون پنهان مردانی است که هنوز به فرمان سرنوشتی جز سرنوشت خویش می جنگند... »

 

امروز، حقیقتی که باورکردنی باشد، نیست و پازولینی از هرگونه تبلیغ مبتذل سیاسی اجتناب می کند. هیچ دولت و هیچ حزبی نیست که او را به راستی خرسند سازد. زیباترین اشعارش را در حسرت ایامی سروده است که مردم چیزی برای دوست داشتن و چیزی برای کینه ورزیدن داشتند. اندیشه ها روشن بود و انقلاب، فقط یک آرزو نبود. پازولینی، برای اینکه نیاز پیکار جوییش را برآورد و در رفاه معاش و رضایت عقل به خواب نرود، به سوی نوعی آنارشیزم روی آورده است، زیرا خوب می داند: « آنانکه می گریستند، هنوز هم می گریند. »

 

به کلمات حسرت بار او درباره ی سالهای 1940 تا 1950 گوش بسپاریم: « خدایا! بیرقهای زیبای سالیان چهل، سرخ راستین: سرخی آتشین گیلاسها و سیبها که رطوبت، بنفشش می نمود و آفتاب، قرمز غلیظ خونینش... و در عطوفت دلیرانه ی فصلی جاودان، موج می زد » .

اما اندیشه ی پازولینی، در حسرت بی حاصل آن فصل جاودان نمی خشکد، بلکه در تجسس و تحول ادامه می یابد و فیلمهای او بر این معنی گواه است: « قضیه » که نخست به جامه ی داستان و سپس به صورت فیلم درآمد، اثری است که اگر ناموفقش ندانیم، قابل بحث و مجادله انگیزش توانیم خواند. اما پیام آن بسیار گیراست:

مفهومی ملکوتی، اصیل و عصیانی از حیات در جهانی که معنی الوهیت، - و بر اثر آن، معنی زندگی – را از دست داده است. چنانکه می بینیم، یکبار دیگر، احساس مذهبی، الهام بخش هنر پازولینی شده است.

 

ما پیش از این، سخن از شاعرانی گفتیم که علی رغم قدردانیهای رسمی هنوز گوشه گیرند. اما برعکس، پازولینی در وسط میدان اجتماع ایستاده و چون هنوز جوان است، در تمام مجادلات ادبی و لغوی و تئاتری و سیاسی شرکت دارد. اگر مقایسه میان دو شخصیت بسیار متضاد جایز باشد، باید بگوییم که بعد از دانون زیو هیچ شاعر یا دانشوری به اندازه ی پازولینی در حیات ملی ایتالیا، فعال و مؤثر نبوده است. شخصیت او هنوز در راه تکامل است و اندیشه اش چه در قلمرو سینما و چه در قلمرو ادب، بابهای تازه ای بر او تواند گشود. اما هم امروز نیز در میان جوانان، پیشروی است که پیرو بسیار دارد، کسی است که با او مخالفت می توان کرد، اما به هیچ روی نادیده اش نمی توان گرفت.

دکتر جینا لابری یولاکاروزو

 

گاهشماری پی یر پائولو پازولینی

 

1922- در « بولونیا » از مادری اهل « فریولی » ( ناحیه ای در شمال ایتالیا ) ، زاده می شود و در ایالات امیلیا، لومباردیا و ونه تو اقامت می گزیند.

1949- 1943 – در فریولی زندگی می کند و آثاری به لهجه ی بومی این ناحیه پدید می آورد.

1945- از دانشگاه بولونیا، در رشته ی ادبیات فارغ التحصیل می شود.

1949 – به رم می رود.

پازولینی دارای مقالات، نقدها، رمانها، اشعار و نوشته های سینمایی بسیار است و از پرکارترین و « متعهدترین » مردان فرهنگی ایتالیا به شمار می رود. مخصوصاً سینما او را به تمام جهانیان شناسانده است.

 

در زیر، پاره ای از آثار مهم او ذکر می شود:

شعر:

1957- خاکستر جسد گرامشی

1962- آیین زمان ما

1964- شعری به شکل گل

1970- از آدمی فراتر رفتن و سازمان دادن

نثر:

1955- بچه های هرزه

1959- زندگی خشن

1960- ماما رما

1965- علی آبی چشم

1968- قضیه ( تئورما )

 

برخی از فیلمهای مهم او چنین نام دارند:

 

آکاتونه، ماما رما، پرندگان زمخت و پرندگان ظریف، مده آ، قضیه ( تئورما )، خوکدانی، انجیل به روایت متی، دکامرونه.

 

پی یر پائولو پازولینی، خود را بدینگونه وصف کرده است:

 

...»آنچنان وحشیانه و آنچنان نافرجام به زندگی عشق می ورزم که بر من خوش نمی گذرد:

از جنبه های مادی زندگی سخن می گویم... از آفتاب و چمن و جوانی:

این عادتی است بسیار هولناکتر از اعتیاد به کوکائین، با این تفاوت که هیچ قیمت ندارد و مقدارش فراوان است و من می بلعمش... می بلعمش ... و سرانجام چه خواهد بود؟ - نمی دانم. «....

 

بخشی از شعر « زاری چرخ حفاری «

 

دوست داشتن و شناختن

فقط در زمان حاضر شرط است

و نه در زمان گذشته .

دوام بخشیدن به عشقی فناشده، اضطراب آور است.

جان، دیگر نمی بالد.

اینک، در گرمای افسون شده ی دل شب.

شبی که آنجا، در میان پیچ و خم رودخانه

و چشم انداز خواب آلود شهر پر چراغ

هنوز طنین هزار زندگی را باز می دهد،

راز آفرینش، فقدان عشق و فقر احساس

اشکال جهان را که تا دیروز، علت بقای من بودند،

با من دشمن می کند.

ملول و کوفته، از میدان سیاه بازارها، به خانه باز می گردم.

از کتاب: خاکستر جسد گرامشی

 

بینواتر از گربه های « کولیزه«

 

بینواتر از گربه های کولیزه،

در محله ای گچ اندود و گردآلود، دور از شهر و روستا می زیستم

و هر روز در اتوبوسی که ناله ی محتضران داشت، می چپیدم

و هر رفت و برگشتم، شکنجه ای آمیخته به اضطراب و عرق بود.

راه پیمایی های دراز در شرجی بود

و غروبهای طولانی در برابر توده ی کاغذهای بر میز انباشته.

و در میان جاده های گل آلود،

چینه ها را می دیدم و کلبه های گچ اندود و بی روزن را

که به جای در، پرده داشتند.

فروشندگان زیتون تازه و خریداران جامه ی کهنه،

با متاع غبارآلودشان که به ثمره ی دزدی می مانست

از محله های دیگر می آمدند و از آنجا می گذشتند

و چهره ی بیرحمشان به جوانانی که از فرط معاصی پیر شده اند

و یا به کسی که مادری سختگیر و گرسنه دارد، شبیه بود.

من از این جهان جدید و آزاد، نیرویی تازه یافته بودم.

هرمی یا نفسی که نمی توانم گفت،

به واقعیت پست و پلید و پریشان و بی پایان – که در آن حومه ی گرم جنوبی می لولید – معنایی از شفقت ناب می بخشید.

روحی کوچک در آن جهان بیکران، روحی که فقط از آن من نبود،

در من می بالید و نیرو از نشاط کسی می گرفت که همه را دوست می داشت اگر چه کسی دوستش نداشته باشد،

و همه چیز در پرتو این عشق، روشن می شد؛

عشقی، شاید هنوز کودکانه،

ولی نیز مردانه، که در کوره ی تجربه پخته شده بود؛

تجربه ای که در قدوم تاریخ تولد می یافت.

من، در مرکز جهان بودم،

در جهان این محله های غم انگیز و بدوی

در جهان این چمنهای زردفام

که بادی همیشه بی آرام،

بادی که شاید از دریای گرم « فیومی چینو »

و یا از کشتزاری که شهر، در میان کومه هایش گم می شد، می وزید.

در این جهان، فقط شبح چارگوش و زردفام زندان

که پنجره هایی مخطط با هزار میله ی یکسان سوراخش کرده بود،

در هوای گرفته ی خاکی رنگ و در میان کشتزاران کهن و کلبه های خواب آلود، بر همه چیز، توان تسلط داشت.

کاغذ پاره ها بود و غباری که کور می کرد.

نسیم، صداهای ناتوان و بی طنین زنانی را که از کوههای « سابینی » و یا از دریای آدریاتیک آمده بودند،

به این سوی و آن سوی می کشید؛

زنانی که از این پس با گله ی پسرانی سنگدل و نزار و

دریده پیرهن و سوخته شلوار، روزی چند، همخانه می شدند.

آفتابهای آفریقایی بود و رگبارهایی خشماگین که کوچه ها را به سیلابهای گل آلود بدل می کرد؛

و اتوبوسهایی که در آغاز خط، در آشیانهای خود،

میان آخرین نوار علفهای غبارآلود، جای گرفته بودند

و زباله دانی سوزان، با بوی ترشیده.

این مرکز جهان بود

همانگونه که عشق من به چنین جهانی، در مرکز تاریخ بود.

و در این عقل نوزاد که هنوز صورت « عشق » داشت

همه چیز آماده ی روشن شدن بود، همه چیز روشن بود.

این محله ی برهنه در باد، نه رومی بود، نه جنوب رومی و نه کارگری

زندگی بود که در پرتوی تازه تر تجلی کرده بود

زندگی و پرتو زندگی بود که در آشوبی پیش از آغاز جهان کارگری، تکوین یافته بود

و این همان است که روزنامه ی زمخت حوزه ی

حزب می خواهد؛

روزنامه ای که نفس آخر ماشین چاپ و رکن حیات روزانه است:

حیاتی که از بس نزدیک به ماست، خالص و از بس حقیرانه انسانی است، مطلق است.

از کتاب: خاکستر جسد گرامشی

 

پی‌نوشت‌ها:

1- Bologna

2- Friuli

3- Gramsci

منبع مقاله :

لابریولا کاروزو، جینا؛ ( 1385 ) ، هفت چهره از شاعران معاصر ایتالیا، مترجم:نادر نادرپور و جینالابریولاکاروزو، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...