رفتن به مطلب

بررسی حکومت علویان طبرستان


ارسال های توصیه شده

بررسی حکومت علویان طبرستان (1)

 

05236.JPG

 

 

نويسندگان:

سید مصطفی طباطبایی

ناصر حق شناس

 

 

 

 

 

 

 

چکیده:

سرزمینی که بین دو ولایت گرگان و گیلان در کنار دریای خزر قرار دارد، در تواریخ باستانی به نام‌های مازندران و طبرستان و احیانا رویان خوانده شده است.

در دوران اسلامی این منطقه به دلیل صعب العبور بودن و همچنین آب و هوایی که برای اعراب نا مناسب بود، پناهگاهی برای مخالفان حکومت امویان و عباسیان به شمار می رفت. عمده مخالفان این دو حکومت علویانی از شاخه بنی الحسن بودند که قیام علیه حکومت ظالم را بر خود واجب می دانستند. به همین دلیل اکثر علویانی که برای رهایی از ظلم و جور خلفا به ایران مهاجرت می کردند در این منطقه نسبتا امن ساکن می شدند و به همین دلیل اکثر مردم این ناحیه به تشیع گرویدند و زمینه لازم برای تشکیل حکومت علویان در این منطقه فراهم آمد.

کلید واژه:

علویان، عباسیان، خلافت، جهاد، طبرستان

مقدمه: منطقه طبرستان از سرزمین های شمالی ایران در حاشیه دریای خزر به شمار می رود و به دلیل اینکه آب و هوای معتدل دارد و این آب و هوا برای اعرابی که به هوای خشک و خشن عربستان خو گرفته بودند مناسب نبود، برای آنان زیاد مورد اهمیت نبود و به همین دلیل در دوران فتوحات اسلامی به این منطقه توجه خاصی نمی شد. برخی از اعراب پا را فراتر نهاده و این منطقه را به دلیل این که درارای جنگل های انبوده بود سرزمین دیوان می نامیدند.

این موقعیت جغرافیایی این منطقه باعث شد که مخالفان دستگاه حکومت که مورد تعقیب بودند به این منطقه آمده و در این مکان سکونت کنند تا از جور و ستم خلفای اموی و عباسی در امان باشند. روند این مهاجرت در دوران عباسیان به دلیل گستردگی قیام ها علیه این حکومت افزایش یافت و مخالفان حکومت که عمده آنان را علویان شاخه بنی الحسن تشکیل می دادند به این سرزمین مهاجرت کرده و همین امر زمینه ساز تشکیل حکومتی شد که در تاریخ به حکومت «علویان طبرستان» معروف گشت.

جغرافیای تاریخی دیلم و طبرستان: دیلمان [ناحیتی] بسیار با زبانها و صورت های مختلف، مشرق این ناحیه خراسان است و جنوبش شهرهای جبال است و مغربش حدود آذربادگان و شمالش دریای خزر است. مؤلف حدود العالم در قرن چهارم هجری در مورد حدود طبرستان چنین نوشته است: «طبرستان ناحیتیست بزرگ از این ناحیت دیلمان و حدش از چالوس تا حد تمیشه و این ناحیتیست آبادان و با نعمت و بسیار خواسته و بازرگانان بسیار و طعامش بیشترین نان و برنج است و ماهی.و آمل شهریست عظیم و قصبه طبرستانست و اندر وی علما بسیاراند.» (حدود العالم من المشرق الی المغرب: 1423: 143- 145)

مقدسی از جغرافی دانان مسلمان قرن چهارم هجری، دیلم را به پنج حوزه (ایالت) تقسیم کرده است: «نخستین آن ها از سمت خراسان ، قومس ، گرگان ، طبرستان ،دیلمان، سپس خزر است و دریاچه میان این حوزه ها است. طبرستان که قصبه آن آمل است.» (مقدسی: 1361: 5118- 5117.)

ابن حوقل جغرافی دان و سیّاح عرب و مسلمان قرن چهارم هجری نیز محدوده دیلم را این گونه گزارش داده اند: دیلم محدود است از جنوب به قزوین و طرم وقسمتی از آذربایجان و قسمتی از ری و از مشرق به بقیه اعمال ری و طبرستان، و از شمال به دریای خزر و از مغرب به قسمتی از آذربایجان و بلاد اران، و جبال روینج و باذوسبان و کوههای قارن و گرگان را نیز بدان متّصل اند جزو آن قرار داده است. (ابن حوقل: بی تا: 118) موقعیت جغرافیایی طبرستان مشخص است ولی این که چرا به این اسم نامیده می شود داستانی نیمه افسانه ای دارد که در نوع خود حائز اهمیت است. قزوینی در کتاب آثار البلاد و اخبار العباد درباره این سرزمین و وجه تسمیه آن می نویسد: «مملکتی است معروف و به فارسی او را «مازندران» گویند. این ولایت واقع است میان ری و دامغان و بحر خزر. زمینش جنگلستان و آب بسیار دارد و هوایش بد است. گویند که پادشاهی، محبوسین بسیار داشت و به ولایت مازندران فرستاد. ولایت مازندران خراب بود محبوسین، آن ولایت را آباد نمودند. چون برای تراشیدن‌بیشه، تیشه ضرور بود محبوسین از پادشاه، تیشه خواستند. پادشاه، تیشه و تبر بسیار به آنجا فرستاد لهذا آن ولایت را «طبرستان» گفتند و «طبر» با تاى مؤلف معرب تاى با نقطه است‏...» (قزوینی: 1373: 474-475)

ورود علویان به طبرستان:

یکی از قیام های مهم علویان در دوران ابتدای خلافت عباسیان شکل گرفت، قیام حسین بن علی معروف به «صاحب فخ» بود. این قیام که به به تعبیر اهل بیت بعد از حادثه کربلا از مهم ترین حوادث تاریخ شیعه به شمار می رود در سرزمین فخ در نزدیکی مکه روی داد و بسیاری از علویان در آن به شهادت رسیدند و تنها معدودی از آن ها نجات یافتند که یکی یحیی بن عبد الله بود که به ایران مهاجرت کرد و در دیلمان ساکن شد و دیگری ادریس بن عبد الله بود که به مغرب رفت و توانست حکومت فاطمیان را در آن جا بنیان نهد. در واقع یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی (ع) معروف به صاحب دیلم که به همراه عده ای از یاران خود بعد از واقعه فخ به دیلم مهاجرت کرده بودند، نخستین علویانی بودند به منطقه دیلم و طبرستان آمدند.

یحیی بن عبدالله بن حسن که از نوادگان امام حسن مجبتی بود پس از نجات یافتن از حادثه فخ شهر به شهر در جستجوی مخفیگاه برای رهایی از دست عمال عباسیان بود تا این که به منطقه دیلیمان وارد شد. در آنجا مردم معتقد شدند که وی استحقاق پیشوایی دارد، سپس با او بیعت کردند، و گروهی از مردم شهرها گرد وی جمع شدند و رفته رفته کارش بالا گرفت.

طبری می نویسد: «آغاز كار يحيى‏ بن‏ عبد الله‏ از آنجا بود كه وى در ديلم قيام كرد و شوكتش بالا گرفت و كارش نيرو گرفت و مردمان از شهرها و ولايات بدو گراييدند» (طبری: 1375: ج 12: 5241 – 5242) صاحب تاریخ الفی نیز در ذکر وقایع سال صد و شصت و ششم می نویسد:«و در سال صد و شصت و ششم از رحلت خير البشر، عليه و آله التحيّة من الملك الأكبر، يحيى‏ بن‏ عبد اللّه‏ المحصن بن حسن مثنّى بن حسن بن امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب، عليه السّلام، در ميان ديالمه‏ ظهور كرد و خلقى بسيار در ظلّ رأيت او جمع گشتند. رشيد از شنيدن اين سخن، بسيار ملول گشت و فضل بن يحيى را با پنجاه هزار سوار به دفع او نامزد كرد. فضل در اثناى راه مكرّر نامه‏ها به يحيى نوشت و او را از بأس و سطوت هارون تخويف مى‏نمود و به لطف و عاطفت او اميدوار مى‏گردانيد. پس يحيى به صلح راغب گشته كسى نزد فضل فرستاده پيغام داد كه: من از سر مخالفت مى‏گذرم به شرطى كه تو امان‏نامه به جهت من به خط رشيد بستانى بر آن وجهى كه من بتفصيل نوشته به خدمت فرستاده‏ام‏» (تتوی: 1382: ج 2: 1378)

البته در مورد ارتباط برامکه با علویان دو نظریه در تاریخ موجود است، یکی آن که برمکیان در خفا پیرو علویان بودند و در صدد بودند که خلافت را از عباسیان به علویان منتقل کنند و برای آن مستنداتی موجود است از جمله آن که هارون الرشید از فضل بن یحیی برمکی را مأمور قتل امام موسی بن جعفر کرده بود ولی وی از این امر سر باز زد و همچنین در ارتباط با قیام یحیی بن عبدالله نیز وی در صدد برآمد که این قائله را بدون خونریزی تمام کند. نظریه دوم آن است که برامکه از هر فرصتی برای به دست آوردن منافع خود استفاده می کردند و گرایش خاصی به علویان نداشتند و در برخی موارد مانند قتل عبد الله بن افطس که توسط جعفر برمکی صورت گرفت عناد خود را با علویان نشان داده اند.

فضل بن یحیی برمکی در این قیام نیز سعی کرد تا آن جا که امکان دارد از جنگ با یحیی بن عبد الله اجتناب کند به همین دلیل از هارون الرشد امان نامه ای برای او گرفت و او را به بغداد فرا خواند. یحیی بن عبد الله نیز بر اساس آن عهد نامه که فضل بن یحیی برمکی از هارون الرشید برای وی گرفته بود حاضر به صلح با هارون شد و به بغداد رفت. ولی هارون الرشید بر خلاف عهد نامه ای که به او داداه بود وی را به زندان افکند تا به شهادت رسید.

موج دوم حضور علویان در منطقه دیلمان و طبرستان همزمان با ورود امام رضا به ایران و ولایت عهدی ایشان و نهایتا چس از شهادت ایشان می باشد.

آوازه‌ی بیعت مأمون با حضرت رضا (ع)باعث این شد که ساداتی که همیشه در فشار بودند، روی به طرف ری و عراق نهادند. این سادات از بنو اعمام و برادران و تمامی حسینی و حسنی بودند. چون این دسته بیست و یک نفری به ری آوازه‌ی بیعت مأمون با حضرت رضا (ع)باعث این شد که ساداتی که همیشه در فشار بودند، روی به طرف ری و عراق نهادند. این سادات از بنو اعمام و برادران و تمامی حسینی و حسنی بودند. چون این دسته بیست و یک نفری به ری رسیدند. از واقعه قتل و شهادت حضرت رضا (ع) به وسیله مأمون که به مکر و حیله آن حضرت را شهید کرده مطلع شدند. لاعلاج برای حفظ خودشان پناه به کوهستان دیلمستان و طبرستان بردند. بعضی ها در آنجا شهید گشتند و مزار و مرقد ایشان معروف است و بعضی در همان جا توطّن یافتند و اتباع ایشان باقی است. (مرعشی: 1345: 127)

چندین سال چس از این ایام و همزمان با شهادت یحیی بن عمر بن یحیی بن الحسین بن زید بن علی بن الحسین بن علی (ع) در کوفه، ساداتی که خلاص یافته بودند، روی به کوهستانهای عراق نهادند و در طبرستان و دیلمان مالا مال کشته و درمحنتی تمام مانده بودند، زیرا دو قوم بنوامیه و بنوعباس مدت دویست سال بود که تا آن تاریخ برایشان جور می کردند. (آملی: 1348: 63)

در واقع سرزمین دیلمان و طبرستان در دو قرن دوم و سوم هجری پناهگاهی شده بود برای علویانی که از کشتارهای بنی امیه و بنی عباس فرار می کردند.

چگونگی تشکیل اولین حکومت علویان در طبرستان:

در واقع نقطه شروع حرکت علویان برای تشکیل حکومت را در سال دویست و پنجاه و هم زمان با قیام حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) در این منطقه می توان دانست. انگیزه‌ی این جنبش آن بود که پس از پیروزی محمد بن عبدالله بن طاهر بر یحیی بن عمر، بخش هایی از زمین های خلیفه در طبرستان را که نزدیک کرانه دیلم بود، به او هدیه کرد. این زمینها همان کلار و شالوس بود. و در برابر آن زمینی قرار داشت که مردم این سرزمین از چوب آن بهر می بردند و چارپایان خود را در آن می چراندند و آن دارایی هیچ کس شمرده نمی شد و زمینی موات بود که درخت و آب و علف داشت. محمد بن عبدالله مباشر خود جابر بن هارون نصرانی را برای گرفتن این زمینها پیش فرستاد. حکمران طبرستان که در آن زمان سلیمان بن عبدالله بن طاهر بن عبدالله بن طاهر گماشته محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر بود. اما محمد بن اوس بلخی بر کار سلیمان مسلط بود. وی با فرزندانش به مردم طبرستان و دیلم بد رفتاری می کردند. این جریان موجب بد نامی طاهریان در آن سرزمین شد و هنگامی آنان به زمین ها و مراتع کشاورزی تعدی کردند مردم آن سامان علیه ایشان شوریده و قیام کردند و جابر بن هارون عامل طاهریان را از آن ناحیه بیرون کردند. سرپرستی این قیام علیه طاهریان را دو برادر به نام های جعفر و محمد از فرزندان شخصی به نام رستم بر عهده داشتند. این دو چس از پیروزی بر هارون در اندیشه این بودند که شخصی از علویان را برای رهبری خود برگزینند. به همین دلیل به شخصی علوی نژاد در آن منطقه رجوع کرده و خواستار رهبری وی شدند ولی او نچذیرفت و به آنان گفت من شما را به فردی راهنمایی می کنم که شایسته چنین منصبی باشد و آن ها را به حسن بن زید علوی رهنمود کرد.

«قوم يكى را به نام محمد پسر ابراهيم علوى سوى رى فرستادند كه حسن را دعوت كند كه با وى به سوى طبرستان آيد كه با وى بيامد. وقتى حسن بن زيد آمد كه ديلمان و مردم كلار و سالوس و رويان بر بيعت وى و پيكار سليمان ابن عبد الله اتفاق كرده بودند. و چون حسن بن زيد رسيد پسران رستم و جمع مردم مرزها و سران ديلم، كجايا و اشام و وهسودان پسر جستان، و از مردم رويان عبد الله پسر ونداميد كه به نزد آنها خداپرست و عابد بود با وى بيعت كردند. آنگاه بر ضد عاملان ابن اوس كه در آن نواحى بودند قيام كردند و آنها را از آنجا براندند، كه بنزد ابن اوس و سليمان بن عبد الله رفتند كه به شهر ساريه بودند. همراه مردم اين نواحى كه وقتى از آمدن حسن خبر يافتند با وى بيعت كردند، چهار پاداران جبال طبرستان چون ما صمغان و فادسبان و ليث پسر قباد و از مردم دامنه، خشگجستان پسر ابراهيم پسر خليل پسر ونداسفجان نيز بدو پيوستند، بجز مردمان كوهستان فريم كه در آن وقت سرشان و شاهشان قارن پسر شهريار بود و در حفاظ كوهستان و ياران خويش بود و مطيع حسن ابن زيد و ياران وى نشد، تا وقتى كه به مرگ طبيعى بمرد، گاه به گاه در ميانه صلحى بود و تحبيبى و قرابتى كه به وسيله اينگونه كارها از دست اندازى حسن و يارانش بركنار مى‏ماند.» (طبری: 1375: ج 14: 6138) البته به عقیده ابن اثیر طاهریان شیعه مذهب بودند و به همین دلیل به عمد از حسن بن زید شکست خوردند (ابن اثیر: 1371: 4195.)

پس از این که این مناطق مطیع حسن بن زید شدند وی به آمل رفت و در آن جا همه مردم با وی بیعت کردند و به دین گونه وی لشکری آراست و آماده نبرد با سلیمان بن عبد الله و ابن ساریه که در بیرون از آمل قرار داشتند شد. سلیمان و ابن ساریه پس از آن که عظمت سپاه حسن بن زید را دیدند عقب نشینی کردند و از رویارویی با وی خود داری کردند و به دین سان تمامی سرزمین های طبرستان تحت فرمان و نفوذ حسن بن زید علوی درآمد و به دین گونه اولین حکومت علویان در این منطقه تشکیل شد.

اوّل کسی که از سادات آل محمد صلوات الله علیه و علیهم اجمعین که به طبرستان حاکم و عادل بودند حسن بن زیدبن اسمعیل المعروف به حالب الحجارة بود. (ابن اسفندیار: 1366: 94) لقبش الدّاعی الکبیر و الدّاعی الاوّل و مادرش دختر عبدالله بن عبیدالله الأعرج بن الحسین بن الأصغر بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب (ع) بود. وی در سال 250 در طبرستان ظهور کرد و در روز سه شنبه بیست و پنجم رمضان با او بیعت کردند و او را ملقّب به داعی الخلق الی الحق نامیدند. (شوشتری: 1377: ج 2: 317) و در سال 270 وفات یافت و اولاد ذکوری نداشت. (ابن عنبه: 1421: 107)

حسن بن زید برادر خود محمد بن زید را جانشین خود قرار داده بود و پس از آن که در گرگان وفات یافت، یارانش با محمد بن زید ملقب به «داعی صغیر» بیعت کردند و به دین گونه، دومین حکمران این سلسله محمد بن زید علوی شد.

در آغاز کار حکومت محمد، داماد حسن بن زید که حسین نام داشت از بیعت با او خودداری کرد و ادعای استقلال نمود به همین دلیل محمد لشکری آراست و وی را شکست داد و پس از آن که او را زندانی کرد فرمانی صادر کرد که هر شخصی که از حسین حقی دارد برای باز پس گیری بیاید و پس از پرداخت حقوق مردم وی را دوباره زندانی کرد. از سرنوشت او در تاریخ مطلبی بیان نشده ولی به احتمال زیاد توسط داعی صغیر به قتل رسیده است. «بعد ازين وقايع اكثر حكام طبرستان سر بر خط فرمان محمد بن زيد نهادند مگر اسپهبد رستم بن قارن كه حاكم جبال مازندران بود و اسپهبد رستم رافع بن هرثمه را كه در آن زمان بر خراسان استيلا داشت بمازندران طلبيده مدتها ميان او و محمد بن زيد غبار معركه جدال در هيجان بود و بالاخره مصالحه روى نموده محمد بن زيد جرجان را برافع بازگذاشت آنگاه رافع با محمد بيعت كرده بجنك عمرو بن ليث صفار خراميد و شكست يافته بصوب خوارزم شتافت و خوارزميان چون ظلم و تعدى رافع را ميدانستند او را از ميان برداشتند و بعد ازين واقعه تمامى طبرستان و جرجان در حيز تسخير محمد بن زيد قرار گرفت» (خواند میر: 1380: ج 2: 411)

در این سال ها حضور رافع بن هرثمه در سرزمین های تحت تصرف محمد بن زید، مشکل جدیدی برای وی ایجاد کرده بود. در واقع رافع ابتدا در خدمت امیر محمّد طاهری بود ولی پس از آن پیش یعقوب صفاری رفت امّا چون ریشی دراز و چهره ای بسیار زشت داشت یعقوب او را از پیش خود راند رافع ناچار به احمد بن عبد الله خجستانی پیوست. احمد بن عبد اللّه خجستانی ابتدا از سران سپاهی علی برادر یعقوب و عمرو بود لیکن پس از مرگ یعقوب یعنی در سال 265 ه.ق بر عمرو لیث شورش کرد و نیشابور را تحت تسلط خود آورد و کم‌کم کار ادّعای او تا آن جا بالا گرفت که به نام خود سکّه زد و در 266 ه.ق بر جرجان غلبه یافت و در همین سال بر عمرو لیث نیز پیروز شد و در خیال گرفتن هرات و سیستان بود که در سال 268 ه.ق به علّت سوءسیرت و طمع ورزی به دست دو نفر از غلامانش در نیشابور بقتل رسید. بعد از کشته شدن خجستانی اتباعش دور رافع بن هرثمه را گرفتند. رافع بن هرثمه تا سال 271 ه.ق رافع در خراسان از مدّعیان عمرو لیث صفاری به شمار می آمد امّا در این سال مغلوب عمرو لیث شد و متواری گشت تا این که در سال 272 ه.ق شنید محمّد بن زید از حاکم ری که ترکی بود از دست‌نشاندگان بنی عباس شکست خورده است. وی فرصت را مغتنم شمرد و به تحریک اسپهبد رستم بن قارن که از دست داعی فراری بود به گرگان حمله برد. داعی پس از مدّتی کوشش چون تاب مقاومت نداشت بالاخره در سال 274 ه.ق از جلوی ایشان گریخت و به کجور و دیلمان پناه برد و تا سال 277 ه.ق در دیلمان بود. در این تاریخ محمد بن زید با کمک مردم دیلم و توانست عامل رافع را از طبرستان بیرون کند ولی باز به علّت کثرت دشمنانش که علیه محمد با رافع متحد شده بودند نتوانست رافع را شکست دهد. تا این که رافع چندین مرتبه از لشکر خلیفه و همچنین لشکر عمرو لیث صفاری شکست خورد و به ناچار برای تقویت موضع خود با داعی طرح صلح ریخت و به نام وی خطبه خواند و به دین سان حکمرانی وی را پذیرفت. داعی نیز به دلیل شرایط سخت خود به ظاهر بیعت او را پذیرفت ولی در باطن از قدرت او خشنود نبود تا آنکه بالاخره عمرو لیث در سال 283 ه.ق با رافع به نبرد پرداخت و وی را شکستی سخت داد و رافع به خوارزم گریخت و در آن جا به دست عامل عمرو لیث صفاری کشته شد و داعی از جانب این مدّعی پر زور فتنه‌جو خلاص یافت و بار دیگر از گیلان تا گرگان امر محمّد بن زید را گردن نهادند.

این آرامش تا سال دویست و هشتاد و هفت که سامانیان بر صفاریان غلبه یافتند ادامه تا این که جنگ سر نوشت سازی بین محمد بن زید با لشکریان سامانی در گرفت و در این نبرد محمد بن زید به قتل رسید. ابن اثیر شرح واقع را چنین می نویسد: در آن سال محمد بن زید علوی امیر دیلمان و طبرستان کشته شد. سبب قتل او این بود که چون شنید عمرو بن لیث صفار گرفتار شده و کار او پایان یافته به طمع تسخیر خراسان لشکر کشید و گمان می‌برد که اسماعیل سامانی از ایالت خود (که ما وراء النهر باشد) تجاوز نخواهد کرد و به خراسان طمع ندارد و دفاع از آن نخواهد کرد. چون به گرگان لشکر کشید و اسماعیل شنید به او پیغام داد که تو محل امارت خود را داشته باش و به جای دیگر تجاوز مکن و به خراسان لشکر مکش. محمد اعتنا نکرد و از گرگان خارج شد و به خراسان لشکر کشید. اسماعیل بن احمد برای نبرد و دفع او محمد بن هارون را برگزید محمد مزبور جانشین رافع بن هرثمه بود که در حیات رافع امارت خراسان را داشت. محمد سپاه عظیمی سواره و پیاده جمع و تجهیز و به جنگ محمد بن زید روانه کرد. طرفین در مرز گرگان با هم مقابله و سخت مقاتله کردند. محمد بن هارون اول منهزم شد و بعد بازگشت و عده از اتباع پراکنده خود را جمع نمود. در آن هنگام سپاهیان محمد بن زید به تعقیب گریختگان شتاب کرده بودند چون دیدند فرزند هارون با عده بازگشته و جنگ را آغاز کرده گریختند و بسیاری از آن ها کشته شدند و محمد بن زید مجروح و فرزندش زید بن محمد اسیر شد. ابن هارون لشکرگاه محمد بن زید را غارت کرد. محمد بن زید هم بر اثر جراحات و ضربات وارده درگذشت و در دروازه گرگان به خاک سپرده شد. (ابن اثیر: 1371: ج 19: 24- 25)

«مدت حكومت او شانزده سال بود، و پسر او ابو الحسين زيد در شوال سنه دويست و هشتاد و هفت به بخارا بماند، و آنجا تكاهل نمود. و چون محمد هارون از ضبط گرگان فارغ گشت. در تاريخ مذكور به آمل آمد و يك سال و نيم حكومت كرد. و جمله خراسان اسمعيل بن احمد را مسلّم گشت.» (مرعشی: 1345: 143)

اقدامات فرهنگی اجتماعی داعی کبیر و داعی صغیر:

یکی از اقدامات مهم داعی کبیر در طول دوران حکومت خود، ترویج مذهب شیعه زیدیه در منطقه طبرستان بود. در واقع حسبن بن زید یکی از فعالان فرقه زیدیه به شمار می رود که توانست برای مدتی حکومتی را نیز تشکیل دهد و در عقاید زیدیه را به کار گرفته و گسترش دهد. زیدیان در بعضی از مسائل که مایه تمایز شیعه و سنی است، روش شیعه را دارند (مانند «حى على خير العمل» گفتن، در اذان پنج بار تکبیر گفتن، در نماز میت، نخوردن ذبیحه نامسلمان، و غیره). اما زناشوئی با غیر زیدی و زواج‌متعه را جایز نمی‌دانند. در واقع شرایط اصلی امام در مذهب زیدیّه عبارتست از اینکه:

1- از اهل بیت پیغمبر باشد (خواه از نسل امام حسن خواه از نسل امام حسین و لهذا امامت ارثی نیست.)

2- امام به شخصه قادر به جنگ و دفاع باشد، و به همین جهت کودک یا مهدی غایبی را به امامت قبول ندارند.

3- امام عالم در علم دین باشد، زیدیّه از این قاعده سخت تبعیّت می‌کردند و شاهد آن کتاب های فراوانی است که امامان زیدی در قرون متوالی تألیف کرده‌اند. به گونه ای که در مورد حسن بن زید معروف به داعی کبیر گفته شده «او فقیهی دانشمند بود و تالیفاتی از جمله کتاب الجامع فی الفقه، کتاب البیان و کتاب الحجة فی الامامة داشته است..(ابن ندیم:1350: 244)

حسن بن زید در همان آغاز حرکت خود به مردم اعلام کرد که برای بر پا داشتن کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و امر به معروف و نهی از منکر با مردم بیعت می کند و حرکت تبلیغی خود را بر همین اساس که نشان از خط مشی معین او داشت آغاز کرد به گونه ای که به کارگزاران خود دستور داد که:

1- به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و آن چه به طور یقین از امیر مومنان حضرت علی (ع) در اصول و فروع دین رسیده عمل شود

2- حضرت علی (ع) را بر همت امت برتر بدانند

3- مردم را از اعتقاد نسبت به جبر و تشبیه به شدت باز دارند و از دشمنی موحدان که به عدل و توحید معتقدند بر حذر باشند

4- «بسم الله الرحمن الرحیم» را با صدای بلند در نماز ها بخوانند (که در واقع نشان از شیعه بودن است)

5- در نماز صبح قنوت را به جا آورند

6- برای نماز میت پنج تکبیر بگویند

7- هنگام وضو گرفتن مسح کفش ها ترک شود

8- «حی علی خیر العمل» را در اذان و اقامه بگویند (مرعشی: 1345:240)

در واقع حسن بن زید در ترویج مذهب شیعه زیدی چنان پا فشاری داشت که در این باره گفته اند که کسانی که چهره نفاق در مذهب زیدی داشتند را می آموخت و سپس آنان را می کشت (همان: 137) سخت‌گیری‌های داعی کبیر نسبت به مخالفان مذهب، نشانه آن است که او برای ترویج مذهب زیدی تلاش می کرد. مادلونگ درباره گرایش مذهبی حسن بن زید می گوید: در سیاست مذهبی خود، به گونه‌ای رسمی، آداب و شریعت شیعه و کلام معتزلی را رواج داد (مادلونگ: 1375:143)

محمد بن زید نیز رفتاری همانند داعی کبیر در توسعه مذهب شیعی زیدی داشت وی به مرقد امامان و سادات، احترام می گذاشت و سالانه، سی هزار درهم سرخ به مرقد امیر المؤمنین علی (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و سایر سادات و نزدیکان خویش می فرستاد. این اردت وی به حدی بود که هنگامی که متوکل عباسی مراقد ائمه (علیهم السلام) را ویران کرد او اولین کسی بود که به تعمیر و مرمت آن ها اقدام کرد (مرعشی: 1345: 95)

با کشته شدن محمد بن زید بار دیگر مذهب اهل سنت توسط سامانیان که پیرو خلیفه عباسی بودند و با حکم وی حکومت می کردند در منطقه گسترش یافت و به دین سان در این دوره مذهب اهل سنت به عنوان مذهب رسمی حکومت اعلان گردید تا این که ناصر اطروش به حکومت رسید و بار دیگر حکومت علویان ادامه یافت و مذهب شیعه زیدی از نو رواج یافت.

حسن بن علی ناصر کبیر (301- 304): پس از قتل محمّد بن زید علوی و آمدن امیر اسماعیل سامانی به منطقه طبرستان این ولایت مستقیما تحت اداره عمّال سامانی درآمد و سادات علوی به دیلمان و گیلان مهاجرت کردند. از تاریخ 287 ه.ق تا سال 301 ه.ق یعنی در مدّت سیزده سال طبرستان مطیع سامانیان بود و حاکمی از بخارا برای اداره آن مأمور می‌شد. امیر اسماعیل پس از حرکت از طبرستان این ولایت را به پسر عموی خود ابو العبّاس عبداللّه بن محمّد بن نوح سپرد و از آنجا عازم ری شد تا به دعوت خلیفه محمّد بن هارون را که بر آن شهر استیلا یافته بود دفع کند. محمّد بن هارون که در سال 288 ه.ق از دست اسماعیل به دیلمان گریخته بود بعد از چندی به خواهش مردم ری عازم آن شهر شد و پس از کشتن حکمران ترک آن، آنجا را از عمّال خلیفه عبّاسی باز پس گرفت. خلیفه به اسماعیل پیغام داد که ری نیز جزء حوزه حکومتی تست باید که آنجا را از وجود محمّد بن هارون پاک سازی. اسماعیل به ری شتافت امّا قبل از رسیدن او محمّد بن هارون به قزوین و از آنجا به زنجان و گیلان رفت. اسماعیل ری را به راحتی تصرّف کرد و پسر عموی دیگر خود ابو صالح منصور بن اسحق به حکومت آن جا گماشت.

محمّد بن هارون پس از پناهنده شدن به گیلان برای آنکه انتقام خود را از امیر سامانی بگیرد به دعاة علوی گیلان توجّه کرد و در این تاریخ یعنی سال 290 ه.ق بزرگ علویان گیلان مردی بود فصیح و دیندار از فرزندان امام زین العابدین به اسم حسن بن علی و بلقب ناصر کبیر که سالها در گیلان و دیلمان به دعوت مردم پرداخته و اکثر مردم آن نواحی را به دین اسلام آورده بود و خیالی جز کشیدن انتقام خون محمّد بن زید در سر نداشت و به همین خیال هم در سال 289 ه.ق به آمل حمله برده ولی از سپاه سامانی شکست یافته و به دیلمان پناهنده شده بود. محمّد بن هارون دست بیعت به ناصر کبیر داد و او را در پس گرفتن طبرستان و طرد عمّال سامانی از آن سامان مشوّق شد. (پیرنیا: 1380: 121-120) در واقع در این مدت سیزده سالی که حین بن علی در گیلان و دیلمان حضور داشت عمده فعالیتش تربیت شاگردان و همچنین تبلیغ مذهب خود بود به گونه ای که وی توانست بسیاری از مردن زرتشتی این نواحی را به آیین اسلام دعوت کند و پیروان بسیاری را پیرامون خود گرد آورد.

مردم طبرستان که از ستم کارگزاران سامانی به ستوه امده بودند در این زمان از حسن بن علی درخواست کردند که با کمک آن ها علیه سامانیان قیام کند و آن ها را از این ستم ها رهایی بخشد. به همین دلیل ناصر کبیر به همراه محمّد بن هارون و چند تن از بزرگان گیلان که در بیعت ناصر آمده بودند به طبرستان حمله برد و در زمستان 290 در نزدیکی آمل پس از جنگ بسیار سختی که چهل روز طول کشید، بالأخره لشکریان ابو العباس سامانی حکمران طبرستان و متحدین او یعنی اسپهبد شهریار پسر فادوسبان و اسپهبد شروین پسر رستم بن قارن را شکست داد و قریب 7000 نفر از سپاهیان سامانی را کشتند و ابو العباس سامانی برای در آمان مانده از این کشتار به ری گریخت.

علّت عمده شکست ابو العباس این بود که چون او از امیر اسماعیل مدد خواست اسماعیل پسر خود احمد را بیاری او فرستاد لیکن احمد بعلت خصومتی که با ابو العباس داشت بقدری در راه خود را معطّل کرد تا بر سپاه ابو العباس شکست افتاد. ابو العباس یکی از سران سپاهی خود را بری فرستاد و او بحیله بر محمّد بن هارون دست و او را ببخارا فرستاد و فتنه او دفع شد ناصر کبیر بدیلمان برگشت و بار دیگر طبرستان تحت حکم ابو العباس سامانی درآمد

لینک به دیدگاه

بررسی حکومت علویان طبرستان (2)

05237.JPG

 

 

نويسندگان:سید مصطفی طباطبایی*

ناصر حق شناس**

 

 

 

 

 

 

 

چون امیر اسماعیل سامانی فوت کرد و پسرش، احمد به جای او به حکومت نشست به علت خصومت دیرینه‌که بین او و ابو العباس بود حکومت طبرستان را از ابو العباس گرفت و به یکی از غلامان ترک خود داد. امّا این غلام مردی ظالم بود. مردم بر او شوریدند ناچار حکومت او دوامی نکرد و احمد مجبور شد بار دیگر ابو العباس را در سال 297 ه.ق به طبرستان روانه کند و ابو العباس تا صفر 298 ه.ق که مرد در این مقام بود. پس از فوت ابو العباس امیر احمد سامانی والی ری محمّد بن صعلوک را حکومت طبرستان داد و وزیر مشهور خود ابو الفضل محمّد بن عبید اللّه بلعمی ممدوح رودکی را نیز از بخارا به طبرستان فرستاد تا محمّد بن صلعوک را در مقام خود مستقر نماید. چون بلعمی به بخارا برگشت ناصر کبیر که منتظر موقعی مناسب برای شورش بود از گیلان به کلارستاق آمد و پسر خود ابو الحسین احمد را هم به ضبط رویان فرستاد. محمّد بن صعلوک به جلوگیری ایشان شتافت لیکن در چالوس در تاریخ جمادی الثانیه 301 ه.ق مغلوب و منهزم گردید و ناصر بر تمام طبرستان مستولی شد. استقبال مردم آمل از ناصر کبیر قابل وصف نیست. وی، همراه آنان به منزل حسن بن زید، پایه گذار دولت علویان طبرستان وارد شد. برخورد نیکوی او با مردم که همراه با عدل و انصاف بود، بیانگز فضل و تقوای وی بود (مرعشی: 1345:269) در واقع همین برخورد او باعث شد حاکمان محلی آن خطه به اطاعت وی در آیند به خصوص آن که در مقابل سپاه سامانیان اتحاد با وی را بسیار حیاتی می دانستند.

«آنگاه ناصر كبير سيد حسن بن قاسم را منظورنظر تربيت گردانيد و منصب ولايت‏عهد خود به او مفوض ساخت و فرمود كه به طرف گيلان و ديلمان رود و باستمالت سپاهى و رعيت قيام نمايد و سيد حسن بن قاسم با فوجى از اعاظم بدانجانب روان شده چون به رويان رسيد حرص حكومت او را بر آن داشت كه علم مخالفت ناصر الحق برافراشت و اسپهبد هروسندان و خسرو بن فيروز بن چستان با سيد حسن بيعت كرده آن جناب به جانب آمل بازگشت و به عظمت هرچه تمام‌تر در عيدگاه آن بلده نزول اجلال فرمود و ناصر كبير بر ما فى الضمير او اطلاع يافته عنان فرار به جانب پاى دشت تافت و سيد حسن آن جناب را تعاقب نموده بگرفت و دست‏بسته به قلعه لارجان فرستاد و اموال و جهات او را بباد غارت و تاراج برداد» (خواند میر: 1380: ج2: 413)

لیلی بن نعمان، که از سرداران دیلم و نائب ناصر کبیر در گیلان و سپس ساری بود، به محض اطلاع یافتن از زندانی شدن ناصر، بی درنگ به آمل آمد و حسن بن قاسن را دستگیر و اطرافیان او را پراکنده کرد و حکومت را دوباره به حسن بن علی سپرد. رأفت و رحمت ناصر کبیر شامل حال حسن بن قاسم شد و وی او را بخشید و به گیلان تبعید کرد و پس از مدتی به شفاعت فرزندش ابو الحسین وی را آزاد ساخت.

ابو لحسین همچنین دختر خود را به عقد ناصر کبیر در آورد و وی نیز حکومت گرگان را به او سپرد.

ناصر کبیر در آخر عمر از کار کناره کرده و بتدریس و عبادت پرداخت و حسن بن قاسم داماد خویش را بجانشینی خود تعیین نمود سپس در شعبان 304 وفات یافت. حسن بن قاسم بلقب داعی صغیر مشهور است و او نیز مانند حسن بن زید و برادرش محمّد از سادات حسنی است برخلاف ناصر کبیر که از سادات حسینی است.

مولف حبیب السیر در بابی تحت عنوان «ذكر استيلاء سيد حسن‏ بن‏ قاسم‏ بر طبرستان و بيان حكومت شهريار بن جمشيد و كشته شدن هروسندان‏» درباه مشکلات وی برای به دست گرفتن حکومت می نویسد: «نسب سيد حسن بن قاسم به امام حسن عليه السّلام مى‏پيوست برين موجب كه حسن بن قاسم بن حسن بن على بن عبد الرحمن بن الشجرى بن قاسم بن حسن بن زيد بن الامام حسن بن امير المؤمنين عليهم السلام و آن جناب در ميان مردم گيلان و طبرستان مشهور است به داعى صغير و داعى صغير بعد از فوت ناصر كبير فى سنه اربع و ثلث مائه به موجب استدعاء ابو الحسين احمد صاحب الجيوش از گيلان به آمل شتافت و ابو الحسين زمام امور ملك و مال را در قبضه اختيار او نهاد و خود عزلت گزيد اما پسر صغير ناصر كبير ابو القاسم جعفر برين معنى انكار نموده به رى رفت و از حاكم آن ديار محمد بن صعلوك لشكرى ستانده روى به مازندران نهاد و داعى صغير از وى انهزام يافته به گيلان شتافت و در آن ولايت سپاهى از گيلان و ديلم فراهم آورده نوبت ديگر متوجه آمل شد و درين كرت انهزام به طرف ابو القاسم افتاده عوض سيد حسن به جيلان خراميد و سيد حسن در آمل متمكن گشته اسپهبد شهريار كه ملك الجبال بود با او صلح نمود و بعد از آن ميان ابو الحسين احمد و داعى صغير مخالفت اتفاق افتاد و ابو الحسين به گيلان رفته به برادر پيوست و هردو برادر به اتفاق يكديگر قاصد آمل شدند و از جانب خراسان نيز سپاهى عازم طبرستان گشت بنابرآن داعى صغير سلوك طريق فرار اختيار كرده از آمل به رستمدار گريخت و حال آن كه در آن زمان اسپهبد هروسندان طوعا و كرها دست از تمشيت امور شهريارى بازداشته بود و اسپهبد شهريار بن جمشيد بن بندار بن شيرزاد در رويان سلطنت مى‏نمود و شهريار به خلاف تصور داعى صغير را گرفته بند نهاده و برى نزد على بن وهودان فرستاد و اين على بن وهودان در آن ملك نايب المقتدر باللّه عباسى بود بنابرآن داعى را در قلعه الموت محبوس گردانيد اما مقارن آن حال على بن وهسودان به غدر بعضى از دشمنان كشته گشته داعى صغير از حبس نجات يافته بار ديگر به گيلان شتافت و ابو الحسين احمد و ابو القاسم جعفر ولدى ناصر كبير كه ايشان را طبرستانيان ناصران گويند آن مملكت را به وى بازگذاشته به اتفاق اسپهبد هروسندان بن بندار به جرجان رفتند و داعى صغير ايشان را تعاقب نموده عازم سارى شد و از آن جا ايلغار كرده شبيخون بر برادران زد و بسيارى از اتباع ايشان را بكشت و از جمله قتيلان يكى اسپهبد هروسندان بود و بعد ازين واقعه ابو القاسم از راه دامغان به گيلان رفت و ابو الحسين احمد در حدود جرجان توقف نمود و داعى صغير به او پيغام فرستاد كه تو مرا به جاى پدر و مخدومى زيرا كه صبيه تو در خانه منست لاجرم با تو اصلا خصومت و نزاع ندارم و گردن به طوق متابعت تو درمى‏آرم اما برادرت مرا تشويش مى‏دهد و بالضروره به دفع او مشغول مى‏شوم اكنون صلاح جانبين در آن است كه با من طريق موافقت و مرافقت مسلوك دارى و ابو الحسين احمد به اين معنى رضا داده به داعى پيوست و آن دو سيد بزرگوار روزى‏چند در جرجان باهم به سر برده آنگاه ابو الحسين درين ولايت توقف نمود و سيد حسن به جانب آمل نهضت فرمود و در آن مملكت بر مسند دولت قرار گرفته...» (خواند میر: 1380: ج2: 414- 415)

حسن بن قاسم پس از استقرار بر مسند حکومت چون دید که سامانیان گرفتار مشکلات داخلی شده اند سردار خود لیلی بن نعمان را برای تصرف شهر نیشابور و خراسان تجهیز کرد و او عازم تسخیر خراسان گردید. مولف تاریخ الفی شرح واقعه را به صورت مبسوط چنین ضبط کرده است: «مقارن این حال لیلی بن نعمان که از امرای اطروش بود از قبل قسم بن حسن داعی والی طبرستان به جرجان آمد. فرزندان اطروش علوی در القاب او چنین می‌نوشتند که: «المؤيد لدين اللّه المنتصر لآل رسول اللّه ليلى بن نعمان.» و به اين نام او را در بغداد بعد از اسامى و القاب پادشاهان ذكر مى‏كردند. و ليلى بعد از ضبط مهمّات جرجان روى به دامغان نهاد. مردم آن ولايت با وى در مقام جنگ درآمدند و خلقى بسيار از مردم دامغان در آن جنگ به قتل رسيدند. چون ليلى بن نعمان در سخاوت و كرم بى‏نظير زمان خود بود و اكثر امراى اطراف كمر انقياد و اطاعت او در ميان بسته متوجّه ملازمت او شدند و او بنابر آن كه دخلش وفا به خرجش نمى‏كرد عنان عزيمت به جانب خراسان منعطف گردانيده به نيشابور درآمده فرمود تا در آن ولايت خطبه به نام قسم خواندند. امير سعيد چون بر اين قضيّه اطلاع يافت باز حمويه را با لشكرى عظيم به دفع او نامزد فرمود و در موقان طوس تلاقى فريقين دست داده جنگى عظيم درگرفت. اوّل مردم خراسان هزيمت يافتند، امّا حمويه، محمّد بن عبد اللّه بلعمى، ابو جعفر صعلوك، خوارزمشاه و سيمجور دواتى پاى ثبات فشرده جنگهاى مردانه كردند و بر سپاه ليلى كه اكثر به غارت و تاراج مشغول شده بودند، غالب آمدند. ليلى بن نعمان اگرچه از معركه بيرون رفت، امّا عاقبة الأمر گرفتار شده به قتل رسيد.» (تتوی: 1382: ج3: 1716- 1717)

سپاه سامانیان پس از آن که توانستند لشکر لیلی بن نعمان را شکست دهند روحیه ای تازه گرفتند و به عزم تسخیر گرگان راهی این شهر شدند ولی با مقاومت مردم و لشکریان در این منطقه مواجه شدند و با دادن تلفات بسیار باز گشتند.

حسن بن قاسم پس از آن که توانست این حمله سامانیان را دفع کند با شورش هایی در درون قلمروحکومتیش مواجه شد. فرزندان ناصر الکبیر به بهانه این که از میراث پدر سهمی به ارث نبرده اند دست به شورش زدند و اوضاع را دگرگون کردند تا جایی که، حسن بن قاسم مجبور شد به یکی از حاکمان محلی پناه ببرد ولی او نیز که اوضاع را آشفته می داد، حسن را تحویل حاکم ری علی بن وهسودان داد که از طرف خلیفه عباسی، المقتدر بالله در آن سرزمین حکومت می کرد. علی بن وهسودان نیز حسن را در قلعه الموت که پیشتر مکان اجدادش بود زندانی کرد.

علی بن وهسودان توسط طرفداران حسن بن قاسم به قتل رسید و به دین سان، وی از رندان رهایی یافت و به گیلان و دیلمان رفت و با حمایت بزرگان طبرستان و بذل و بخشش اموال در میان مردم و یاری آنان، به سوی طبرستان رفت و آمل و یاری را فتح کرد. «و هردو پسران‏ ناصر، ابو الحسين و ابو القاسم با لشكر گيل و ديلم، به گرگان رفتند و چند نوبت با تركان مصاف ها كردند. داعى صغير لشكر برگرفت و ناگاه به آمل درآمد و از آن جا به سارى رفت و ناگاه به استراباد به سر هر دو ناصر درآمد و ايشان را به اندك زمان منهزم گردانيد و خلقى بسيار از اكابر گيل و ديلم كشته شدند. از آن جمله استندار هروسندان بن تيدار بود كه كشته شد و او با ناصران بود. ابو القاسم جعفر با دامغان افتاد و از آن جا به رى رفت و به گيلان شد. داعى پيش ابو الحسين فرستاد كه من بنده توام و پادشاهى، تو به من سپردى، مرا با تو خصومت نيست. برادرت- ابو القاسم- زحمت من مى‏دهد. من نيز به جواب او مشغول مى‏شوم و با همديگر صلح كردند. و مدتى در گرگان بنشست و داعى به آمل. و مدتى طبرستان بر اين موجب نگاه مى‏داشتند، يكى در آمل و ديگرى در گرگان. داعى در آمل مدارس عمارت كرد و سيرت پسنديده پيش گرفت و ايام عمر را بر اين موجب صرف كرد» (آملی: 1348: 113)

امیر احمد سامانی که اکنون از قدرت مجدد حسن بن قاسم علوی به وحشت افتاده بود، یکی از فرماندهان معروف خود به نام سیمجور دواتی را به مقبله وی در گرگان فرستاد. سیمجور دواتی در ابتدا از حسن بن قاسم خواست که از گرگان صرف نظر کند ولی وی نپذیرفت و به همین دلیل بین دو سپاه جنگ در گرفت. لشکریان سامانیان در ابتدا شکست خوردند ولی با پایداری سیمجور دواتی بار دیگر بر جبهه غلبه یافتند. حسن بن قاسم بار دیگر توانست با استفاده از رؤسای دیلمیان همچون ماکان بن کاکی و علی بن بابویه، گرگان را تصاحب کند ولی با فشار سپاه سامانیان از خارج و شورش مجدد فرزندان ناصر کبیر که در داخل قلمروش شکل گرفته بود مجبور به فرار گردید. پس از این که حسن بن قاسم حکومت را رها کرد، ابو الحسین احمد به به آمل آمد و حکومت را به دست گرفت و به شهرها نایب فرستاد که برایش بیعت بگیرند ولی وی دو ماه بیشتر حکومت نکرد و درگذشت. پس از ابو الحسین احمد، برادرش ابو القاسم جعفر زعام داری حکومت را به دست گرفت ولی وی نیز پس از یک سال حکومت در سال سیصد و دوازده هجری وفات یافت و بار دیگر هرج و مرج در درون حکومت علویان نمودار شد تا این که حسن بن قاسم بار دیگر در سال سیصد و پانزده به حکومت نشست و قصد آرام کردن اوضاع را داشت و در نبرد با اسفار بن شیرویه کشته شد. هر چند پس از وی برخی از علویان سعی بر آن داشتند که دوباره طبرستان را تحت یک حکومت واحد درآورند ولی کاری از پیش نبردند.

مهم ترین ایشان الثائر بالله می باشد. مولف حبیب السیر درباره وی می نویسد: «در آن ايام الثائر باللّه ابو الفضل جعفر بن محمد بن الحسين المحدث بن على بن الحسين بن على بن عمر الاشرف بن الامام زين العابدين على بن الامام حسين بن امير المؤمنين على بن ابى طالب عليهم السلام كه ملقب بود به سيد ابيض در گيلان خروج كرد و بعضى از حدود آن ولايت را به حيطه ضبط درآورد و مقارن آن حال ميان ابو الفضل محمد بن شهريار و اسپهبد شهريار بن دارا كه حاكم جبال مازندران بود صورت منازعت روى نمود و بعد از وقوع مقاتله اسپهبد شهريار از ابو الفضل گريخته نزد ركن الدوله حسن بن بويه به رى رفت و از وى لشكرى ستانده و بازگشته بر اكثر طبرستان مستولى گشت و ابو الفضل محمد چون اين حال مشاهده كرد قاصدى نزد الثائر باللّه فرستاد و استدعاء حضور شريف نمود و آن جناب با سپاه بى‏حساب به رستمدار شتافت و ابو الفضل به موكب اعلى پيوست و دست بيعت به خدمت سيادت پناهى داده به اتفاق عازم مازندران گشتند و از آن جانب ابن عميد كه وزير ركن الدوله بود در مصاحبت اسپهبد شهريار متوجه ميدان پيكار شد و در موضع نميكا بين الجانبين مصاف روى نموده ابن عميد منهزم گرديد و سيد ثاير مظفر و منصور به آمل درآمده ابو الفضل محمد به حرمه زركه در بالاء آمل است منزل گزيد و بعد از روزى‏چند ميان الثائر باللّه و ابو الفضل محمد نيز غبار نقار ارتفاع يافته سيد به جانب گيلان بازگشت و در ولايت شاه كلمه رود به قريه ميان ده ساكن شده بقاع خير طرح انداخت و به وقت حلول اجل طبيعى داعى حق را لبيك اجابت گفته به جنات عدن منزل ساخت» (خواند میر: 1380: ج2: 416-417)

در واقع از تاریخ 316 که سال قتل داعی صغیر است تا دوره تسلّط کامل دیالمه بر طبرستان تنی چند از علویان در طبرستان و گیلان آلت دست مدّعیان مذکور در فوق بودند لیکن دیگر هیچکدام سیادت و امارت نداشتند به همین جهت باید سال 316 را که سال قتل داعی صغیر است زمان ختم دوره امارت دعاة علوی طبرستان دانست. (پیر نیا: 1380: 126)

اقدامات فرهنگی اجتماعی حسن بن قاسم:

حسن بن قاسم نیز مانند اسلاف خود به ترویج مذهب زیدی همت گماشت و بیشتر سعی بر آن داشت که مراکز علمی برای توسعه اندیشه های عقیدتی خود تأسیس نماید. وی به دلیل این که دورانی سراسر آشوب داشت کمتر از اسلافش در این زمینه موفق بود. در منابع تاریخی از فعالیت های فرهنگی وی مطالبی بیان شده از جمله آن که وی در دوران اقامتش در آمل مدرسه ای برای ترویج علوم ساخته است (صفا: 1378: ج1: 266)

حسن بن قاسم پس از تثبیت حکومتش بر طبرستان و دیلمان، سعی بر اداره منظم حکومت خویش داشت به گونه ای که وی، یک روز را به نشر علم و فقه و آداب و شریعت و قضاوت بین مردم مشغول بود و روز دیگر، به درخواست های ستم دیدگان رسیدگی می کرد و روز دیگر کار های جاری حکومت را انجام می داد و روز جمعه به احوالپرسی از زندانیان می پرداخت و برای ارج نهادن به مقام صاحبان علم و فضل به خانه آنان می رفت و از آنان مالیات نمی گرفت (مرعشی: 1345: 284). الثائر بالله علوی که از زعام داران پس از حسن بن قاسم بود و برای احیای حکومت علویان قیام کرد نیز سعی بر ترویج عقاید و اندیشه های خود داشت وی به دین منظور مدارس و مساجد متعددی ایجاد کرد و سر انجام خود نیز در یکی از همین اماکن مدفون شد

پس از این و با زوال قدرت علویان طبرستان اقدامات فرهنگی خاصی نیز از ایشان در تاریخ بیان نشده است.

زوال دولت علویان طبرستان:

پس از مرگ ابو القاسم جعفر، مردم با فرزند وی ابو علی بیعت کردند. وی دانشمندی شجاع و اخلاقی نیکو داشت. ماکان، حاکم منسوب به ابو القاسم در گرگان، دوست داشت نوه دختری خود را که فرزند ابو القاسم بود، به حکومت برساند ولی ابو علی از این موضوع اطلاع یافت و توطئه آن ها را خنثی کرد و در درگیری هایی که اتفاق افتاد، ابو علی کشته شد اما مردم آمل با ابو جعفر حسن بن احمد بن ناصر معروف به «صاحب قلنسوه» بیعت کردند. حسن بن قاسم با جمع آوری نیرو موجبات فرار ابو جعفر را فراهم کرد و خود با استقبال مردم وارد آمل شد. ولی در جنگی که چندی بعد با امیر نصر سامانی داشت در آمل به قتل رسید.

پس از مرگ حسن بن قاسم، میان ماکان کاکی و ابو جعفر اختلاف افتاد، ماکان او را به قتل رسانید «ما کان بن کاکی- امیر گیلان- زن‌پدر ابو القاسم جعفر بود. دخترزاده خود- اسماعیل بن ابو القاسم- را برگرفت و به آمل آمد و ابو علی ناصر را گرفته، با گرگان فرستاد و کلاه ملک بر سر اسماعیل نهاد. ابو علی در گرگان پیش ابو الحسین بن کاکی بود، برادر ماکان. تا شبی ابو علی ناصر و ابو الحسین بن کاکی، در مجلس لهو و شرب نشسته بودند. ابو علی ناصر، عربده کرد و کارد بر ابو الحسین بن کاکی زد و شکم بشکافت. مردم بدو پیوستند و در گرگان بنشست. و ملک طبرستان بر ابو علی قرار گرفت. و او پادشاهی سایس و مطاع بود، روزی به میدان گوی اسبش به کبوه خطا کرد و از اسب درافتاد. مرده از جای برداشتند. (آملی: 1348: 114-115)

از سال 316 هجری به بعد، طبرستان در دست دو خاندان ایرانی آل زیار و آل بویه بود که در صحنه سیاسی، اقتدار یافته بودند و بر سر تصاحب قدرت، در حال نزاع بودند تا این که در سال 350 هجری، برادر زاده ناصر کبیر، معروف به سید ابیض قیام کرد و با کمک اسپهبد شهریار، بر بخشی از طبرستان تسلط یافت و به نام خود سکه زد ولی اختلاف او با اسگهبد از دوام حکومتش کاست. علویان دیگری که به قیام برخاستند، نتوانستند مردم را علیه حاکمان وقت بسیج کنند و طبرستان را پس بگیرند. گرچه نوادگان اطروش، نفوذ خود را در آمل حفظ کردند و منابع تاریخی، بارها از آن ها به عنوان حاکم شهر در ایام فرمانروایی آل زیار و آل بویه نام برده اند (فرای: 1363: ج 4: 184).

عوامل سقوط حکومت علویان طبرستان:

یکی از عوامل مهمی که باعث شد حکومت علویان طبرستان دوام زیادی نیاورد آن بود که بعد از حکومت داعی صغیر، مدعیان بسیاری از میان علویان خود را شایسته حکومت می دانستند و هر یک سعی بر آن داشت که با تجهیز نیرو و سپاه، فرمانروایی قسمتی از سرزمین طبرستان را عهده دار شود چنانچه این روحیه را پس از فوت ناصر کبیر در میان فرزندانش شاهد هستیم. از این زمان به بعد مردم هر ناحیه طرفدار علوی مورد نظر خود می شدند و آن شخص نیز با توجه به این که خود را شایسته حکومت می دانست داعیه دار حکومت می شد و در این بین بعضا با دیگر علویان در نواحی دیگر به جنگ می پرداختند. این امر باعث شد که به مرور زمان اتحاد بین علویان از بین برود و دشمنان این حکومت به خصوص سامانیان بتوانند از این شکاف به وجود آمده بهره کافی را برده و بر پیکره حکومت علویان ضربه وارد کنند چنانچه شاهد بودیم که قتل چند تن از علویان در جنگ با سامانیان اتفاق افتاد.

دیگر عاملی که باعث سقوط حکومت علویان گردید، گسترش حاکمیت بدون حد و مرز آنان در خارج از منطقه طبرستان بود. در واقع علویان به محض این که حکومت خود را در خارج از مرز های طبرستان گسترش دادند حساسیت دستگاه خلافت و حکومت های تابعه آنان را به وجود آوردند به گونه ای که یکی از دغدغه های اصلی خلافت عباسیان از بین بردن حکومت علویان طبرستان به وسیله دیگر حکومت های ایرانی مطیع دستگاه خلافت بود. این امر برای دستگاه خلافت به حدی ناراحت کننده بود که هنگامی که امیر نصر سامانی با علویان صلح کرد از طرف خلیفه به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و به دستور خلیفه عباسی به جنگ با حسن بن قاسم مبادرت کرد که چنان چه بیان شد در همان جنگ نیز حکومت علویان به دست سامانیان افتاد.

این گسترش مرزهای حکومت علویان برای حکومت آنان از طرفی دیگر نیز ضرر داشت و آن این که علویان با این کار سپاه خود را در مرزهای حکومتیشیان با حکومت های دیگر به جهاد فرا خواندند و همین امر باعث شد که نیروی نظامی علویان برای این که در آن شرایط صرفا به دفاع از مرزهای حکومت تازه تأسیس خود بپردازند در سرحدات مرزی دیگر حکومت ها مشغول شوند و همین امر باعث خستگی سپاه می شد و همانطور که در تاریخ سیاسی این حکومت بیان شد معمولا در جنگ های حساسی که صورت می گرفت سپاهیان از توان کمتری نسبت به سپاه دشمن برخوردار بودند و همین امر نیز یکی دیگر از عوامل سقوط حکومت علویان طبرستان به شمار می رود.

نتیجه:

به وجود آمدن حکومت امویان و در ادامه آن حکومت عباسیان و ستیز آنان با رشد اندیشه های شیعی و ظلم و ستمی که نسبت به مسلمانان و به خصوص شیعیان روا می داشتند باعث شد که شیعیان علیه دستگاه خلافت قیام کرده و خواستار تشکیل حکومت شوند. حادثه کربلا اوج قساوت دستگاه خلافت نسبت به اولین قیام علویان را نشان می دهد و همین حرکت نیز الگوی دیگر قیام ها علیه دستگاه خلافت شد. پس از حادثه کربلا، بیشتر قیام های علویان در شاخه بنی الحسن و در اندیشه زیدیه صورت می گرفت. زیرا در اصول این فرقه آمده است که اگر شخصی از علویان قیام کند و بتواند حکومت تشکیل دهد وی خلیفه کل مسلمین خواهد بود و اطاعت از وی واجب است. به همین دلیل اکثر علویان زیدی دست به قیام می زدند ولی هر کدام به دلایلی نتوانستند پیروز شوند و با قساوت دستگاه خلافت مواجه شدند به گونه ای که در شورش محمد نفس زکیه، ابراهیم قتیل باخمری، حسین صاحب فخ و دیگر علویان شاهد آن هستیم.

سخت گیری دستگاه خلافت نسبت به علویان باعث پناه بردن آنان به مناطق صعب العبور و دور دست از مناطق خلافت بود. یکی از بهترین مناطقی که همواره مورد توجه این علویان بود، منطقه طبرستان ایران بود که شرایط موجود برای پناه بردن از دستگاه خلافت در آن فراهم بود. به همین دلیل اکثر علویان فراری از دستگاه خلافت در این منطقه ساکن شدند که اولین آنان یحیی بن زید بود. مردم این منطقه پس از آن که ساده زیستی و اسلام آنان را دیدند جذب ایشان شدند و به مرور از مریدان ایشان گشتند تا جایی که در دوران حسن بن زید، مردم این مناطق پس از آن که بر حکومت وقت شوریدند نزد حسن بن زید که از بزرگان علویان طبرستان در آن زمان بود رفتند و خواستار تشکیل حکومت توسط وی شدند و به دین سان اولین حکومت شیعی در ایران تشکیل شد.

این حکومت در دو بازه تاریخی به حیات سیاسی خود ادامه داد، در دوره اول از سال دویست و پنجاه تا دویست و هفتاد، حسن بن زید حکومت کرد و پس از وی محمد بن زید تا سال دویست و هشتاد و هفت که به دست امیر نصر سامانی به قتل رسید حکومت کرد. از سال دویست و هشتاد و هفت تا سال سیصد و یک هجری، طبرستان تحت حکومت سامانیان اداره می شد تا این که بار دیگر حسین بن علی بن اطروش ملقب به ناصر کبیر در این سال دوباره توانست علویان را متحد کرده و دراین منطقه حکومت کند. مدت زمان وی تا سال سیصد و چهار هجری ادامه یافت و پس از وفات وی حسن بن قاسم حکومت را به عهده گرفت. وی نیز تا سال سیصد و شانزده که به قتل رسید بر طبرستان حکومت کرد و پس از قتل وی دوره ای از هرج و مرج این منطقه را فرا گرفت و هیچ کدام از علویان نتوانستند حکومت این نواحی را به صورت متحد در آورند و به دین سان پس از قتل حسن بن قاسم، عمر حکومت علویان طبرستان به پایان رسید.

پي‌نوشت‌ها:

* دانشجوی تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان

** کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی

کتابنامه:

ابن اثیر جزری (1371)؛ الکامل فی التاریخ (تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران)،ترجمه عباس خلیلی، ابو القاسم حالت؛ تهران: مؤسسه مطبوعات علمی

ابن اسفندیار، محمد بن حسن (1366)، تاریخ طبرستان، تصحیح عباس اقبال، تهران: پدیده خاور.

ابن حوقل، ابو القاسم النصیبی (بی تا)؛ صوره الأرض، بیروت: دار صادر.

ابن عنبه، احمد بن علی (1421)؛ عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، تحقیق عده ای از محققین، قاهره: مکتبه الثقافه الدینیه.

ابن ندیم، محمد بن اسحاق (1350)؛ الفهرست فی اخبار العلماء المصنفین من القدماءو المحدثین و أسماء کتبهم، تحقیق رضا تجدد، تهران: بی نا.

آملی، اولیاء الله (1348)؛ تاریخ رویان؛ تحقیق و تصحیح منوچهر ستوده، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.

پیرنیا، حسن و عباس اقبال آشتیانی(1380)، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاریه؛ چ نهم؛ تهران: خیام

تتوی، قاضی احمد و آصف خان قزوینی (1382) تاریخ الفی، محقق ومصحح غلام رضا طباطبایی مجد؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.

خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین (1380)، تاریخ حبیب السیر؛ چ چهارم، تهران: خیام

شوشتری، قاضی نور الله (1377)؛ مجالس المؤمنین، تهران: کتابفروشی اسلامی.

صفا، ذبیح الله (1378)؛ تاریخ ادبیات در ایران؛ پ هشتم، تهران: انتشارات فردوس

طبری، محمد بن جریر (1375) تاریخ طبری؛ محقق و مصحح و مترجم ابو القاسم پاینده، چ پنجم؛ تهران: اساطیر.

فرای، ریچارد نلسون (1363)؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیر کبیر.

قزوینی، زکریا بن محمد بن محمود (1373)؛ آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه میرزا جهانگیر قاجار، تهران: امیر کبیر.

مادلونگ، ویلفرد (1375)، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده میانه، ترجمه جواد قاسمی؛ مشهد: بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی.

مرعشی، سید ظهیر الدین بن سید نصیر الدین (1345)؛ تاریخ طبرستان و رویان و مازندران؛ محقق و مصحح، محمد حسین تسبیحی، تهران: مؤسسه مطبوعاتی شرق.

مقدسی، أبو عبد الله محمد بن أحمد (1361) احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم؛ تهران: شرکت مولفان و مترجمان.

ناشناس (1423)؛ حدود العالم من المشرق الی المغرب، القاهره: الدار الثقافیه للنشر.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...