رفتن به مطلب

زبان در روان در انديشه ي لاكان


ارسال های توصیه شده

زبان در روان در انديشه ي لاكان

 

0049450.JPG

 

 

نويسنده: شون هومر

مترجمان: محمدعلي جعفري، سيدمحمد ابراهيم طاهائي

 

 

 

 

 

امر نمادين

مقاله ي « مرحله ي آينه اي » اگر چه اولين نوآوري لاكان در حوزه ي روانكاوي به شمار مي رود، آشكارا در محدوده ي نظريه و تجربه ي پذيرفته جاي مي گيرد. هنوز پانزده سال مانده بود تا خوانش اساساً لاكاني روانكاوي پديدار شود، رخدادي كه در سال 1951 با فراخوان لاكان به « بازگشت به فرويد » آغاز شد. لاكان دو سال بعد در همايش روانكاوان روميايي زبان (1) در روم مقاله اي تحت عنوان « كاركرد و حوزه ي نطق و زبان در روانكاوي » (2) ( 1977b [ 1956 ] ) قرائت كرد كه بعدها به « كلام رم » معروف شد. اين مقاله علائق اصلي لاكان در دهه ي آتي را بر مي شمارد: تفاوت ميان نطق و زبان، درك سوژه به عنوان چيزي متمايز از من و مهم تر از همه، تشريح مفاهيم محوري دال و نظام نمادين. در همين سال 1953 لاكان و گروهي از همكارانش جامعه ي روانكاوي پاريس را ترك كردند تا جامعه ي فرانسوي روانكاوي را تشكيل دهند. كلام رم سند تأسيس اين مكتب و مسير جديد در روانكاوي تلقي شد.

نوشته ي حاضر به مرور آراي لاكان در دهه ي پنجاه مي پردازد، كه در اين زمان بر نقش زبان در روانكاوي تأكيد بسيار ورزيد و مهم ترين فرضيه ي خود را صورت بندي كرد: ناخودآگاه ساختاري مشابه زبان دارد. اين دوره براي لاكان دوره اي سرشار از نوآوري هاي درخشان بود و او مفاهيم بسياري را معرفي كرد كه ذهنش را تا آخر عمر به خود مشغول كردند. اين نوشته براي كمك به شما در فهم اين مفاهيم و دگرگوني آن ها به دست لاكان، خطوط كلي عوامل مؤثر عمده ي اين دوره را ترسيم مي كند و نشان مي دهد كه چگونه لاكان از حوزه ي پژوهشي اي كه ساختارگرايي نام دارد و نظريه ي زبان شناسي بهره گرفت. پيش از ترسيم خطوط كلي مفهوم ساختار پايه ي خويشاوندي متعلق به كلود لِوي - استروس (1908 )، كه مبنايي براي فهم مفهوم لاكاني نظام نمادين و صورت بندي ناخودآگاه فراهم مي كند، ساختارگرايي را به ايجاز معرفي مي كنم. آراي زبان شناس سويسي فردينان دو سوسور (1857-1913 ) به انسان شناسي ساختاري لوي- استروس كمك كرد و از طريق لوي- استروس بود كه لاكان مطالعه ي زبان شناسي را آغاز كرد. او در اين فرايند، تغييرات بنيادستيزانه و پردامنه اي در مفهوم نشانه ي زبان شناختي سوسور ايجاد كرد و، هرگونه فهم متعارف از رابطه ي بين سوژه ي سخنگو و زبان را كاملاً معكوس كرد. سرانجام، آراي زبان شناس روس، رومن ياكوبسون ( 1896-1982 ) را درباره ي استعاره و مجاز مرسل بررسي خواهيم كرد، چرا كه آراي او در مفهوم پردازي لاكان از ميل بسيار مؤثر بود. كاوش در تأثيرات مذكور به شما. در فهم مفهوم لاكاني سوژه اي كه در زبان و از طريق زبان ساخته مي شود كمك خواهد كرد. اين مقاله با تحليل لاكان از داستان كوتاه نامه ي ربوده شده اثر ادگار آلن پو خاتمه مي يابد، كه به وضوح منظور لاكان را از سوژه در مقام سوژه ي دال روشن مي كند.

ساختار گرايي

ساختارگرايي پيش از هر چيز نوعي روش تحليل است كه در دهه هاي پنجاه و شصت بر حيات روشنفكري فرانسه حكمفرما بود. ساختارگرايي به معناي دقيق كلمه نوعي جنبش نبود، بلكه عنواني براي شيوه اي از تفكر و تحليل بود كه در طيف گسترده اي از رشته ها از رياضيات گرفته تا نقد ادبي مشترك بود. از قرار معلوم ساختارگرايي در همه ي پديده هاي اجتماعي بشري كاربرد داشت. مجموعه ي ناهمگوني از انديشمندان، كه اكنون، اغلب به نادرست، آن ها را زيرعنوان ساختار گرا قرار مي دهند، گروه منسجمي تشكيل نمي دهند. اين گروه غالباً شامل ژان پياژه ي ( 1896 -1980 ) روان شناس؛ رومن ياكوبسونِ ( 1896-1982 ) زبان شناس؛ رولان بارت ( 1915-1980 ) نظريه پرداز ادبي؛ تِزوِتان تودوروف ( 1939- ) و ژرار ژنه ( 1930- )؛ ميشل فوكو ( 1926 -1984 ) نظريه پرداز اجتماعي؛ لويي آلتوسر ( 1918-1990 ) فيلسوف ماركسيست و البته ژاك لاكان روانكاو است. منابع ساختارگرايي بسيار بِهگزينانه يا التقاطي و تأثيرش پردامنه بوده است، اما ساختارگرايي اكنون به طرزي تفكيك ناپذير به آراي يك چهره ي منفرد، كلود لوي - استروسِ زبان شناس مربوط دانسته مي شود.

روش شناسي ساختاري لوي استروس از تمايز بنياديني سرچشمه مي گيرد كه سوسور ميان لانگ و پارول قائل است.(3) يا تمايز ميان نظامي مفروض، مانند زبان، و بيان يا تجلي منفرد آن نظام، مانند نطق يك فرد خاص. ساختارگراها دلمشغول معناي نشانه هاي خاص نيستند، بلكه به توصيف سازمان كل نظام نشانه اي يا « ساختار » علاقه مندند. زبان شناسي مدلي براي اين گونه از تحليل فراهم مي كند، گرچه موضوعات اصلي پژوهش ساختارگراها اغلب نظام هاي نشانه اي غيرزباني بوده است؛ براي مثال، پژوهش رولان بارت درباره ي مُد ( 1985 [ 1967 ] ) یا تحلیل لوی استروس از نظام های خویشاوندی ( 1969[1949] ) و تهيه ي غذا ( 1969 ). فرضيه ي اصلي ساختارگرايي اين است كه هرگونه كنش اجتماعي نوعي زبان مي سازد تا بدان جا كه شامل نظام هاي نشانه اي به همراه قواعد و دستور زبان دروني خود است. بنابراين، كنش هاي فردي منفرد را نه در نسبت با خودشان بلكه در نسبت با زمينه ي روابط اجتماعي مي فهميم كه معناي خود را از آن كسب مي كنند.

كاركرد نمادين

لوي- استروس در پژوهش دوران ساز خود به نام « ساختارهاي ابتدايي خويشاوندي » (4) ( 1969 [ 1941 ] ) نظام هاي ازدواج و خويشاوندیِ جوامع به اصطلاح « بدوي » را تحليل كرد. او مسلم فرض كرد كه آنچه فرد در روابط ازدواج در اين جوامع مي يابد چيزي نيست جز ساختار زيربنايي خود جامعه؛ به عبارت ديگر، ساختار ابتدايي كه تمام روابط اجتماعي بعد از آن سرچشمه مي گيرند. نكته ي حائز اهميت در پژوهش لوي-استروس دقت آن نيست، چرا كه مفهوم ساختارهاي ابتدايي او به شدت زير سؤال رفته و رد شده است، بلكه ماهيت خود اين پژوهش است. لوي-استروس استدلال مي كند كه آنچه در اين فرايند اهميت دارد مبادله ي آدم هاي واقعي - زن ها- نيست، بلكه شيوه ي تبديل زن ها به نشانه ها و عملكردشان در چارچوب نظام تبادل نمادين است. مبادله ي زن ها مانند زبان عمل مي كند - نظامي صوري با قوانين و مقررات خاص خود كه تخطي از آن ممكن نيست ولي در عين حال كاربران فردي نظام نسبت به آن ناآگاه مي مانند. به عبارت ديگر، ساختار ناخودآگاهي در كار است كه موقعيت هاي اجتماعي مردم را تعيين و روابطشان را تنظيم مي كند بدون اين كه از آن باخبر باشند. لاكان دو درس مهم از لوي - استروس فرا گرفت:

1.ساختاري ابتدايي وجود دارد - يك ساختار « ناخودآگاه » منفرد - كه از قرار معلوم در پس تمام خويشاوندي ها و روابط اجتماعي ديگر قرار دارد.

2.آنچه در نظام هاي خويشاوندي رخ مي دهد داد و ستد افراد واقعي در قالب ازدواج نيست بلكه فرايند تبادل نمادين است.

بنابراين، لاكان از انسان شناسي ساختاري لوي- استروس اين ايده را بر مي گيرد كه مشخصه ي جهان بشري كاركرد نمادين است- كاركردي كه در همه ي جنبه هاي زندگي ما دخالت مي كند. علاوه بر اين، لوي-استروس در درآمدي كه بر كتاب مارسل موسِ ( 1872 -1950 ) انسان شناس نوشت اين نظر را ابراز كرد كه « آنچه ناخودآگاه خوانده مي شود صرفاً فضايي تهي است كه در آن كاركرد نمادين، خودمختاري كسب مي كند »، يعني فضايي كه در آن « نمادها از آن چيزي كه نمادِ آن هستند واقعي ترند » ( رودينِسكو، 211 :1999 ). لاكان در دهه ي پنجاه قصد داشت كه روانكاوي را به عنوان نوعي علم از نو پايه گذاري كند و براي اين كار ابتدا بايد موضوع پژوهش آن، ناخودآگاه، را تعريف مي كرد و معلوم مي داشت كه چگونه مي توان دست به كار مطالعه ي آن شد. او با استفاده از بينش لوي - استروس درباره ي خودمختاري كاركرد نمادين، گامي اساسي در تلاش براي پايه گذاري روانكاوي فرويدي بر مبنايي كه به لحاظ فلسفي و عملي استوارتر باشد برداشت. اما لاكان براي تكميل اين حركت نياز به تغيير مسير نظري ديگري داشت- تغيير مسيري از ميان زبان شناسي.

سوسور ( 1857-1913 ) و نشانه ي زبان شناختي

[ تأثير ] دوره ي زبان شناسي عموميِ فردينان دو سوسور را ( كه پس از مرگ او در سال 1916 منتشر شد؛ نسخه ي سال 1983 را ببينيد ) همسنگ « انقلابي كوپرنيكي » در علوم انساني و اجتماعي توصيف كرده اند، به اين معنا كه « به جاي اين كه گفتار بشر فرعِ بر فهم او از واقعيت تلقي شود، فهم بشر از واقعيت است كه بر كاربرد اجتماعي نشانه هاي گفتاري استوار است » ( سوسور، نُه: [ 1916 ] 1983 ). مطالعه ي زبان پيش از سوسور در درجه ي اول عبارت از لغت شناسي تاريخي و ريشه شناسي (5) بود، يعني ردگيري تاريخ و مشتقات واژه ها. زبان شناسي بنا به سنت، زبان را متشكل از واحدها يا واژه هاي جدا و گسسته اي مي دانست كه هر يك « معنا »ي خاص خود را دارد كه به آن الصاق شده است. سوسور استدلال مي كند كه اگر قرار است زبان شناسي را يك علم بدانيم، اين علم نبايد بر اصول تاريخي يا آنچه رويكرد در زماني [ يا تاريخي ] (6) اصطلاح شده است استوار باشد. روش علمي اقتضا مي كند كه فرد در ابتدا موضوع پژوهش را مشخص كند. در چارچوب تعابير زبان شناسي زبان شناس بايد زبان را نه از جنبه ي تاريخي بلكه از جنبه ي همزماني (7) به عنوان نظامي كه در هر لحظه ي زماني مفروض كامل است بنگرد. در اين نظام، همه ي عناصر و قواعد، حداقل در مقام نظر، همزمان در دسترس كاربر زبان قرار دارد. هنگامي كه زبان را به كار مي بريم، اين كار را در زمينه اي از واژگان، نحو، گرامر، و قراردادها انجام مي دهيم. وقتي كه سخن مي گوييم يا چيزي مي نويسيم از هيچ كدام از اجزاي مذكور آگاه نيستيم اما آن ها حضور دارند؛ آن ها تعيين مي كنند كه چه مي توانيم و چه نمي توانيم بگوييم. اگر از اين قواعد تخطي كنيم، سخنمان بي معني مي شود.

سوسور سه جنبه از زبان را تميز داد:

• خود زبان به عنوان يك پديده ي بشري عام ارتباطي.

• لانگ به عنوان زباني خاص يا نظام زباني ( براي مثال، زبان انگليسي ).

• پارول به عنوان زبان در مقام كاربرد، كنش هاي گفتاري خاص يا گفته ها. (8)

كار سوسور متمركز بر مقوله ي دوم است، يعني زبان به عنوان نوعي نظام و نحوه اي كه اين نظام معنا را خلق مي كند. آنچه در اين جا و به ويژه در خصوص لاكان اهميت دارد اين است كه سوژه ي سخنگو خود از وجود نظام بي خبر است. دستاورد بديع سوسور در پژوهش زبان، مفهوم پردازي زبان به صورت نوعي نظام كامل بود- نظامي كه آنچه را افراد مي توانند بگويند تعيين مي كند، در حالي كه افراد نسبت به آن ناآگاهند.

از نظر سوسور، زبان فهرستي از الفاظ نيست كه با مجموعه اي از چيزها، يا پديده ها، در جهان مطابقت كند. در عوض، زبان نظامي از نشانه هاست. نظريه ي « مطابقتِ » زبان، (9) زبان را نظامي از نشانه ها مي داند كه مستقيماً به ابژه ها در جهان ارجاع مي دهد. مي توانيم اين موضوع را از طريق رابطه ي ميان يك واژه- مفهوم يا ايده ي آن- و چيزي كه به آن ارجاع مي دهد، مرجع، (10) با نمودار نشان دهيم:

00494501.jpg

اما سوسور استدلال مي كند كه واژه ها را نمي توان با پديده هاي خاصي در جهان مادي متناظر دانست، چرا كه اين كار مبتني است بر اين فرض كه رابطه ي طبيعي و يكپارچه اي ميان واژه ها و آنچه واژه ها بازنمايي مي كنند وجود دارد. به گفته ي او، اگر واژه ي « صندلي » يا « درخت » را به زبان بياوريم، بي درنگ تصورات درخت ها يا صندلي ها را در ذهن مجسم مي كنيم، اما اين تصاوير در واقع به هيچ درخت يا صندلي خاصي در جهان مادي اشاره ندارند. در عوض، ما همه در حال فكر كردن درباره ي درخت ها يا صندلي هاي مختلف هستيم. آنچه واژه ي « درخت » به آن ارجاع مي دهد، يك « چيز » - درختي واقعي - نيست بلكه مفهومي از يك درخت است. بنابراين، بايد اصطلاح « مرجع » را در پرانتز قرار دهيم و اين انديشه را كنار بگذاريم كه زبان به پديده هاي حقيقي در جهان واقعي اشاره مي كند. اكنون نمودار ما به شكل زير است:

00494502.jpg

واژه هرگز به مرجعي خاص ارجاع نمي دهد، بلكه فقط به مفهومي ارجاع مي دهد و موضوع در خورِ زبان شناسي - نشانه ي زبان شناختي - متشكل از واژه و مفهوم آن است. نشانه ي زبان شناختي سوسور شامل دو جزء است: الگوي صوتي يا واژه ي مكتوب، كه دال خوانده مي شود، و مفهوم، كه مدلول ناميده مي شود. بار ديگر مي توانيم اين قضيه را با نمودار نشان دهيم:

00494503.jpg

رابطه ي ميان دال و مدلول دلبخواهي است و با قراردادهاي اجتماعي تعيين مي شود. اما اگر زبان به ابژه هاي جهان مربوط نيست، پس چگونه معني دار مي شود؟ از نظر سوسور، معنا نه در نشانه هاي خاص بلكه در ارتباط ميان نشانه ها در نظام زباني مستقر است. زبان نظامي افتراقي (11) خلق مي كند كه بر اساس آن هر نشانه ي مفروضي معناي خود را به موجب تفاوتش با ديگر نشانه ها كسب مي كند. هنگامي كه سخن مي گوييم، واژه هاي خاصي را بر مي گزينيم و واژه هاي ديگر را حذف مي كنيم. براي مثال، ممكن است به جاي « اريكه » يا « مبل » بگوييم « صندلي ». هر كدام از اين واژه ها مبين تكه اي از اثاثيه است كه مي توانم روي آن بنشينم، اما معاني هر يك متفاوت است. اين ركن گزينش، محور جانشيني (12) زبان نام دارد. اما نمي توانم هر واژه اي را كه بخواهم انتخاب كنم و به كار برم. بايد آن ها را به طريقي كه از نظر نحوي درست باشد تركيب كنم تا معنادار باشند، و اين ركن، محور همنشيني (13) نام دارد. معناي هر واژه، هر نشانه، به واژگان قبل و بعد از آن در جمله نيز بستگي دارد. براي مثال به جمله ي زير توجه كنيد:

ما فردا پاريس را ترك خواهيم كرد.

هر واژه در اين جمله معناي خود را از يك طرف از تفاوتش با ديگر واژگاني كه مي توانيم در زمينه ي مشابهي به كار ببريم و از طرف ديگر از طريق جايگاهش در كل ساختار جمله كسب مي كند. بنابراين، به جاي « ما » مي توان « من »، « شما » يا « او » و به جاي « فردا » « امروز » را قرار داد. جمله به رغم اين جايگزيني ها هنوز معنا دارد، اما معناي آن كاملاً متفاوت است. اين جايگزين ها از موقعيت بي واسطه ي كاربرد زبان غايبند اما به عنوان پس زمينه اي حضور دارند كه در آن واژه هاي خاص را درك مي كنيم. نكته ي دوم اين كه معناي هر جمله در تركيب خاصي از واژه ها سرچشمه دارد، نه در اجزاي منفرد در حالت جداگانه. بنابراين، اگر جمله را از نو بچينيم، هنوز هم مي توانيم واژه هاي منفرد را بفهميم، اما جمله ديگر معني نخواهد داشت:

پاريس ترك خواهيم فردا ما.

اين كاركردِ نحو و دستور زبان يا محور همنشيني است. زبان با تركيب اين دو كاركرد كار مي كند؛ معناي آنچه فرد مي گويد نه فقط به واژه هاي مورد استفاده و واژه هاي حذف شده بلكه به جايگاه آن ها در كل ساختار بستگي دارد.

زبان به صورت شبكه ي پيچيده اي از نشانه ها وجود دارد. يك نشانه ي مفروض نه تنها به موجب ارزش يا معنايي ذاتي، بلكه از طريق جايگاه نسبي اش در چارچوب نظام كلي دلالت و تفاوتش با ديگر نشانه ها در آن نظام تعريف مي شود. نشانه ما را به ابژه ي خاصي در جهان مادي ارجاع نمي دهد، بلكه به نشانه ي ديگري و آن نيز با هم به نشانه اي ديگر ارجاع مي دهد، و اين زنجيره به همين ترتيب ادامه مي يابد.

00494504.jpg

يك مثال مناسب، كاربرد فرهنگ لغات است. اگر بخواهيم معناي يك واژه را پيدا كنيم، چه مي كنيم؟ در فرهنگ لغات به دنبال آن مي گرديم. اما فرهنگ لغات تنها چكيده اي از نشانه هاست؛ بنابراين، معناي يك نشانه ي خاص صرفاً يك نشانه ي ديگر است؛ و اگر قرار باشد به دنبال معناي نشانه ي دوم بگرديم، به نشانه ي ديگري خواهيم رسيد، و اين روند به همين ترتيب ادامه خواهد داشت. اين فرايند هرگز به مرجعي واقعي در جهان ختم نخواهد شد، بلكه به فرايند بي پايان « دلالت » منجر مي شود.

از نظريه ي زبان سوسور سه درس اساسي مي آموزيم:

• زبان مقدم بر آگاهي است؛ ما به عنوان سوژه هاي سخنگو درون زبان متولد مي شويم.

• زبان واقعيت را بازتاب نمي دهد، بلكه تجربيات فرد درون محدوديت هاي نظام زباني مفروض را توليد مي كند و آن نظام زباني تا حدي ماهيت تجربه ي فرد را رقم مي زند.

• زبان نظامي مطلق و ثابت نيست كه جايگاه معنايي يگانه باشد بلكه مجموعه اي از روابط افتراقي است.

مفهوم سوسوري زبان به عنوان نظامي كامل، مدلي براي مفهوم ساختار لوي-استروس و آن نيز مدلي براي نظام نمادين لاكان فراهم كرد. اما تفاوت مهمي ميان لاكان و سوسور وجود دارد. از نظر سوسور، دو نيمه ي نشانه به طور جدايي ناپذيري در پيوند با يكديگرند- مانند دو روي برگه ي كاغذ - و نمي توان آن ها را از هم تفكيك كرد. لاكان با استفاده از تأمل لوي - استروس درباره ي خودمختاري كاركرد نمادين، دقيقاً همين تقسيم ناپذيري نشانه را زير سؤال برد.

اولويت دال

لاكان ماهيت دلبخواهي نشانه ي زباني را پذيرفت اما دو فرضيه ي بنيادي زبان شناسي سوسوري را زير سؤال برد: تقسيم ناپذيري نشانه و اولويت مدلول نسبت به دال. او در مثالي مشهور از مقاله ي « ميانجي گري حرف در ناخودآگاه، يا خرد از زمان فرويد »(14) ( c1977 [ 1957 ] ) مثال معمول سوسوري، تصوير يك درخت، را كنار مي گذارد و به جاي آن مثال ديگري مطرح مي كند.

00494505.jpg

و سپس به نقل اين داستان مي پردازد:

قطاري در ايستگاه توقف مي كند. پسر و دختري كوچك، برادر و خواهر، در كوپه ي قطار روبروي هم كنار پنجره نشسته اند و از آن جا منظره ي ساختمان ها در امتداد سكوي ايستگاه در همان حال كه قطار توقف مي كند ديده مي شود. برادر مي گويد: « نگاه كن، ما روبروي توالت خانم ها هستيم! »؛ و خواهر در جواب مي گويد: « احمق! مگر نمي بيني كه روبروي توالت آقايان هستيم. »

( 152: [ 1957 ] 1977c )

بنا بر استدلال لاكان، مثال مزبور نشان مي دهد كه دال چگونه وارد مدلول مي شود. درها مشابهند، پس چيزي كه سبب تمايز آن ها مي شود هيچ نيست مگر دال بالاي درها. بنابراين آنچه لاكان پيشنهاد مي كند وارونه كردن اولويتي است كه سوسور در رابطه ي دال / مدلول ارزاني مي كند. صورت بندي مجدد لاكان اكنون چنين است:

00494507.jpg

به نزد لاكان، دال پررنگ بر مدلول اولويت دارد و « خط تقسيم » ميان دو جزء، نه نماد تقسيم ناپذيري نشانه بلكه نماد انقسام بنيادي آن است. خط تقسيم به عنوان مانعي در برابر معنا عمل مي كند. آنچه دال به آن ارجاع مي دهد مدلول نيست، چرا كه همواره مانعي ميان آن ها وجود دارد، بلكه يك دال ديگر است. به طور خلاصه، دال ما را به دال ديگري ارجاع مي دهد و آن نيز به دال ديگري، و اين زنجيره ي بي پايان دلالت به همين ترتيب ادامه مي يابد. براي مثال، اگر بكوشيم معناي يك واژه يا مفهوم خاص را تعريف كنيم، تنها از طريق واژه هاي ديگر قادر به اين كار هستيم؛ ما در فرايند مداوم توليد نشانه ها گرفتار مي شويم. بنابراين، نمايش طرح مانند نظام زباني اي را كه در بالا مطرح شد مي توان به اين صورت بازنويسي كرد:

00494506.jpg

دلالت همواره نوعي فرايند است - نوعي زنجيره. هيچ كدام از اجزاي آن در واقع « متشكل از » معنا يا مدلول نيست، بلكه هر دالي بر معنايي « اصرار مي ورزد »، چرا كه به سوي دال بعدي پيش مي تازد. معنا ثابت نيست، يا، به تعبير لاكان، « لغزش بي پايان مدلول زير دال » وجود دارد ( 154:[ 1957 ]1977c ).

اما لاكان نمي گويد كه مطلقاً هيچ معناي « ثابتي » وجود ندارد. نقاطي كه او « نقاط دوخت » (15) يا points de Caption مي نامد وجود دارند كه لغزش پايان ناپذير مدلول در زير دال در آن ها متوقف مي شود و دسترسي به لحظات گذراي دلالتي پايدار را امكانپذير مي كنند. points de Caption به معناي تحت اللفظي، دكمه هاي روكش كاناپه ها و تشك ها هستند و براي نگه داشتن توپي در جاي خود به كار مي روند. تحليل « علمي » سوسور از زبان، در مقابل تحليل تاريخي، مدلي براي مطالعه ي « گفتار درماني » فرويد در اختيار لاكان قرار داد. سوسور نشان داد كه درون ما « ساختاري » وجود دارد كه بر آنچه مي گوييم حاكم است؛ از نظر لاكان آن ساختار ناخودآگاه است. زبان ناخودآگاه را ايجاد مي كند و قواعد زبان بر ناخودآگاه حاكم است. رومن ياكوبسون سازو كار دقيق اين فرايند را تشريح كرده است.

رومن ياكوبسون ( 1896-1982 )

ياكوبسون تمايز سوسوري ميان دو محور زبان - جانشيني و همنشيني - را پذيرفت و نوعي مطابقت ميان اين محورها و صنايع بديعي استعاره و مجاز مرسل (16) مطرح كرد. استعاره كاربرد يك واژه يا عبارت براي توصيف چيزي ديگر است بدون آن كه قياسي مستقيم در ميان باشد. در مقابل، مجاز مرسل كاربرد لفظي مربوط به يك چيز در مورد چيزي ديگر است كه اولي معمولاً با آن مرتبط است، مثل وقتي كه در اشاره به پادشاهي مي گوييم « تاج » يا در اشاره به قايق مي گوييم « بادبان ». ياكوبسون توضيح مي دهد كه استعاره عمل جانشيني يك لفظ به جاي لفظ ديگر است و، بنابراين، با محور جانشيني يا محور گزينش مطابقت دارد. مجاز مرسل نوعي رابطه ي مجاورت است، كه در آن يك لفظ به لفظ ديگر ارجاع مي دهد، چرا كه به‌ آن مربوط يا با آن مجاور است و، بنابراين، مجاز مرسل با محور همنشيني يا محور تركيب مطابقت دارد. لاكان مطابقت مستقيمي ميان مدل ساختاري استعاره و مجاز مرسل ياكوبسون و فرايندهاي فرويدي كارِ رؤيا مي ديد: ادغام و جابجايي. ادغام فرايندي است كه در آن دو يا چند نشانه يا تصوير در رؤيا با هم تركيب مي شوند و يك تصوير مركب مي سازند كه سپس با معناي هر دو جزء سازنده اش نيروگذاري [ يا بارگذاري ] مي شود. براي مثال، رؤيابين در رؤياهاي آزاربيني مي بيند كه شخص مقتدر ناشناسي مجازاتش مي كند و او مي كوشد تا آن فرد را با شخصي در زندگي واقعي اش همانند كند. اما امكان دارد كه اين شخص يك نفر نباشد، بلكه تركيب يا ادغامي از تعدادي افراد مختلف باشد- والدين، كارفرما يا شريك، تمام حس هاي دووجهي رؤيابين نسبت به اين اشخاص، در رؤيا در قالب يك فرد آزاررسان تركيب مي شوند. جابجايي فرايندي را توصيف مي كند كه به موجب آن معنا از يك نشانه به نشانه ي ديگر منتقل مي شود. اجازه دهيد مثالي از رؤياهاي اضطراب بياوريم. امكان دارد كه رؤيابين در رؤياهاي اضطراب از يك رويداد بسيار جزئي در زندگي اش دچار اضطراب شود، اما اين صرفاً راهي براي احتراز از مسئله اي بسيار مهم تر و جدي تر يا « جابجا كردن » آن است كه رؤيابين با آن مواجه است. اين دو فرايند را فرويد فرايندهاي اوليه ناميده است كه در مقابل فرايندهاي ثانويه ي تفكر آگاهانه قرار دارند. لاكان با منطبق كردن تمايز مورد نظر يا كوبسون ميان استعاره و مجاز مرسل با فرايندهاي اوليه ي فرويد سرانجام قادر به تبيين اين موضوع بود كه ناخودآگاه ساختاري مشابه زبان دارد. او استدلال كرد كه ناخودآگاه مطابق قواعد استعاره و مجاز مرسل عمل مي كند.

نظام نمادين

لاكان در سرتاسر دهه ي پنجاه دلمشغول شرح نظامي بود كه بر اساس آن همه چيز در جهان بشري « در مطابقت با نمادهايي كه پديدار شده اند » ساخته شده است ( لاكان، 29: [ 1978 ] b 1988 ). او نمي گويد كه همه چيز به امر نمادين فروكاستني است، بلكه معتقد است كه با پديدار شدن نمادها همه چيز از جمله ناخودآگاه كو سوبژكيتيويته ي بشري مطابق با آن ها و قوانين امر نمادين تنظيم و ساخته مي شوند. به نزد فرويد، ناخودآگاه بخشي از وجود ماست كه از ما مي گريزد و تسلطي بر آن نداريم اما در عين حال بر افكار و آرزوهاي ما حكم مي راند. از سوي ديگر، از نظر لاكان، ناخودآگاه، متشكل از محتويات دلالت گر است. ناخودآگاه فرايندي از دلالت است كه فراسوي تسلط ماست؛ زبان است كه از طريق ما سخن مي گويد، نه اين كه ما با زبان سخن بگوييم. به اين معنا، لاكان ناخودآگاه را به عنوان كلام ديگري بزرگ (17) تعريف مي كند. ديگري بزرگ زبان است، نظام نمادين است؛ اين ديگري بزرگ هرگز با سوژه به طور كامل همانند نمي شود؛ با اين حال، ديگري بزرگ ديگر بودگي بنياديني است كه هسته ي ناخودآگاه ما را شكل مي دهد.

لاكان نظام نمادين را مفهومي تماميت بخش تلقي مي كرد به اين معنا كه حد و مرز جهان بشري را مشخص مي كند. ما در زبان به دنيا مي آييم- زباني كه اميال ديگران از طريق آن به روشني بيان مي شود و تنها از طريق آن مي توانيم اميال خودمان را به روشني بيان كنيم. ما درون آن چيزي كه لاكان مدار كلام (18) مي نامد گرفتار شده ايم:

در مدار كلام است كه من ادغام مي شوم. من يكي از حلقه هاي آن هستم. اين مدار، براي مثال، كلام پدري است تا جايي كه پدرم اشتباهاتي را مرتكب شد كه من محكوم به تكرار آن ها هستم ... . من محكوم به تكرارشان هستم زيرا ملزم به فراگرفتن كلامي هستم كه پدرم برايم به ارث گذاشته است، نه صرفاً از آن جا كه من پسرش هستم، بلكه به اين سبب كه فرد نمي تواند زنجيره ي كلام را متوقف كند، و وظيفه ي من دقيقاً اين است كه آن را در شكل منحرفش به ديگري منتقل كنم.

( لاكان، 89: [ 1978 ] 1988b ).

ما در اين مدار كلام به دنيا مي آييم؛ اين مدار ما را پيش از تولد مشخص مي كند و پس از مرگمان نيز چنين مي كند. ما براي اين كه كاملاً انسان باشيم مطيع اين نظام نمادين مي شويم- نظام زبان، نظام كلام؛ نمي توانيم از آن بگريزيم، گرچه اين مدار در مقام نوعي ساختار از ما مي گريزد. ما در مقام سوژه هاي منفرد هرگز نمي توانيم به طور كامل، تماميت اجتماعي يا نمادين را درك كنيم كه مجموع جهانمان را مي سازد، اما آن تماميت بر ما سوژه ها نيرويي ساختار دهنده اعمال مي كند.

لاكان بين اگو و سوژه فرق قائل مي شود. اگو « كاركردي خيالي » است كه در وهله ي اول از طريق رابطه ي سوژه با بدنش ساخته مي شود. در مقابل، سوژه در نظام نمادين ساخته مي شود و زبان آن را تعيين مي كند. از نظر لاكان، همواره تمايزي ميان سوژه ي بيان (19) و سوژه ي گفته (20) وجود دارد؛ به عبارت ديگر، ميان سوژه اي كه سخن را گفته است (21) لاكان به پيروي از اميل بنوِنيستِ زبان شناس ( 1902-1976 ) و با استفاده از ايده ي او، مفهوم « من » به عنوان جابجا شونده (22) -يعني به عنوان چيزي كه مرجع مشخصي ندارد اما در عمل سخن گفتن، كسي را كه مي گويد « من » مشخص مي كند - استدلال مي كند كه « من » در گفتار به هيچ وجه به چيز پايداري در زبان اشاره نمي كند. تعداد زيادي از پديده هاي مختلف مي توانند جاي « من » را بگيرند: سوژه، اگو يا ناخودآگاه. براي مثال، در آنچه لاكان « گفتار تهي » مي نامد، « من » مي تواند به اگو مربوط باشد؛ در « گفتار كامل » به سوژه مربوط است؛ در حالي كه در مواقع ديگر نه ربطي به سوژه دارد نه ربطي به اگو. منظور لاكان وقتي مي گويد كه من ديگري است همين است، يعني « من » (23)، « من » (24) نيست؛ اين دو اصطلاح به يك چيز يكسان ارجاع نمي دهند؛ سوژه، معادل يك شخص معين نيست - سوژه در نسبت با فرد معين مركززدايي مي شود. به طور خلاصه، لاكان از « من » (« I » ) ماهيت زدايي (25) مي كند و امر نمادين- دال- را بر سوژه اولويت مي دهد. ساختار زبان است كه از طريق سوژه سخن مي گويد، نه برعكس. لاكان اين قضيه را در جمله ي مشهورش خلاصه مي كند: سوژه آن چيزي است كه از طريق يك دال به دال ديگر بازنموده مي شود (26). سمينار نامه ي ربوده شده چيزي نيست جز تفسير همين موضوع، كه به موجب آن سوژه در زنجيره ي دلالت گرفتار مي شود و دال است كه سوژه را مشخص و جايگاه او را در نظام نمادين تعيين مي كند.

نامه ي ربوده شده

لاكان سمينار نامه ي ربوده شده را اول بار در سال 1954 ايراد كرد. (27) مقاله ي آن سال بعد نوشته و در مقدمه ي متن فرانسوي مكتوبات درج شد، گرچه از ويرايش هاي بعدي حذف گرديد. بِنوِنوتو و كندي اشاره مي كنند كه قرار دادن سمينار پو در ابتداي مكتوبات كاركردي دو سويه داشت: مقاله ي مذكور هم معرفي آن چيزي بود كه از پي مي آمد و هم، مهم تر از آن، شيوه ي خوانش ويژه اي را پايه گذاري كرد. « ظاهراً داستان مي گويد كه فرد براي خواندن لاكان بايد مسير دال را دنبال كند و باقي مكتوبات اساساً به قوانين دال مي پردازد » ( بنونوتو و كندي، 4-23 :1986 ). عنوان كلي مجموعه سمينار هاي 1954-1955 اگو در نظريه ي فرويد و در روش روانكاوي بود و به اثر فراروان شناسانه ي متأخر فرويد فراسوي اصل لذت مربوط مي شد ( 1984b[ 1920 ] ) لاكان در وهله ي اول دلمشغول ايده ي فرويد درباره ي وسواس تكرار بود، يعني ميل شديد وسواسي به تكرار تجربه هاي ناخوشايند با بي اعتنايي آشكار نسبت به اصل لذت. لاكان اين فرايند را « خودكاري تكرار » ناميد و آن را به ايده اش درباره ي پافشاري زنجيره ي دلالت ربط داد. سمينار لاكان درباره ي نامه ي ربوده شده مثالي در تأييد اين فرضيه است، پافشاري زنجيره ي دلالت و تعيين سوژه به دست دال.

داستان كوتاه نامه ي ربوده شده اثر ادگار آلن پو ( 1809-1849 ) داستان پاياني سه گانه ي كارآگاه دوپن (28) است. داستان درباره سرقت نامه ي ملكه به دست يكي از وزراي شاه و جستجوي آن، در ابتدا با تلاش ناموفق پليس و سپس با تلاش موفقيت آميز دوپن، است. پيچش داستان پو اين است كه نامه هيچ گاه پنهان نبوده بلكه همواره در معرض ديد بوده است. از نظر لاكان، اين داستان را مي توان به دو صحنه تقسيم كرد: در صحنه ي اول نامه در حضور شاه و وزير به ملكه تسليم مي شود و ملكه نامه ي باز نشده را در معرض ديد همگان روي ميز مي گذارد. وزير بي درنگ به ماهيت اتهام آميز نامه پي مي برد و آن را از روي ميز بر مي دارد، در حالي كه ملكه قادر نيست بدون اين كه پادشاه را متوجه اهميت نامه كند خواهان بازگرداندن آن شود. پليس مخفيانه به دنبال نامه مي گردد اما قادر به يافتن آن نيست، چرا كه به گمان پليس وزير نامه را پنهان كرده است، در حالي كه وزير نيز آن را در معرض ديد درون جانامه ي آويزان از پيش بخاري قرار داده است. در صحنه ي دوم تكرار صحنه ي اول را مي بينيم اما اكنون وزير است كه نامه را در اختيار دارد؛ پليس در وضعيتي است كه آن چيزي را كه درست در مقابل ديدگانش قرار دارد نمي بيند، اما دوپن متوجه اهميت نامه ي اكنون مبدل كه در معرض ديد از پيش بخاري آويزان است مي شود.

تفسير لاكان از داستان پو بر دو درونمايه ي مهم تمركز مي كند: اول، ماهيت نامشخص نامه كه از نظر لاكان « سوژه ي حقيقي » داستان است و دوم، الگوي روابط ميان سوژه ها كه در تمام داستان تكرار مي شود. خواننده از محتواي نامه چيزي نمي داند جز اين كه دستخط نامه مردانه است و اگر شاه از محتواي آن باخبر شود موقعيت ملكه به خطر مي افتد. نامه با دست به دست شدن - از ملكه به وزير، از وزير به دوپن، از دوپن به رئيس پليس و از رئيس پليس مجدداً به ملكه- « پيماني نمادين » را شكل مي دهد كه موقعيت هر كدام از دارندگان نامه را در زنجيره ي روابط نمادين مشخص مي كند. از اين گذشته، داستان، روابط ميان ملكه، شاه و وزير در نيمه ي اول داستان را با روابط ميان وزير، رئيس پليس و دوپن در نيمه ي دوم تكرار مي كند. اين موقعيت هاي چرخشي، يا روابطِ ميان سوژه ها، بر موقعيت جابجا شونده ي خود نامه استوار است. از آن جا كه محتواي نامه در سرتاسر اين فرايند تبادل نمادين آشكار نمي شود، مي توانيم بگوييم كه نامه دالي بدون مدلول است.

از نظر لاكان، مواضع سوبژكتيو متعدد داستان را مي توان با استفاده از سه شكل متفاوت « نگاه گذرا » (29) يا « نگاه خيره » (30) تعريف كرد. نگاه اول نگاهي است كه چيزي نمي بيند، يعني موقعيت شاه در صحنه ي اول و پليس در صحنه ي دوم. مي توان گفت كه موقعيت قانون نيز چنين است- قانون كور. نگاه دوم نگاهي است كه « مي بيند كه اولي چيزي نمي بيند و خود را درباره ي مرموز و مخفي بودن آن چيزي كه پنهان مي كند مي فريبد » ( 32: [ 1956 ] 1988c ). موقعيت ملكه در صحنه ي اول و وزير در صحنه ي دوم چنين است. نگاه سوم نگاهي است كه « مي بيند دو نگاه اول چيزي را كه بايد پنهان باشد در معرض ديد كسي قرار مي دهند كه آن را تصاحب مي كند » ( 32: [ 1956 ]1988c ). اين موقعيتي است كه ابتدا وزير و سپس دوپن اشغال كردند. پس ما دو ساختار سه جانبه ي مشابه داريم:

** عکس

از نظر لاكان، نامه ي ربوده شده مثال دقيقي از ايده ي اوست مبني بر اين كه دال ( نامه ) است كه سوژه را تعيين مي كند. در واقع، آنچه او مطرح مي كند همبستگي ميان سه موقعيت سوبژكتيوي كه در داستان شناسايي مي كند و سه نظام يا ساحت مورد نظرش، امر خيالي، امر نمادين و امر واقع، است كه مي توانيم آن را به صورت زير نشان دهيم:

** عکس

لاكان اظهار مي كند كه پادشاه و « كارآگاهان هيچ تصوري از امر واقع ندارند » ( 39: [ 1956 ]1988c ) و نمي توانند آنچه را در مقابل ديدگانشان است ببينند. اين حالت را لاكان « بلاهت واقع گرا » يا تجربه گرايي خام مي نامد. مبني بر اين كه جهان، معين است و ما رابطه اي مستقيم و بي واسطه با آن داريم. موقعيت دوم موقعيت بيننده است. در اين موقعيت سوژه هم مي بيند كه موقعيت اول نسبت به آنچه رخ مي دهد كور و ناآگاه است و هم مي بيند كه موقعيت سوم به آنچه آشكار مي شود كاملاً آگاه است و، بنابراين، قدرت را در دست دارد. اما در اين موقعيت، سوژه باور دارد كه آنچه پنهان است ( اسرارنامه ) مي تواند مخفي باقي بماند و، بنابراين، خود را با اين گمان « مي فريبد » كه اوست كه دال ( نامه ) را در اختيار دارد. پس، در موقعيت دوم سوژه اساساً رابطه اي خودشيفته وار (31) با نامه دارد، و اين به مرحله ي خيال مربوط است. موقعيت سوم، امر نمادين است و سوژه در اين موقعيت « نقش ساختار در موقعيت را تميز مي دهد و مطابق آن عمل مي كند ( مولر و ريچاردسون، 63 :1988 ). موقعيت مذكور موقعيت وزير در صحنه ي اول و دوپن در صحنه ي دوم است. هر دو مي بينند كه چه چيزي در برابرشان رخ مي دهد، معاني ضمني نامه را درك مي كنند، و علاوه بر اين مي دانند كه چگونه اقدام كنند. اين موقعيتِ سوژه در نظام نمادين است، سوژه اي كه موقعيت خود را درون ساختاري بزرگ تر و نيز كاركرد آن ساختار را در تعيين كردن كنش هايش درك مي كند.

ابتدا ملكه و سپس وزير مي انديشند كه مي توانند نامه را تصاحب و پنهان كنند، اما لاكان استدلال مي كند كه نامه ( دال ) است كه سوژه را در تصرف دارد؛ دال است كه سوژه را در نظام نمادين نقش مي كند. هنگامي كه وزير نامه را مي دزدد و پنهان مي كند، نشاني خود را روي آن مي نويسد، اما در اين كار دستخط مردانه ي اصل نامه را به دستخط زنانه تغيير مي دهد. بنابراين، از نظر لاكان، وزير در « پويايي تكرار كه او را به سمت موقعيت دوم مي كشاند » گرفتار شده است ( مولر و ريچاردسون، 63: 1988 ). به همين شكل دوپن نيز نمي تواند در برابر وسوسه ي امضا كردن نامه ي جعلي خودش مقاومت كند و با انجام دادن اين كار بي درنگ به سمت موقعيت خودشيفته وار دوم كشيده مي شود. لاكان توضيح مي دهد كه « دوپن، در موقعيت جديدش، قادر نيست جلوي احساس خشمش را كه آشكارا ماهيتي زنانه دارد بگيرد » ( 51:[ 1956 ] 1988c ). دوپن با به جا گذاشتن پيغامي مرموز بر نامه اش، دارد از وزير به جهت تحقيري در گذشته انتقام مي گيرد، اما در عين حال موقعيت خود را در مقام تحليلگر يا ناظري بي طرف از دست مي دهد. دال، سوژه را گرفتار كرده و در زنجيره ي دلالت از طريق فرايند مداوم تكرار قرار داده است. لاكان مي نويسد: « اين دقيقاً همان اثر ناخودآگاه به معناي دقيقي كه آموزش مي دهيم است: ناخودآگاه يعني اين كه دال در بطن انسان جاي گرفته است » ( 48: [ 1956 ]1988c ). سوژه در خارج از زنجيره ي دلالت وجود ندارد [ يا « برون نمي ايستد » ] ( exist ) بلكه در درون آن پافشاري مي كند (32) [ يا « درون مي ايستد » ] ( in-sist ). نامه، دال شناوري است كه در امتداد زنجيره ي دلالت مي گذرد و هر شخصي نسبت به معناي كامل آنچه دارد رخ مي دهد ناآگاه است.

پي نوشت ها :

 

1.شاخه اي از خانواده ي زبان هاي هند و اروپايي كه شامل همه ي زبان هايي است كه از لاتين، زبان روم باستان، سرچشمه مي گيرند.-م.

2.The Function and Field of Speech and Language in Psychoanalysis

3.دكتر كورش صفوي لانگ ( langue ) را به زبان و پارول ( parole ) را به گفتار ترجمه كرده است. نگاه كنيد به: فردينان دو سوسور، دوره ي زبان شناسي عمومي، ترجمه ي كورش صفوي، تهران، هرمس، 1378، ص.21-م.

4.The Elementary Structures of Kindship

5.philology & etymology

6.diachronic

7.synchronic

8.utterances

9.correspondence theory of languege

10.referent

11.differential

12.paradigmatic

13.syntagmatic

14.Agency of Letter in Unconscious or Reason Since Freud

15.anchoring points

16.metonymy

17.the Other

18.circuit of discourse

19.subject of enunciation

20.subject of utterance

21.براي توضيح بيش تر بايد افزود كه بيان عبارت از عمل سخن گفتن است و گفته حاصل اين عمل است كه ممكن است نوشته يا كلامي باشد. سوژه ي بيان كسي است كه سخن مي گويد اما سوژه ي گفته در آن چيزي است كه گفته شده است.-م.

22.shifter

23.I

24.me

25.de-essentialize

26.يعني از طريق حركت و جابجايي مداوم دال ها.-م.

27.ترجمه ي فارسي: ژاك لاكان، « سميناري در باب نامه ربوده شده »، ترجمه ي فرزان سجودي، بيدار، ش صفر، ارديبهشت 1379، صص.28-41--م.

28.Dupin

29.lance

30.gaze

31.narcissistic

32.لاكان از اصطلاح « پافشاري » ( در انگليسي insistence و در فرانسه instance ) براي اشاره به وسواس تكرار استفاده مي كند. بنابراين، تكرار به معني پافشاري دال يا پافشاري زنجيره ي دلالت است.-م.

منبع مقاله :

هومر، شون، (1390)؛ ژاك لاكان، ترجمه: محمدعلي جعفري، محمدابراهيم طاهائي، تهران، نشر ققنوس، چاپ دوم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...