رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

گاه شايد به نظر رسد

 

كه حتي دوستت هم ندارم

 

ولي درست در همين زمان هااست

 

كه بايد بيش از هميشه

 

مرا درك كني

 

مي بينی كه نسبت به تو

 

سرد و بي تفاوتم

 

درست در همين زمان هاست كه مي بينم

 

بيان احساساتم برايم خيلي دشوار مي شود

 

مي خواهم با احساساتم

 

صادق تر باشم

 

و مي كوشم كه اين چنين حساس نباشم

 

.....

  • Like 8
لینک به دیدگاه

آااه !

 

رادیکال بدبینی هایت،

 

چه بی رحمانه

 

توانم را می گیرد!

 

این بی مهری

 

تا ریشه چندم من

 

ادامه خواهد داشت؟

 

از پای افتادم

 

بی انصاف!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

آرام آرام بر من مي بارد

 

باران را مي گویم

 

خودم را مرور مي کنم

 

و حرفــ های تو را

 

صداي تق تق حضورت می آید

 

و

 

من...

 

با همه ي خستگی هایم

 

دلتنگي هایم

 

باز سلام مي کنم

 

.

 

.

 

.

 

!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

من آن خزان زده برگم كه باغبان طبيعت رانده مرا به جرم چهره زردم. طبيعت شاداب زمين سرمست همه با يار خود هستند و من تنهاي تنها زتو خواهش كنم مرو هرگز زپيشم كه من ديوانه مي شم. همه هستي من فقط تو هستي دوستت دارم هرجا كه هستي.

يكي

  • Like 3
لینک به دیدگاه

icon1.gif

 

روزی از روزها ، شبی از شب ها خواهم افتاد و خواهم مرد

اما می خواهم هر چه بیشتر بروم

تا هرچه دورتر بیفتم تا هرچه دیرتر بیفتم ،

هر چه دیرتر و دورتر بمیرم ،

نمی خواهم حتی یگ گام یا یک لحظه پیش از آنکه می توانسته ام بروم و بمانم،

افتاده باشم و جان داده باشم

(دکتر علی شریعتی)

  • Like 7
لینک به دیدگاه

نفسی از اعماق وجود

 

در این روشنایی

 

در این زندگی

 

دراین عشق

 

و منی که با تلخی وشیرینی های روزگار

 

با یادت

 

زمانها را میفروشم

 

دوستت خواهم داشت .....

 

همیشه

  • Like 9
لینک به دیدگاه

چو غزل پُری ز احساس

چو شعر دلنشینی

تو شکوه یک حماسه

تو هزار آفرینی

*

تو به قامتی ، چنان سرو

به چهره ، دسته‌ای گل

به نگاه، نرگس مست

به موی، شاخ سُنبل

*

لب تو عقیق جامی ست

پُر از شراب شیراز

به سخن ترنّم آب

لطیفی و پُر از راز

*

به منش بهار طینت

به کُنش گُریز پایی

چو اُمید در دل آیی

ودریغ که نَپایی

*

سُخنت حلاوت شهد

وخنده لحن بلبل

ز کدام خاک رُستی ؟

تن تو چو خرمنی گل

 

رحیم سینایی ...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی

نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی

 

نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی

نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی

 

نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی

ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی

 

بدیدار اجلل باشد اگر شادی کنم روزی

به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی

 

کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان

نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی

 

گهی افتان و خیزان چون غباری دربیابانی

گهی خاموش و حیران چون نگاهی برنظرگاهی

 

رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها

باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی

  • Like 7
لینک به دیدگاه

دلم گرفته است،دلم به اندازه ی غروب،به اندازه ی تک درختی در کویر گرفته است ...

دلم به اندازه ی بغض پرنده ای که می پرد و در ملکوت دور افق گم می شود ...

به اندازه ی جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ ...

نمی دانم بوی شوقی که از نفس های غمناک این شب به جان می رسد از کرانه های

وصال توست یا از نرگس های مستی که بر کنار جاده انتظار روییده اند؟

دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

ای عاشقانه بغض من

ای هم نفس، هم آشیانه

باتو هستم

بامن باش

این بغض فراموش کردنی نیست

آه من باش

راه من باش

ماه من باش

.

.

.

.

.

.

.

zx1

  • Like 8
لینک به دیدگاه

چقدر سرده

پنجره اتاقم باز باز

و من آنسو تر

و حسی غمگین تر

و تویی که تو نیستی و عکسیست از خاطراتت

و یک شمع

که چکه چکه آب میشود

و من هم

آه!

و ...

بگذریم.

.

.

.

.

.

.

.

zx1

تقدیم به تنهاییهام

  • Like 7
لینک به دیدگاه

شانه های تو

همچو صخره های سخت و پر غرور

موج گیسوان من در این نشیب

سینه میكشد چو آبشار نور

شانه های تو

چون حصار های قلعه ای عظیم

رقص رشته های گیسوان من بر آن

همچو رقص شاخه های بید در كف نسیم

شانه های تو

برجهای آهنین

جلوه شگرف خون و زندگی

رنگ آن به رنگ مجمری مسین

در سكوت معبد هوس

خفته ام كنار پیكر تو بی قرار

جای بوسه های من بر روی شانه هات

همچو جای نیش آتشین مار

شانه های تو

در خروش آفتاب داغ پر شكوه

زیر دانه های گرم و روشن عرق

برق می زند چو قله های كوه

شانه های تو

قبله گاه دیدگان پر نیاز من

شانه های تو

مهر سنگی نماز من

  • Like 5
لینک به دیدگاه

چه به تنهایی جانم همدم

چه غریبم چه غریب ...

چه سزاوارترینم به سکوت

چه خموشم چه خموش ...

چه ملولم من از این خاطره های خسته

چه اسیرم چه اسیر

چه بهشتی در یاد و چه عمری بر باد

چه خزانم چه خزان

 

تو مگر یاد نداری

شب بارانی چشمان خمارم ازعشق

و زمین لرزه آن عصر دل انگیز بهار

و دریغی

که در آن اوج تماشا کردی

و خرامان رفتن

و ...

رفتن

همیشه رفتن .

 

دلتنگ خواهم ماند

همیشه

نه برای با تو بودن

برای

آمیزش عشق و طعم خوش لیمو

برای عاشقی هایم

برای

همه آن چیزهایی که ندیدی .

  • Like 7
لینک به دیدگاه

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا ته کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم

دگر از پای نشستم

گوییا زلزله آمد

گوییا خانه فرو ریخت به سر من

بی تو من نیز در این شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل شکسته صدایی

پر نگیرد دگر از مرغک پر بسته نوایی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعرو سرودی

چه گریزی از من

که ز کویت نگریزم

گر بمیرم زغم دل

به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی

نتوانم ٬‌نتوانم

بی تو من زنده نمانم

پی طوفان زده دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چنان می گذری

غافل از اندوه درونم . . .

  • Like 6
لینک به دیدگاه

نگاه کن که غم درون ديده ام

 

چگونه قطره قطره آب می شود

 

چگونه سايه سياه سرگشم

 

اسير دست آب می شود

 

نگاه کن .

 

 

 

تو آمدی از دورها و دورها

 

ز ســرزمين عطرها و نورها

 

نشانده ای مرا کنون به زورقی

 

ز عاجها , ز ابر هـا , بلورهـا

 

 

 

چه دور بود پيش از اين زمين ما

 

به اين کبود غرفه های آسمــان

 

کنون به گوش من دوباره ميرسد

 

صــدای تــو

 

 

 

صدای بال برفی فرشتــــگان

 

نگاه کن که من کجا رسيده ام

 

کنون که آمديم تا به اوجها

 

مرا بشوی با شــراب موجها

 

 

 

مرا بپيچ در حرير بوسه ات

 

مرا بخواه در شبان دير پا

 

مرا دگر رها مکن

 

مرا از اين ستاره ها جدا مکن

 

 

مرا دگر رهــا مکن

 

مرا دگر رهــا مکن

  • Like 5
لینک به دیدگاه

می خواهم چشم بشویم از آنچه به بصیرتم رنگ کدورت می داد

 

می خواهم از یاد ببرم انعکاس صدایی را که ذرات وجودم را به بی نظمی می کشاند

 

می خواهم همانگونه که ابتدای همه دفتر هایم می نوشتم

 

در گوش کائنات بار ها و بار ها بخوانم : (می خواهم آب شوم در گستره افق...*)

 

چه اهمیت که درین وادی دستهایم انگشتانم و چشم هایم متصل به دیگری باشد یا نه

 

شاید شعاع نورانی اتصالم با (او) بزرگترین بهانه است

 

برای فراموشی آنکه فراموشم می کند و آنچه دلگیرم

 

می خواهم باور کنم که دست های دوستی خلقت همه تل ها را از راهم خواهد ربود

 

و با همین قدم های سست و نازک

 

می توانم-حتی اگر صدها نفر نباشند-

 

با او که (جانشین همه نداشتن هاست**)

 

به اوج برسم ...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تشنج پوستم را که می شنوم

سوزن سوزن که می شود کف پا

علامت این است که چیزی خراب می شود

دمی که یک کلمه هم زیادی است

درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار

سایه دستی است که می پندارد دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد

در التهاب درهایی که باز می شوند

کتاب هایی که باز می شوند و دست هایی که بسته می شوند

و دست هایی که سنگ ها را می پرانند

و سار هایی که از درخت ها می پرند

درخت هایی که دار می شوند

دهان هایی که کج می شوند

زبان هایی که

لالمانی می گیرند

صدای گنگ و چشم انداز گنگ و خواب گنگ

و همهمه که می انبوهد می ترکد رؤیا که تکه تکه می پراکند

دانشگاهی که حل می شود در زندانی

و چشم اندازی که از هم می پاشد

خوابی که می شکند در چشم و چشم

که میخ می شود در نقطه ای و نقطه ای که می ماند منگ در گوشه ای

از کاسه سر

که همچنان غلت می خورد غلت می خورد غلت می خورد...

 

زنده یاد محمد مختاری

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...