seyed mehdi hoseyni 27,119 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 شهریور، ۱۳۹۳ یک روز قبل از ظهر آقای تاج گفتند که امروز من و شما جایی مهمان هستیم . من احساس کردم که باید به خاطر آقای تاج به این مهمانی بروم . رفتم و بالاخره مدعوین ساعت دو و نیم بعد از ظهر از بازار آمدند و تا ناهار را خوردیم ساعت سه و نیم بعدازظهر بود . بعد از صرف ناهار ، صاحبخانه گفت : ”آقای تاج بخوانید“ . آقای تاج هم زیر چشمی به من نگاهی کردند و من که از بی ادبی میزبان تعجب کرده بودم ، به آقای تاج گفتم چشم . نی را برداشتم و شروع کردم به نواختن . آقای تاج هم مثل همیشه آواز دلنشینی خواندند . وقتی که در اوج قدرت صدا ، تحریر میدادند ، دیدیم که یکی از مدعوین به حالت نشسته ، سرش کج شده و در خواب عمیق است و مشغول خرناس کشیدن ! در این موقع آقای تاج نگاهی به من کردند و با آن نگاه به من گفتند : چه باید کرد ؟ و من با خودم تکرار کردم : راستی چه باید کرد ؟ با این همه ذوق ، عمرمان را برای چه اشخاص بی فرهنگی زحمت کشیدیم و هنر ناب عرضه کردیم : راستی چه باید کرد؟! ... براي رسيدن به اين مختصر ، خون دلها خوردهام ، سختيها كشيدهام و سرزنشها شنيدهام . درنوجواني و جواني گاهي شبها كنار نهرهاي اصفهان ، دربيشهها و دنبال رودخانه ی زاينده رود تا سپيده ی صبح با صداي بلند ، ني ميزدم و انعكاس صدايش را ميشنيدم . گاهي هم درِ خانهاي باز ميشد، آقا يا خانمي با حالت پرخاش سرزنشم ميكرد و از آنجا ميراندم. چقدر خاك ارّه خوردن ، چقدر تحمل بوي ني سوخته ، چقدر دميدن در ني ، چقدر مرارت ، چقدر انديشيدن روي لحظه لحظه ی موسيقي ؟... شايد اگر فوتهايي كه در ني كردهام ، يكجا جمع شود (يعني شصت سال فوت كردن درني) ، اصفهان را باد ببرد! اما آن زحمات در ني و سه تار و حفظ كردن شخصيت هنري ، امروز براي من درجامعه ی خودمان و حتي در خارج از كشور ، احترام و اعتباري خاص به ارمغان آورده كه برايم پاداشي بس گرانبهاست و به قول حافظ : گریه ی شام و سحر شکر که ضایع نگشت / قطره ی باران ما گوهر یکدانه شد... روح استاد بزرگ کسایی شاد. نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .