رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

جلوی در خوابگاه دانشگاه داشتن تعمیرات و ساخت و ساز انجام میدادن! سنگفرش کرده بودن خوشکل! جای عبور و باغچه و .... اینا.:w02:

یه قسمتایی رو هم سکو مانند درست کرده بودن که ما اولش فکر کردیم میخوان آلاچیق بسازن. یه مدت که گذشت، آوردن پایه آهنی گذاشتن! تقریبا دیگه مطمئن بودیم بلهههههههه آلاچیقه!:ws31:

یه چند روزی که گذشت سقف آلاچیقارو آوردن، جوش کردن کف آلاچیق! یه نیم متر بالاتر!:w58:

خدایا یعنی این چیه ساختن؟!:ws38: باورتون نمیشه حس کنجکاوی همه رو برانگیخته بود!:th_scratchhead:

آوردن رنگشم زدن! گفتم لابد میخوان توش گل بکارن!:thk: ولی این پایه های اضافه اطرافش واسه چیه؟؟؟th_scratchhead.gif

هیچی دیگه یه ماه بعد اومدن کندنشون 1متر بالاتر دوباره جوش زدن!:banel_smiley_4:

کاشف به عمل اومد که یه عدد ناقابل 1 جا افتاده بود!:ws51:

حالا از اون روز به بعد وقتی یادم میافته از خودم میپرسم، اونی که طراحی کرد گیج، اونی که دستور داد گیج، آخه تویی که داری اینارو به هم جوش میکنی، میدونی آلاچیقه، پیش خودت نگفتی سقف نیم متری کی دیده؟؟؟:banel_smiley_4:

هنوزم که هنوزه یادم میافته متاسف میشم ولی دقیقا نمیدونم واسه کی.:w127:

لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

امروز رفته بودم با دوستام دانشگاه تا کارای طرحمونو استاد ببینه ؛اونم کلاس داشت گفت بیرون کلاس منتظر باشید ؛ :w16: (1.5 ساعتی طول کشید:banel_smiley_4:)

من و دوستام دیگه خسته شدیم ؛کنار کلاسش اتاق اساتید بود 5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif؛

دیدیم هیچ استادی توش نیست ؛رفتیم توش نشستیم ؛ lol.gif

دیگه با خیال راحت نشسته بودیم که یه خانومه که مسئوله حراسته اومد داخل مارو دید گفت چرا اینجا نشستین ؛ گفتیم استاد گفت تو اتاق اساتید منتظر بشین میام کارتونو ببینم :w16:

؛ یکی از دوستام دم در وایساده بود ؛ زنه بهش گفت تو چرا نمیشینی ؛ گفت منتظرم استاد از کلاسش که اومد بیرون بگم بیاد ما اینجاییم icon_pf%20(34).gif

؛زنه گفت مگه خودش نگفت بیاید اینجاw58.gif ؛ خلاصه چیزی نگفتیم داشتیم میترکیدیم از خنده و سوتی که داد؛:ws3:

زنه رفت از اتاق بیرون دید استاد تو راهرو دنبالمونه ydm47612zsesgift969k.gif؛ بهش گفت دنبال دانشجوهاتونین؟ تو اتاق اساتیدن :gnugghender:؛ خودش هم با استاد اومد داخل:w02:؛ دیگه اصلا تا آخرش تو چشاش نگاه نکردیم :ws28:

لینک به دیدگاه

صبح می خواستم بیام انجمن دیدم قطعه بی خیال شدم:banel_smiley_4: تا یک ساعت پیش اومدم دیدم وصله و رو به راهه :hapydancsmil:ولی یه کاری برام پیش اومد مجبور شدم برم و بیام وقتی برگشتم زدم انجمن باز بشه دیدم باز قطعه داشتم کم کم عصبانی میشدم و حرفای بووووووووووووووووووووق:w000: میزدم که دیدم ای دل غافل :icon_pf (34):ایراد از انجمن بیچاره نیست که منه بی حواس اینترنت و به کل قطع کرده بودم کلی خندیدم:ws28:

چکار کنیم شادیم دیگهههههههههههههههه:w16:

لینک به دیدگاه

دوستم میخواست با دانشگاه تسویه کنه اصل مدرکشو بگیره. از منم خواست که باهاش برم.

کلی بدو بدو و این اتاق اون اتاق رفتیم آخه معدل مدرکش با ریز نمراتش نمیخوند.

خلاصه گفتن کارتون پیش خانم بووووووووق راه میافته. رفتیم دیدیم به به! اتاق 3تا خانم با شخصیت توشه. یکیش جلو پنجره ایستاده نرمش میکنه، یکی داره میوه میخوره، اون یکیم نیست اصن.

دلم سوخت:w58: که اینا چه زجری دارن میکشن اینجا!!:5c6ipag2mnshmsf5ju3

اونی که میوه میخورد پرسید: با کی کار دارین؟

گفتیم خانم بوق!:w02:

گفتش خانم بوق رفتن به امور دانشجوها رسیدگی کنن میان الآن!!!:ws37:

سرو وضع میزش اینو نمیگفت!!! پرونده باز، خودکار روش و کامپیوتر روشن !!!!:ws52:

برگشتیم بشینیم رو صندلی دیدیم خانم بوق از در روبرویی اومد بیرون!!! w.c :whistle::icon_pf (34):

 

من و دوستم؛jawdrop.gif jawdrop.gif

lol.giflol.gif

 

اصلا نمیتونستیم جلو خندمونو بگیریم. باید تو اون وضعیت میبودین............

بگذریم که چه سوژه ای داشتیم اون روز هر اتاقی که میرفتیم و تیکه میداختیم متوجه نمیشدن:ws3:

من افتخار میکنم تو کشوری زندگی میکنم که هر روز به امور دانشجوهاش رسیدگی میشه:ws3::ws3:

لینک به دیدگاه

من که اتوماتیک سوتی می دم

 

دیروز رفتم دکتر از پام عکس بگیره... اول پرستاره اومد عکس گرفت همواجا داشت می دید گفت این صربه شدید بوده نه؟ گفتم کبودیشو نمی بینی؟ تا روی پام اومده ها.... بعد گفت یه کم استحونت جابجا شده...حالا تو اون درد و تعجب از عکسم گفتم با فتوشاپ درستش می کنیم :ws3:( حالا داشتم از استرس می مردم ها :icon_pf (34):)....پرستاره غش کرده از خنده..... :ws28:

بعد دکتر گفت یه کم ترک خوره چند روز فیکس باشه خوب می شه چیزی نیست..:w16:.. یه کفشی بهم داد که پام مجکم توش باشه... گفت راحتی گفتم آره خوبه...2 قدم رفتم اونور تر داشتم با مغز می خوردم زمین :ws28:...تو دلش فکر کنم گفت: نمردیم و راحتی رو هم فهمیدیم :banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

دیروز با دوتا از دوستای قدیمیم کنفرانس تشکیل داده بودیم تو یاهو هر سه تا معماری هستیم...یکیشون خیلی مودبه ....بعد ما دوتا شلوغ پلوغیم... گفتیم : هییییی چه طوری؟ کم پیدایی...اونم گفت درود...منم نوشتم دو صد بدرود تا برنامه ی بعد خدا نگهدار :ws28: پاک کردم تندی! به اون یکی گفتم: نزدیک بود سوتی بدم...گفت بابا تو زیاد سوتی می دری راحت باش :ws3::icon_pf (34):

بعد داشتیم در مورد نرم افزارا حرف می زدیم... یکیشون گفت: بچه ها من یه خانوم معمار رو پیدا کردم تو FB ته معماریه....از استنفرد فارغ التخصیل شده و اینا بریم باهاش مشورت کنیم.... بعد گفتم ببینید دختر نداره برید دختراشو بگیرید بعد می شه مادر زنتون بهتر می شه ها:ws3:.... بعد نمی دونم چی شد یهو گفتم : ببینید پسر نداره واسه من بذاره کنار! :w58::ws28: بعد گفتم: هان! ولش کنید...خودتون مخش رو بزنید ...اصن به من چه :icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

رفته بودم ایران...یکی از دوستای خانوادگیمون کچله بعد بهش بگیم خیلی ناراحت می شه...:hanghead:

رفته بودیم خونه ی خواهرم اینا هم اومده بودن..... یه چیزی شد...خیلی من سعی کردم سوتی ندم خیلی.... بعد خواهرم نه گذاشت نه برداشت گفت: اواااااااااا چقدر کچل شدی....چیکار کردی؟ مو داشتی قبلاً که....:ws52:. اینم گفت: سربازی دیگه :sigh:

چند هفته بعد همه با هم رفتیم بیرون...بعد یه چیزی شد داشتیم می گفتیم می خندیدیم...گفتم : اصن آدم هر چی باشه اما کچل و چاق نباشه...خیلی بده خیلی.... حالا این هم کچله هم چاق:5c6ipag2mnshmsf5ju3

یهو همه اینجوری شدن: :w58::w58: ( 16 جفت چشم!)

منم گفتم : ها؟ چیه؟ آهـــــــــان ...منظوری نداشتم که :icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

سره کار بودم یهو خیلی گرمم شد... یکی جالباسی مال بلوز بود رو برداشتم...خیلی نازک هم بود.... خودم رو شروع کردم به باد زدن... رئیسم منو دیده...می گه داری چیکار می کنی؟ می گم گرمه خب دارم خودمو باد می زنم :ws37:بعد گفت: الان خنک شدی؟:w58: یهو دستمو دیدم خودم زدم زیر خنده ( فکر کنیم با دوتا میله ی نازک دارم خودمو باد می زنم ) :ws28:

لینک به دیدگاه

5شنبه شب خسته و داغون با كوله سنگين و كيف دستي سنگين تر از كوله داشتم ميرفتم خونه، كه ديدم از خونمون سر و صدا مياد

نميدونين با اين همه وسايل چجوري بدو بدو خودمو رسوندم خونه كه نكنه يكي يه طوريش شد:sad0:

 

ديدم بلههههههههه

كُل فك و فاميل خونمون هستن و اون صداي گريه ها مال بچه هاشون بود:banel_smiley_4:

 

خلاصه من كه هنو تو شوك بودم

يكي يكي روبوسي ميكردن وعيد مباركي ميگفتن

منم كه اصلا تو باغ نبودم

 

گفتم عيد شما هم مبارك ... صد سال به اين سالها.. سال خوبي داشته باشين:ws37:

 

هيچي ديگه تا اخر شب آتو خنده اين و اون شدم:icon_razz:

لینک به دیدگاه

داداشم میخواست پلیسو مسخره کنه

داشت خاطرشو تعریف میکرد

داداشم: یه روز از دانشگاه داشتم میومدم که یه موتور هوندا پلیس دیدم و از کنارش رد میشم

صدای بیسیمشون رو شنیدم که بهشون اسمس دارن از شهاب به قرقی

( طفلی میخواس بگه اون موتورو اسم قرقی:ws28:) اما ...

ما : :ws28:

داداشم: :ws47:

لینک به دیدگاه
داداشم میخواست پلیسو مسخره کنه

داشت خاطرشو تعریف میکرد

داداشم: یه روز از دانشگاه داشتم میومدم که یه موتور هوندا پلیس دیدم و از کنارش رد میشم

صدای بیسیمشون رو شنیدم که بهشون اسمس دارن از شهاب به قرقی

( طفلی میخواس بگه اون موتورو اسم قرقی:ws28:) اما ...

ما : :ws28:

داداشم: :ws47:

 

خود این پست هم چند تا سوتی توشه. :ws3:

لینک به دیدگاه

سر کلاس اقتصاد دختر جلف زیاد داشتیم.

یه روز با دوستم ( هم خونه ایم و هم کلاسیم) تصمیم گرفتیم مثل اونا بشیم و تیپ خفن بزنیم.:ws3:

از 4ساعت قبل کلاس شروع کردیم به آماده شدن.

من ناخن مصنوعی هامو چسبوندمو روش یه لاک صورتی جیییییییییغ زدم...

 

رفتیم سر کلاس دیدیم استاد اومده و ردیف خانوما هم پر شده.

مجبور شدیم بریم تو ردیف آقایون بشینیم.(ردیف پشت و جلو همه پسر بودن)

من جزومو درآوردم گذاشتم رو میز و خجسته به درس گوش میدادم.

در همین حین یهو دسته صندلیم برگشت و جزوم داشت می افتاد...

منم با کف دست کوبیدم رو جزوه که نیوفته,

آقا کوبیدن همانا و کنده شدن یکی از ناخن هام همانا:icon_pf (34):

ناخن فلک زده ی من چند دور تو هوا چرخیدو افتاد زیر صندلیم...:w58:

خودمو زدم به اون راه :whistle:

چند ثانیه بعد دیدم یه دست پشمالو اومد جلو چشمم:

 

همکلاسیم===>> خانوم ناخنتون زیر پای من فرود اومد:ws28:

من====>> مال من نیست آقا:icon_razz::whistle:

 

(حالا تابلو بود که مال منه هاااا:ws3:)

 

تا آخر کلاس سعی کردم جزوه ننویسم و دست مبارک رو تو جیب گذاشتم.

خونه که رسیدم از 10 تا ناخن 6 تا باقی مونده بود.

 

 

 

نتیجه اخلاقی:

سحر خانوم؟

تو رو چه به جلف بازی؟

مثل بچه آدم برو سرکلاس ...:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

ااااا یادم رفت اینا بگم مال جمعه بود عید قربان:ws3: که قیافما اینجوری کرد:icon_razz:

جریان از این قراره که همسایه بالایی ما یه گوسفند شب جمعه خرده بود برای روز جمعه که قربونی کنن واین را همجوری ول کرده بودن تو حیاط که حیاط را بگند کشیده بود:icon_pf (34):

صبح دیدم هر خانومی از ساختمون میخواد بره بیرون میترسه:ws3: هی گوسفنده میزاره دنبالش:ws28:

خلاصه صدا جیغ بود که برا بیرون رفتن بود واصلا خوده حاجاقای ساختمونمون که اینا خریده بود رفته بود بیرون با خیال راحت :banel_smiley_4:

ما دیدیم فایده نداره بریم ببندیمش هم حیاطا بشوریم هم بتونن خانوما برن بیرون:w16:

خلاصه ما اینا بستیما و کار تموم شد که دیدیم حاج اقا اومد منم که گفتم الان میاد بابت زحمتاتم تشکرا میره تو کارش:ws3: گفت: چرا این زبون بسته را بستی:w000:

من: :w58: راستش حاجاقا راستش بماند که حیاط را صفا داده بود خانوما میترسیدن رد بشن :hanghead:

حاجاقا: مگه تمساحه که میترسیدن:w000: بازش کن راحت باشه:w000:

من :چشم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 دوباره بازش کردم:banel_smiley_4:

حاج اقا::w000:

من::icon_razz:

گوسفنده : اولش که میخواستم ببندمش(:sad0:) بعد از حمایت حاج آقا(:1111:)

انجمن حمایت از حیوانات اهلی::biggrin:

بابام : حقته:ws3:

 

پ ن : چرا همه به من فقط گیر میدن:4564:

لینک به دیدگاه

میخواستم برم حموم یادم اومد اینترنت قطعه بیخیال شدم

 

بعد از چند ثانیه فهمیدم این دوتا هیچ ربطی به هم ندارنicon_pf%20(34).gif

 

 

معتاد که میگن منم؟:sad0:

 

عاخه چرااااااااا TAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gif

لینک به دیدگاه

چند روزه سرما خوردم.اولش با گلو درد شروع شد و بعدم آبريزش بيني و...:5c6ipag2mnshmsf5ju3

گفتم يه سرماخوردگي معموليه ديگه!روز اول يه قرص كلداكس خوردم...روز دوم يه كلداكس خوردم...ديدم نه فايده نداره :ws38:دارم هر روز بدتر ميشم.امروز تصميم گرفتم دانشگاهو بپيچونم برم دكتر؛صب به خواهرم گفتم مياي با هم بريم دكتر؟گفت قرص كلد استاپ و آنتي هيستامين بخور خوب ميشي ديگه!(لازم به توضيح هستش كه خواهر گرامي بنده پرستار هستن!:icon_gol:)گفتم نه،من دو روزه دارم كلداكس مي خورم اثر نمي كنه!:ws37:بعدم من بدون تجويز پزشك الكي قرص نمي خورم كه!:ws46:

خواهرم رفت تو جعبه قرصا دنبال كلداكس بگرده،رفتم پيشش قرصي رو كه هر روز مي خوردم نشونش دادم گفتم:نداريم همين يه دونه مونده فقط...يه نگاه به قرصه كرد گفت تو دو روزه داري اينو مي خوري؟:w58:گفتم آره خوب مگه چيه؟:w02:يه نگاه عاقل اندر سفيه بهم كرد گفت ديوونه اين قرص "كلسي دكسه"(توضيح:كلسي دكس قرص كلسيمه) نه كلداكس!تا حالا استخونات نپوكيده شانس آوردي!:vahidrk:حالا با يه حالت خنده داري اداي منو در مياورد كه "من بدون تجويز پزشك قرص نمي خورم".:persiana__hahaha:

حالا من::whistle:

خواهرم در اوج نااميدي از من::icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34):

اون يكي خواهرم::ws28::ws28::ws28:

قرص كلسي دكس::banel_smiley_4:

من::ws3:

آخرشم خواهرم گفت نمي خواد دكتر بري،همين قرص كلداستاپو بخوري بخوابي برات بهتره!:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

ديشب ميخواستم از خيابون مرگ(نزديك خونمونه) رد بشم كه ديدم سرخيابون يه ماشين عين مال داداشم ايستاده.. يه پسر بچه هم اون جلو نشسته

 

منم خوشحال كه هورا داداشم و پسرش هس برم تا نرفتن سوار ماشين بشم و از خيابون مرگ ردم كنن:hapydancsmil:

 

بدو بدو رفتم سوار شدم و گفتم

سلام ... عزيز حالت چطوره:w02:

 

 

يه دفعه ديدم داداشم نيس:icon_pf (34):

 

آقاهه:w58:

 

پسرش:w58:

 

من:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

دو پا داشتم دوتاي ديگه قرض گرفتم و الفرار:th_running1:

لینک به دیدگاه

خير سرم اومدم عيدغديرو به دوستام تبريك بگم!:ws3:يه جمله براشون فرستادم با يه عكس.بعد از اينكه 70 تا پيامو فرستادم متوجه شدم كه آخر اون جمله بايد مي نوشتم مثلا "عيد غدير مبارك" و ننوشتم!:whistle::ws28:بعدشم هم فرصت نكردم هم حوصله شو نداشتم كه اصلاحشون كنم:w02:تا الان دوتا از دوستان گرامي اين سوتي بنده رو به روم آوردن!:ws28::ws28::ws28:

اي همه كسايي كه براشون پيام فرستادم مقصود بنده تبريك عيد بود:ws3:عيدتون مبارك:hapydancsmil:

لینک به دیدگاه

یکی دو روز پیش به ادمین محمد پیام دادم مدالمو به سرقت بردن:ws3: زودی باش مدالمو پیدا کن....من می خوامش:ws28:

 

ادمین محمد پیام داد این مدال ماهانه بود واسه شما هم بیشتر از یه ماه بودش....البته فک کنم با این قیافه پیامو سند می کرد:banel_smiley_4::banel_smiley_4:

 

:ws52::ws52: خوب من از کوجا باید می دونستم اینا ماهانه هستن:icon_redface::icon_redface:

 

تازه می خواستم برم مدالمو بفروشم :ws28::ws28:

لینک به دیدگاه

ديشب جاتون خالي رفتيم عقد يكي از خواهران و برادران حزب اللهي:banel_smiley_4:

خلاصه از اول تا اخرش صلوات بود دست زدن 1 انگشتي:banel_smiley_4:

 

بعد كه مراسم تموم شد موقع خداحافظي مادر داماد گفت ايشالا روزي شما باشه

 

منم بلند گفتم آميييييييييييييييين:ws37:

 

يه دفعه ديدم آرنج خواهرم محكم خورد به پهلوم و فهميدم سوتي دام:hanghead:

ادامه آمينم يواش گفتم يا رب العالمين:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

فكر كردم واسه اينكه رب العالمينو نگفتم دعوام كرد:ws28:

 

تازه بعد از چند دقيقه فهميدم چه سوتي دادم خودم زدم زير خنده:ws28:

لینک به دیدگاه

به دوستم اس میدادم بعد از حال و احوال ومتفرقه و اینا پرسیدم کجایی ؟:w127:اونم گفت مدرسم (متن اس فارسی ):ws33:

من : تو این وقت شب با این سنت مدرسه چیکار میکنی اخه ؟ :wow::th_scratchhead:

جواب داد که آی کیو منظورم خیابون مدرس (modares) هست :ws3:

 

من::5c6ipag2mnshmsf5ju3:whistle:

دوستم: :ws47:

مدرسه ::spiteful:

شهید مدرس::icon_razz:

بی ر بط ترین چیزی که به ذهنم رسید تو اون موقعیت :JC_thinking:تخصیر من نبود که :w02:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...