Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۳ ساختار شخصيت در نظام فرويد عقاید فروید در زمینه ماهیت ساختاری شخصیت، در اوایل كارش با آنچه كه بعدا مطرح كرد تفاوت دارد. در ابتدای كار، او شخصیت را با توجه به سطوح آگاهی، مورد توجه قرار داده و آن را شامل بخشهای هشیار، نیمههشیار و ناهشیار میدانست.[1] هشیار، شامل تمام احساسها و تجربههایی است كه در هر لحظه معین از آنها آگاهیم. برای مثال هنگامی كه شما این واژهها را میخوانید ممكن است نسبت به لمس كردن قلمتان، دیدن صفحه كتاب، اندیشهای كه میكوشید درك كنید و به صدای پرندهای از فاصله دور، هشیار باشید. فروید، هشیاری را جنبه محدودی از شخصیت میدانست؛ زیرا تنها بخش كوچكی از افكار، احساسها و خاطرات ما در هر لحظه در آگاهی هشیار وجود دارد. او ذهن را به كوه یخی تشبیه كرد[2] که بخش هشیار مانند قسمت مشهود قطعه یخ شناور، كوچك و بیاهمیت است و تنها نماینده جنبه ظاهری كل هر شخصیت است.[3] این سطح شامل نیروهای عقلی نظیر حافظه، دقت و توجه، تصور از بدن و آگاهی از حالتهای عاطفی است.[4] مهمترین قسمت ذهن، كه نقش بسیار حساسی در نظریه روانكاوی دارد، ناخودآگاه(ناهشیار) است. تا زمان فروید، روانشناسان و فلاسفه پدیدههای فكری را ارادی و نتیجه ضمیر خودآگاه(هشیار) انسان میپنداشتند، اما فروید اولین كسی بود كه به صراحت از روان ناخودآگاه و چگونگی تشكیل و تجلیات آن سخن راند. به نظر فروید، قسمت اعظم رفتار ما به وسیله نیروهایی هدایت میشوند كه اصلا از آنها آگاه نیستیم. این نیرهای ناهشیار عبارتند از غرایز، آرزوها، خواستهها و غیره. افكار ناهشیار، برخلاف افكار نیمههشیار، فقط به شكلهای نمادین و مبدل وارد خودآگاه میشوند. ناهشیاری از احساسات، تمایلات و حالاتی به وجود آمده است كه در كنترل اراده نیست و به قوانین منطقی، زمان و مكان محدود نمیشود. محتویات ناهشیاری برحسب زمان رویداد تنظیم نمیشوند و با سپری شدن زمان نیز از بین نمیروند. فعالیت ضمیر ناخودآگاه مبتنی بر اصل لذت است و از قلمرو اخلاق پا فراتر میگذارد و با واقعیتهای خارج ارتباطی ندارد. فروید دلایل زیر را برای اثبات وجود ضمیر ناهشیار ارائه میدهد: الف: فرد از خواب مصنوعی بیدار میشود و تلقینات و دستوراتی را كه در ضمن خواب به او داده شده است، به اجرا درمیآورد، ب: دلایل ناشی از معانی نهفته در رؤیا، ج: دلایل ناشی از لغزشهای زبانی، اشتباهات گفتاری و اعمال سهوی دیگر، د: تجلی ناگهانی افكاری كه در حوزه خودآگاه قرار ندارند و همینطور، حل مشكلات به طور ناخودآگاه، هـ: پیدایش بیماریهای جسمانی و روانی كه از نظر روانكاوی سرچشمه آنها در زندگی روانی فرد مخفی است. شرححالنویسی، سؤال كردن از خود، درد دل كردن با دیگران، تعبیر رؤیا و اعمال سهوی از جمله راهها و روشهای پیبردن به محتویات ذهن ناهشیار و ایجاد خودشناسی هستند و در فرایند درمان از این شیوهها به میزان زیاد استفاده میشود.[5] نیمههشیار بین دو سطح هشیار و ناهشیار قرار دارد. نیمههشیار، مخزن خاطرات، ادراكها وا فكاری است كه ما در این لحظه به صورت هشیار از آنها آگاه نیستیم ولی میتوانیم آنها را به راحتی به هشیاری فراخوانیم. برای مثال، اگر ذهن شما از این صفحه منحرف شود و شروع به فكر كردن درباره یك دوست یا آنچه دیشب انجام دادهاید كنید، مشغول فراخوانی موادی از نیمههشیار به هشیار خود هستید. ما اغلب متوجه میشویم كه توجهمان از موضوعی به موضوع دیگر، از تجربیات لحظهای به رویدادها و خاطرات موجود در نیمههشیار، جابهجا میشود.[6] در سال 1923 میلادی، فروید در نظریه فوق تجدیدنظر كرد و سه ساخت بنیادی دیگر شخصیت را به نامهای نهاد(id)، خود(ego) و فراخود(superego) عنوان كرد. در نظر فروید، تعامل و تعارض پویای این سه ساخت تعیینكننده رفتار است.[7] بنابر نظریه فروید در مورد شخصیت، شخصیت انسان از سه عنصر تشکیل یافته است: نهاد، خود و فراخود. این سه عنصر در تعامل با یکدیگر، رفتارهای پیچیده انسانی را به وجود میآورند. یک کوه یخ شناور دارای لایه زیرین است که بسیار بزرگتر از یخ شناور است، با این تفاوت که بخش پنهان کوه یخ قابل رویت نیست، اما اهمیت آن به مراتب بیش از بخش آشکار کوه یخ است. نهاد (Id) نهاد، تنها مولفه شخصیت است که از بدو تولد حضور دارد. این جنبه از شخصیت کاملاً ناهشیار (ناخودآگاه) است و شامل غرایز و رفتارهای ابتدایی میباشد. به عقیده فروید، نهاد منبع تمام انرژیهای روانی است و مولفه ابتدایی شخصیت است. نهاد، اساسیترین جنبه شخصیت است. نهاد مثل یك كودك نازپرورده عمل میكند، زیرا خواهان ارضای فوری امیالش است. نهاد مظهر اصل لذت است و در شكل بسیار ابتدایی خود مانند دستگاه بازتاب عمل میكند. نوزاد سراپا نهاد است. او عطسه میكند، سرفه میكند، میمكد و دفع میكند. اگر زندگی در این سطح ابتدایی، كاملا رضایتبخش بود، نیازی به رشد شخصیت نبود. نهاد ناكامی را نمیخواهد، اما باید به آن تندردهد. نهاد، تحت تسلط اصل لذت است و در صدد ارضاء آنی تمام تمایلات، خواستهها و نیازهاست. اگر این نیازها فوراً برآورده نشوند، نتیجهاش اضطراب و تنش خواهد بود. برای مثال، افزایش گرسنگی یا تشنگی به تلاش فوری برای خوردن یا آشامیدن میانجامد. نهاد در دوران اولیه زندگی بسیار اهمیت دارد زیرا باعث میشود تا نیازهای نوزاد برآورده شود. اگر نوزاد گرسنه باشد، شروع به گریه خواهد کرد و تا هنگامی که تقاضای نهاد برآورده نشده، به گریه ادامه خواهد داد. با وجود این، ارضاء فوری این نیازها همیشه عملی یا واقعگرایانه نیست. اگر ما کاملاً تحت تسلط اصل لذت باشیم، ممکن است به قاپیدن چیزهایی که میخواهیم از دست دیگران اقدام کنیم تا نیاز خود را برآورده سازیم. این نوع رفتار هم از نظر اجتماعی غیرقابل پذیرش است و هم نوعی رفتار ایذائی است. به عقیده فروید، نهاد سعی میکند تنشهای ایجاد شده توسط اصل لذت را از طریق «فرایند نخستین» که مستلزم شکل دادن به تصویری ذهنی از شیء مورد نیاز به عنوان روشی برای ارضاء آن نیاز است، حل کند. در نتیجه، جنبه دوم نهاد كه فرایند نخستین نام دارد، وارد عمل میشود. این جنبه، نهاد را با تصور چیزی كه دوست دارد، مواجه میسازد.[8] نهاد منشأ همه سائقها و یا مخزن غرایز است. این واژه را برای اولین بار روانكاو آلمانی به نام گرادك(Groddeck) مطرح كرد. او میگفت، انسان به وسیله نیروهای مجهول و غیرقابل شناخت هدایت میشوند.[9] نهاد فقط ارضای فوری را میشناسد و ما را تحریك میكند تا چیزی را موقعی كه آن را میخواهیم، بخواهیم، بدون در نظر گرفتن آنچه هر كس دیگری میخواهد. نهاد ساختاری خودخواه، لذتجو، بدوی، غیراخلاقی، سمج و عجول است.[10] نهاد برخلاف خود و فراخود، از تشكیلات خاصی برخوردار نیست و چون با دنیای خارج تماس ندارد، از طریق تجربه نمیتوان آن را تغییر داد، بلكه به وسیله خود میتوان آن را مهار و یا تعدیل كرد.[11] خود (Ego) خود، بخش سازنده شخصیت است كه با توجه به واقعیت دنیای خارج عمل میكند و آن دسته از تمایلات نهاد را، كه با واقعیت خارج تضاد دارند، تعدیل، ضبط و كنترل میكند. خود از نهاد سرچشمه میگیرد و رشد میكند.[12] خود، آن مولفه از شخصیت است که مسئول برخورد با واقعیتهاست. به عقیده فروید، خود از نهاد به وجود میآید و باعث میشود که سائقهای غریزی برآمده از نهاد بتوانند به شکل قابل قبولتری در دنیای واقعی بیان گردند. کارکرد خود، هم در ذهن هشیار، هم در ذهن نیمههشیار و هم در ذهن ناهشیار است. خود براساس اصل واقعیت عمل میکند و بر آن است تا تمایلات نهاد را به شیوهای واقعیتر و از نظر اجتماعی قابل پذیرش، برآورده سازد. اصل واقعیت، مزایا و معایب یا فایده و ضرر هر اقدام را پیش از تصمیمگیری به انجام یا عدم انجام آن میسنجد. در بسیاری موارد، تمایلات نهاد قابل برآورده ساختن هستند امّا با تاخیر ... خود، سرانجام به آن رفتار اجازه بروز میدهد امّا در زمان و مکان مناسب. خود همچنین باعث تخلیه تنشهای به وجود آمده ناشی از تمایلات برآورده نشده میباشد. این کار از طریق فرایند ثانویه صورت میگیرد که در آن، خود سعی میکند تا شیئی را در دنیای واقعی بیابد که با تصویر ذهنی به وجود آمده توسط فرایند نخستین نهاد مطابقت داشته باشد. نهاد تابع هیچ قیدوبندی نیست و ارضای صرف تمایلات و نیازها را میطلبد. از سوی دیگر، جامعه و محیط نیز نمیتواند پایبند نبودن به هیچ اصلی را بپذیرد. بنابراین، وجه دیگری از شخصیت فرد در اینجا وارد عمل میشود كه تابع اصل واقعیت است، یعنی از یكسو به ارضای خواستهها و تمایلات همت میگمارد و از سوی دیگر، این ارضا را در چارچوب مقررات و ضوابط قابل قبول اجتماعی تحقق میبخشد، مثلا ارضای میل جنسی از سوی نهاد یك ضرورت حتمی است، اما خود كه طرفدار اصل واقعیت است، ارضای میل جنسی را در چارچوب تشكیل خانواده كه از نظر اجتماعی مقبول است، مجاز میداند.[13] یا مثلا اگر شغل خود را دوست نداشته باشید و بدون آن نتوانید برای خانواده خود غذا و سرپناه تهیه كنید، این خود یعنی، ارباب منطقی است كه شما را وامیدارد تا به كار كردن در آن شغل ادامه دهید. این خود است كه شما را وادار به تحمل افرادی كه دوست ندارید میكند زیرا واقعیت، چنین رفتاری را به عنوان شیوه مناسب ارضا كردن درخواستهای نهاد از شما میخواهد. عمل كنترل و به تعویق انداختن خود، باید مرتبا تمرین شود. در غیر این صورت ممكن است تكانههای نهاد بر خود منطقی غلبه كنند و آن را سرنگون سازند. فروید اظهار داشت كه ما باید خودمان را از كنترل شدن توسط نهاد برحذر داریم و مكانیزمهای ناهشیار منطقی را برای دفاع كردن از خود معرفی كرد.[14] بنابراین، "خود" سازمان پیچیدهای از فرایندهای روانی(تفكر، حافظه، قضاوت و انواع یادگیریها) است كه نقش واسطه را میان نهاد و دنیای خارج ایفا میكند. رشد و تكوین "خود" تحت تأثیر عوامل ارثی و محیطی صورت میگیرد.[15] فراخود (Superego) آخرین مولفه شخصیت، فراخود است. فراخود آن جنبه از شخصیت است که در بردارنده تمام ایدهآلها و استانداردهای اخلاقی و درونی است که ما از والدین و جامعه کسب میکنیم. فراخود راهنمای قضاوت ماست. به عقیده فروید، فراخود از حدود 5 سالگی شروع به ظهور و پدیدار شدن میکند. نهاد و خود، تصویر كامل فروید از ماهیت انسان را نشان نمیدهد. مجموعه نیروهای سومی نیز وجود دارد، مجموعه قدرتمند و عمدتا ناهشیار دستورات و اعتقاداتی كه در كودكی آنها را فرامیگیریم. به زبان امروزه، این اصول اخلاقی درونی را وجدان(conscience) میخوانیم. فروید آن را فراخود نامید. اساس این جنبه اخلاق شخصیت، معمولا در سن 5 یا 6 سالگی آموخته میشود و در ابتدا شامل مقررات رفتاری است كه توسط والدین ما تعیین شدهاند، كودكان از طریق تحسین، تنبیه و درس عبرت، یاد میگیرند كه چه رفتارهایی را والدینشان خوب یا بد میدانند. رفتارهایی كه كودكان به خاطر آنها تنبیه میشوند، یك قسمت از فرامن یعنی، وجدان را تشكیل میدهد. قسمت دوم فراخود، خود آرمانی(ego - ideal) است كه شامل رفتارهای خوب یا درستی است كه كودكان برای آنها تحسین شدهاند. به این طریق كودكان مجموعهای از مقررات را یاد میگیرند كه پذیرش یا طرد والدینشان را به همراه دارد. سرانجام، كودكان این آموزشها را درونی میكنند و پاداشها و تنبیهها توسط خود فرد اعمال میشود. كنترل مربوط به والدین، جای خود را به خودگردانی میدهد. در نتیجه این درونسازی، هرگاه عملی مخالف با این كد اخلاقی انجام دهیم و یا حتی فكر انجام آن را بكنیم، احساس گناه یا شرم خواهیم كرد.[16] به عبارتی دیگر ، فراخود دارای دو بخش است: خودِ آرمانی: شامل قواعد و استانداردها برای رفتارهای خوب. این رفتارها شامل رفتارهایی هستند که مورد تائید والدین و دیگر شخصیتهای بانفوذ میباشند. اطاعت از این قواعد به احساس غرور، ارزش و رضایتمندی میانجامد. وجدان: شامل اطلاعاتی درباره چیزهایی که توسط والدین و جامعه، بد پنداشته میشوند. این رفتارها غالباً ممنوع هستند و به پیامدهای بد، تنبیه، جریمه و یا احساس گناه منجر میشوند. فراخود در جهت تکامل بخشیدن به رفتار عمل میکند. تمام تمایلات غیرقابل قبول نهاد را سرکوب میکند و تلاش میکند که باعث شود خود براساس استانداردهای آرمانی عمل کند تا قواعد و اصول واقعگرایانه. فراخود نیز هم در ذهن هشیار، هم در ذهن نیمههشیار و هم در ذهن ناهشیار حضور دارد. تعامل بین نهاد، خود و فراخود با توجه به تعاریف بالا به سادگی میتوان مشاهده کرد که چه تعارضاتی ممکن است بین نهاد، خود و فراخود به وجود آید. فروید از عبارت «نیرومندی خود» برای اشاره به توانایی کارکردی خود، علیرغم این نیروهای معارض، استفاده میکرد. فردی با «نیرومندی خود» مناسب قادر است این فشارها را به نحو موثری مدیریت کند. میزان بسیار زیاد «نیرومندی خود» باعث انعطافپذیری زیاد و میزان بسیار کم «نیرومندی خود» باعث آشفتگی و اختلال زیاد میگردد. به عقیده فروید، کلید در اختیار داشتن یک شخصیت سالم، برقراری حفظ تعادل بین نهاد، خود و فراخود است. نویسنده : نویسنده : جواد قاسمي زرنوشه - با اندکی تغییر -------------------------------------------------------------------------------- [1] . شفیعآبادی، عبدالله و ناصری، غلامرضا؛ نظریههای مشاوره و رواندرمانی، تهران، مركز نشر دانشگاه، 1385، چاپ دوازدهم، ص 31 و 32. [2] . دوان شولتز، سیدنی الن شولتز؛ نظریههای شخصیت، یحیی سیدمحمدی، تهران، ویرایش، 1384، چاپ هفتم، ص 59. [3] . دوان شولتز، سیدنی الن شولتز؛ تاریخ روانشناسی نوین، علیاكبر سیف و همكاران، تهران، دوران، 1382، چاپ دوم، ص 468. [4] . كریمی، یوسف؛ روانشناسی شخصیت، تهران، ویرایش، 1375، چاپ دوم، ص 65. [5] . نظریههای مشاوره و رواندرمانی، ص 32 و 33. [6] . نظریههای شخصیت، ص 59 و 60. [7] . نظریههای مشاوره و رواندرمانی، ص 33 و 34. [8] . ویلیام لاندین، رابرت؛ نظریهها و نظامهای روانشناسی، یحیی سیدمحمدی، تهران، ویرایش، 1383، چاپ سوم، ص 266 و 267. [9] . نظریههای مشاوره و رواندرمانی، ص 34. [10] . نظریههای شخصیت، ص 61. [11] . نظریههای مشاوره و رواندرمانی، ص 34. [12] . همان، ص 35. [13] . روانشناسی شخصیت، ص 66. [14] . نظریههای شخصیت، ص 62. [15] . نظریههای مشاور و رواندرمانی، ص 36. [16] . نظریههای شخصیت، ص 62 و 63. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده