رفتن به مطلب

فصل های خاکستری


ارسال های توصیه شده

کاش میشد اشک را تعریف کرد

کاش میشد غم و اندوه را توصیف کرد

 

کاش میشد در میان بچگی

هق هق ناشی از گمگشتگی

ساده و صادق پر از پاکی بماند

 

این دلم این روزها غمگین شده

آسمان این دلم ماتم شده

دوشنبه- 17/4/92 - ساعت 17.18

لینک به دیدگاه

این روزا روزای سختیه...

روزای پر از درگیری فکری و کاری و ...

 

روزایی که گاه از زیاد بودن کارم مینالم و حتی برای ناهار و شامم نمیتونم از جام بلند بشم ، گاه روزایی که از سر بیکاری و حال و حوصله کارو نداشتن مثل امروز از صبح تاشب دارم الکی با سیستم ور میرم...

 

روزهای کسل کننده ایه که نگوووووووووو...

 

از فردا برنامه دیگه ای واسه خودم دارم امیدوارم این فرداها خیلی به عقب نره...

از فردا کارهایی که میکنمو ثبت خواهم کرد تا بتونم خودمو با مهسای امروز قیاس کنم.

 

 

به امید موفقیت...

دو شنبه 17/4/92 - 17.25

لینک به دیدگاه

همیشه بهترین آینده بر پایه گذشته ای فراموش شده بنا می شود

 

نمیتوانی در زندگی پیشرفت كنی

 

مگر غمها و اشتباهات گذشته را رها نكنی

 

 

این جمله تو ایمیلم اومده بود. جمله زیبایی بود.

تو دفتر خاطراتم ثبت میکنم تا هر بار که بهش نگاه میکنم یادم باشه که هیچی ارزش غم و غصه رو نداره...

 

هر روز باید زندگی رو به یه رنگ در آورد به رنگی زیبا که در اون بتونی نفس بکشی و ادامه بدی...

 

پس بیخیالی طی میکنم تا کمتر ناراحت باشم و یه گوشه کزکنم.

 

امروز برگه های مربوط به مسابقه رو گرفتم.

 

خداییش چقد این ارگانها زرنگ تشریف دارن.مسابقه ای برگزار میکنن و طرح حدود 100طرح رو برای یه ساختمون جم میکنن و کل هزینه ای که براش بکنن 8میلیونه.

 

بعد تو برگه مسابقه هم قید میکنن که بعد از تحویل طرحها سازمان تمام حقوق مربوط به استفاده از طرح رو داره.یعنی اگه پارتی بازی نشه و .... برنده ها با 2-3 میلیون سرشون کلاه میره و طرحی که مسلما خیلی بیشتر از اینها میارزه به سازمان داده میشه.

 

واقعا متاسفم برای خودمون .:sigh:

 

بعد این چیزا رو میبینم نمیدونم بشه بیخیالی طی کرد یا نه؟؟؟

 

وقتی كه به دنیا آمدی، تو گریه می كردی

و اطرافیانت لبخند به لب داشتند

آنگونه باش كه در پایان زندگی

تو تنها کسی باشی که لبخند بر لب داری

و اطرافیانت گریه می كنند

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

پست آخرم و متنی که اولش گذاشتمو فراموش کردم...

 

قرار بود هر روز یا لااقل چند روزی یه بار به اینجا سر بزنم که روند کارمو بنویسم.

 

ولی انگار نشد...

 

دلم این روزها بد جور بارانی است...

تو میدانی ای خدا دلم چون نوبهاران و چون پاییز بغضی در گلو دارد...

 

تو خود آرامشم باش و امیدم . که من بی تو تنهاترین تنهایم...

 

5/5/92 ساعت 16.02

لینک به دیدگاه

میدانی آنجا کجاست؟؟؟

آنجا که دیگر ندانی کجایی ... ندانی چرا و چگونه به اینجا رسیده ای؟؟؟

 

آنجا که سکوت وهم آوری تو را با خود به دور دورها میبرد ... به زمانی که بودی و خودت بودی ...

 

به جایی که همه بودند و تو هم صادقانه بودی و لبخند زدی ولی در آخر چه دیدی؟؟؟

 

چه دیدی به جز مشتی نامردانه که نابود میکند امیدهایت را ...

 

چه دیدی به جز فرو ریختن قصر که نه لانه آرزوهایت را ...

 

آنگاه بود که رسیدی به اینجا ... شاید اینجا آرامتر باشی... امتحان کنو فقط فراموش کن و بسپارش به خدا...

لینک به دیدگاه

امروز روز تولدمه ...

تولد..................

 

روزی که ناخواسته پا به این دنیا گذاشتم و حالا یکی از روزاییه که فقط غمو توش ثبت میکنم...

 

آغاز یک روز تلختر از روزهای گذشته.

 

حلوای تو را کی خواهیم خورد؟؟؟

 

ساعت 5.32 صبح 6/5/92

لینک به دیدگاه
امروز روز تولدمه ...

تولد..................

 

روزی که ناخواسته پا به این دنیا گذاشتم و حالا یکی از روزاییه که فقط غمو توش ثبت میکنم...

 

آغاز یک روز تلختر از روزهای گذشته.

 

حلوای تو را کی خواهیم خورد؟؟؟

 

ساعت 5.32 صبح 6/5/92

 

 

چقدر ناامید!!!!!!!!!!!!!!!!!! انشالله که همیشه شاد و سرحال باشی و دل به دل غصه ندی:icon_gol:

لینک به دیدگاه

یکسال که بزرگتر میشوی گویا بار هایت سنگین تر میشود

زندگیت سنگین تر میشود

انگار عمرت هم سنگین تر میشود

گذر زمان هم برایت سنگین میشود

خودت هم سنگین میشوی

 

دیگه راحت نمیتونی قدم برداری برای هر کاری

 

یک سال که میگذرد انگار چیزی ته دلت ته نشین شده

 

یک سال که میگذرد انگار جایت را با انسانی دیگر که نمیشناسیش عوض کرده ای

یک سال که میگذرد خیلی چیزها در تو عوض میشوند

 

یک سال شاید خیلی راحت به زبان آید

ولی در واقع خیلی اتفاقات می افتد

که گفتنش هم راحت نیست چه برسد به فراموشی اش

اما میگذرد . . . هر چه که باشد میگذرد . . .

 

دله تنگم تولد تلخت مبارک

 

6/5/92 ساعت 12.07

لینک به دیدگاه

می نویسم چون دلم میگوید...

 

مینویسم چون دلم میخواند....

 

این دلم این روزها بد جور بی تاب شده

 

این دلم این روزها بد جور بارانی شده

 

کاش میشد جو این دل را دگرگونش نمود

 

کاش میشد در پی آرامشش کل دنیارا ویرانش نمود

 

اما چه سود...

 

وقتی ندانی حل میشود این مشکلت

 

وقتی ندانی آسوده میگردد این دلت

 

 

 

 

 

 

 

 

لینک به دیدگاه

اشک هایی که از چشم فرو نمی ریزند ، درقلب جمع می شوند و با گذشت زمان آن را فلج می کنند ..

 

خاطرات انسان برای مدتها در غارهای ذهن به خواب می روند و این خواب می تواند سالهای سال به طول انجامد ..

 

اما یک روز این خاطرات پیدا می شوند و اندوه آن با همان شدت وعمق احساس می شود ..

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...