رفتن به مطلب

ندای بیدار باش


Waffen

ارسال های توصیه شده

ما انسان ها همیشه به دنبال راه فراری از دردهای پنهان و آشکار جهان بودیم... همیشه این تصور وجود داشته که جایی یا کسی یا چیزی وجود داره که وقتی بهش برسیم میتونیم از این درد و رنج ها، تنهایی، دروغ ها، گریه ها و تمام اون بدی های این دنیایی که هست فرار کنیم... بهشت یکی از اون چیزهاست... این شهر آرزوها... یا اون انسان رویایی که اگر خوب بگردی بلاخره پیداش میکنی و اگر خوب باشی یه روز میبینیش... و همه هم یک روز بلاخره فکر میکنند اون انسان رویا ها رو پیدا کردند... و اما

تا زمانی که اون عشق وجود داره انسان اون دیو رو درون کسی نمیبینه... یک روز با یک اتفاق یا یک جرقه ی ذهنی بیدار میشه و میفهمه اون آدم کسی که فکر میکرده نیست... بهش بدی کرده، دروغ گفته، ازش سوء استفاده کرده و خیلی چیزهای دیگه... ولی یادش نیست که اون روز هم که این رابطه رو شروع کرد تمام این چیزها رو در ناخودآگاهش میدونست... و یاد نگرفته که بدونه تمام انسان ها هر کاری که میکنند فقط و فقط برای خودشون میکنند... یاد نگرفته که تمامی انسان ها اگر موقعیت مناسب پیش بیاد و لازم باشه هر کاری از دستشون بر میاد... یاد نگرفته که اون آدمی که هرگز بهش دروغ نگه، همیشه دوستش داشته باشه، بهش هیچ بدی نکنه، همیشه در هر حالتی کنارش باشه و خیلی خصوصیات بهشتی دیگه رو داشته باشه اصلا وجود نداره... نمیدونه که اینها همش فقط تصورات اون هست... و هرگز فکر نمیکنه شاید اون چیزهایی که توی اون انسان و خیلی انسان های دیگه دیده و همیشه آزارش میداده همیشه اونجا بوده... و هرگز فکر نمیکنه شاید تمام انسان ها وقتی دست از نقش بازی کردن بردارند چیزی بیشتر از یک دیو نیستند... و هرگز فکر نمیکنه که شاید تصویری که از دنیا داره دقیقا اون خصوصیاتی رو که دنیای واقعی داره نداشته باشه... و نمی دونه که خودش هم دقیقا یکی از اون انسانهاست...

داری توی ذهنت دنبال یک مورد خاص میگردی؟ داری دنبال کسی یا چیزی میگردی که بهت اثبات کنه اون دنیای آرزوها و اون بشر نمونه وجود داره؟ خودت رو اذیت نکن... خیلی از آدم ها هرگز توی موقعیت مناسب قرار نمیگیرند و خیلی وقت ها هم شما نیستید که اون دیو رو از نزدیک با چشم خودتون ببینید...

این تنها یک ندای بیدار باشه... این صور اسرافیل هست که داره بهت میگه اون دنیایی که تصور میکردی تموم شده... مرده... داره بهت میگه مشکل از دنیا نیست... مشکل از تعریف تو از دنیاست...

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 48
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

مرسی پیشوا

من خیلی وقته به اینا رسیدم

ولی هنوز سرگردان درونم هستم

و تنها راه پیش روی خودمو راه خیام میدونم

شادی و دم رو غنیمت شمردن

 

مشکل از دنیا نیس مشکل تعریف تو از دنیاست :w16:

عدالتی هرگز وجود نداشته و بعد از اینم به وجود نمیاد

 

مرسی سارا خانوم...

 

همه ی حرف های شما درست... بنده هم هنوز سرگردان درونم هستم و البته عاشق خیام... عالم ایرانی مورد علاقه ی من...

 

ولی من حتی فکر نمیکنم در دنیا عدالتی نیست... تعریف ما از عدالت فرق میکنه... در دنیا عدالت هست... فقط شکلش با اون چیزی که ما فکر میکنیم فرق داره...

 

عدالت دنیا اینه که تمام بی عدالتی های دنیا به شکلی برابر بین تمامی ما تقسیم شده... و این عین عدالت هست...

لینک به دیدگاه

ولی یادش نیست که اون روز هم که این رابطه رو شروع کرد تمام این چیزها رو در ناخودآگاهش میدونست...

 

تو ذهنش میدونست که داره چه اتفاقی می افته .

داشت فرو میرفت و زندگی دنیایش تموم میشد و میدونست که زندگیه دیگه ای وجود نداره - چه غم بزرگی تو دلش بود و داشت زجر میکشید - غذاب بود و بس -

 

تو ناخودآگاهش میدونست که داره چه اتفاقی میفته - برگشت - چرا برگشت - آخه زجر بود عذاب سختی بود - برگشت اما دنیاش رو زیبا نساخت ...

 

دنیاش شده بود بیهودگی و بیحوصلگی - میخاستی چی بشه ؟

میخاستم ! من اگه میخاستم که اینجا نبودم -

اما حالا میتونی بخای .

خوب باید چیزی بخام که من رو دور کنه از وهم و خیال .

خیالی نیست پس بذار تا به خیال خودم خیال پردازی کنم از اون دنیا ...

حقمه که نخام زجر بکشم .

نیست ؟

:gnugghender:

لینک به دیدگاه

با خیلی از جمله ها ی پست اول موافقم ولی کلیتش یه حس منفی و بدبینانه بهم داد.

یه مسءله ای : خیلی از ادم ها روی کره زمین واقعا نقش بازی نمیکنن و واقعا خود واقعیشون دیو نیستن. اما اینقدر دیو نهفته ادمای دیگه رو میبینن کم کم یاد میگیرن مثل دیوا رفتار کنن. اروم اروم اموزش دیو بودن رو میبینن بدون اینکه تو ناخودآگاهشون دیو باشن. این بعضی های دیگه هستن که از بعضی هایدیگه دیو میسازن

لینک به دیدگاه
با خیلی از جمله ها ی پست اول موافقم ولی کلیتش یه حس منفی و بدبینانه بهم داد.

یه مسءله ای : خیلی از ادم ها روی کره زمین واقعا نقش بازی نمیکنن و واقعا خود واقعیشون دیو نیستن. اما اینقدر دیو نهفته ادمای دیگه رو میبینن کم کم یاد میگیرن مثل دیوا رفتار کنن. اروم اروم اموزش دیو بودن رو میبینن بدون اینکه تو ناخودآگاهشون دیو باشن. این بعضی های دیگه هستن که از بعضی هایدیگه دیو میسازن

 

نه عزیزم... کسی نمیتونه چیزی رو که درون شما نیست به شما بده...

کسی به شما یاد نمیده چطوری دیو باشید... بهتون یاد میدن که چطوری از اون دیو درونت استفاده کنی... مثل همه ی چیزهای دیگه... اون دیو درونت هست...

در ضمن اتفاقا توی خود متن هم گفتم... شما نمیتونی ببینی... خیلی از آدم ها حتی خودشون هم خبر ندارند... ولی یه روز بلاخره پیداش میکنی... هم درون خودت و هم درون دیگران...

 

آره حس خوبی به آدم نمیده... خیلی چیزها حس خوبی به آدم نمیده...

لینک به دیدگاه
نه این قبول ندارم

حتی بی عدالتی هم عادلانه تقسیم نشده

 

راستی این روزا این سوال تو ذهنم هست:

چطوری زندگی کنم تا اخر راه (یه نفس مونده به مرگم ) حسرت زندگی رو نخورم

بزار اینجوری بگم

ادمی بوده که اخر خط از زندگی خودش راضی بوده باشه

 

با حسرت و نوستالوژیکی چطوری کنار بیاییم

بیاد بیار

حسرت بکش

درد بکش

فراموش کن

و باز دوباره از نو

 

شاید خوب توضیح ندادم منظورم رو...

 

همه چیز در این دنیا randome اتفاق میوفته... انسان اختیار کامل نداره... اختیار فقط یک تصور هست... مسائل اختیار انجام خیلی چیزها رو از ما میگیرند... این اتفاقی بودن مسائل برای همه ی افراد دنیا به شکل یکسانی وجود داره... منظورم این هست که طبیعت برای هیچ کسی خودش رو تغییر نمیده و برای همه ی ما به یک اندازه خشن و بی رحم عمل میکنه...

 

سارا این سوالت مثل این هست که از یکی بپرسی معنای زندگی چیه... :sigh:

 

من فکر میکنم انسان باید یاد بگیره از اون چیزی که هست راضی باشه... و اینکه هیچوقت نه از سختی ها ناراحت بشه و نه از خوشی ها خیلی خوشحال بشه...

و فکر میکنم توی زندگی چه بخوایم چه نخوایم چیزهایی هستند که حسرتشون رو بخوریم... مسئله اینه که یاد بگیری چطوری حسرت نخوری... مسئله باز هم به نظر من برمیگرده به نوع نگاهت به زندگی... معنایی که تو بهش میبخشی... نوع زندگیت زیاد مهم نیست... نگاهت به زندگی مهمه...

اگر از من بپرسی بهت میگم هر کاری که دوست داری بکن... هیچی زیاد فرقی نمیکنه... من یک قانون خیلی مهم دارم تو زندگیم و اونم اینه که همیشه سعی میکنم تا اونجایی که میتوم (واقعا تا جایی که میتونم) خط قرمز هام کم باشه... این همه قانون و مقررات و خط قرمز همه چیز رو از زندگی آدم میگیره...

هیچ جواب مطلقی به سوالت نیست... خودت باید راهش رو پیدا کنی...

 

من همیشه به خودم میگم زندگی همینه... برای من همیشه بهترین تاثیر رو داره...

لینک به دیدگاه
نه عزیزم... کسی نمیتونه چیزی رو که درون شما نیست به شما بده...

کسی به شما یاد نمیده چطوری دیو باشید... بهتون یاد میدن که چطوری از اون دیو درونت استفاده کنی... مثل همه ی چیزهای دیگه... اون دیو درونت هست...

در ضمن اتفاقا توی خود متن هم گفتم... شما نمیتونی ببینی... خیلی از آدم ها حتی خودشون هم خبر ندارند... ولی یه روز بلاخره پیداش میکنی... هم درون خودت و هم درون دیگران...

 

آره حس خوبی به آدم نمیده... خیلی چیزها حس خوبی به آدم نمیده...

 

 

اینکه ادما یه سری چیزا رو درونشون دارن و حتی خودشون قبول ندارن رو قبول دارم. اینکه گاهی بر اثر یه حادثه یا کاملا اتفاقی پیداش میکنن و گاهی هرگز پیداش نمیکنن رو هم قبول دارم.

 

اما در کنار اینا یه سری چیزای دیگه هم هست که واقعا از اول نداشتن. اینکه میگی کسی چیزی رو که درون شما نیست نمیتونه به شما بده و سیستمش اموزشی نیست ، روز اولی که رفتی کلاس اول خوندن و نوشتن رو بهت یاد دادن. گفتن یه خط صاف بکش و بهش بگو حرف آ. بهت گفتن دو دو تا میشه چهار تا.

دیو بودن هم لزوما یه کله گنده با چهار تا ساخ داشتن نیست. منظورمون حتی یه چیزای ظریف هم میتونه باشه که آموزشیه گاهی. مثل حسادت بی رحمانه که گاهیی تو وجود آدم ممکنه شکل بگیره. و حتی خودش تعجب کنه . علتش هم آموزش بوده. یعنی زمانی که دو سالش بوده و مادرش داشته بهش شیر میداده همزمان پدر وارد خونه میشه و مادر بچه شو رها میکنه و به طرف پدر میره. همونجا واژه حسادت برای این آدم تعریف شده و یاد گرفته. اما از آغاز تولدش نبوده.

لینک به دیدگاه
اینکه ادما یه سری چیزا رو درونشون دارن و حتی خودشون قبول ندارن رو قبول دارم. اینکه گاهی بر اثر یه حادثه یا کاملا اتفاقی پیداش میکنن و گاهی هرگز پیداش نمیکنن رو هم قبول دارم.

 

اما در کنار اینا یه سری چیزای دیگه هم هست که واقعا از اول نداشتن. اینکه میگی کسی چیزی رو که درون شما نیست نمیتونه به شما بده و سیستمش اموزشی نیست ، روز اولی که رفتی کلاس اول خوندن و نوشتن رو بهت یاد دادن. گفتن یه خط صاف بکش و بهش بگو حرف آ. بهت گفتن دو دو تا میشه چهار تا.

دیو بودن هم لزوما یه کله گنده با چهار تا ساخ داشتن نیست. منظورمون حتی یه چیزای ظریف هم میتونه باشه که آموزشیه گاهی. مثل حسادت بی رحمانه که گاهیی تو وجود آدم ممکنه شکل بگیره. و حتی خودش تعجب کنه . علتش هم آموزش بوده. یعنی زمانی که دو سالش بوده و مادرش داشته بهش شیر میداده همزمان پدر وارد خونه میشه و مادر بچه شو رها میکنه و به طرف پدر میره. همونجا واژه حسادت برای این آدم تعریف شده و یاد گرفته. اما از آغاز تولدش نبوده.

 

عزیز دلم اون چیزی که شما میگی رو یک بخش مغز کنترل میکنه که کاملا فعالیت هاش اکتسابی هست... در ضمن شما باز هم این رو در وجودت داری که اون رو یاد بگیری...

این چیزی که من میگم چیزی هست که شما باهاش به دنیا میای... این بخشی از مغز هست که وظیفه ی کنترل رفتار حیوانی رو داره... با این خصوصیات به دنیا میای... این دیو همیشه درونت هست... فقط روز به روز که میگذره بهت یاد میدند که چطوری بهتر مخفیش کنی... وقتی که در موقعیت خاصی قرار میگیری و اون چیزهایی که انسان های متمدن امروز بهت یاد دادن دیگه به دردت نمیخوره اون دیو بیدار میشه...

 

بنده هم نگفتم به چهارتا شاخ ربط داره... اتفاقا من بیشتر از هر کسی میگم که این دیو اینقدر کارش رو خوب بلده که شما وقت ها از کنارش رد میشی و اصلا نمیبینیش...

 

اگر اون فرد این توانایی رو نداشت هرگز حسادت رو درک نمیکرد... حسادت فقط یک کلمه هست... ولی معناش و تواناییش در وجودت نهفته هست...

لینک به دیدگاه
نمیدونم. شاید. به هر حال اینم یه طرز نگاه هست.

اما یه چیزی. پست شماره 8 واقعا عالی بود. یه تشکر براش کم بود

 

مرسی سیندخت عزیز... لطف داری...

 

 

دقیقا این هم یک طرز نگاه هست... و تصویر من به دنیا به همون اندازه میتونه درست یا غلط باشه که نگاه شما هست... و هیچ چیزی در دنیا مطلق نیست... تنها چیزی که مطلقا وجود داره تفکر ماست... همین و بس... تنها چیزی که میتونیم از وجودش مطمئن باشیم...

لینک به دیدگاه

خیلی ها خودشون را قبول دارند و حداقل خودشون را دیو نمیدونند.ولی اگر منطقی هر ادمی به خودش فکر کنه میبینه که خودش هم یک دیو هست.فقط شاید برای خیلی شرایط اونطوری پیش نیومده که به دیو درون خودش پی ببرهحتی اون خوبی های که میکنیم اگر به دلایل اصلیش بنگریم باز هم دیو درون ما را نشونه میگیرهکاملا با وافن موافقم.

لینک به دیدگاه

وافن یه سوال،

منم قبول دارم که همه تو وجودشون یه دیون.

یا یه چیزی شبیه این

همه انسانها اگه پاش بیافته همدیگه رو میدررن!

چراش تا حد زیادی واضحه. ولی آیا درسته؟؟؟

شما میگی تا حد زیادی خط قرمزهارو کم کردی

اگه همه اینطور پیرو نفس باشن چه اتفاقی میافته؟؟

خط قرمزت با خط قرمز دیگری تداخل نداره؟؟

حق کسیو پایمال نمیکنی؟؟

کلی دارم میگم ها

آخه منم گاهی به این فکر میکنم.

به خط قرمز هر شخص و مبحث اختیار و جبر!

لینک به دیدگاه

چه سیاه...البته نمیگم اینطور نیست ولی فوکوس کردن رو سیاهیا آدم و افسرده میکنه بعضی وقتا لازمه زیاد فکر نکنیم....آدمای سطحی رو همیشه راحت و آروم و بی دغدغه دیدم

زندگی هم براشون همونقدر راحت و آروم میگذره بدون اینکه به عمق وریشه هر چیزی فکر کنن ....

 

 

من فکر میکنم انسان باید یاد بگیره از اون چیزی که هست راضی باشه... و اینکه هیچوقت نه از سختی ها ناراحت بشه و نه از خوشی ها خیلی خوشحال بشه...

و فکر میکنم توی زندگی چه بخوایم چه نخوایم چیزهایی هستند که حسرتشون رو بخوریم... مسئله اینه که یاد بگیری چطوری حسرت نخوری... مسئله باز هم به نظر من برمیگرده به نوع نگاهت به زندگی... معنایی که تو بهش میبخشی... نوع زندگیت زیاد مهم نیست... نگاهت به زندگی مهمه...

اگر از من بپرسی بهت میگم هر کاری که دوست داری بکن... هیچی زیاد فرقی نمیکنه... من یک قانون خیلی مهم دارم تو زندگیم و اونم اینه که همیشه سعی میکنم تا اونجایی که میتوم (واقعا تا جایی که میتونم) خط قرمز هام کم باشه... این همه قانون و مقررات و خط قرمز همه چیز رو از زندگی آدم میگیره...

هیچ جواب مطلقی به سوالت نیست... خودت باید راهش رو پیدا کنی...

 

من همیشه به خودم میگم زندگی همینه... برای من همیشه بهترین تاثیر رو داره...

 

با این قسمت خیلی خیلی موافقم

خیلیامون عادت کردیم همه چیز وتفسیر وتعبیر کنیم ....اسیریم تو دنیای معانی

لینک به دیدگاه
چه سیاه...البته نمیگم اینطور نیست ولی فوکوس کردن رو سیاهیا آدم و افسرده میکنه بعضی وقتا لازمه زیاد فکر نکنیم....آدمای سطحی رو همیشه راحت و آروم و بی دغدغه دیدم

زندگی هم براشون همونقدر راحت و آروم میگذره بدون اینکه به عمق وریشه هر چیزی فکر کنن ....

 

 

 

با این قسمت خیلی خیلی موافقم

خیلیامون عادت کردیم همه چیز وتفسیر وتعبیر کنیم ....اسیریم تو دنیای معانی

 

 

من زندگی رو سیاه تر از اون چیزی که هست نمیبینم... من زندگی رو دقیقا به همون سیاهی میبینم که واقعا هست... و این اون چیزیه که باید باشه...

زندگی رو به همون سیاهی ببین که هست و خودت هم یه روز بخشی از اون میشی... و وقتی خودت بخشی از سیاهی باشی دیگه نه تنها ناراحت نیستی بلکه از زندگی خیلی بیشتر از قبل لذت میبری... سیاه بودن زندگی برابر با بد بودن زندگی نیست... فقط رنگ واقعی اونه... زندگه نه بد هست و نه خوب... زندگی فقط زندگی هست و انسان فقط انسان... این تصورات و خیالات قشنگ در مورد زندگی انتظاراتی رو به وجود میارن که هرگز در دسترس نبودند که شما به اونها برسید و هرگز هم در دسترس نخواهند بود... این طبیعت زندگی هست... این یاس دائمی از شکست فقط و فقط از تعریف نادرست ما از مسائل به وجود میاد... اگر با واقعیت ها رو به رو بشید تلخی اونها بعد از مدتی به شیرینی و آرامش تبدیل میشه... با رویاها زندگی کنید و طبیعت این جهان مجبورت میکنه هر روز تلخی واقعیت هایی که نمی پذیری رو بچشی عزیزم... با رویا ها زندگی کن و یک عمر زجر بکش که چرا هرگز اونچه باید باشه نیست... در صورتی که اونچه باید باشه همیشه بوده شما فقط انتخاب کردی که نبینیش...

 

و اون قسمت هم به همون اندازه ای تلخ بود که قسمت اول متن تلخ بود... نه بیشتر و نه کمتر... تمام این حرف ها از یک فلسفه گرفته شده اند... شما با دومی موافقی ولی اولی رو تلخ میبینی... دومی رو پذیرفتی ولی پذیرفتن اولی شاید کمی سخت باشه... اون هم ساده میشه...

لینک به دیدگاه
وافن یه سوال،

منم قبول دارم که همه تو وجودشون یه دیون.

یا یه چیزی شبیه این

همه انسانها اگه پاش بیافته همدیگه رو میدررن!

چراش تا حد زیادی واضحه. ولی آیا درسته؟؟؟

شما میگی تا حد زیادی خط قرمزهارو کم کردی

اگه همه اینطور پیرو نفس باشن چه اتفاقی میافته؟؟

خط قرمزت با خط قرمز دیگری تداخل نداره؟؟

حق کسیو پایمال نمیکنی؟؟

کلی دارم میگم ها

آخه منم گاهی به این فکر میکنم.

به خط قرمز هر شخص و مبحث اختیار و جبر!

 

اجازه بدید منطق مسئله رو کمی بیشتر توضیح بدم تا منظورم مشخص تر بشه...

 

در مورد چیزی که وجود داره درست و غلط معنا نمیده... در نتیجه نمیتونیم بگیم آیا دیو بودن انسان ها درست هست یا نه... تنها چیزی هست که هست...

این دیوی که درون ماست خودش رو همیشه یک زمانی نشون میده بلاخره... شما هم شاید خودت امتحان کرده باشی... با یک انسان به اندازه ی کافی زمان صرف کن و بلاخره اون دیو رو میبینی... حتما نباید شما رو تکه تکه بکنه... ولی خوب من باز هم این برداشت رو میکنم که شما دقیقا منظورت فقط و فقط تکه تکه کردن نیست (گرچه کاملا بشر توانش رو داره و در موقعیت مناسب اینکار رو میکنه) و منظورت خیلی کلی تر بود...

 

در پاسخ به این مسئله اینطوری توضیح میدم:

 

ما یک سری قوانین برای خودمون میسازیم و اسم اونها رو اخلاق یا ارزش میزاریم... بسیاری قوانین دیگر هم در زندگی ما وجود دارند... این قوانین به هیچ عنوان قابل ارزش یابی خارج از تصورات ما نیستند و ما هرگز نمیتونیم بفهمیم که آیا خارج از تصور ما این قوانین وجود دارند یا خیر... در نتیجه این اخلاقیات و ارزش ها تبدیل به یک سری اعتقادات میشه نه حقایق... اگر شما برخلاف حقایق حرکت کنید و عمل کنید احتمال بسیار زیادی هست که شکست بخورید ولی اگر بر خلاف اعتقادات عمل کنید به هیچ عنوان شکست نخواهید خورد... چون عقاید شما دقیقا به همون اندازه ای درست هست که عقاید فرد دیگری درست هست...

بنده میگم ما نباید این عقاید رو برای خودمون تبدیل به یک سری مسائل مطلق بکنیم و همیشه در هر جا از اونها پیروی کنیم... دلیل وجود این مسائل این هست که بشر راحت تر زندگی کنه و راحت تر به چیزی که میخواد برسه... هر زمانی که این قوانین مانع نفع شما بشه شما میتونید به راحتی اون رو کنار بگذارید...

و ما همیشه اینکار رو کردیم... شاید از اون بی خبر باشیم... ولی همیشه اینکار رو کردیم... حداقل چند بار...

در نتیجه سعی کنید این همه خط قرمز نداشته باشید... این خط قرمز ها هیچ فایده ای ندارند... تنها کاری که میکنند زمین گیر کردن شماست... هر کاری میتونید بکنید و هر کاری که نمی تونید نکنید...

و اما ما چه کاری میتونیم بکنیم و چه کاری نمیتونیم بکنیم... نکته اینجاست... اینجاست که دوستان متوجه مسئله نمیشند...

 

اخلاق و ارزش ها واقعی نیستند ولی جوامع بشری واقعی هستند و نیاز ما به جوامع بشری هم بسیار واقعی هست... بشر به سختی میتونه بدون جوامع بشری نیازهاش رو برآورده کنه... و بنیان جوامع بشری بر اساس اطمینان و اعتماد متقابل بنا شده... اگر شما دروغ بگید، دزدی کنید، تجاوز کنید، قتل کنید و خیلی کارهای دیگه ازتون سر بزنه این اعتماد و اطمینان از بین خواهد رفت و جوامع بشری از هم خواهند پاشید چرا که قدرتمندان ضعیفان رو از بین خواهند برد و در نهایت یک عده از قدرتمندان باقی خواهد ماند و اونها هم همیشه در ترس و عذاب از این هستند که چطور از خودشون دفاع کنند... و این مسلما به نفع شما نیست... نفع شما در حفظ جامعه هست...

ولی نکته اینجاست که اگر هیچکس متوجه تمام اون کارهای بدی که کرده اید نشه شما هرگز به جامعه صدمه ای نمیزنید... اعتماد افراد باقی میمونه و جامعه صدمه ای نمیبینه...

کلید کار اینجاست: دورغ گفتن و تمام اون چیزهای دیگه بد نیستند و هیچ ایرادی ندارند... بدی در گیر افتادن شماست... بدی در این هست که کسی بفهمه شما اون کارهای بد رو انجام دادید...

حالا با خودتون فکر کنید به این مسئله: چند مورد پیش میاد در زندگی شما که شما در اون مواقع میتونید هر کاری دوست دارید بکنید و هر دروغی دوست دارید بگید و هر کاری دوست دارید رو انجام بدید و در نهایت هیچ کسی هرگز متوجه اون نشه... یا اینکه سودی که به شما میرسه بسیار بیشتر از ضرری باشه که بهتون میرسه؟ (این مورد دوم بیشتر میتونه اتفاق بیوفته... برای همه ی ما اتفاق افتاده)

 

من نمی خوام اینجا وارد بحث جبر و اختیار بشم و پاسخ رو از اینی که هست طولانی تر هم بکنم... اگر پاسخ واضح نبود بیشتر توضیح میدم...

 

نتیجه ی کل این حرف ها این هست که گرچه هیچ اخلاق و ارزش واقعی وجود نداره ولی شما عملا اختیار کافی برای بسیاری از کارها رو ندارید... اگر در مواقعی داشتید هر کاری دوست داشتید بکنید...

در ضمن حق و انسانیت و چیزهایی مشابه این هم حقیقت ندارند... فقط یک سری کلمه هستند... مثل آزادی و عدالت...

پس سعی کنید این همه خط قرمز ها رو نداشته باشید... طبیعت به اندازه ی کافی خط قرمز برای ما ساخته... لازم نیست خودمون زندگی رو برای خودمون سخت تر از این بکنیم...

هر کاری میتونی بکن و هر کاری نمیتونی نکن... فقط این قانون در جهان وجود داره...

لینک به دیدگاه
من زندگی رو سیاه تر از اون چیزی که نیست نمیبینم... من زندگی رو دقیقا به همون سیاهی میبینم که واقعا هست... و این اون چیزیه که باید باشه...

زندگی رو به همون سیاهی ببین که هست و خودت هم یه روز بخشی از اون میشی... و وقتی خودت بخشی از سیاهی باشی دیگه نه تنها ناراحت نیستی بلکه از زندگی خیلی بیشتر از قبل لذت میبری... سیاه بودن زندگی برابر با بد بودن زندگی نیست... فقط رنگ واقعی اونه... زندگه نه بد هست و نه خوب... زندگی فقط زندگی هست و انسان فقط انسان... این تصورات و خیالات قشنگ در مورد زندگی انتظاراتی رو به وجود میارن که هرگز در دسترس نبودند که شما به اونها برسید و هرگز هم در دسترس نخواهند بود... این طبیعت زندگی هست... این یاس دائمی از شکست فقط و فقط از تعریف نادرست ما از مسائل به وجود میاد... اگر با واقعیت ها رو به رو بشید تلخی اونها بعد از مدتی به شیرینی و آرامش تبدیل میشه... با رویاها زندگی کنید و طبیعت این جهان مجبورت میکنه هر روز تلخی واقعیت هایی که نمی پذیری رو بچشی عزیزم... با رویا ها زندگی کن و یک عمر زجر بکش که چرا هرگز اونچه باید باشه نیست... در صورتی که اونچه باید باشه همیشه بوده شما فقط انتخاب کردی که نبینیش...

 

 

و اون قسمت هم به همون اندازه ای تلخ بود که قسمت اول متن تلخ بود... نه بیشتر و نه کمتر... تمام این حرف ها از یک فلسفه گرفته شده اند... شما با دومی موافقی ولی اولی رو تلخ میبینی... دومی رو پذیرفتی ولی پذیرفتن اولی شاید کمی سخت باشه... اون هم ساده میشه...

 

 

 

درمورد متن اول و دوم باید بگم بعضی وقتا بعضی کلمات و بعضی جمله بندی ها ناخود آگاه تصویر خاصی رو تو ذهن آدم میاره که به قول تو ممکنه دو مفهوم مثل هم عکس العملای مختلف تو آدم ایجاد کنه

 

با پذیرا بودن موافقم....اینکه خودت و گول نزنی و واقعیت ها رو اونطور که هست بپذیری وگرنه آدم بعد از مدتی تحلیل میره و همه چیز اون جوری میشه که تو هیچ وقت تصور نمیکردی البته به شرطی که پذیرا بودن با بی انگیزگی اشتباه گرفته نشه....ولی میتونم بگم در پذیرش بودن به قول تو از رویا دراومدن انقدر سخته که خود اون برای آدم استرس ووحشت ایجاد میکنه چون میخوای چیزایی وبپیذیری که نمیخوای اونجوری که واقعا هستن باشن...

لینک به دیدگاه
درمورد متن اول و دوم باید بگم بعضی وقتا بعضی کلمات و بعضی جمله بندی ها ناخود آگاه تصویر خاصی رو تو ذهن آدم میاره که به قول تو ممکنه دو مفهوم مثل هم عکس العملای مختلف تو آدم ایجاد کنه

 

با پذیرا بودن موافقم....اینکه خودت و گول نزنی و واقعیت ها رو اونطور که هست بپذیری وگرنه آدم بعد از مدتی تحلیل میره و همه چیز اون جوری میشه که تو هیچ وقت تصور نمیکردی البته به شرطی که پذیرا بودن با بی انگیزگی اشتباه گرفته نشه....ولی میتونم بگم در پذیرش بودن به قول تو از رویا دراومدن انقدر سخته که خود اون برای آدم استرس ووحشت ایجاد میکنه چون میخوای چیزایی وبپیذیری که نمیخوای اونجوری که واقعا هستن باشن...

 

برای من اینطوری نبوده... یا شاید بوده ولی من فراموش کردم...

برای من همیشه پذیرش این چیزها فقط اولش سخته... شاید ذهنم اینطوری آموزش دیده...

 

من نه زندگی برام سخته... نه خیلی ناراحت میشم... نه خیلی غصه میخورم... نه انگیزه ندارم (اتفاقا خیلی انگیزه دارم...) و نه استحکاک دائمی دارم با خودم و محیط و همه ی اینها قبلا برام بوده...

من نمیگم همه باید اینکار رو بکنند... خیلی ها بهتره دنیا رو گل و بلبل ببینند تا راحت باشند... ولی من اینطوری راحت نبودم... با عقل من جور در نمیومد...

لینک به دیدگاه
اجازه بدید منطق مسئله رو کمی بیشتر توضیح بدم تا منظورم مشخص تر بشه...

 

در مورد چیزی که وجود داره درست و غلط معنا نمیده... در نتیجه نمیتونیم بگیم آیا دیو بودن انسان ها درست هست یا نه... تنها چیزی هست که هست...

این دیوی که درون ماست خودش رو همیشه یک زمانی نشون میده بلاخره... شما هم شاید خودت امتحان کرده باشی... با یک انسان به اندازه ی کافی زمان صرف کن و بلاخره اون دیو رو میبینی... حتما نباید شما رو تکه تکه بکنه... ولی خوب من باز هم این برداشت رو میکنم که شما دقیقا منظورت فقط و فقط تکه تکه کردن نیست (گرچه کاملا بشر توانش رو داره و در موقعیت مناسب اینکار رو میکنه) و منظورت خیلی کلی تر بود...

 

در پاسخ به این مسئله اینطوری توضیح میدم:

 

ما یک سری قوانین برای خودمون میسازیم و اسم اونها رو اخلاق یا ارزش میزاریم... بسیاری قوانین دیگر هم در زندگی ما وجود دارند... این قوانین به هیچ عنوان قابل ارزش یابی خارج از تصورات ما نیستند و ما هرگز نمیتونیم بفهمیم که آیا خارج از تصور ما این قوانین وجود دارند یا خیر... در نتیجه این اخلاقیات و ارزش ها تبدیل به یک سری اعتقادات میشه نه حقایق... اگر شما برخلاف حقایق حرکت کنید و عمل کنید احتمال بسیار زیادی هست که شکست بخورید ولی اگر بر خلاف اعتقادات عمل کنید به هیچ عنوان شکست نخواهید خورد... چون عقاید شما دقیقا به همون اندازه ای درست هست که عقاید فرد دیگری درست هست...

بنده میگم ما نباید این عقاید رو برای خودمون تبدیل به یک سری مسائل مطلق بکنیم و همیشه در هر جا از اونها پیروی کنیم... دلیل وجود این مسائل این هست که بشر راحت تر زندگی کنه و راحت تر به چیزی که میخواد برسه... هر زمانی که این قوانین مانع نفع شما بشه شما میتونید به راحتی اون رو کنار بگذارید...

و ما همیشه اینکار رو کردیم... شاید از اون بی خبر باشیم... ولی همیشه اینکار رو کردیم... حداقل چند بار...

در نتیجه سعی کنید این همه خط قرمز نداشته باشید... این خط قرمز ها هیچ فایده ای ندارند... تنها کاری که میکنند زمین گیر کردن شماست... هر کاری میتونید بکنید و هر کاری که نمی تونید نکنید...

و اما ما چه کاری میتونیم بکنیم و چه کاری نمیتونیم بکنیم... نکته اینجاست... اینجاست که دوستان متوجه مسئله نمیشند...

 

اخلاق و ارزش ها واقعی نیستند ولی جوامع بشری واقعی هستند و نیاز ما به جوامع بشری هم بسیار واقعی هست... بشر به سختی میتونه بدون جوامع بشری نیازهاش رو برآورده کنه... و بنیان جوامع بشری بر اساس اطمینان و اعتماد متقابل بنا شده... اگر شما دروغ بگید، دزدی کنید، تجاوز کنید، قتل کنید و خیلی کارهای دیگه ازتون سر بزنه این اعتماد و اطمینان از بین خواهد رفت و جوامع بشری از هم خواهند پاشید چرا که قدرتمندان ضعیفان رو از بین خواهند برد و در نهایت یک عده از قدرتمندان باقی خواهد ماند و اونها هم همیشه در ترس و عذاب از این هستند که چطور از خودشون دفاع کنند... و این مسلما به نفع شما نیست... نفع شما در حفظ جامعه هست...

ولی نکته اینجاست که اگر هیچکس متوجه تمام اون کارهای بدی که کرده اید نشه شما هرگز به جامعه صدمه ای نمیزنید... اعتماد افراد باقی میمونه و جامعه صدمه ای نمیبینه...

کلید کار اینجاست: دورغ گفتن و تمام اون چیزهای دیگه بد نیستند و هیچ ایرادی ندارند... بدی در گیر افتادن شماست... بدی در این هست که کسی بفهمه شما اون کارهای بد رو انجام دادید...

حالا با خودتون فکر کنید به این مسئله: چند مورد پیش میاد در زندگی شما که شما در اون مواقع میتونید هر کاری دوست دارید بکنید و هر دروغی دوست دارید بگید و هر کاری دوست دارید رو انجام بدید و در نهایت هیچ کسی هرگز متوجه اون نشه... یا اینکه سودی که به شما میرسه بسیار بیشتر از ضرری باشه که بهتون میرسه؟ (این مورد دوم بیشتر میتونه اتفاق بیوفته... برای همه ی ما اتفاق افتاده)

 

من نمی خوام اینجا وارد بحث جبر و اختیار بشم و پاسخ رو از اینی که هست طولانی تر هم بکنم... اگر پاسخ واضح نبود بیشتر توضیح میدم...

 

نتیجه ی کل این حرف ها این هست که گرچه هیچ اخلاق و ارزش واقعی وجود نداره ولی شما عملا اختیار کافی برای بسیاری از کارها رو ندارید... اگر در مواقعی داشتید هر کاری دوست داشتید بکنید...

در ضمن حق و انسانیت و چیزهایی مشابه این هم حقیقت ندارند... فقط یک سری کلمه هستند... مثل آزادی و عدالت...

پس سعی کنید این همه خط قرمز ها رو نداشته باشید... طبیعت به اندازه ی کافی خط قرمز برای ما ساخته... لازم نیست خودمون زندگی رو برای خودمون سخت تر از این بکنیم...

هر کاری میتونی بکن و هر کاری نمیتونی نکن... فقط این قانون در جهان وجود داره...

 

اینجوری که همه چیز نسبی میشه.

دنیایی که داری تصویر میکنی خیلی وحشتناکه.

شاید دنیای الان ماهم دست کمی از این شکل نباشه. یعنی اگه پاش بیافته منافع خودمون رو مقدم بر هر چیزی میدونیم اما همه گیر نیست.

لااقل یه جاهایی احتمال 50-50ست که طرف داره راست میگه یا دروغ.

این طرز زندگی کردن که بیشتر استرس میاره.

من مطمئن باشم اگر سرمو برگردونم برادرم مالمو برداشته!!

خوب اونم طبق این ایدئولوژی اگر چشم منو دور ببینه میتونه برداره دیگه.

پس اخلاقیات این وسط چی میشه؟؟ نگو که این چیزارو خودمون ساختیم و ذهنی هستن.

شاید باشن اما وقتی در تقابل با افراد استفاده میشن واقعیت میگیرن.

ما حق نداریم حق دیگری رو به هر شکلی تضعیع کنیم.

حتی اگر متوجه نشه( که بالاخره میشه)

خوب میگید دروغ رو اگه کسی نفهمید بگو! خوب تکرار یک رفتار خصلت آدم میشه.

تازه بعد از مدتی قبح قضیه شکسته میشه و ........

اونوقت دیگه زور حرف اصلی رو میزنه، و بعدش یه چیزی شبیه حکومت جنگل.

زندگی توی چنین وضعی خیلی استرس زاست:5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه
اینجوری که همه چیز نسبی میشه.

دنیایی که داری تصویر میکنی خیلی وحشتناکه.

شاید دنیای الان ماهم دست کمی از این شکل نباشه. یعنی اگه پاش بیافته منافع خودمون رو مقدم بر هر چیزی میدونیم اما همه گیر نیست.

لااقل یه جاهایی احتمال 50-50ست که طرف داره راست میگه یا دروغ.

این طرز زندگی کردن که بیشتر استرس میاره.

من مطمئن باشم اگر سرمو برگردونم برادرم مالمو برداشته!!

خوب اونم طبق این ایدئولوژی اگر چشم منو دور ببینه میتونه برداره دیگه.

پس اخلاقیات این وسط چی میشه؟؟ نگو که این چیزارو خودمون ساختیم و ذهنی هستن.

شاید باشن اما وقتی در تقابل با افراد استفاده میشن واقعیت میگیرن.

ما حق نداریم حق دیگری رو به هر شکلی تضعیع کنیم.

حتی اگر متوجه نشه( که بالاخره میشه)

خوب میگید دروغ رو اگه کسی نفهمید بگو! خوب تکرار یک رفتار خصلت آدم میشه.

تازه بعد از مدتی قبح قضیه شکسته میشه و ........

اونوقت دیگه زور حرف اصلی رو میزنه، و بعدش یه چیزی شبیه حکومت جنگل.

زندگی توی چنین وضعی خیلی استرس زاست5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif

 

من که این همه توضیح دادم... اینایی که شما میفرمایید رو همش رو توضیح دادم اون بالا... شاید به اندازه ی کافی روشن نبود...

اینایی که شما میگید نمیتونه اتفاق بیوفته...

چرا فکر میکنید این یک چیز وحشتناکی هست که خیلی کم دیده میشه یا حداقل 50 50 هست؟

تمام مردم دنیا با همین فلسفه زندگی میکنند و خبر ندارند... 90 درصد رفتار ما بر همین اساس هست عزیز دلم...

و بله... همه چیز نسبی هست... مگر قراره چیزی مطلق باشه؟

شما با همین قوانین یک عمر زندگی کردید و من هم همینطور... دیگران هم همینطور... اگر با قوانینی به غیر از این زندگی میکردید الان اصلا اینجا نبودید... مشکل فقط اینجاست که یکی که میاد اینها رو توضیح میده همه وحشت زده میشند... اینم یکی از شگفتی های دنیای ما انسان هاست... حتی خودمون رو هم هنوز نمیشناسیم...

 

اتفاقا دقیقا همین رو میگم... اخلاق وجود نداره... این چیزها همه فقط در خیالات ما هستند... چیزی که شما میگید رو میشه به راحتی اشتباه بودنش رو اثبات کرد...

اخلاق یک سری قوانین ساخته ی دست بشر هست نه چیزی بیشتر...

 

شما نمیتونید هر کاری دوست دارید بکنید... بنده اینها رو توضیح دادم... شما اختیار چنین کاری رو ندارید... با اینکار به خودتون ضربه میزنید...

یک کار بد و غیر اخلاقی فقط زمانی معنا پیدا میکنه که انعکاسش رو در جامعه ببینید... چیزی که شما میگید این هست که شما یک سری قوانین برای خودتون دارید... کل بحث بر سر این هست که این قوانین مطلق نیستند و نباید به شکل یک قانون مطلق در بیان... (جالب هست بدونید این یکی از چیزهایی هست که سقراط بهش خیلی معتقد بوده و باز هم جالب هست بدونید دموکراسی از همین قوانین گرفته شده که بهترین سیستم اداره ی فردی و اجتماعی هست که تا حالا ساخته شده)... مسئله اینجاست که احتمال اینکه شما بتونید کاری انجام بدید که به جامعه صدمه نزنه بسیار بسیار پایین هست در نتیجه شما اختیار انجام اونکار بد و غیر اخلاقی رو از دست میدید...

دوست من دو رو برت رو یک نگاهی بنداز... این چیزی که من میگم رو تمام انسان ها همیشه ازش دارشتند استفاده میکردند و بعد گذشت هزاران سال هنوز هم جامعه پابرجاست... ما در بسیاری موارد اختیاری از خودمون نداریم... ما اون کاری رو که لازم هست انجام بدیم انجام میدیم تا باقی بمونیم...

لینک به دیدگاه

کل حرفت اینه که انسان بر اساس منافع خودش عمل میکنه تا زمانی که به منافع دیگران ضربه نزنه.

یعنی مرز قلمرو شخصی افراد میشه خط قرمز ما.

درست برداشت کردم دیگه؟!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...