Just Mechanic 27,846 ارسال شده در 21 بهمن 1391 خیلی وقته خندم ، به چشمام نمیرسه . خواهش میکنم مزاحم نشین ( پشه ها ) میخوام بخوابم! خییلی خوبه که میشه خوابید ... 10 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
Mahnaz.D 61,913 ارسال شده در 21 بهمن 1391 من نمی دونم چرا بعضیا اصرار دارن بگن حالت خوب نیست و میزون نیستی و به شدت باهاشون درد دل کنی.... ببین، اگه باهات سنگین و یه کلمه ای می حرفم بدون اشکال از خودت و اخلاقته :icon_razz: 10 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
sadafv 6,584 ارسال شده در 21 بهمن 1391 دچار بی حســـــــــــــــــــــــــــــی شدم انگار... نمی دونم از عوارض چیه!...تنهایی...غریبگی...یا شایدم خوشی زده زیر دلم!!! همه ی حس ها رو با هم دارمــــــــــ و هیچ حسی هم ندارم... دلم می خواد هیچ کسی یادم نباشه!وقتی می بینم هنوز یادم می افتن ، انگار تعادل بی حسیم به هم می ریزه! 12 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
pianist 31,128 ارسال شده در 21 بهمن 1391 یـــــــخ نکنی! 11 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
*Reyhaneh* 3,812 ارسال شده در 21 بهمن 1391 دارم ناامید میشم.. می ترسم! 8 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
Just Mechanic 27,846 ارسال شده در 21 بهمن 1391 چشمام داره از بین میره 6 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
آرتاش 33,340 ارسال شده در 21 بهمن 1391 دلم میخواد بنویسم اما قلمم عاجزه از نوشتن 5 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
B nam o neshan 12,214 ارسال شده در 21 بهمن 1391 اينكه زود قضاوت كنمو اصلا دوست ندارم!ولي... حس خوبي ندارم...:sorry: خوشبختانه هنوز هيچ فكري نكردم! 6 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
sahar 91 9,480 ارسال شده در 21 بهمن 1391 یه وقتایی هست... که اصلا انتظارشو نداری... خیلی یه دفعه ای...یهویی... مورد هجوم شهاب های پرنور خوشی قرار میگیری... و دلت میخواد وسعت دستات اندازه تموم کهکشانا بود... اون موقع هست که از این هجوم ناگهانی میتونی آرامش بگیری . 6 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
B nam o neshan 12,214 ارسال شده در 21 بهمن 1391 وقتي آدم تو يه لحظه هم شاده هم غمگين!بايد چيكار كنه؟! من هم از شادي به اوج رسيدم...هم از غصه در حال خفه شدنم! 7 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
*mini* 37,778 ارسال شده در 21 بهمن 1391 ینی عــــــــــــــــــاشقِ سوپرایز کردنم و بیشتر از همه سوپرایز شدنممممممممممممممممممممممممممممممممممممم 11 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
*pedram* 21,266 ارسال شده در 21 بهمن 1391 [h=3]همه چیز داشت خوب پیش می رفت تا اینکه...بزرگ شدیم!!!!![/h] 12 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
پاییزان 3,604 ارسال شده در 21 بهمن 1391 ممنون ممنون دوستای گلم..... ممنون از لطف بی حد دلاتون الان آرومم خیلی آروم .... امیدوارم خدا آرامش ومهمون دلای تک تک بچه های نواندیش خوب و دوست داشتنی بکنه 9 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
MechJJ 11,368 ارسال شده در 21 بهمن 1391 جونــم،چه برنجی شده. بعد از تلاش های متمادی بالاخره نه شفته شد،نه خشک شد،نه نمکش کم و زیاده نه روغنش 13 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
ya~ya 820 ارسال شده در 21 بهمن 1391 بعضیها خیلی خیلی حقیر و ناچیزن:84eb3ampc0vsywihe0i.از دیدن هر روزتون متنفرم :w74:از اینکه در کمال حماقت فکر میکنید از پشت صحنتون خبر ندارم متنفرم:scared9:.از نقش بازی کردنتون بیزارم. از جلو چشمام خفه شین. 12 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
poor!a 15,130 ارسال شده در 21 بهمن 1391 قرار بود امشب پسرش به دنیا بیاد هفته ی پیش همین وقتا خانومش بد حال شد و بردنش بیمارستان سالم به دنیا اومد ... نگران بودن ازدواج فامیلی کار دستشون بده سالم که دید پسرش و داشت دیوونه میشد .. تک تک لباساشو دراورد بمون نشون داد ... میگفت همشون مارک داره واسه بچم کم نذاشتم .. لباس علی اصغرشم حاضر بود ... شوخی میکرد .. بچه هیئتی بود .. هیچوخ تو نخ مارک و کلاس نبود ..! بغض کرد گفت اسمش علی ِ .. علی ها همشون مظلومن .. علی یه هفته زودتر اومد که معنی بابا رو بفهمه .. که باباش بعد 9 ماه ندیده ترکش نکنه دیروز صبح ساعت 11 فوت شد .. هنوز 7 روزگی بچشو ندیده بود .. امروز اولین روز جمعه ای بود که قرار بود سه تایی زندگی کنن ..! میگفت دیگه شدم بابا سعید ... سعید خالی نه ! مامانش سر خاک میگفت .. علی داریم بابا رو خاک میکنیم ... بیا قول بدیم به هم که قوی باشیم ... ! دارم میپکم .. خدایا چه مرگته ... چی کار داری میکنی با آدما ؟ حالا میفهمم دلیل این همه دلشوره و نگرانی رو .. میدونستم یه چیزی تو راهه .. ولی نمیدونستم سعید... ستارخان امروز سیاه بود .. کل تهران سیاه بود ... بهشت زهرا سیاه بود .. کالبد شکافی زجر بود .. ولی تو قسم میخورم که دیدم حتی تو قبرم هم میخندیدی ... لب و دندونات مث همیشه طرح کمرنگ یه نیم لبخند داشت ... پاشو سعید .. من به علی چی بگم ... ما به خانومت چی بگیم ... پاشو من طاقت اینو ندارم ... دارم میپکم سعید .. پاشو 19 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
Just Mechanic 27,846 ارسال شده در 21 بهمن 1391 اااااا دیگه حالمو گرفت این ویندوز مجازی بد مصب خیلی کنده تنظیماتشو دستکاری کردم که سالید ورک تو ایکس مجازی راحتر آنالیزارو واسم انجام بده بدتر شد سون هنگ کرد 12 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
- Nahal - 47,858 ارسال شده در 22 بهمن 1391 برای دوست داشتن زمان زیادی لازمه اما یه اتفاق چند ثانیه ای کوچیک انگار همون آدمو از چشمت می ندازه . . . و اون وقت هر چی با دلت کلنجار بری که چت شده خودتم نمی فهمی چت شده !!! 12 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
mani24 29,664 ارسال شده در 22 بهمن 1391 نمی دونم چرا اینجوری شدیم ما ادمها الان همه قیمت همه چی رو می دونند ولی ارزش اون نه 11 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال
Saba Heidari 14,145 ارسال شده در 22 بهمن 1391 سخته دل همه رو به دست اورد وقتی دلت شکسته باشه 9 نقل قول به اشتراک گذاری این ارسال لینک به ارسال