رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

براي تو،من؛ مثل.. مثل..نميدانم چه هستم..نميتوانم اسمي برايش بگذارم.. كه مهم هم نيست..اما براي من،تو، مثل هواي پشت پنجره ميماني. هوايي كه از فرط آزادي به بيرون پناه برده وخودش را پشت پنجره ي اتاق من قايم كرده. جايي همين نزديكي..خيلي نزديك..آنقدر كه به دوري ميگرايد.. گاهي به سرم ميزند خودم را زير پنجره ي اتاق حبس كنم تا وقتش كه شد تو را با هرانچه داري به ريه هايم بكشم..كه بماني..كه نگريزي..ولي نميتوانم..نميتواني..

بايد همانجا بماني..و من اينجا. بماني كه وقت دلتنگي پنجره ي اتاق را باز كنم به خيال بودنت.. بودنمان! بودنمان..چه كلمه ي مبهمي..براي تو اما نه..كه تو هميشه دم از بودن زده اي و من چقدر از اين كلمه بيزارم..

لینک به دیدگاه

کنارم بودی ،میدیدمت ..

اما..

بیشتر از هر زمان دیگری .. بیشتر از فرسنگها فاصله .. بیشتر از هر راه دور ... دوریت رنجم داد

تو کنارم بودی .. اما ..

احساسم به نبودنت رای میداد

و چه صادق بود احساسم

راست میگفت!

تو قدمهایت با دیگری هماهنگ بود.

و تنها صدایی که میشنیدی صدای او بود!

 

"فریادها زدم ... از سکوتم گلایه کردی!

گریستم ... تو به صحبت دیگری خندان بودی!

ایستادم ... و تو به راهت ادامه دادی!"

 

و برای تو، من .. گویی .. پشه ای بودم بی مقدار!

و برای تو، من ... هیچ نبودم ..

اری ..

دلم بودنت را تایید نکرد... و حق با او بود ... راست میگفت!

نفهمیدی ..

نبودی ..

نیستی ..

انچه بود، دیواری ضخیم از شیشه بود بین ما!

که فقط تصویرت را نمایش میداد

تصویرت از دنیایی دیگر ..

دنیایی متفاوت .. اما شلوغ

و من اما .. در دنیایی که جز خودم کسی را در آن نیافتم.. تنهاتر از قبل..

.......

.....

...

رفتی ..

سفر به سلامت!

لینک به دیدگاه

پروفایل رابدنام نکنیم انچه که بعضی ها دارند کاروان سراست نه پروفایل....

به سلامتی خودمون (بچه های نواندیشان)...که بچه ها توپروفایلمون گل کوچیک بازی میکنن :hapydancsmil:

لینک به دیدگاه

یه وقت هایی هست كه مي خواهي وقتي سر بر بالين مي گذاري ديگر بلند نشوي! وقت هايي هست كه چيزي در گلويت گير كرده و هيچ رقمه نمي تواني بندازیش بیرون ! فقط مي خواهي بخوابي...و ديگر بلند نشوي!

منتهي خواب هم از وجودت رخت بر بسته...

الان هم همچين وقتي است...

لینک به دیدگاه

مهرباني صدارت دل است كه مهر دل ارغواني نشانه شماست

وما از دل بي وفا آموختيم

محبتي بي دريغ را به وسعت سراي احساس

كه نسيم اين همه مهر شما

سواري است بر قامت اين همه موج ناسپاس

و نقش شما نقاشي است زبردست به ترسيم اين همه رنگ نيلي

و ستاره كبود و با سخاوت اين آسمان زميني

دل بي پرواي ماست

به فريبايي يك تنهايي مبهم در قامت اين همه سايه

لینک به دیدگاه

حســـرت به دلم موند به یکی بگم :

 

فلانی جونم .....؟

 

اونم بگه : جون دلم ....؟؟

 

بیشعــــــــورا فقط بلدن بگن بلــــــــــه یا نهایتش خودشونو با تمام احساساتشون دار بزنن بگن جونم ؟؟!!!:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

انسان ها دل دارن ... خواهشا وقتی می خواید بگید نه .... وقتی کلافه اید .... وقتی بی اعصابید ... وقتی وقتی ....

 

موبایلتون رو خاموش نکنین ....

 

می تونید بگید فلانی حوصله ندارم یا .... یا حتی سکوت ....

 

ولی لطفا موبایلتون رو خاموش نکنید !

لینک به دیدگاه

همه چیزمان به باد رفته است

دیگر بیت های حافظ کیف نمیدهد دیگر ساز غوغا نمی سازد حتی بوی نان گرم آدمی را سرکوک نمی آورد ؛ هیچ چیز سر جایش نیست همه چیزمان به باد رفته است

دیگر محرم ها و رمضان ها سبکمان نمیکند دیگر نوروزها خوشحالمان نمیکند ، بهار لوندی بلد نیست ، تابستان منگ است ، پاییز زهرماری و زمستان خفت ناک همه چیزمان به باد رفته است

دیگر تار علیزارده کیف نمی دهد دیگر پلان های بلند حاتمی مدهوشمان نمیکند ، دیگر بازی دربی تهران آشنا نیست و همه چیزمان به باد رفته است

ترانه دلبری بلد نیست آوازاخوان زیاد شده اما آواز نداریم نت ها توبه کرده اند ریتم ها 0/0 اُم شده است دیگر قلمها جوهر ناب ندارند همه چیزمان به باد رفته است

دیگر عشق نداریم عشق حرفست بجایش جنگ داریم جنگ روان ، پسر داریم مانکن پرست دخترکانی داریم زر پرست ، دیگر فرهاد نداریم همه ی مجنون ها عاقل شده اند نان شب درمیآوردند 20:30 می بینند همه چیزمان به باد رفته است

دیگر نفس جیره بندیست جان مفت است قبرها گران شده مرده ها جوانند پیرها عمر میکنند ، نرخ بیماری قلبی زیاد شده همه چیزمان به باد رفته است

دیگر شعرهایم دلچسب نیست همه اش لقلقه زبان است قلم طنازی نمیکند روسبی گری میکند کاغذ سفید نیست چشم ها سفید شده اند

دیگر همه چیزمان به باد رفته است

لینک به دیدگاه

به تکانکی انجامید(!)آدمی را بسان کتابی دریافتم و چون ورق خورد آسان می گذرد هر آینه این روزگار بلند

فصل بندی دارد همین فصل هزار رنگ زندگی ، باری که برخی سیاه و سپیدند

این مدت که بر من گذشت ، از کتاب زندگیم فصل اول نیز گذشت

ایزد میداند که چند فصل باقیست!

هرچه که بود و هست ، فصل اول تمام شد

می خواهد ادامه داشته باشد

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...