رفتن به مطلب

گفتگوی مردگان


ارسال های توصیه شده

درود...

:icon_gol:

منم مثل همه مدتها بود میخواستم برای خودم یه تاپیک بزنم و حرفامو بنویسم..

یه بارم گذاشتم اما همش کپی پیست بود از مدیر خواستم پاکش کنه...

اما حالا فقط از خودم مینویسم...

نمیدونستم تیترو چی بزارم..این عبارتو توی یه کتاب خوندم...فعلا همنو گذاشتم!!!

اسم تاپیکم که شد کپی پیست باز!!!:icon_pf (34):

بیا بخون..شاید منم 4تا حرف حساب زدم!!!:5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه

منم حرف زیاد دارم واسه گفتن!...آخه هممون یه جورایی مرده ایم!..یا به قولی ..مرده ی متحرک!..

 

اول از همه نظر خودمو در مورد ستاره آریایی میگم!..ما فکر کنم در حدود 3-4 سالی باشه که اینترنتی همو میشناسیم!..

 

یه دختر سبزاندیش..که به هیچ وجه زیر بار زور نمیره و رو عقایدی که بهشون رسیده پایبنده..

یه دختر خیلی خیلی خوب و نجیب..که لقب آبجی واقعا برازندشه..

یکی که کلی حرف داره واسه گفتن..اما سکوتو ترجیح میده

یکی که خلاقیتای ذهنش جلوتر از زمان و مکان خودشه

دنیارو یجور دیگه میبینه!..

شدیدا احساساتی .. با اینکه نمیخواد اینطوری باشه..!

شدیدا وفادار...

اهل مطالعه...

خوگشل و خانووم:hapydancsmil:..اگرچه هنوز ندیدمش!:icon_redface:

کلی روزای روشن انتظارشو میکشن...

با یه زندگی زیبا و روزهای پر از لبخند و شادی...:icon_gol:

لینک به دیدگاه

عاشق سیلور استاینم...حرفای منو اون زده انگار!!!:ws3:

من می دونم که تو خوبی

اما می دونم که خيلی خوب نيستی

می دونم که دوست دارم

می دونم که خيلی قشنگی

اما باور دارم که خوشکل تر از تو زياد هست

می دونم که عاشقتم

اما تو نمی دونی که من گاهی...

بيشتر وقت ها...

هميشه ....

دلم واست تنگ می شه.

لینک به دیدگاه

میخوام کپی پیست نکنم اما ببین چقدر قشنگه گفته سیلور:

:ws37:

بیست و پنج دقیقه مهلت

برای اینکه دوستت بدارم

بیست و پنج دقیقه مهلت

برای اینکه دوستم بداری

بیست و پنج دقیقه مهلت برای عشق

زمان کوتاهی است…

با این همه

من بیست و پنج دقیقه از عمرم را کنار می‌گذارم

تا به تو فکر کنم

تو هم اگر فرصت داری

بیست و پنج دقیقه

فقط بیست و پنج دقیقه به من فکر کن!…

بیا بیست و پنج دقیقه از عمرمان را برای همدیگر پس‌انداز کنیم:sigh:

لینک به دیدگاه

يعني بگم به معناي واقعي کلمه احمق و ساده ام.امروز به اين کشف بزرگ نائل شدم...

اينقدر امروز از خودم بدم اومد که فقط خودم ميدونم!!!

آخه يعني ديگه اينقدر؟؟؟

من کي ميخوام آدم بشم خدا ميدونه!!!

لینک به دیدگاه

چقدر این موقع سال کیف میده برای خوابیدن!!!!:bigbed:

همش دوست دارم بخوابم...

شده ام مثل جغد!!!شبا بیدارم و روزا خواب!!!!:mornincoffee:

شبا پنجره اتاقمو باز میکنم تا مثلا فضا رمانتیک بشه و آسمونو نگاه میکنم...اما دریغ از یه ستاره...هرچند بی فروغ!!!sigh.gif

لینک به دیدگاه

نمیدونم چرا چند وقت یه بار از همه چیزایی که دوست داشتم زده میشم.....از لباسا،وسایلم،کتابام،عقایدم....

پا میشم دکور اتاقمو عوض میکنم.لباسامو میریزم دور.کتابایی که دوس ندارم رو جدا میکنم و شبا بهشون چپ چپ نگاه میکنم.عقایدم هم توی این چند ساله بشدت تغییر کردن...یه روز یه حرف نویسنده یا صاحب نظر منو به وجد میاره فرداش میگم چقدر چرت میگه....

یه سری ادما برام ثابت اند و همیشه دوستشون دارم اما فقط از یه چیز زده نشده ام.....کسایی که دوستشون دارم عمیقا اما اونا منو نه یا اصلا نمیدونند!!!:hanghead:نمیدونم دلیل این همه سادگی چیه!!!:ws38:

لینک به دیدگاه

چقدر دلم میخواست منم یه قایق داشتم....

دلم میخواست شهر پشت دریاها رو پیدا کنم

اما نمیدونم چرا با قایقم سر از بیابان در آوردم!!!

لینک به دیدگاه

به راستی دریافته ام در دورانی بسیار تیره زندگی میکنم:

میخندیم اما خنده ای تلخ تر از تمامی گریه های عالم.

میخواهیم به ابرها برسم و انها را به چنگ اوریم اما دریغ از ردپایی روی زمین روی زمین حاکی از کوتاه کردن فاصله ها.

میخواهیم زندگی را مهربانتر کنیم اما هنوز با خویشتن خویش نامهربانیم!

حتی یک رویای به حقیقت پیوسته وجود ندارد.

افسوس که همچنان در زندان تنگ زندگی آهسته رنج میبرم...

لینک به دیدگاه

هرچند وقت یه بار خودمو زیر سوال میبرم.با تمام وجود علیه خودم شورش میکنم.

همه چیزو خراب میکنم.منظورم عقایدمه.

حتی در خودم هم کندوکاو میکنم...چه چیز مهمتر از خودم..ا

ین سری دقیق تر از همیشه.....میخوام ببینم چی از من درمیاد!!!!میخوام مسائل رو ساده تر کنم.فکر کردن زیادم مایه دردسره...سکوت محبوب دل منه....

حالم بهم میخوره از آدم تک صدا...از علایق کلیشه ای..آدمایی که خودشون نیستند..بیزارم از سرسپردگی

لینک به دیدگاه

تازگیا بیشتر میخندم..اما مثل یه مترسک یا مثل صورت دروغین یه دلقک!!!

توی دل مترسکی که پاهاشو بسته اند و اون فقط محکومه به دور دست ها نگاه کنه چی میگذره؟؟؟؟

 

The_Scasrecrow_by_DARKNIHILISM

 

ایستادگی و انتظار همیشه تنهایی به دنبال دارد....

لینک به دیدگاه

چند چراغ دیگر باید روشن کنم،تا مرا ببینی؟

چند قصه دیگر از شبهایم برایت بگویم تا بدانی بر من تا سپیده دم چه میگذرد؟

از چند پله دیگر باید بالا بروم و فریاد بزنم تا صدایم را بشنوی؟

چند آواز غم انگیز دیگر باید بخوانم تا احساسم را دریابی؟

چند نقاشی دیگر از چشمانت بکشم نا ببینی که چیست آنچه از عمق چشمان تو در وجود من جاریست؟

چند ستاره دیگر باید از آسمان ابری دلم برایت بچینم؟

چند تا....

چند تا...

چند تا...

یعنی هنوز کافی نیست تا سکوت شکسته شود؟sigh.gif

لینک به دیدگاه

بارون میاد شدید...چه بویی میده بوی بارون....

پنجره رو باز کرده ام.....چقدر دوست داشتنی...

چه شعر زیبایی که میگه:

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید چیز نوشت,حرف زد..عشق را یافت.....

rain.jpg

لینک به دیدگاه

از اول هفته تلاش کردم مثبت گرا باشم...کمی تا قسمتی هم موفق بودم....

به قول معروف دلخوشی ها کم نیست.....

خدایا سپاس...

چرا ما همیشه بدی ها و کمبودها رو بیشتر میبینیم؟؟؟

خیام میخونم و سهراب....اونا منو بیشتر تشویق میکنند...

واژه ها را باید شست!!!!!!!!!!!!

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

همش دروغ بود..تو یه دروغ بزرگ بودی....

درسته که حق مرده و خدایی برای اجرای عدالت نیست ولی بدون که به مقصد نمیرسی....

امروز 30 اردیبهشت سال 91 من اینو بهت گفتم....

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...