رفتن به مطلب

ماجراهای من و دلارام!!!


Mehr@z

ارسال های توصیه شده

ماجراهای من و دلارام رو تو این تاپیک بخونید

 

پ.ن: دلارام همون دوست دختریه که عمری دنبالش بودم و همیشه منو تو هچل میندازه!

 

اگه شما هم با دلارام خاطره دارید اینجا بنویسید :w02:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 43
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

خونه دلارامینا تو اتاقش بودیم که یهو دیدیم صدا در اومد , سریع من و تو کمد اتاقش قایم کرده, باباش اومد تو اتاق, من حالا نفسم و حبس کردم صدا ازم در نیاد , باباش داشت میرفت که یهو صدا اس ام اس موبایل من از تو جیبم در اومد و ....

پس شد آن چه شد ...

ای تف به گور پدرت ایرانسل با اون آهنگای پیشواز رایگانت ....

لینک به دیدگاه

یه معتادی 3 بار زنگ در خونه رو زده واسه گدایی , زنگ چهارم شاکی شدم اومدم دمه در با شلوارک و رکابی در و واکردم گفتم میری یا بزنم صدا سگ در بیاری , دیدم دلارام پشت دره که 4 ساله دنبالشم مخشو بزنم.... معتادم از پشتش داره بهم بیلاخ نشون میده هرهر میخنده .... :gnugghender:

لینک به دیدگاه

مادرم صب گفته سعید من با خواهرت میرم خرید, تا عصر نیستم مادر, ناهار خودت یه چی بخور,

منم کلی خرذوق زنگ زدم دلارام و راضی کردم آوردم خونه, تا چراغا رو خاموش کردم, شمعارو روشن کردم اومدم با دوستت دارم شروع کنم دیدم زنگ میزنن, آیفون و برداشتم دیدم پسر خواهرمه, میگه دایی مامان جون گفت من ظهر بیام اینجا , کلید داده , ولی اومدم تو یه کفش دخترونه دیدم, بگو کارت تا کی طول میکشه که من یه دوری همین اطراف بزنم بیام

گفتم باریکلا , چقد تو خواهر زاده ی فهمیده و جیگری هستی دایی, زن دایی تا 45 مین دیگه میره, بعدش بیا با هم بریم یه پیتزا مشتی بهت بدم,

رفت و پیتزا رو بهش دادم و شب اومدن خونه ما, بابام عیدیامونو داده, پسر خواهرم اومده به من میگه دایی تروال و رد کن بیاد, البته فک نکنی من دهن لقم و حق سکوت میگیرما, ولی خوب من تو سن خرج کردنم دیگه

شمام که دایی فهمیده ای هستی :w16:

لینک به دیدگاه

دیدم بغل خیابون یه پیرزنه وایساده و یه دختر داف واسه سوار شدن , پیر زنه رو رد کردم , دختررو سوار کردم , تو ماشین کلی باش تیک زدم , بعد یه رب حرف و پیشنهادای بیشرمانه , گفت آقا یه لحظه بزن بغل , تا زدم گفت دوربین مخفی بود آقا ..

پیاده شدم هی اینور اونور نگاه می کنم , یکی از مسئولاشون اومد طرفم , بش دو تا تراول دادم که آقا پخشش نکنید مرامی , گفت باشه , رفتم خونه دیدم بابام چپ چپ نگاه میکنه , دلارام 20 تا اس ام اس فحش برام زده , فهمیدم پخش مستقیم بوده دوربین مخفیه ... :sad0:

لینک به دیدگاه

هی با خودم فک کردم کدوم شماره دلارام بود؟ کدوم نیوشا؟ کدوم ستاره ؟ کدوم مهشید؟ کدوم یلدا؟

گفتم فایده نداره , سوتی میدم به فنا میرم, بذا دلارام که از همه بهتر بود و نگه دارم بقیشون بی خیال دوباره بعدا پیدا می کنم

به همشون زدم

" سلام دلارام جونم, تو خوبی نفسم ؟ دلم برات تنگ شده جوجوی من"

دیدم همه شاکی جواب دادن دلارام کدوم خریه کثافت, اسممم یادت رفته, برو گمشو

گفتم ای به خشکی شانس , یعنی یه دونشونم دلارام نبود؟

یهو دیدم یه اس ام اس اومد

" خیلی بی معرفتی, همش من باید ازت سراغ بگیرم؟ تو یه بار نباید بپرسی دلارام مرده یا زنده ؟ دیگه نمی خوام ریختتو ببینم, گوشیمم از همین الان خاموش می کنم, کثافت بی معرفت " :whistles:

لینک به دیدگاه

دلارام بم میگه سعید یکی هست هی زنگ میزنه مزاحم میشه, گیر داده میگه با من دوست میشی خوشگل خانوم,

تیریپ غیرت برداشتم صدامو کلفت کردم

شمارشو گرفتم تا برداشت گفتم

" نشنوم دیگه به شماره نامزد من زنگ زده باشی , وگرنه خشتکتو میام پرچم میکنم بچه "

اومدم قط کنم دیدم از اونور صدا میاد قط نکن شازده, دیدم صدا بابامم میاد که چه غیرتی هم شده نفله واسه من , پات برسه خونه قلمش کردم,

مامانمم میگه رفتی نامزد کردی ورپریده , چیز خورت کردن خاک بر سر ؟ "

چند دقیقه بعد دیدم داداشم با شماره خودش بم اس ام اس داده

" اینم به تلافی اون دهن لقی که سر دو ترم مشروطی من جلو مامان بابا کردی, پول یه خط جدید رفت تو پاچم ولی خیلی بیشتر بم حال داد جیگر "

لینک به دیدگاه

با دلارام تازه آشنا شده بودم, بش گفتم من معماری ارشدمو آکسفورد خوندم, خانوادم اونورن , خودم اومدم اینجا که با یه دختره نجیب ایرونی ازدواج کنم و ببرمش با خودم,

دلارامم خر کیف شده بود کلا کم ما نمی ذاشت , هر چی میگفتیم گوش میکرد

یه سری با خواهرش و دوست پسر خواهرش رفتیم بیرون,

, دوست پسر خواهرش منو دید گفت به به , این که داش سعید خودمونه,

گفتن مگه شما همو میشناسید,

پسره گفت اره بابا , ما کاردانی و با هم خوندیم تو آزاد ساوجبلاغ, بعدش این سعید رفت که رفت, حالا از شما شنیدم که رفته کاردانی به کارشناسی و ارشد و مثکه آکسفورد خونده اومده .... :ws28:

لینک به دیدگاه

رابطم با دلارام خیلی سنگین شده بود , کم کم می خواستم موضوع ازدواج و باهاش مطرح کنم , واسه محکم کاری یه فالگیر فرستادم سراغش که بش بگه با اولین پسری که میاد خواستگاریت و اسمش سعید ازدواج کن که همش خیر و صلاح و خوشبختیه فرداش با مامان و بابام رفتمیم خواستگاری تا رسیدیم جلو در دیدم یه خانواده دیگه از خونشون اومدن بیرون پسره به مامانه میگه " مامان جون دیدی گفتم بیا بریم , سنگ مفت گنجیش مفت , شاید دادن دخترشونو؟ " مامانه هم میگه " آره سعید جان , من فک نمی کردم عمرا کسی به توی یه لا قبا زن بده , چه برسه اینا با اون دختر خوشگل و این وضع مالیشون "

لینک به دیدگاه

سفارش دادم یه کیک تولد توپ گرفتم واسه تولد دلارام سوپرایزش کنم, بردم گذاشتم تو یخچال خواهرمینا خواهرم که تا عصر اداره بود, به بچه خواهرمم سپردم , ایلیا به این ناخونک نزنیا, مال یکی از همسایه هاس, ببینه دست زدی کلتو میکنه عصری اومدم قبل اینکه خواهرم بیاد کیک و ببرم دیدم نصفش نیست, شاکی یه نگاه به ایلیا کردم میگه دایی به خدا رفتم در خونه ی همه ی همسایه هامونو زدم, همشون گفتن مال ما نیست , بعد خوردم تازشم وقتی نصفش کردم از وسطش کارت تبریکت و در آوردم دیدم چی نوشتی ,همین که به مامانم نمیگم واسه کی گرفتی برو خدا رو شکر کن بی حیا .... به اون نصفه دیگه هم دست نمی زنی , واسه بابا مامانم نگه داشتم

لینک به دیدگاه

اومدم خونه با کلی آب و تاب به بابا گفتم که اولین حقوقمو واسه تو و مامان بلیط گرفتم برید دبی عشق و حال, بابام یه لبخندی زد, بلیطا رو که گرفت گفت:

" دستت درد نکنه پسرم , پسر عمت الان زنگ زد بم گفت, بعدشم گفت که به چه قصدی اینکارو میکنی , آخرشم گفت بت بگم تا تو باشی دیگه تک خوری نکنی و منو بپیچونی, فردا صب میریم با مادرت , به مش قاسم سپردم هر یه رب یه بار بیاد در خونه رو بزنه, اگه وانکنی کیلید بش دادم خودش بیاد تو"

 

:hapydancsmil:

لینک به دیدگاه
تموم شد؟:sigh:

 

نه بابا خاطره که تموم نمیشه

 

یه دختر غریبه بهم مسیج داده بود که از شما خوشم اومده, گفتم حتما دلارام اینو فرستاده منو امتحان کنه ,

منم پا ندادم و پروفایلشو دادم به رفیقم , دو هفته ای میشه با دلارام به هم زدم و فهمیدم آشناییتی با دختره نداشته, هفته پیشم عروسی دختره با رفیقم بود,

بابای دختره هم یه ویلا تو شمال کادو داد سر عروسی به رفیقم ... :sigh:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...