قاصدکــــــــ 20161 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ يكي از دختراني كه به سبب عشق و دلدادگي زئوس شهرت جهاني يافت اروپ (europa) يا اروپا بود ،وي دختر پادشاه سيدون بود .اما بر خلاف يو (يكيديگر از معشوقه هاي زئوس ومادر هركول ) كه براي رسيدن به اين شهرت بهايبسياري پرداخت ، اروپ بسيار خوشبخت بود .در داستان نيامده كه در هنگامربودن اروپا هرا چه مي كرده است ،ولي كاملا آشكار است كه در بي خبري به سرمي برده است و شوهرش رها و آزاد كه هر كاري كه مي خواهد انجام دهد . در يك بامداد كه زئوس بي دغدغه به تماشاي زمين نشسته بود ، ناگاه منظره ايزيبا را در پيش روي خود ديد .اروپا خيلي زود از خواب بر خاسته بود و ماننديو از ديدن خوابي ناراحت شده بود ،زيرا اين بار بر خلاف گذشته خواب نديدهبود كه خدايي عاشق وي شده است ، بلكه خواب آن دو قاره اي را ديده بود كههر يك در هيئت و صورت يك زن مي كوشيدند او را تصاحب كنند : آسيا مي گفت كهوي او را زائيده است پس حق دارد او را تصاحب كند ، و آن ديگر كه هنوز بينام بود ، اظهار مي كرد كه زئوس دوشيزه را به وي خواهد داد . چون اروپا از آن خواب شگفت انگيزخود كه در سپيده دم ديده بود بر خاست ،تصميم گرفت ديگر نخوابد ، بلكه دوستان و همقطاران خود را كه همه دخترانهمسال وي و از طبقه اعيان و اشراف بودند به سوي خويش فرا بخواند واز آنهابخواهد كه با وي به مرغزارها ي پر از گل و شكوفه كنار دريا بروند .آنجاوعده گاه مورد علاقه شان بود ، خواه براي رقصيدن يا تن شستن در دهانه رودخانهيا براي چيدن گل . در اين هنگام همه سبد آورده بودند چون مي دانستند گلها اكنون كاملا شكوفاشده اند .سبد اروپا از طلا ساخته شده بود و نقوش زيبايي بر آن نقش بستهبود ،شگفت انگيز اين كه اين نقوش تصويري از داستان يو بود و سفر او هنگاميكه به هيئت گاو ماده در آمده بود ،و نيز كشته شدن آرگوس و نوازش دادن اوبه دست خدايي هرا و مبدل شدن دوباره يو به يك زن .اين تصوير همان گونه كهگمان مي رفت ديدني بود و با كمال شگفتي آشكار بود كه شخصي مانند هفااستوسصنعت گر و هنرمند چيره دست كوه المپ آن را رقم زده . براي پر كردن چنين سبد زيبايي گلهاي زيباي فراواني ديده مي شد ، گلهاي عطرآگين نرگس و سنبل و بنفشه و زعفران و از همه درخشان تر گل سرخ وحشي بسيارزيبا. دختران كه در پهنه مرغزار پراكنده شده بودند ،زيباترين دوشيزگانزيبا رو بودند سرگرم چيدن گلها شدند .اما اروپا در ميان آن ها همچون الههعشق بود كه در ميان گريس ها (دختران زيبا رو) مي درخشيد. و درست همين الههعشق بود كه ماجرايي به وجود آورد كه پس از آن روي داد . همان هنگام كهزئوس به اين منظره زيبا از آسمان مي نگريست الهه عشق كه تنها الهه اي بودكه مي توانست بر زئوس غلبه كند با پسر شيطانش ، كيوپيد (تير انداز تير هايعشق) مي گشت ،يكي از تيرهايش را به قلب زئوس زد و زئوس (اين خداي بيچاره)بي درنگ و ديوانه وار عاشق شيداي اروپا گشت . هرا در آن هنگام از آن محلدور بود ولي زئوس پنداشت كه بهتر است شرط عقل ،احتياط را از دست ندهد .پيشاز ظاهر شدن به اروپا خود را به يك ورزاء (گاو نر) بدل كرد . البته نه ازآن گاو هايي كه در آخور ها و مراتع ديده ميشوند ، بلكه از آن ورزاء هاييكه تا كنون پا به عرصه وجود نگذاشته اند به رنگ بلوطي كه حلقه اي سفيد برپيشاني داشت و شاخ هايش به شكل حلال ماه بود كنند) ورزا به حدي آرام و رام بود كه دخترها از آمدنش نهراسيدند ، بلكه درعوض همه پيرامونش را گرفتند و او را نوازش كردند و بوي عطر آسماني كه ازاو به مشام مي رسيد بوييدند ،بويي كه از بوي گل هاي عطر آگين دل انگيزتربود . ورزا پيش پاي اروپا بر زمين نشست و با اين عمل خواست پشت پهن خود را به آندختر بنمايد ،و اروپا ساير دختران را خواند تا بر پشت وزرا بنشينند . بي ترديد همه را مي تواند بر پشت خود بنشاند به حدي رام و نجيب است كه مي شود نگاهش كرد.او به ورزا نمي ماند بلكه به انساني كاملا واقعي كه فقط سخن گفتن نمي داند . اروپا لبخند زنان بر پشت ورزا نشست اما دختران ديگر هر چند كوشيدند وشتابان در پي آن آمدند فرصت نيافتند[ورزا بي درنگ به پا خواست و بي درنگبا شتابي زياد به سوي ساحل دريا رفت و بعد نه در دريا بلكه بر سطح آن ، برفراز دريايي بي كران و ، پيش رفت .وقتي كه او مي رفت امواج از پيش او ازحركت باز مي ايستاد و تمامي موجودات كه در ژرفاي دريا بودند بالا آمدند وسر در پي او نهادند و با او همگام شدند : يعني خدايان شگفت انگيز درياها از جمله نرئيد ها كه بر پيسو ها (دلفين) سوار بودند ،تريتون شيپور زنان و ارباب دريا ها پوزيدون برادر خود زئوس . اروپا كه از ديدن اين همه موجودات شگقت انگيز و از حركت آب دريا به وحشتافتاده بود با يك دست شاخ ورزا را گرفت و با دست ديگر پيراهن ارغوانيش راگرفت تا مانع خيس شدن آن شود. باد ،چين و شكن هاي ژرف (پيرهن)را عين باد بانكشتي كه شكم ميدهد شكم داده بود واورا نرم نرمك از جا تكان مي داد.اروپا در دل به خود گقت كه اين موجود نمي تواند ورزائي واقعي باشد ،وبيترديد يك خداست.ملتمسانه با او سخن گفت و تقاضا كرد به او رحم كند و او راتنها و بي كس در جايي رها نكند . ورزا در پاسخ به او گفت كه درست حدس زدهاست كه او كيست و نبايد از او بترسد .او زئوس است ،خداي خدايان و چون اورا بسيار دوست مي دارد دست به چنين كاري زده است و او را به جزيره كرت ميبرد كه جزيره خود زئوس است .يعني به جايي كه مادرش او را پس از تولد آوردو از كرنوس پنهان كرد و در اينجا بايد براي او :پسران افتخار آفرين كه عصاي سلطنتشانبر تمام انسانهاي زمين فرمان خواهد راندبزايد. البته همه چبز همچنان گذشت گه زئوس گفته بود .كرت پديدار شد و درآنجا فرود آمدند و فصول كه همانا دروازه بانان اولمپ بودند اروپا را آمادهكردند .پسران اروپا آدميان نامداري بودند نه تنها در اين دنيا بلكه در آندنيا نيز. در آنجا دو تن از آنها به نام هاي مينوس و رادامانتوس در پيگسترش عدل در زمين به مقام قاضي مردگان رسيدند .اما نام اروپا بهترين نامياست كه جاودانه ماند . لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده