رفتن به مطلب

تراژدی نامه های لرنا نوشت...


ارسال های توصیه شده

به نام خدا

 

خیلی وقت بود توی وبلاگ و دفترچه و روی میز های دانشگاه و زیر آی دی یاهو یه چرت و پرت هایی مینوشتم اینکه میگم چرت و پرت شکسته نفسی نیست چون واقعا مطالب پراکنده و گاها بی مفهومی بودند و هستند

 

 

اما امروز طی یه تصمیم انتحاری(انتهاری،انطحاری...) تصمیم گرفتم اینجا جمعشون کنم تا هروقت دلم خواست دوباره بخونمشون همش 1 جا جمع باشه

 

و درضمن کجا از اینجا بهتر که شاید عضو شدن تو دنیای مجازیش خیلی رو دنیای حقیقی من تاثیر گذاشت (تاثیر خوب و بد باهم...)

 

 

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 42
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

مهربانم گوش کن

 

گویی...

 

هیچ کس یاد پرستو ها نمی افتد

 

کوچ ما دیگر نه با فصل است

 

فصل هم دیگر به باغ ما نمی افتد

 

 

 

 

این ترانه ای بود که داخل ماشین پخش میشد به شیشه ها تکیه داده بودم اواسط آبان بود تازه هوا سرد شده بود بارون هم به شکل عجیبی میبارید گاهی تند تند و گاهی نرم نرم

 

داخل جاده ای که فقط 2 تا ماشین میتونست ازش عبور کنه

 

برگ زرد درختا خیس خیس بود بهشون که نگاه میکردم سرمای عجیبی حس میشد

 

تو اون لحظه هم خوشحال بودم هم ناراحت

 

خوشحال برای تک تک ارکانی که دست به دست هم داده بود تا روح منو تازه کنه و ناراحت برای تنهاییم

 

افسوس که دیگه اون جمعه تکرار نشد

 

جمعه ی بعدش تو 1 مهمونیه خیلی شلوغ بودم و باز هم هم خوشحال بودم هم ناراحت

 

خوشحال برای اینکه بالاخره اون جمعه های تنهایی تموم شد و ناراحت برای از دست دادن تنهاییم

 

 

 

عجب چیز مزخرفیه این اقتضای سن...:sigh:

لینک به دیدگاه

همیشه تو فیلم های هندی عاشق طرز و سبک نگاه کردن شاهرخ خان به کاجول بودم نگاه به شدت مردانه ای که آمیخته با عجز و دلباختگی و غرور خاصی بود....

 

 

این نگاه رو هیچ وقت تو صورت هیچ مردی ندیدم حتی تو فیلم های دیگه...

 

به راستی که چه هنرپیشه اییه این شاهرخ خان چون هنرپیشه های دورو برم هیچ وقت نتونستن مثه اون بازی کنن :sigh:

 

 

 

 

images?q=tbn:ANd9GcSePvCJIUDmdYsm9SEmkRobWAPfb9QmjYSI1-44VEU4e6XGS87oCJa144KcHw

 

 

 

 

 

images?q=tbn:ANd9GcTaJOYEn4MqCLKBfnng07bOlWRhdCZDmCRvvI1NlnpnlEhuDMdRJkS77vCNCw

 

 

 

 

 

images?q=tbn:ANd9GcSALdbwS65WqKgbpsimjzp_4EFb1IRnA6dUN7_W--avO75IV28WChw7I66qGQ

لینک به دیدگاه

تحلیل شخصیت آقا جواد:

آقا جواد مرد 55 ساله ایست که 1 دکان تراشکاری نزدیک ترمینال داره

آقا جواد مرد بسیار مدرنی هستش همیشه همسرش فاطی خانوم تو مهمونی هابدون روسری میگرده حتی اگه همه روسری داشته باشند

تابستون و زمسوتن همیشه تی شرت تنشه

آقا جواد اکثر اوقات مسته و بساط عرق و ورقش همیشه به پاست

پسر بزرگش چند وقت پیش با دوست دخترش ازدواج کرده و پسر کوچکترشم مونده میون این همه دوست دختر خوشگل کدومو انتخاب کنه

جزو نفرات اولیه که تو شهر ماهواره خریده و همیشه هم پایه ی رقص و آوازه

 

 

اما آقاد جواد ویژگی های دیگه ای هم داره:

آقا جواد سبیل های بنا گوش دررفته ای داره

آقا جواد تو خونه ریاست میکنه و اگر 1 شب غذاش حاضر نباشه یا باب میلش نباشه سفره تو کوچست

آقا جواب از خوردن لاشه ی مرده که به اسم کباب رنگش کردند با پیاز و دوغ لذت میبره اصلا به نظرش مرد باید همیشه دوتا بو رو بده:1)بوی پا 2)بوی پیاز

آقا جواد محرم ها که میشه نذری میده

 

 

 

 

 

 

پی نوشت:آدم بین دندونای کروکدیل گیر کنه اما بین سنت و مدرنیته گیر نکنه!:sigh:

لینک به دیدگاه

صحبت هایی چند در چت روم

 

+دختر:سلام

-پسر:سلام عزیزم خوبی؟asl plz

+سیما هستم 19 ساله از ...

-منم وحید هستم 25 ساله از...

+خوشبختم

-منم خوشبختم خوشگلم

+شما از کجا میدونیم من خوشگلم؟:ws52::ws52:

-از طرز حرف زدنت مطمئنم که صورتتم مثه ماهه آسمونه

 

 

 

 

 

 

پرده ی دوم :همان دختر 9 شب از کلاس زبان در حال عبور از کوچه است و همان پسر با دوستانش سر کوچه وایساده!(هیچ کدام خبر ندارند دیشب در یاهو باهم چت میکردند)

 

پسر خطاب به دختر:ببین من اگه جای تو بودم کلیه هامو میفروختم دماغمو عمل میکردم...

دوستان پسر+پسر:هر هر هر:ws28:

 

دختر با خودش::sigh:بهتره امشب با اون پسره تو یاهو کمی مهربون تر باشم گویا با این اراذل خیلی فرق داشت و به نظرش من خوشگل بودم...

 

 

 

پی نوشت:ای لعنت به تکنولوژی که خوش میاد اما فرهنگش نمیاد...:4564:

لینک به دیدگاه

بعضی روزا تو زندگی هست که از لحظه ای که خواب پا میشی ناخوشی!

 

از رختخواب به سختی کنده میشی و دلتنگی دلتنگ آدمهایی که بودند یا شاید اصلا نبودند یا تو ذهنت با بیچاره ها همزاد پنداری میکنی میبینی خودت از همه بیچاره تری!کلا هرچی گذشتتو مرور میکنی خاطره ی خوشی توش پیدا نمیکنی انگار همشو فراموش کردی یا از ذهنت پاک شده کلا الکی الکی کلافه و افسرده ای...:sigh:

 

 

یه بار که سرما خورده بودم دکتر بهم 1 جور قرص داده بود که بعد از خوردنش احساس سرگیجه ی لذت بخشی میکردم و ته دلم احساس ضعف میکردم و اختیار پلکامو از دست میدادم وچندین ساعت خوابم میبرد یه جوری انگار قرص ها برا چند ساعت منو از این دنیا می کند!

 

خیلی دوست داشتم دوباره اون احساس رو تجربه کنم ولی راهش چی بود؟

 

خواب؟

بی هوشی؟

سیگار و مشروب و افیون؟

 

یا مرگ؟

 

 

الان که نگاه میکنم میبینم راهش فقط و فقط تو اون کلاف سر درگم خاکستری رنگه که تو کاسه ی مغز جاداده شده!

 

یا درستش کن یا اگه عرضه ی درست کردنشو نداری بندازش جلو سگ!

لینک به دیدگاه

این عادت هم چیز عجیبیه ها...

 

آخرش نفهمیدم با ارزشه یا بی ارزشه؟

 

خوبه یا بده؟

 

یه بار به یکی گفتم خیلی بهت عادت کردم قند تو دلش آب شد به یکی دیگه گفتم برگشت با ناراحتی گفت:فقط عادت کرده بودی؟:ws52:

 

 

خدایا این مردم چرا یاد نمیگیرن یه حاله رو حرفاشون نکشن

 

تازگی ها هرکی حرف میزنه باد 1 ساعت و نیم بشینم تحلیل کنم تا بفهمم منظور اصلیش چی بوده!

لینک به دیدگاه

حوصله ندارم!

 

حوصله ی حرف زدن ندارم

 

حوصله ی تقلب کردن ندارم

 

حوصله ی با شعور بودن ندارم

 

حوصله ی زنگ موبایلمو ندارم

 

حوصله ی پست دادن ندارم

 

حوصله ی درس خوندن ندارم

 

حوصله ی فکر کردن ندارم

 

بابا جان من فقط حوصله ندارم...:w000:

لینک به دیدگاه

خیلی جالبه

 

تمام عمرمون رو صرف میکنیم تا همه بهمون بگن وای موش بخوردت این یکی چقدر خاصه!

 

اون وقت سر 25 یا 30 چشتو وا میکنی میبینی بهترین سالهای عمرتو در حسرت لذت عوام بودم از دست دادی!

 

پی نوشت:می ساغرو باده و معشوق و بچسب منصور حلاج شدن هیچ کیفی نداره!

لینک به دیدگاه

دوتا علاقه ی منو هیچ وقت کسی نپسندید و من همچنان سمجانه پاش وایسادم

 

 

1)رژلب قرمز

 

0p3ubj0zd298axyouaju.jpg

 

 

 

 

 

 

2)موهای قرمز خیلی خیلی خیلی بلند

 

 

vfkqa84ueup0vxgddrt.jpg

لینک به دیدگاه

یادمه آخرین باری که از ته دل به خودم خندیدم همین چند هفته پیش بود

از دانشگاه که برمیگشتم تقزیبا هوا تاریک شده بود از جایی که از اتوبوس پیاده میشی تا خونه ی ما تقریبا یه کوچه ی پهن هست

تا از اتوبوس پیاده شدم یه هویی دلم برا مادرم که سر کار بود و پدرم که از صبح ندیده بودمش تنگ شد حالا نمیدونم اون احساس بهانه بود یا واقعا یه عشق خالص کودکانه بود که حتی اشکامم اومد:w58:

 

 

تو همون کوچه به یکی از فامیلامون برخوردم که اونم تا منو دید گفت چرا چشمات قرمزه؟

منم الکی گفتم به عینک عادت ندارم!ماله اونه....

 

حتما پیش خودش فکر کرده تازه با بوی فرندم کات کردم:ws28:

 

بعد دیگه تا خونمون همش به خودم خندیدم!

 

پی نوشت:یاد بگیریم هیچ وقت یه تنه به قاضی نریم و قبلش با طرف راجع به مشکلش اینترویو کنیم:w16:

لینک به دیدگاه

از قدیم گفتن پارو دم هرکی بذاری صداش درمیاد

 

 

 

بمیرم برا خودم که پا رو دمم هم گذاشتن و جیک نزدم!

 

 

پی نوشت:تاحالا دیدید کسی برا حماقت های خودش بمیره؟:sigh:

لینک به دیدگاه

اوج سفاهت رو زمانی مشه درک کرد که وقتی داری با 1 مغز فندقی راجع به دموکراسی کوروش کبیر حرف میزنی از نمیدونم کجاش سند دربیاره که کوروش که انقدر که مایه ی مباهات شما اینوری ها هستش چند تا زن داشته در صورتی که ولی و سرور ما همش 1 دونه زن داره...:icon_pf (34):

 

 

پی نوشت:سر کوه بلند تاکی نشینم؟؟؟؟عزیز بش به کنارم:hapydancsmil::ws28:

 

پائین کوه نمیشه عزیز بشه به کنارش؟:ws52:

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

لعنت به آدمایی که هروقت میخای از مصاحبت باهاشون پرهیز کنی نمیدونم خدا از کجا یکیشونو میندازه تو کاسه ات!

 

گرگ ،گرگ واقعی

 

اولش که میان فرشته ان ... بعد دوساعت میبینی ای آقا.... چقدر تو ساده ای!بعدشم بعد از ضربه ای که میخوری لوح حماقت رو با افتخار میندازی گردنت و تیریپ افسردگی برمیداری ...

 

کاش تو دنیا یه رشته ای بود به اسم آدم شناسی !فکر کنم از این لیسانس های کشکی بیشتر به دردمون میخورد

 

حالا که نیست ترجیح میدم در دنیا رو رو خودم ببندم تا به شغال جماعت باج بدم

لینک به دیدگاه

خدایا اینترنت ملی سزای ما نبود

حکومت ترسو را بر هیچ ملتی حاکم نکن حتی حیوانات فاقد شعور

اینترنت ملی یعنی خداحافظ دوستان خداحافظ آزادی خداحافظ آزادی

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

 

لینک به دیدگاه

زمانی که توی شب برق میره خیلی زمان باحالیه همه در حال جنب و جوش یکی شام میپزه یکی تلوزیون میبینه یکی درس میخونه یهو که برق ها قطع میشه همشون متوقف میشن و برا چند لحظه سکوت میکنن

 

این آرامش چند ثانیه ای از بهترین نوع آرامشیه که من تاحالا دیدم نمیدونم چه رازی توی اون تاریکی گذرا هست

 

کاش خدا هم یکم به این اختراع ناقص بشریت نگاه میکرد شده برای چند لحظه این کره رو که دیگه سر خودشم از این همه چرخیدن گیج میره نگه میداشت و یه آرامشی شبیه رفتن برق توی شب به چند هزار میلیارد مردمی میداد که همشون سرگیجه گرفتن

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

با هزار مشقت تن خسته ی خود را تا روی چند پر که اسمش رختخواب است میکشی به نظر خودت تمام شد امروز هم شرش کنده شد حال وقت توست تا بخوابی و نفسی بکشی چشم ها که خسته میشوند پلک هایی که از فرط خستگی برق میزند آرام روی هم می آیند تازه آغاز ماجراست آدم ها رفته اند حضور فیزیکی ندارند وقایع و حوادث گذشته اند و حال نوبت صداهاست!

 

صداهایی که در طول روز شنیدی دست بردار نیستند در گوشت میپیچند و میپیچند و تکرار میشوند شخص ثانی با اهنگ یکنواخت دیوانه کنده ای صدایت میزند نامت را صدا میزند نه یک بار نه 10 بار...

 

وقتی در روز گوشت را برای نشنیدنشان گرفتی شب همین گوش لامصب با آغوش باز از این صدا ها پذیرایی میکند

 

مثله گرد بادی که خودش هم میداند اضافی است میپیچد و میپیچد در مغزت طنین انداز میشود

 

خدایا من اضافی هستم یا این صداها؟خواب راحت میخواهم:sigh:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...