رفتن به مطلب

این منم ؟!!


ارسال های توصیه شده

سلام.

جالبه می خوام کاریو شروع کنم که نمی دونم تداوم داره یا نه !! امیدوارم داشته باشه .

من سیستم خاص ادبی خودمو دارم :ws51: برای همین متخصصان علم و ادب از من ناراحت نشن که چرا نثر من این طوره !!!!

من اهل شعر نیستم اما از نوشتن خوشم میاد و هر از چند گاهی خاطرات خودمو مینویسم .کلا یک دفعه حس نوشتن پیدا میکنم و می نویسم .از همه چیز از درو دیوار از اینو و اون :ws51: کلا از این بعد میام اینجا و مطالبی مینویسم .

هنوز هم نمی دونم مخاطب من کی ممکنه باشه یا اینکه بخوام برای کی بنویسم .فقط مینویسم شاید یک روز بیام 20 خط در مورد ایلیا بنویسم شاید یک روز 1 خط در مورد محمد :ws3: اینا را دارم میگم که بدونید که دنبال هدف خاصی تو نوشتههای من نباشید :icon_gol:

لینک به دیدگاه
سلام.

جالبه می خوام کاریو شروع کنم که نمی دونم تداوم داره یا نه !! امیدوارم داشته باشه .

من سیستم خاص ادبی خودمو دارم :ws51: برای همین متخصصان علم و ادب از من ناراحت نشن که چرا نثر من این طوره !!!!

من اهل شعر نیستم اما از نوشتن خوشم میاد و هر از چند گاهی خاطرات خودمو مینویسم .کلا یک دفعه حس نوشتن پیدا میکنم و می نویسم .از همه چیز از درو دیوار از اینو و اون :ws51: کلا از این بعد میام اینجا و مطالبی مینویسم .

هنوز هم نمی دونم مخاطب من کی ممکنه باشه یا اینکه بخوام برای کی بنویسم .فقط مینویسم شاید یک روز بیام 20 خط در مورد ایلیا بنویسم شاید یک روز 1 خط در مورد محمد :ws3: اینا را دارم میگم که بدونید که دنبال هدف خاصی تو نوشتههای من نباشید :icon_gol:

 

اصطلاحا به اين ميگن :

 

تولد يك نويسنده !

 

امين جان .. تولدت مبارك ! :4uboxsmiley:

لینک به دیدگاه

من که هنوز شروع نکردم ارمان جان .مرسی ایلیا .

دوستان در این تاپیک در مورد کلمه من زیادخواهید شنید .اخه من ادم مغروری هستم :ws2: .

من در مورد شیوه های مختلف نوشتن اطلاعاتی ندارم چون سبک خودمو اجرا میکنم .نوشته های من مثل تابلوهای پیکاسو می مونن . :w16:

اما چیزی که هست اینه که مینویسم چون نوشتنو دوست دارم .شما هم بنویسید .فقط امیدوارم ادبیات را زیر سوال نبرم .

من نوشته ها و داستانها را که می خونم اغلب سرانجامشون مشخص هستش .که به نظر من نباید این طورباشه .بذارید یک داستان کوتاه براتون بنویسم که بدونید دوست دارم چه طور بنویسم .

داستان:

روزگاری مردی زندگی میکرد که تنها هدفش تو زندگیش کمک به دیگران بود .اینقدر دوست داشت کمک کنه که یادش رفته بود خودش بیشتر از همه به کمک نیاز داره :jawdrop:

زندگیش این شده بود که ببینه کی کمک نیاز داره تا 3 سوت بره به سمتش .مردم اسمشون گذاشته بودن کمکمن .

کمکمن قدرتهای ویزه ای هم داشت مثلا می تونست رو دستاش راه بره یا اینکه یک چشمی کتاب بخونه می تونست به مدت 2 دقیقه نفسشو تو سینه حبس کنه خلاصه ادم خفنی بود در نوع خودش .بیچاره پول و مول هم نداشت و از مردم هم خجالت میکشید پول بگیره :ws44: زندگی خوبی نداشت اما راضی بود چون هدفش کمک بود که این کار را هم انجام میداد :w16:

به مدت 1 هفته به همه کمک کرد همه تو خیابونها داد می زدن کمکمن بیا کمک اون هم میومد و یاری میراند .تا اینکه بعد از یک هفته بر اثر گشنگی و بی پولی مرد .

لینک به دیدگاه

درود

امین جان

نگارش داستان قواعدی دارد

البته مهمترین بخش داستان ایده ی آن است که شما نشان دادید از ایده های جدید و زیبایی برخوردارید که خواننده را غافلگیر می سازد

اما نمی بایست از بحث پردازش و پرداخت غافل گردید

داشتانی را که شما در چند سطر بیان کردید می توانید با کمی تامل و صحنه سازی به داستانی کوتاه و جذاب بدل ساخت

امیدوارم که شما به این سمت و سو بروید تا نوشته هایتان از یک ایده پردازی خام به یک داستان زیبا بدل گردد

لینک به دیدگاه

امیر جان درست می فرمائید.من هم سعی میکنم کم کم پخته بشم تا اخرش که بسوزم :w16: اما تا اون موقع باید تحملم کنید :ws51: .بعد هم اینکه جدا خوشحال میشم کارمو نقد کنید اینو صمیمانه از دوستان می خوام که نظر بدید .البته خوب قرار نیست همیشه داستان بگم .گفتم که هر چیزی ممکنه گفته بشه :ws50:

لینک به دیدگاه

داستان شیخ :

شیخ زمانی حرفای قشنگی میزد ملت همه خودشونو برای شندین حرفای شیخ میکشتن پیرو جوون دوسش داشتند شیخ هم مردمو دوست داشت و از اینکه مردم به حرفاش گوش می کردن خوشحال بود .خود شیخ نمی دونست برای چی مردم به حرفاش گوش میدن نمی دونست اصلا برای چی داره حرف میزنه .فقط حرف میزد، مردم هم فقط گوش میکردن !!!! :ws51:

تا اینکه روزی از روزها شیخ برای اینکه با کشورهای دیگه اشنا بشه قصد سفر کرد .رفت یک کشور دیگه و تا رسید خواست برای مردم صحبت کنه همین کار را هم کرد اما مردم به حرفاش گوش که نکردند هیچ زبانش را هم بریدن :ws44: تا دیگه نتونه حرف بزنه .شیخ ناراحت از این کار مردم به وطن خودش برگشت .مردم خوشحال شدن که دوباره شیخ خود را می بینن ..............

 

ادامه دارد................

لینک به دیدگاه

شاید دارید فکر میکنید که حتمااین شیخ هم بلای سرش میاد که بر سر کمکمن اومد :ws46: نه این طور نیست من از تکرار بدم میاد :w16: البته اگر لازم دیدم شیخ را هم میکشم بستگی داره به این که حالا می خواد چه کار کنه و برای زندگیش چه تصمیمی بگیره .

داشتم با خودم فکر میکردم یک نویسنده تا چه میزان اجازه داره خوانندهاشو ناراحت کنه یا بر عکس خوشحال کنه .ایا نویسندگی حد و مرز داره ؟؟

این نویسنده ها به نظر من ادمهای جالبی هستند .دوست دارم با یکی از نویسنده های قدیمی صحبت کنم مثلا با جلال ال احمد .اما قبل از اون دوست دارم با یک شاعر صحبت کنم .و البته اون شاعر کسی نیست جز ایرج میرزا که من ارادت خاصی نسبت به ایشون دارم :w16: خلاصه شاید در اینده با یک نویسنده مجازی مصاحبه کنم :ws2:

لینک به دیدگاه

باشه من با تو و ارمان و ایلیا مصاحبه می کنم از نوع ادبیاتی و سعی میکنم بسیار کوتاه و مختصر باشه اما د رعین حال جوابهای کامل بدید :w16: و سعی میکنم تو یک پست کل سوالات را بپرسم .و بعد از شما خودم به همون سوالات جواب میدم به عنوان همون نویسنده مجازیه :ws3:

لینک به دیدگاه

خوبه اگر بتونید این کارو بکنبد که عالیه .

 

خوب این مصاحبه اصلا تخصصی نیست چون مصاحبه کنندش منخصص نیست اما شما سعی کنید تخصصی جواب بدید .

 

1-واژه ادبیات یعنی چی ؟

2-تعریف شما از شاعر چیست و چه کسی را شاعر می دونید ؟

3-به نظر شما یک شاعر و نویسنده تا چه میزان می تونه و اجازه داره خواننده خودشون ناراحت و شاد کنه شاید این طور بگم بهتر باشه یک نویسنده تا چه میزان می تونه غم را در دل خواننده به وجود بیاره ؟

4-اولین کتابهای که خواندید چی بود و در چه سالی بود ؟

5-چه مراحلی را شخص باید بگذرونه تا نویسنده یا شاعر بشه ؟

6-چرا نوشته ها راباید ویرایش کرد و بعضی قواعد را اجرا کرد ؟

7-شما شعر را چه طور ویرایش میکنید ؟

8-اولین شعری که گفتید چی بود و چرا شعر گفتید ؟

9-در چه زمانی متوجه شدید به شعر و ادبیات علاقه دارید ؟

10-هر چه دل تنگت می خواهد بگو ؟

لینک به دیدگاه

:persiana__hahaha:

 

امین وارد میشود با یک ایدۀ نو :hi:

 

امین جان همونطور که خودت بی غل و غش در همۀ موارد نظر میدی دوست دارم که نظرات من رو هم به همون صمیمیت وجود خودت پذیرا باشی.:icon_gol:

 

اول اینکه خیلی خوشحالم که سرگرمی رو به بخش ادبیات که عشق و علاقۀ خاصی درموردش دارم کشوندی :ws3:

 

دوم اینکه تو همیشه مثل بچه های مظلوم اول کار همه چی رو از سر خودت وا میکنی که کسی بعدا شاکی نشه و این خیلی خوبهههههه!!!!!!:ws3:

 

سوم اینکه اسم تاپیکت سوالیه، بعد خوندن پستهات متوجه شدم که قصدت این بود که تاکید کنی که تو چه کسی هستی نه اینکه بپرسی چه کسی هستی. درسته؟:ws52:

 

چهارم یه پیشنهاد دوستانه ست: بذار این تاپیک با دستنوشته های تو ادامه داشته باشه و مصاحبه از اساتید بزرگ رو تو یه تاپیک دیگه منتقل کن که داستانهای کوتاه زیبات ادامه داشته باشه و مصاحبه ها بینشون وقفه نندازه.:a030:

اینطوری میتونیم سیر پختگیت رو در اثر مصاحبه های اساتید فن در این تاپیک پیگیری کنیم.:pot:

 

چهارم میدونم تو با ذهن خلاقی که داری روزی میتونی از مهندسان ادیب بزرگ بشی... هم استعدادشو داری هم اعتماد بنفسشو :persiana__hahaha:

 

چهارم نمیدونم چرا داستان اولت برام یکمی آشنا بود :ws44:

 

پنجم اینکه من چرا سه بار چهارم رو نوشتم بدون اینکه حواسم باشه ؟:w74: نکنه میخواستی ازم سوتی بگیری و بهم بخندی :w00:خب حواسم نبود تازه پنجم رو هم داشتم همون چهارم مینوشتم :ws44:

 

 

ششم اینکه داستان دومت رو مواظب باش اسکای نخونه :whistle::icon_redface::icon_pf (34):

 

هفتم تو مصاحبه با ایرج میرزا مواظب باش سایت فیلتر نشه... :ws3:

 

هشتم رو همینطوری زدم که از عدد مقدس خارج شم.موفق و پیروز باشی:w155: :icon_gol:

لینک به دیدگاه

اول :سیستم نگارش من این طوریه دسته خودم هم نیست اما منظورتو از سرگرمی متوجه نمیشم ؟

دوم :خوب واقعیت همینه من ادعایی ندارم فقط از نوشتن خوشم میاد :ws51:

سوم:دقیقا عنوان تاپیک من سوالی نیست اما از دو علامت ؟ و ! خوشم میاد :ws3:

چهارم :وقفه نمیندازه لازم هستش که مصاحبه صورت بگیره و البته مصاحبه هم جزئی از تاپیکم هستش و بسیار مختصر و کوتاه است و فقط به اندازه یک پست جا می گیره .و این گونه مصاحبه فقط همین یک بار صورت میگیره چون در اینده میخوام ازش در همین تاپیک استفاده کنم .(با این وجود اگر تعداد داستانها زیاد شده انها را به صورت مجزا در یک تاپیک دیگه میذارم )

چهارم :اگر قراربود مهندس ادیب بشم تا حالا شده بودم :ws3: اعتماد به نفس که نه اما کمی پر رو هستم :ws28:

دوباره چهارم :ws3: : فقط می تونم بگم اونو خودم نوشتم و اگر کسه دیگه ایی این کارو کرده خیلی برام جالبه و خوشحال میشم متنشو برام بفرستی :w16:

پنچم : تو 2 تا چهار هم ننویسی من باز سوتی میگیرم :ws3:

ششم :امیر اسکای معمولا جزء اولین خواننده های این تاپیک هستش و نظراتشو با پیغام میده .

هفتم : من نسبت به ایرج ارادت خواستی دارم اینو همه میدونم .به ایلیا هم گفتم قرار شده هر جا لفظه خفنی به کار رفت از ***** استفاده کنیم .و احتمالا در مصاحبه ایرج میرزا انجمن ستاره باران خواهد شد :ws28:

هشتم :ممنون فرناز جان

 

در مورد اول :

خوب من در این تاپیک همون اول گفتم که سیستم خاص خودمو دارم شاید این طور فکرکنید که این تاپیک اصلا نباید در تالار ادبیات زده میشد مثلا در تالار طنز و سرگرمی زده میشد بهتر بود اما به نظر من ادبیات تنها این نیست که شعر هایی از عشق و عرفان و ...بگیم .یا نوشته هایی مانند دکتر شریعتی و ...ادبیات عامیانه هم داریم اگر هم نداریم من اضافش میکنم.

من ادبیات را به سبک خودم دارم و دوست دارم نوشته هام با راهنمایی های شما جون بگیره برای همین نقد را تو همین تاپیک ازاد گذاشتم تا بقیه دوستان هم با نقد اشنا بشن و تاثیر اونو درنوشته ها ببینن .برای همین باز عرض میکنم که تا می توانید نقد کنید و هیچ وقت احساس نکنید که من ناراحت میشم :w16:

من در صحبتهام معمولا سوالاتی میپرسم دوست دارم هر کس هر نظری در مورد اون سوالات داره بیان کنه .

لینک به دیدگاه
خوبه اگر بتونید این کارو بکنبد که عالیه .

 

خوب این مصاحبه اصلا تخصصی نیست چون مصاحبه کنندش منخصص نیست اما شما سعی کنید تخصصی جواب بدید .

 

1-واژه ادبیات یعنی چی ؟

2-تعریف شما از شاعر چیست و چه کسی را شاعر می دونید ؟

3-به نظر شما یک شاعر و نویسنده تا چه میزان می تونه و اجازه داره خواننده خودشون ناراحت و شاد کنه شاید این طور بگم بهتر باشه یک نویسنده تا چه میزان می تونه غم را در دل خواننده به وجود بیاره ؟

4-اولین کتابهای که خواندید چی بود و در چه سالی بود ؟

5-چه مراحلی را شخص باید بگذرونه تا نویسنده یا شاعر بشه ؟

6-چرا نوشته ها راباید ویرایش کرد و بعضی قواعد را اجرا کرد ؟

7-شما شعر را چه طور ویرایش میکنید ؟

8-اولین شعری که گفتید چی بود و چرا شعر گفتید ؟

9-در چه زمانی متوجه شدید به شعر و ادبیات علاقه دارید ؟

10-هر چه دل تنگت می خواهد بگو ؟

 

درود امين عزيز خيلي دوست نداشتم اولين نفري باشم كه به سوالاتت پاسخ مي دم اما از اون جايي كه خودت درخواست داشتي در خرمتت هستم ... سعي مي كنم ساده و صريح جواب بدم :

 

2 . خوب راستش رو بخاي من اسم هر شعر نمايي رو شعر نمي گذارم ، البته اين يك نظر كاملا شخصي است به طور مثال با شعر سپيد چندان رابطه ي خوبي برقرار نمي كنم .. بعضي شعر ها به نظرم تنها يك نثر زيباست كه به قول ونوس عزيز تكه تكه كرده اند !

 

مثنوي را دوست دارم غزل هم زيباست قصيده و چهار پاره و دوبيتي و الباقي رو هم مي پسندم .

 

3 . به نظر من هنرمند در اين مورد اختيار كامل داره مي تونه به شدت سوزناك و يا شعف ناك بنويسه بسرايه و يا نقاشي كنه .. قطعا هر هنرمند مخاطبان مختص به خودش را داره و يقينا اگر فردي مخاطب آن هنرمند شده قبل از آن مريد شعر نوشته و يا نقاشي او و به بيان ديگر سبك قالب طرح و خصوصيات منحصر به فرد ايشان شده ... پس در اين حيطه من معتقد اختيار كامل هستم .

 

4 . فكر مي كنم اولين كتابي كه خودم و بر حسب علاقه خوندم كتاب شازده كوچولو بود ! :icon_redface: اما بعد از اون بيشتر به كتاب هاي فلسفي و روانشناسي روي اوردم در اين بين از كتاب شعر هاي اخوان هم خيلي لذت بردم .. ديوان حافظ هم گاهي كنار دستم بود .

 

5 . عشق ! فقط عشق . بايد عاشق باشي تا بنويسي .. حالا عشق به هرچيز .. معمول ترينش عشق به يك انسان غير از اون عشق به عرفان عشق به سياست عشق به نوشتن عشق به مردم عشق به جامعه و و و اما براي خوب نوشتن اولين اصل خوب خوندن هست .. اين جمله خيلي گوهر بار بود يادت نره !!

 

6 . خوب ببين نوشته ي بدون ويرايش دچار يه بي نظمي هست با ويرايش كردن ميتوني اون رو منظم كني و بهش سامان ببخشي ويرايش كردن ِ اثر ، حكم ِ هرس كردن شاخ و برگهاي اضافي درخت رو داره ... اين هم يك گوهر بار ديگه !!

 

8 . اولين شعرم يه جور دزدي هنري از شعر قاصدك اخوان بود !! :icon_redface: نه البته نه به اون صورت دزدي اما موضوع و واژه ها رو از اون شعر اخوان گرفتم .. اسمش قاصد پريشان گرد بود . اما عامل سرودنش يه سري مسائل شخصي و عاطفي بود .

 

9 . سوم راهنمايي وقتي معلم انشام علاوه بر انشا گفتن برامون شعر مي خوند و مي گفت ما هم توي دفترامون بنويسيم و بخونيم .. مخصوصا شعرهايي كه از اخوان برام خوند .

 

10 . در نهايت بهت تبريك ميگم كه شروع كردي به نوشتن و از اين بابت خيلي خوشحالم ... اميدوارم جسارت ادامه دادن رو داشته باشي و در اين راه هر روز موفق تر از روز قبل باشي .

 

 

برقرار باشي -- ارادتمندت ايليا:icon_gol:

لینک به دیدگاه
خوبه اگر بتونید این کارو بکنبد که عالیه .

 

خوب این مصاحبه اصلا تخصصی نیست چون مصاحبه کنندش منخصص نیست اما شما سعی کنید تخصصی جواب بدید .

 

1-واژه ادبیات یعنی چی ؟

2-تعریف شما از شاعر چیست و چه کسی را شاعر می دونید ؟

3-به نظر شما یک شاعر و نویسنده تا چه میزان می تونه و اجازه داره خواننده خودشون ناراحت و شاد کنه شاید این طور بگم بهتر باشه یک نویسنده تا چه میزان می تونه غم را در دل خواننده به وجود بیاره ؟

4-اولین کتابهای که خواندید چی بود و در چه سالی بود ؟

5-چه مراحلی را شخص باید بگذرونه تا نویسنده یا شاعر بشه ؟

6-چرا نوشته ها راباید ویرایش کرد و بعضی قواعد را اجرا کرد ؟

7-شما شعر را چه طور ویرایش میکنید ؟

8-اولین شعری که گفتید چی بود و چرا شعر گفتید ؟

9-در چه زمانی متوجه شدید به شعر و ادبیات علاقه دارید ؟

10-هر چه دل تنگت می خواهد بگو ؟

 

1-ادبیات یعنی هر آنچه که نشان از ادب در کلام دارد

ادبیات=ادبی+ات

لذا نوشته ای و یا متنی که فاقد نکات ادبی و زیبایی های ناشی از آن است را نمی توان در زمره ی ادبیات دانست(بدین روست که اعتقاد دارم خیلی از افراد که امروز نویسنده ی شهیر و یا شاعر توانا خوانده می شوند در اصل هیچ نیستند و از ادبیات فرسخ ها فاصله دارد.زیرا اندیشه های ایشان فاقد تمام ملاک های ادب و فرهنگ است)

2-شاعر کسی است که بتواند مفاهیم مورد نظر را در بیانی زیبا و شیوا بیاورد و با استفاده از چینش مناسب واژگان در کنار یکدگر و آهنگ بخشی به آنها راه را برای رساندن مفهوم و قبولاندن آن به مردم هموار سازد

داستانی کوتاه:داستان سرایش غزل "بوی جوی مولیان" توسط رودکی

در این موارد است که قدرت بیان شاعر از یک فرد عادی تمیز داده می شود و تاثیر واژگان موزون بر ذهن آدمی نمایان می شود

اگر کسی بتواند این چنین با واژگان دست و پنجه نرم کند می توان او را شاعر نامید

3-شاعر در واقع یک اندیشه را تصویر سازی می کند

این اندیشه بسته به اینکه از کدام شرایط محیطی برخاسته باشد می تواند شادی افرین و یا غم انگیز باشد

حتی می تواند تصویری دو گانه باشد و اثری متفاوت را در افراد متفاوت ایجاد کند

این هنر شاعر است که باعث می شود شما با تصویر سازی او همراه شوید

مثال:

این بیت از حافظ:

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

این بیت می تواند بسیار مسرت بخش باشد و امید بازگشت گمشده ای را بدهد و و نیز می تواند بسیار حزن انگیز باشد و غم فراق و هجرت را شدت بخشد

سخن کوتاه اینکه اگر با شعری و یا نثری گریستید و یا خندیدی بیش از هر چیز به تصویر سازی و قدرت آن نگارنده و یا سراینده احسنت بگویید

4-به یاد ندارم

از زمان طفولیت برایم دایما کتاب می خواندند و شعر می خواندند و لذا روحیه خواندن و علاقه به ان را در من نهادینه کردند

در سال های 3 یا 4 سالگی کتاب های داستانم را از حفظ می خواندم بی انکه یک واژ را جا بجا بخوانم

لذا به یاد ندارم که کی بوده و چه کتابی

اما اولین کتابی را که خود خواستم وبرایم تهیه کردند شاهنامه ی فردوسی بود در سال سوم دبستان

5-نگارش و سرایش دو بخش دارد که هرگاه این دو بخش در کنار هم قرار گیرند می توانید نویسنده و یا شاعری قوی پنجه گردید

الف-ذوق و استعداد

ب- فن و اطلاعات

البته با وجود تنها گزینه ی الف نیز می توان سرود و نوشت و اتفاقا به کارهای زیبایی نیز دست یافت

اما بدون آن و تنها با تکیه بر بند ب نمی توان

ذوق و استعداد در وجود همگی وجود دارد اما کم و بیش.مخصوصا امروزه که ادمی در میان زندگی ماشینی و اصوات نا همگون با ذات خویش بسر می برد این ذوق کمرنگ و کمرنگ تر شده به تا حدی که در بسیاری گویی وجود ندارد

لذا اگر در پی تقویت این احساسات و استعداد ها هستید از دو چپیز دریغ نکنید

طبیعت گردی و گوش دادن به صدای طبیعت

ورزش

اما برای پرورش قسمت ب .هیچ چیز بیش از خواندن به شما کمک نمی کند

سعی کنید کتاب های گونهگون را با سبک و سیاق های متفاوت بخوانید و بر روی تفاوت های نگارشی آنها تامل کنید

در این بین ببینید با کدام روش نگارشی و یا سرایشی بیش از بقیه ارتباط برقرار می کنید و در آن راه گام بردارید

6-در وهله ی نخست رسالت یک نویسنده و یا شاعر انتقال فرهنگ و ادب و دستاورد های فرهنگی یک نسل به نسل های دیگر است

ادای این رسالت نمی بایست نقض کننده ی دستاورد پیشینیان باشد و یا مخرب داشته ای کنونی جامعه

متاسفانه امروز شاهد بروز نوشته ها و شعر هایی هستیم که می گویند به زبان عامیانه بیان شده و این اشتباهی مهلک است

زیرا ما تنها مجال باقی ماندن ارتباط فیما بین مردم و قواعد صحیح زبانی را نیز از ایشان صلب می کنیم(مجال صحیح خواندن را)

ویرایش درواقع تلاشی است کم و بیش برای نزدیک کردن نوشته ها به این وظیفه

البته گاه بار معنایی و زیبا شناسی نیز در ویرایش ها مورد نظر است که ان نیز در همین توجیه قرار میگیرد

7-شعر در ابتدا می بایست حاوی مفهومی نوین باشد

مثال:

من داستانی مشابه با یکی از داستان های بوستان را به نظم در آورم .از نظر ادبی این کار فاقد ارزش است زیرا دیگری بهتر از من این کار را انجام داده و از انجا که اندیشه زاییده ی ذهن من نیست من نتوانسته ام تمام تلاش خویش را برای بیان زیبای آن به کار برم

----

پس از مفهوم ظاهر شعر است که می بایست در قالبی مشخص بتوان آن را گنجاند تا حداقل از نظر ظاهری بتوان آن را شعر نامید

حفظ ظاهر صحیح واژگان.به کار گیری درست و بجای علایم نگارشی نیز از دیگر موارد ویرایش شعر است

8-دیروز در جایی گفتم اولین شعر را برای اولین فردی که بصورت جدی در زندگی من مطرح بود گفته ام

اما در حال به یاد می آور که این چنین نبوده

در دوره ی دبستان در مدرسه تحصیل می کردم که مدیرش فردی ادیب بود

در طول زنگی که موسوم به زنگ نماز بود به جای نماز ایشان به مشاعره با شاگردان مقاطع مختلف می پرداخت

ما بیتی می خواندیم و ایشان غزلی را جواب می داد

اولین تلاش های من برای سرایش زمانی بود که تیم 60 نفری ما در مقابل این فرد عاجز از پاسخگویی می شد و من در ذهن کودکانه خویش بیتی را سر هم می کردم

این روند موجب گردید تا در سال جهار و باز به همت همین مدیر دلسوز آشنایی ابتدایی با قواعد شعری پیدا کنم و وزن را بشناسم

سپس در سال اول راهنمایی اولین شعر بلند خویش را در همان زمینه که پیشتر گفتم به جهانیان عرضه ساختم:ws3:و کتک مفصلی هم برایش نوش جان نمودم:ws44:

9-در بند های پیشین اشاره شد

10-نکته ای که ایلیا و پیشتر ونوس عزیز اشاره کردند

امروزه متاسفانه با افرادی طرف هستیم که برای بدست آوردن پرستیژ کاری و اجتماعی می خواهند عنوان شاعر ارجمنذ را یدک بکشند اما عاجز از آن هستند که یک بیت شعر قوی وپر مغز بسرایند لذا قالب های جدیدی از شعر ظهور می کنند که با هیچ منطق و خردی نمی توانید فرق آنها را با یک متن عادی در یابید(تاکید می کنم که متن عادی و نه متن ادبی)

آنها گویی متنی از یک روزنامه را تکه تکه می کنند و به نام شعر به خورد خلق الله می دهند

اینها آفت هستند

ذایقه ی ادبی مردم را مسموم کرده اند

امورز دیگر از ان پیرمرد ها و پیرزن هایی که ساعت ها می نشتند و حرف هایشان را درلابه لای انبوهی از شعر و ضرب المثل بیان می کردند کمتر می توان سراغ گرفت

امورز کودکانی که رستن و سهراب بدانند کم شده اند

دیگر کسی مقدمه ی گلستان را از بر نمی کند(منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب فضل است و به.....)

شعر های ما رنگ تملق و چاپلوسی های نابخردانه گرفته.رنگ ریا و تظاهر های شدید مذهبی اما خالی از محتوا

این ها آفت است

آفت را باید شناخت و شناساند و از آن دوری گزید

بیش از 5 سال است که در محیط های مختلف اینترنتی می نویسم و مطلب می گذارم

در تمام این محیط ها زبان نوشتار من کاملا ادبی و رسمی بوده و بار ها مورد تمسخر قرار گرفته ام(آخرین مورد نیز در همین سایت و در روز گذشته بوده) اما از انجایی که این مهم را رسالتی بر دوش خویش و هم رهان خویش می بینم دست از ان بر نداشته ام

و انتظار من از تمام دوستانی که دست بر اتش دبیات دارند نیز همین است که حداقل از به کار گیری واژگان شکسته و نیم بند خودداری نمایند

از رواج اصطلاحات پوچ بپرهیزند

از جملات بی فعل و فاعل دوری گزینند

و....

زیاده حرفی نیست

در پناه ایزد مهربان ایران زمین

جاودان و پایدار باشید

لینک به دیدگاه
خوبه اگر بتونید این کارو بکنبد که عالیه .

 

خوب این مصاحبه اصلا تخصصی نیست چون مصاحبه کنندش منخصص نیست اما شما سعی کنید تخصصی جواب بدید .

 

مرسی از فعالیتت امین جان ...:w16:

 

1-واژه ادبیات یعنی چی ؟

راستش من زیاد با تعریفیا میونه خوبی ندارم ولی از نظر خودم هر نوشته ای که ادب و احساس توش دخیل باشه

2-تعریف شما از شاعر چیست و چه کسی را شاعر می دونید ؟

از نظر من شاعر کسیه که می تونه با یه سری تشبیهات و ... احساساتشو خوب روی کاغذ بیاره ... هر کسی که بتونه این کارو بکنه شاعره از نظر من ....

3-به نظر شما یک شاعر و نویسنده تا چه میزان می تونه و اجازه داره خواننده خودشون ناراحت و شاد کنه شاید این طور بگم بهتر باشه یک نویسنده تا چه میزان می تونه غم را در دل خواننده به وجود بیاره ؟

به نظر من حد و مرزی نداره چون شاعر حق نداره احساساتشو کم و زیاد کنه همونی که هست و میاره رو کاغذ ...

4-اولین کتابهای که خواندید چی بود و در چه سالی بود ؟

گزیده اشعار فروغ فرخزاد که جیبی بود.... یکی از معلمام بهم هدیه داد...

5-چه مراحلی را شخص باید بگذرونه تا نویسنده یا شاعر بشه ؟

به نظر من برای این که یه شعر خوب از آب در بیاد نویسنده ش باید به یه حدی از پختگی و درک از محیطش رسیده باشه حالا به هر نحوی ... شاید با سختی کشیدن , شاید با عشق ...

6-چرا نوشته ها راباید ویرایش کرد و بعضی قواعد را اجرا کرد ؟

چون خواننده از خوندنش لذت ببره ... البته من به ویرایش بر اساس قواعد زیاد معتقد نیستم چون شعرای آزاد و سپید و بیشتر می پسندم ولی به هر حال باید ویرایش لغوی یا مفهومی بشه ...

7-شما شعر را چه طور ویرایش میکنید ؟

من که خیلی کم شعر گفتم ولی بیشتر به همون ویرایش تشبیهات و اینا اعتقاد دارم ... یا بعضی چیزا که میاد رو کاغذ احساساته خامه باید یه کم پرورش پیدا کنه ... من ویرایش و بیشتر رو این چیزا می دونم.

8-اولین شعری که گفتید چی بود و چرا شعر گفتید ؟

یادم نیست من همون چند تا شعری که گفتم رو کارتی چیزی نوشتم دادم به کسی ولی به خاطر عشق بود ...:ws44:

9-در چه زمانی متوجه شدید به شعر و ادبیات علاقه دارید ؟

از دبیرستان بیشتر علاقه مند شدم :4chsmu1:

10-هر چه دل تنگت می خواهد بگو ؟

خیلی باحالی :ws3: ازت خوشمان میاد :w16:

لینک به دیدگاه

از دوستان عزیزم بابت پاسخگویی به سوالتم بسیار سپاسگذارم و حتما از جوابها شما استفاده خواهم کرد .و بار دیگه از دوست خوبم فرناز به خاطر پیشنهادش تشکر میکنم :icon_gol:

قبل از اینکه ادامه داستان را ادامه بدم لازمه یک نکته را بگم و اون اینکه می خواستم داستان شیخ را ویرایش کنم اما چون پستشو زده بودم دیگه نشد و ادامشو نوشتم و اون را هم بدون ویرایش نوشتم .اما سعی میکنم از این به بعد نوشته هارا با دقت بیشتر بنویسم و بیشتر قواعد نویسندگی را اجرا کنم.دوستان اجازه دخل و تصرف در نوشتههای من هست اما فقط در همین تاپیک باید زده بشه یعنی جاهایی که قواعد را درست اجرا نکردم به من تذکر بدید مخصوصا در رابطه با به کار بردن فعل ها .کلا اگر کسی دوست داشت میتونه متن منو ویرایش کنه خوشحال میشم .و اما ادامه داستان :

 

شیخ

 

مردم خبر نداشتند که شیخ دیگه زبان صحبت کردند نداره . منتظر بودن که مثل قدیم دوباره براشون صحبت کنه .شیخ به فکر فرو رفت که چه کار کنه تا مردم دوباره به او توجه کنند .فکر کرد و فکر تا ابنکه متوجه شد اصلا قرار نیست کاری کنه چون مردم اونجا در واقع اصلا به حرفای شیخ گوش نمی کردن و تنها دور هم جمع می شدن که با همدیگه صحبت کنند و کاری به حرفای شیخ نداشتن .بیشتر که فکر کرد متوجه شد برای چی در اون کشور زبانش را بریدن برای اینکه مردم اونجا زمانی که شیخ صحبت کرد سکوت کردن تا حرفای شیخ را گوش کنند برای همین متوجه شدن جز سخن یاوه چیزی نمی گه و زبانش را بریدن .

شیخ تصمیم گرفت در بزرگترین میدان شهر مردمو جمع کنه چون می دونست هر چی جمعیت بیشتر باشه توجه مردم کمتر خواهد شد برای همین در بزرگترین میدان شهر برای مردم با زبان بی زبانی صحبت کرد و مردم مثل قدیم از صحبت های شیخ لذت بردن :ws3:

لینک به دیدگاه
از دوستان عزیزم بابت پاسخگویی به سوالتم بسیار سپاسگذارم و حتما از جوابها شما استفاده خواهم کرد .و بار دیگه از دوست خوبم فرناز به خاطر پیشنهادش تشکر میکنم :icon_gol:

قبل از اینکه ادامه داستان را ادامه بدم لازمه یک نکته را بگم و اون اینکه می خواستم داستان شیخ را ویرایش کنم اما چون پستشو زده بودم دیگه نشد و ادامشو نوشتم و اون را هم بدون ویرایش نوشتم .اما سعی میکنم از این به بعد نوشته هارا با دقت بیشتر بنویسم و بیشتر قواعد نویسندگی را اجرا کنم.دوستان اجازه دخل و تصرف در نوشتههای من هست اما فقط در همین تاپیک باید زده بشه یعنی جاهایی که قواعد را درست اجرا نکردم به من تذکر بدید مخصوصا در رابطه با به کار بردن فعل ها .کلا اگر کسی دوست داشت میتونه متن منو ویرایش کنه خوشحال میشم .و اما ادامه داستان :

 

شیخ

 

مردم خبر نداشتند که شیخ دیگه زبان صحبت کردند نداره . منتظر بودن که مثل قدیم دوباره براشون صحبت کنه .شیخ به فکر فرو رفت که چه کار کنه تا مردم دوباره به او توجه کنند .فکر کرد و فکر تا ابنکه متوجه شد اصلا قرار نیست کاری کنه چون مردم اونجا در واقع اصلا به حرفای شیخ گوش نمی کردن و تنها دور هم جمع می شدن که با همدیگه صحبت کنند و کاری به حرفای شیخ نداشتن .بیشتر که فکر کرد متوجه شد برای چی در اون کشور زبانش را بریدن برای اینکه مردم اونجا زمانی که شیخ صحبت کرد سکوت کردن تا حرفای شیخ را گوش کنند برای همین متوجه شدن جز سخن یاوه چیزی نمی گه برای همین زبانش را بریدن .

شیخ تصمیم گرفت در بزرگترین میدان شهر مردمو جمع کنه چون می دونست هر چی جمعیت بیشتر باشه توجه مردم کمتر خواهد شد برای همین در بزرگترین میدان شهر برای مردم با زبان بی زبانی صحبت کرد و مردم مثل قدیم از صحبت های شیخ لذت بردن :ws3:

 

 

:ws28::ws28: ایول ... می دونم که از بردن نام شیوخ معذوری ...:ws3:

لینک به دیدگاه

چاقو را محکم در دست گرفته بود آماده بود که انتقام بگیرد مدتها بود که منتظر چنین فرصتی بود اما هر بار اتفاقی مانع از ان میشد که سعید بتواند انتقام بگیرد.انتقام تمام روزهای سیاهی انتقام تمام زجرها انتقام تمام غصه ها و دردها ، بله زمان ان رسیده بود که دست به یک کار بزرگ بزند و برای همیشه دیگران را از شرش خلاص کند .

شاید اگر اون روز دعوت دوستش را قبول نمی کرد امروز نیازی به انتقام نبود شاید اگر اون روز به حرف مادر گوش کرده بود و از خانه بیرون نمی رفت نیازی به انتقام نبود اما چه سود که دیگر دیر شده بود .

سعید با نگاهی به آسمان از خدای خود طلب بخشش کرد ، اشک در چشمانش حلقه زده بود و ضربان قلبش تندر میزد .

به یاد مادر ش می افتد که سال پیش به خاطر او دغ کرده بود ،یاد چشمان سبز یارش افتاد که به خاطر او همیشه گزیان بودند !!!!

دیگر فرصتی نماده بود چاقو را محکم تر از قبل فشرد و با تعره ای چاقو را در قلب خود فرو نشاند !!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...