رفتن به مطلب

من و نوشته هام


ارسال های توصیه شده

بذارین این بار من و نوشته هام از دریا بگیم...از چیش بگیم که تکراری نباشه...از چی بگیم...بذارین از حس اون لحظه ام بگم...شاید با حس شما مشترک باشه...

بعضی لحظات ارزش تکرار شدن داره...میتونین بعضی لحظات تکراری که حس زیبایی توشونه ...تکرار کنین به جای لحظات تجربه نشده...

بذارین بگم...از حس خودم...واژه هاش با نوشته هام...تصور کن داری آروم آروم میری سمت یک آبیه بی نهایت...از سر جاده...کفش هاتو در میاری...

پات اول میره رو خاک نرم....از میون درخت ها که گذشیم....آره داریم باهم میریم دیگه....میرسیم به آبی بی نهایت....خوب حالا پاهات داره میره رو سنگ ریزه ها....مواظب باش زخمی نشی...خوب سرت رو برگردون اونطرف که سنگ ها رو همن....بریم سمته اون دماغه....می خوام باهم نزدیک شیم به دریا...می دونم سخته ولی میخوام برم اونجا که نزدیکه آبه...خوب بشین رو اون سنگه...همون که نزدیکه آبه.....آروم دستت رو بزن تو آب....بپاش رو صورتت....و حالا نسیم...پاتو بنداز تو آب سرت رو بذار رو اون سنگ عقبی.....آرامش...آرامش...

می دونم میخوای بری سمت ساحل و رو شنا غلط بزنی ولی آخه اونجا همه میرن....ولی این گوشه ماله خودت....نگاه کن رد پایی نیست جز رد پای ما....

گاهی تو دریا هم میتونی یک جای دنج پیدا کنی واسه ساختن لحطه ی خودت...

حسی که ماله خودته...حسی که با اونایی که کنار ساحل دارن فرق میکنه...

همه ی لحظه های تکراری که حس خوبی توشون دارم..... هدیه به همه ی دریایی ها.....

در لحظه بعد از سه نقطه من و تو هستیم در کنار دریا...

لینک به دیدگاه

پلک خیالم می پرد در این روزها...

من به دنبال نوشته هایم در جاده ی زندگی در پی رویایم می دوم...

ناگهان نوری از کنارم رد شد...ندیدمش...به سرعت گذشت...

لحظه ای فرصت کردم صدا بزنم...

و ناخودآگاه گفتم فرشته...فرشته...فرشته...

و او برگشت...و من دست دراز کردم سوی او و گفتم من خسته ام در این جاده به دنبال خیال...

دستم را بگیر...اشاره کرد به من که من توام....و تو من....من با دل می روم...تو با پا....

فرق من و من فقط خودم بودم...

گاه چه ساده می شود جاده را با دل رفت نه با پا....

گاه چه ساده می شود فرشته شد...نور شد...فقط با دل پاک...

فرشته های درونتون منتظرن تا پر بکشن تو جاده...

یک بار با دل بیاین تو این جاده...

حس و حال الانم تقدیم به فرشته های درونتون...:flowerysmile:

من سه نقطه ام بعد از نقطه چین...

لینک به دیدگاه

بی انتها...بی پایان...من...تو...جاده...

نگاه...لبخند...وجه اشتراک بی واژگی هامون...

گاهی که دست می کنم تو کیسه نوشته هام...میبینم پر بی واژگیه...

اونوقت بهترین نوشته هام میشه بی واژگی...میشه نشستن احساس توچشمم....رو لبم....به جای لیز خوردن تو جمله ها...

میدونم سرسره بازی واژه ها خیلی خوبه...

ولی گاهی آروم باید بشی...

توی بی واژگی هیاهو معنی نداره...

باید بزرگ بشی تو بچگی...یکم قد بکشی به اندازه دیدنش...

دیدن یک لبخند...دیدن یک نگاه...

تمام بی واژگی هام تقدیم اونایی که یکم قد کشیدن...:love_heart:

من سه نقطه ام بعد از نقطه چین...

لینک به دیدگاه

در باغ زندگیم...پس از 23 سال یک نهال رویید...

من کلبه ای در باغ ساختم و خود شدم مترسک نهال...هرگاه جغد غم به نزدیکیش رسید...دور کردم او را.....

با مهر و محبت آن را محافظت می کنم...تا روزی میوه دیدار دهد...

شاید امروز...شاید فردا...و شاید 23 سال بعد...

من صبر را از داستان پروانه خوانده ام...می خوام امتحان کنم...من امید دارم....

در آن زمان شیرینیه میوه دیدار مرا بس...

مواظب نهال های باغ زندگی تان باشید...

من سه نقطه چینم بعد از واژه...

لینک به دیدگاه

من و نوشته هام قبل از رسیدن به خونمون...

همیشه از کوچه ای عبور می کنیم که آدماش با رسیدن به هم با لبخند زیباشون....

یک سلام هم هدیه می کنن....

حالا تو چه اهل این کوچه باشی یا نباشی...فرقی نمیکنه...

فقط کافیه چشمات آشنا باشه...

سرت پایین نباشه...

اهالی کوچه ...دیواراشونو با تن یاس های سفید و آبی پوشوندن....تا اگه شبی آشنای غریبه ای از کوچه رد شد...

مست بوی کوچه مون بشه...تا باز سر بزنه به ما...

آخه رونق کوچه به اومدن رهگذرهاشه...

حالا که تو هم از این کوچه گذشتی...

اگه مست بوی یاسش شدی....

اگه انرژی گرفتی از فضاش...

باز سر بزن بهش...

مواظب حال خوبت در گذر از کوچه های زندگی باش...

من سه نقطه چینم بعد از واژه...

لینک به دیدگاه

برای تو می خوام همه ی آرزوها رو...

همه ی قشنگی هارو...آآآآ خدا...یک ثانیه از حالش بد نباشه...

می دونی چرا بی مقدمه...من و نوشته هام آرزو کردیم؟؟؟

آخه تو لحظه من و نوشته هام تو این جمله ها مشترک بودیم...

قول دادیم به هم... هر موقعه حسامون یکی بود بنویسیم...

ولی وقتی برمی گردم می بینم واژه هامو می بینم همش واسه اونه...

واسه یک......واسه یک.......نمی دونم.....اسمش چیه....

فقط در آن می شناسمش....رفیقه حس های شبونه روزمه...

دست به قلم میشم...انگشتام واسه نوشتن براش از هم سبقت می گیرن...

آخرم دلمه که قلمو دست میگیره...

یک بار قلمو رو بدین دست دلتون...

شاید حسه منو تجربه کنین...

من سه نقطه چینم بعد از واژه...

لینک به دیدگاه

سلام...

سلام به روی ماهت...سلام به روی ماهت وقتی که به دنیا اومدی مادرت با لبخند نگاهت کرد...و در آغوشت گرفت...

آروم شد..آروم شد...زمزمه کرد...خدا رو شکر...دخترم سالمه...

سلام به روی ماهت...وقتی که دستت رو گرفتن تاتی تاتی کردی...تا راه بری...دل همه رو ببری موقع خندیدنات...

سلام به روی ماهت...وقتی که روسری کوچک رو بستن دور قرص صورتت و گفتن وای دخترمون بزرگ شد...

سلام به روی ماهت وقتی که بزرگ شدی...دست مامان رو گرفتی...وقتی که داشت از خستگی می افتاد...

یک لحظه صورت خسته اش رو بلند کرد چشم انداخت تو چشمات...و گفت پیر شی دخترم...خوشبخت شی دخترم...و یک بوسه تو رو مهمون کرد...

سلام به روی ماهت...که امروز روزت بود...

روز دختر....به همه ی دختران سرزمینم مبارک...

من سه نقطه چینم بعد از واژه...

 

egzssrdrx71q946d65jr.jpg

لینک به دیدگاه

بخند...بخند...

نگو لبخند به لبام نمیاد...مگه تو چی از اون پیرمردی که کنار خیابون نشسته داره دست فروشی میکنه...

و با لبخند ته روز میگه...خدای شکرت...کمتره...

بخند...بخند...نگو بهم دلت خوشه...آره هست...ولی لبخند رو لبات خیلی قشنگه...

نگو بابا تو غم تداری...نمیدونی چه خبره...هر خبر باشی مهم تر از یتیمی بچه ای که داره با تلاش روزا کار میکنه....شبا درس می خونه که نیست...

بخند...بخند...باز میگی دلم خوشه...آره دلم خوشه....دلم خوشه به یک لبخندت...

پس بخند...واسه خوشی دل من...

حالا دل من نه...دل یک نفر...حتی یک نفر...نگو نیست...هست...به خاطر اون...حتی تو خلوت بخند...

خنده ی الانه رو لبام تقدیم کسی که تو خلوت واسه خوشی دل عزیزی لبخند می زنه...

در لحظه بعد از واژه لبخنده منه

 

ox8wsq84pu0l64z2auih.jpg

لینک به دیدگاه

تا حالا شده آویزون یک واژه شی...شده صف کنی همشونو...نگاهشون کنی...

ببینی کدومشون قد کشیدن واسه گفتن...واسه نوشته هات...

یا حتی شده داد بزنی سرشون که چقد تنبلی....چقد کندی...چرا بزرگ نمی شی...

برمی گردی...پچ پچشون می شنوی که میگن...ایراد از خودته...

گاهی ذهنت کوچیک واسه واژه ها...

امشب آویزون یک واژه شدم که اونقد قد کشیده که می تونم بهش تکیه کنم...

من و نوشته هامو با خودش میبره...

خیلی معنا داره...خیلی ساده است...ولی کم میبینیمش...یعنی خودمونو می زنیم به ندیدنش...

آره دیگه بعضی اوقات از بزرگی یک چیزی نمی بینیمش...

می خوام آویزونشم ازش...تا سرک بکشم تو چاه تنهایش...میخوام داد بزنم...

بگم من اومدم...بیا...دستت رو بده بیا بالا...

بیا تا کنارش بشینیم...ذره ای از حسش بهمون منتقل شه...شاید دیگه نخوای بری تو چاه تنهایی...

بیا...

بیا منو واژه منتظریم...

منو انتظار...

تقدیم به اونایی که انتظار واسشون معنی دیگه ای داره...

من سه نقطه چینم بعد از واژه...

 

89uhofyqfeh86xnbz89.jpg

لینک به دیدگاه

می نویسم تا جان در تن دارم...برای تو که مرا به اندازی دست نوشته هایم می شناسی...

می نویسم تا ذره ای از وجود را بگذارم برای تو یادگاری...

می نویسم تا کهنه صندلیی که گوشه ی اتاقمه و یک تار هم روش هست....بیاد تو نوشته هام....

می نویسم تا یادم بمونه که کی یاد داد تا با تاراش روح تو رو نوازش بدم....می نویسم تا بدونه...تا بدونی که بعد تو دیگه دست نمی برم بر ساز...

می نویسم تا بدونی که لرزش تار زدنت تو گوشامه....

می نویسم تا بدونی که یکی هست در این نزدیکی...در این دوری...که مثل ماست و داره اینا رو میخونه...و می دونه که قوت قلبمه...

می نویسم تا که گفته باشم خودم را.....در این لحظه...در این آن....تجربه تارم با تو شروع شد...با تو تمام...

و از این پس می شنوم تار زدن کسی را که عزیز است برای من...

شاید تو باشی که می خوانی...

حس و حال الانم واسه هر کی که نوای تار روحش رو نوازش می ده...

من سه نقطه چینم بعد از واژه...

 

 

 

q9ilhq7gbpcvhsuiv1i.jpg

لینک به دیدگاه

خواب می بینم...گه گاهی این تیکه های پازل صحنه های خواب...کنارهم می چسبه می شه یک داستان....

خیلی وقتا می گن...این خوابه....واقعیت نداره...این رویاست....واقعیت نداره...

چرا باید یک حرف عجیب می شنویم...بگیم..خواب دیدی خیر باشه...

آخه من کم خواب می بینم...ولی گاهی تکه هاشو می ذارم کنار هم یک معنا بهم میده...

که نشون از واقعیت...

چرا بعضی تو بیداری خوابن...و به بیدار واقعی میگن خواب دیدی خیر باشه....

چرا من و نوشته هام از خواب گفتیم...نمی دونم...فقط می دونم یک خواب...یک رویا شده خیر برای من... به حرف آدمکای خواب زده.....

آره من خوابی دیدم که خیره....

رویای صادقه تقدیم همه ی اونایی که بیدارن...و خودشونو نزدن به خواب....

من سه نقطه چینم بعد از واژه...

 

 

 

kx0qkqchbr9l820plpvk.jpg

لینک به دیدگاه

معنی سه نقطه چین من بعد از واژه...تعریف تو از منه...

تویی که من رو فقط و فقط از رو نوشته هام می شناسی...

نمی دونم با همین شناخت ساده از نوشته هام منو قضاوت می کنی یا نه...

ولی من سه نقطه بعد از واژه رو گذاشتم واسه تو...

می خوام یک من واسه خودت درست کنی...

تعریف من بشه هر چی که تو از من تعریف می کنی...

یکسری نشون ها رو بزرگ کنی...بگی اینه....

یکسری نشون هارو کوچیک کنی که این نیست...

بشم من هایی که هر کی می تونه باب دلش...باب حال لحظه اش بسازه...

بشم یک من که وسعتش...تعریف شماست...

اینه که من سه نقطه چینم بعد از واژه...

 

 

bxdi0kg0zh66glm0keu6.jpg

لینک به دیدگاه

رنگین کمون نقاشی هام 7 تا رنگ نداره...

اون واسه بودنش دلیلی مثل بارون نمی خواد...

بودنش واسه خواستنشه...نه که کسی صداش بزنه....بگه هااااایییی رنگین کمون بیا...

اون زیر بار زور نمی ره...ولی حواسش هست که جایی بره که جاش باشه...

رنگین کمون نقاشی هام وسعتش از آسمون دل یک آشنایی که مثل رهگذر میاد سر میزنه به منو نوشته هام..... تا زمین دلم خودمه...

رنگین کمون نقاشی هام..همه ی رنگ هاش گرمه...واسه گرمای همون رهگذر...

رنگین کمون نقاشی هام تقدیم یک نفر...آره این دفعه فقط تقدیم یک نفر...که موقعی که بهم می رسه...

بهم میگه دلم تنگ شده بود برات...به اندازه ی یک طلوع بعد از غروب...

من سه نقطه چینم بعد از واژه...

 

 

 

g0ar9bj1sn94a93dy4i2.jpg

 

 

لینک به دیدگاه

دارم میرم...دارم میرم وسط یک بازی که یک سرش برده...یک سرش باخت...

نمی دونم میدونی که طاقتم زیاده...اگه نمی دونی بدون که این اولین و آخرین بازیم نیست...

یعنی اولین و آخرین بازیمون نیست...

یک داور داره اسمش خداست...

دلم میگیره بعضی اوقات می بینم به اسم خودمونی بودن باهاش بد صحبت می کنیم...

عین طلبکارا...

اشتباه نکن...قضاوتت نکردم...هرجور دوست داری با خدات صحبت کن...

این یک چیزه بین تو و خدات...

ولی آخه...برای جلو بردن کارت تو یک اداره برای اون که پشت میز نشسته...و حتی نگات نمی کنه با احترام حرف میزنی....

ولی با....

هیچی...

درد و دل کردم...ببخش منو...منو نوشته هام قرار نبود گله کنیم....قصدمون گله نبود...

ولی یک بار هم شده...نه... بار های بار هم.... شده اسم خدا رو با کلمات خوب صدا کن...

حال الانم تقدیم اونایی که با خداشون با احترام حرف می زنن...

من سه نقطه چینم بعد از واژه...

 

 

9jr7mneajqjvbz5jwgg.jpg

 

 

لینک به دیدگاه

الهی بگردم....به دور تو که داری راه می ری تو پیاده رو حواست به بچه ای که از پشت شیشه داره دید میزنه عروسک هارو هست...

می دونم زیاد گفتن...منم می گم تا بهونه بشه که بگم الهی دورت بگردم....

الهی دورت بگردم که حواست هست وقتی روشن دلی رو می بینی به جای اینکه بگی آخی....می گی خدایا شکرت....

الهی دورت بگردم....که خسته ای ولی وقتی سوار تاکسی می شی....می گی سلام با لبخندی کم رنگ....

الهی دورت بگردم....که وقتی نون خشک شده ای می بینی گوشه خیابون..می بوسی...می ذاری یک گوشه...با اینکه می بینی اون پسربچه مثل توپ داره ضربه میزنه بهش....بهش نصیحت نمیکنی...خودت عمل میکنی.....شاید...شاید....جبران یاد ندادن بهش بشه.....آخه ندیده که....کسی بهش نگفته...

اینا همه بهونه بود.....که صف کنم واژه ها رو تا بگم....الهی دورت بگردم...مثل پروانه که دور شمع می گرده...

حال الانم واسه همه ی اونایی که حتی یک واژه از واژه هام شبیه شونه...

من سه نقطه چینم بعد از واژه...

 

 

 

ueot3yk62jmag8ezansq.jpg

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...