رفتن به مطلب

... خام بُدم، پخته شدم، سوختم ....


ارسال های توصیه شده

  • 3 هفته بعد...

یه زمانی آدم ها در به در دنبال تریبون های مختلف میگردن، همه جور نقابی رو امتحان میکنن، تا بتونن حرفشون رو به مخاطبین زیادی بزنن، تا دیده بشن تا باور خودشون پیروز بشه.

 

ولی میاد زمانی که از تمامی تریبون ها و نقاب ها خسته میشی و دوباره بر میگردی سراغ تنها مخاطبت، یعنی خودت !!!

 

از 25 تیر ماه 92 تنها تریبون من همین تاپیک خودم خواهد بود، چون دیگر هیچ حس کنجکاوی در مورد سایر باورها ندارم، تنها در این مکان هرچه به ذهنم رسید چه دور چه نزدیک خواهم گفت. hanghead.gif

.

.

.

.

میگن یه روز جوانی کتاب شعری نوشت و رفت پیش جرج برنارد شاو نویسنده بزرگ و مشهور، گفت استاد اگر امکانش هست، کتاب شعر مرا بخوانید و نظر بدهید.

 

برنارد شاو کتاب شعر جوان را خواند.

 

جوان فردا از او پرسید : چگونه بود استاد؟

 

برنارد شاو گفت : یکی از بی نظیر ترین کتاب هایی بود که در زمینه طب خوانده ام.

 

جوان تعجب کرد و گفت : ولی استاد، کتاب من کتاب شعر بود.

 

برنارد شاو گفت : ولی من با هیچ دارویی به خواب نمیرفتم اما کتاب تورا که چند صفحه خواندم مرا خواب گرفت.

.

.

.

 

باید یاد بگیرم طوری بنویسم و طوری با دیگران حرف بزنم که آنها خوابشان نگیرد.

 

و من دنبال این اصل در واقعیت خواهم بود، هرچند در این جهان فرق خواب و بیدار مشخص نیست !!

  • Like 33
لینک به دیدگاه

امروز داشتم به سرنوشت دو اسب فکر میکردم.

 

 

اسبی وحشی در تپه های سبز بیشه که به اسبی اهلی در مزرعه نگاه میکند

بین اسب وحشی و اسب اهلی، هیچ حصاری نیست، هیچ مرزی نیست.

 

 

ولی اسب اهلی جرات بیرون آمدن از حریم ذهنی مزرعه را ندارد، اسب وحشی هم جسارت ورود به حریم مزرعه برایش ناممکن است.

فقط میتوانند بایستند و یکدیگر رو نگاه کنند.

 

 

فقط نگاه

نگاه

و نگاه...

 

 

 

fdrofjc4ldq1kjrl0qb2.jpg

 

 

 

 

و شاید یکی از این اسب ها من باشم و یکی تو.

و فرقی نمیکند من وحشی ام یا تو.

من اهلی ام یا تو.

 

 

مهم اینست که چاره ای جز نگاه نیست، چون ما وحشی ها و اهلی ها، هرگز همدیگر را درک نمیکنیم. sigh.gif

 

 

1 مرداد 1392

  • Like 32
  • Thanks 1
لینک به دیدگاه

انسان ها مانند روبات هایی میمانند که در یک مسیر خاص حرکت میکنند و بسته به میزان روغن سوزی یک جای این مسیر میاستند.

 

 

خواستم حرفی بزنم دیدم شاملو قبل از من مشابهش را گفته !!!

 

و باز بیشتر به این پی بردم که انسان ها روبات هایی مثل همند.

 

بالاخره هرکسی یک روز روغن تمام میکنه، اما اینکه کجا زودتر به روغن سوزی بیوفته و درجا بزنه و از درجا زدن به خاطر عادت لذت ببره، نکته ای است که باید پاسخی مناسب برای آن بیابم، مخصوصا در زندگی خودم !!!

hanghead.gif

 

 

سخن شاملو :

 

http://www.noandishaan.com/forums/thread55280-52.html#post1288617

 

 

qepbhipxzhnwchht6ds.jpg

  • Like 28
لینک به دیدگاه

جوامع موفق، جوامعی هستند که سعی کنند حرف های بزرگ رو از ابتدا به آدم های کوچک بزنند.

 

اکثر انیمیشن های آمریکایی واقعا نقش بزرگی رو در دادن امید و آموزش اخلاق به بچه ها ایفا میکنند تا وقتی به بلوغ رسیدن تا حد ممکن بی اخلاقی توشون کمتر دیده بشه.

 

(هرچند نمیشه منکر استثناها و مشکل آفرینان شد)

 

اما ای کاش وقتی این انیمیشن up با این دیالوگ را میبینیم، راحت از کنارش رد نشیم.

 

کینه و انتفام دردی از کسی دوا نمیکند، ثمره ای هم ندارد، پس بگذر .... :icon_gol:

 

بگذر به راحتی خوردن چُس فیل و پوفک روی کاناپه و در حال مشاهده این سکانس :

 

 

 

vo19yhoj0z7ktajl8za.jpg

  • Like 42
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

بعضی وقت ها در صف های مترو، مردمی را میبینم که برای رسیدن فقط و فقط 10 دقیقه زودتر به مکان مد نظرشون از سر و کول هم بالا میرن، پیر و جوان، زن و مرد به هم رحم نمیکنن.

 

اونها میخوان در زندگی قطار سریع السیر شوار شن نه قطار عادی.

 

 

در روزهایی از زندگیم که زمان برای من ارزش داشت، میاستادم تا همه برن و من در کمال آرامش و به دور از هرگونه فشار وارد قطار زندگی بشم، و میگفتم : اگر سریعش گیرم نیومد، عادیش که هست.

 

اما امروز که زمان برایم بی ارزش شده، منم عجله دارم !!!

 

 

و امشب 30 مرداد 92 به یک قانون کلی رسیدم :

 

 

آدمایی که زمان براشون بمیره، عجله شون در زندگی بیشتره.

 

چه عجله برای رسیدن به هدف، چه عجله برای رسیدن به بی هدفی.

 

ای کاش بتوانم دوباره نقش زمان رو در زندگیم زنده اش کنم تا برای هیچ چیزی عجله نداشته باشم، مخصوصا برای گذروندن زمان عجله ام کمتر بشه.... sigh.gif

 

 

 

yhpi4s7mlq7lfou8ob8.jpg

  • Like 36
لینک به دیدگاه

حدود 15 سال پیش ، خونه پدر بزرگم اینا یه موش داشت.

 

داییم یه تله موش آورد و بهم یاد داد که چطوری تنظیمش کنم.

 

گفت ما که هر کاری کردیم نتونستیم این موش رو گیر بندازیم، موش اصلا طرف تله نمیاد.

بیا اینبار تو گردو رو بذار، شاید موشه اومد خورد و گیر افتاد. hanghead.gif

 

من تله رو اینقدر محکم بستم که زبونه اش در نیاد، یک گردو هم براش گذاشتم و رفتم.

فردا موشه گردو رو خورد و گیر هم نیفتاد.

 

اما دیگه اثری ازش نبود، نمیدونم چی شد که دیگه از اون موش سمج ردپایی نمونده بود.

 

دلم برای موش سوخته بود، با وجودیکه تله دست من بود، اما راه معرفت رو براش باز گذاشته بودم.

و موش هم پاسخ این معرفت رو داد، بدون اینکه بگه چرا از این راه منو حالی کردی که باید برم؟ sigh.gif

 

 

امروز 92/6/3 میخوام این تجربه خودم رو با زبانی فانتزی با شما سهیم بشم :

 

 

خیلی وقت ها میفهمی دیگران برات تله گذاشتن و با قضاوت قبلی میگی هدف از تله گذاشتن یعنی پایان دادن. (پس همواره در استرس خواهی ماند)

 

 

اما یکی دوبار با تله موش وَر برو، میبینی تله موش کار نمیکنه، چون همیشه هدف از تله موش پایان دادن نیست.

 

 

خیلی وقت ها هدف از تله موش اینست که موش عزیز به خودت بیا.

 

 

نمیخوام سرت به باد بره، گردو رو بردار و بخور، اما از این پس مسیرت را عوض کن، چون من برایت ارزش قائلم. :icon_gol:

 

 

 

5q2bbj6v0r2ldcq4mv0h.jpg

  • Like 41
لینک به دیدگاه

روباه حیوان موذی و زیرکی هست، اما همیشه تو انیمشن هایی که دیدیم بهش نقش مثبت و مهربان دادن.

 

 

اولین روزای بچگیم دفترم پر بود از عکسای روباهی دُم قرمز و سگ شکارچی تو یک کارتون خیلی قدیمی.

بعدش هم که رابین هود اومد، هم خودش هم اون زن روباه جفتشون احساسات منو به شدت تحریک میکردن.5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif

 

 

همیشه با روباه های قرمز ارتباط عاطفی خوبی برقرار کردم.

روباه هایی که در ظاهر دمی زیبا دارن اما تو اون مغزشون.....

ای کاش یکی از این روباه های قرمز رو بتونم به فرزندی قبول کنم، چون فکر کنم همدیگه رو خوب درک کنیم. sigh.gif

 

 

 

bvnpoy3xbezi84i6m8l.jpg

  • Like 33
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

یکی از تابلوهای مورد علاقه من تو اتاقم، تابلوی شام آخر اثر لئوناردو داوینچی هست.

البته من کوپی اش رو دارم، نه اصلشو. :whistle:

 

 

تابلویی که سوای واقعی بودن محتوای داستانش معانی زیادی دارد.

 

 

اینکه همه دور یک میز جمع شوند و به آنها بگویی علیرغم اینکه هم شما من رو دوست دارین هم من شمارو دوست دارم، ولی همتون فردا مرا انکار خواهید کرد !!!

 

 

آنهایی که سر سفره شام هستند قسم خواهند خورد که اینگونه نیست، اما فردا قبل از مصلوب شدن چشم در چشم همه آنها شوی و انکار و شرمندگی پس از انکار با وجود یک قسم را ببینی !!!

 

 

خیلی باید تلاش کرد تا هم حس مسیح را فهمید و هم حس حواریون رو در شام آخر .....

 

 

و شاید مصلوب شدن تنها چاره ای باشد که فردای شام آخر برای انسان ها معنا دارد.

 

 

 

 

jppo6419hxm01zqn7dzr.jpg

  • Like 46
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.
×
×
  • اضافه کردن...