Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۰ پس از پایان جنگ جهانی دوم و کشف ابعاد گسترده و دهشتناک جنایات نازی ها در اردوگاه های مرگ، این پرسش که چگونه و چرا خیل عظیمی از افرادی که به طبقات و بخش های گوناگون اجتماع تعلق داشتند، به شکل های گوناگون و در مراحل مختلف، یا به طور مستقیم در این جنایات شرکت کردند و یا به نوعی در شبکه ی پیچیده ی طراحی و اجرای آن نقش بازی کرده اند مطرح شد. از همان سالهای نخست پایان جنگ، محققان بسیاری در علوم انسانی برای یافتن پاسخی قانع کننده در این زمینه دست به یک سری تحقیقات دامنه دار و وسیع زدند. از میان سرشناس ترین آنها می توان از تئودور آدرونو، استانلی میلیگرم، ویلهلم رایش، اریک فروم و زیگموند بومن نام برد. در حوزه ی روانشناسی بالینی یا اجتماعی و از همان ابتدا، آنچه توجه محققان را بیش از هر چیز دیگری به خود جلب کرده بود، ساختار روانی و شخصیت افرادی بود که مستقیما در جنایات نازی ها دست داشتند. برای آدرنو در کتاب معروفش "شخصیت اقتدارگرا"، میان منش ویرانگر افسران اس اس با "شخصیت اقتدارگرا" که تحت تاثیر مستقیم نظام خویشاوندی و روابط خانوادگی در جامعه آلمان شکل می گرفت، ارتباط نزدیک وجود داشت. 5 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۰ از نظر اریک فروم در کتاب معروفش "آناتومی ویرانسازی"، می توان ارتباطی مستقیم میان منش سادیستی هیتلر با سیاست های جنگ طلبانه و ویرانساز حکومت آلمان در دو دهه ی سی و چهل مشاهده کرد. فروم، هیتلر را فردی منحرف با گرایش مرده گرای می دانست. در بسیاری از این دست تحلیل ها که از دهه ی شصت تا به امروز همچنان ادامه دارند، افرادی که به طور مستقیم در سرکوب، شکنجه و همینطور از میان برداشتن انسان های دیگر شرکت می کنند، یا دچار انحراف شخصیتی هستند و یا این که در کودکی از کمبودهای عاطفی و نارسایی های تربیتی رنج برده اند. چنین نگرشی، با بحث های متفاوت و متناقضی که با خود به همراه آورده است، بسیار جالب و قابل تعمق می باشند و بحث و گفتگو پیرامون ارتباط میان شخصیت فرد با نقشی که در اجتماع برعهده می گیرد همچنان موضوع مهمی برای تحقیقات روان شناسانه است بدون آن که نتایجی قطعی با خود به همراه آورده باشد. 6 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۰ نقش عوامل اجتماعی در برابر چنین نگاهی که دلایل اصلی روی آوری به جنایت سیاسی را در ساختار شخصیتی و دستگاه روانی افراد جستجو می کند، نگاه دیگری از دهه ی شصت پدید آمد که بررسی نقش عوامل محیطی را در دستور کار خود قرار داد. از این دیدگاه هیچ فردی شکنجه گر بدنیا نمی آید بلکه این شرایط خاص اجتماع و موقعیت افراد است که می تواند ایشان را به سوی ارتکاب جنایت، آنهم در کادر نظام های سیاسی معینی، هدایت نماید. زیگموند بومن در کتاب بسیار ارزشمند "مدرنیته و هولوکاست" و در بخش "جامعه شناسی پس از هولوکاست" می نویسد:"امروزه دیگر همه می دانند که اولین تلاش ها برای توضیح هولوکاست به مثابه جنایتی که توسط جانیان مادر زاد، موجودات سادیک، دیوانگان یا هر نوع افراد دیگری که از نظر اخلاقی دچار نارسایی های جدی باشند روی داده، در واقعیت مورد تایید قرار نگرفته است." از نظر ژورژ ام. کرن نمی توان بیش از ده درصد از اس اس ها را از نظر بالینی و روانی در زمره ی افراد "ناهنجار" دسته بندی کرد. هانا آرنت نیز در کتاب جنجال برانگیزش،"آیشمن در اورشلیم"، با طرح نظریه ی "پیش پا افتادگی پلیدی" معتقد بود که آیشمن (از طراحان اصلی "راه حل نهایی" که می بایست به نابودی کامل یهودیان در اروپا می انجامید)، کارمندی متوسط، وظیفه شناس و متعصب بیش نبود. در دفاع از تز آرنت می توان به این نکته اشاره کرد که روان پزشکانی که پیش از محاکمه آیشمن در سال ۱۹۶۱ با او گفتگو کرده بودند، هیچ مرض روانی خاصی در او تشخیص نداده بودند. 4 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۰ هربر س. کلمن در پاسخ به این پرسش که چگونه آلمانی های معمولی به جانیان زنجیره ای تبدیل شدند، معتقد است که می شود موانع اخلاقی بر سر راه ارتکاب جنایت سیاسی را در صورتی که سه شرط زیر فراهم باشند، از سر راه برداشت: ۱) خشونت مجاز باشد و توسط حکم رسمی مقامات صالح صادر شده باشد، ۲) نقش فرد با دقت توسط مقامات فرادستش تعیین شود و به اعمالی که از او سر می زند شکلی عادی و روزانه دهد، ۳) قربانیان خشونت به روش های گوناگون و توسط امکاناتی که ایدئولوژی در اختیار طراحان جنایت قرار داده است، به موجودی غیر انسانی تبدیل شود. بدین تریب خشونت سازمان یافته، وقتی از مشرعیت اداری یا تشکیلاتی مافوقها برخوردار باشد و جنبه ی روزانه و عادی به خود گیرد، می تواند بر علیه افرادی که ایدئولوژی نظام سیاسی ایشان را خارج از دایره ی انسانیت معرفی می کند، به شکلی وسیع و همه جانبه مورد استفاده قرار گیرد. 5 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۰ کسی شکنجه گر به دنیا نمی آید با این حال از نظر بسیاری از محققین، صرف فراهم آوردن شرایط بیرونی به شیوه ای که کلمن توضیح می دهد، نمی تواند برای تبدیل فرد عادی به شکنجه گر و بازجو کافی باشد. از نظر پیریمو لوی (Primo Levi)، از بازماندگان اردوگاه های مرگ نازی ها، از نظر شخصیتی نمی توان تفاوتی کیفی میان جانیان نازی با افراد عادی قائل شد. برای پریمو لوی اعمال و جنایات نازی ها در درجه ی نخست نتیجه ی مستقیم تعلیم و تربیتی است که از طراحان "راه حل نهایی" دریافت کرده اند. آلیس میلر (Alice Miller) نیز در همین ارتباط از نقش "آموزش سیاه" در ارتکاب جنایت توسط نیروهای امنیتی در کشورهای گوناگون یاد می کند و برایش مسئولیت بسیاری قائل است. بر اساس این نظر، برای آن که فردی عادی به شکنجه گر تبدیل شود، باید از تعلیم و آموزشی ویژه برخوردار گردد. آموزشی که در نهایت موجبات تغییراتی اساسی در شخصیت او را فراهم می آورد. یکی از مهم ترین آثاری که در چند سال گذشته در دفاع از این دیدگاه منتشر شده، کتاب "جلادان و قربانیان – روانشناسی شکنجه"، اثر مهم روانشناس فرانسوی فرانسوآز سیرونی است. سیرونی خود سال های متمادی به کار درمان با قربانیان شکنجه مشغول بوده است. 5 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۰ مراحل مختلف آموزش یک شکنجه گر از نظر سیرونی می توان شباهت های بسیاری میان روندهای اعمال شکنجه به مخالفین سیاسی از یک سو و روش های تربیت بازجو و شکنجه گر از سوی دیگر یافت. او آموزش و تربیت یک شکنجه گر و بازجو را به طور کلی به چهار مرحله تقسیم می کند. در مرحله ی نخست و مقدماتی، به افرادی که برای گروه های ضربت و ویژه ی پلیس انتخاب می شوند این طور وانمود می شود که حضور ایشان در گروه به هیچ وجه اتفاقی نیست و مسئولان ایشان را از میان بهترین داوطلبان دستچین کرده اند. در این مرحله در واقع بر هویت اولیه فرد مهر تایید زده می شود و توانایی و استعدادهایش بزرگ نمایی می شوند. با این حال در واقعیت این افراد اغلب از میان کسانی انتخاب می شوند که ارتباط عمیق و تماس زیادی با محیط زندگی اولیه خود نداشته باشند، از بی ثباتی درآمد و حتی بی کاری در گذشته رنج برده باشند و علاوه بر آن نسبت به آینده دچار بی اطمینانی و نگرانی باشند. در مرحله ی دوم درست عکس مرحله ی نخست عمل می شود و مربیان به شیوه های گوناگون تلاش می کنند تا هویت فردی و اولیه ی فرد را به شیوه های گوناگون مضمحل و نابود سازند. در این دوره ایجاد ترس و وحشت به انحای گوناگون نقش مهمی در آموزش برعهده دارد. مربی در این مرحله به موجودی غیر قابل پیش بینی و بی رحم تبدیل می شود که از هیچ بهانه ای برای تحقیر کردن و آزار دادن صرف نظر نمی کند: تراشیدن موی سر، اجبار افراد به کارهای پوچ و طاقت فرسا (کندن گودال و سپس پر کردنش به دفعات)، انجام کارهای خلاف عرف مانند کشتن حیوانات با دست خالی و غیره در نظام آموزشی بسیاری از سرویس های اطلاعاتی مشترک می باشد. برای تاثیر گذاری بر هویت فردی در این مرحله، دو نکته ی بسیار مهم یکی حذف کامل زندگی و فضای خصوصی (افراد شبانه روز با هم زندگی می کنند) و دیگری قطع کامل ارتباط فرد با تمامی آن چیزهایی است که به زندگی قبلی او تعلق داشته اند. پس از قطع رابطه ی فرد با گروهایی که در گذشته به آنها احساس تعلق می کرده مرحله ی سوم آغاز می شود. هدف اصلی در این مرحله ایجاد احساس گروه بودن و القای حس وابستگی افراد به گروه می باشد. شرایط سخت و تحقیر مداوم در این دوره پایان می پذیرد و به فرد این طور القا می شود که به گروه افراد برگزیده ای تعلق دارد که نقش و رسالتی حیاتی و بسیار مهم بر دوش گرفته است. 5 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۰ رسالتی که به ایشان اجازه می دهد تا قوانین "انسانهای عادی" را زیر پا بگذارند و در صورت لزوم به هیچ اخلاق و مرامی جز فرمان رهبر و قواعد گروه پایبند نباشند. در این دروه احساس غرور، مردانگی و توانایی های فردی بسیار تقویت می شوند. در مرحله ی آخر مراسم و نمایشی ویژه جهت اعلام رسمی پیوستگی فرد به گروه جدیدش انجام می شود. در این مرحله، دوره ی رسمی آشناسازی و رمزآموزی پایان می یابد و از آن پس از فرد انتظار می رود تا ارزش های گروه جدید خود را بر تمامی تعلقات دیگرش ارجح دانسته از نظام سلسله مراتبی حاکم بر آن به طور کامل تبعیت کند. 4 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۰ با توجه به مجموعه تحقیقاتی که تا کنون در این زمینه انجام شده می توان در انتها چنین نتیجه گرفت که برای بدست آوردن فهمی جامع از نحوه ی پیدایش شکنجه گر و اعمال کنندگان خشونت سازمان یافته، بویژه در درون نظام های سیاسی دیکتاتوری و تمامیت خواه، توجه به خصوصیات شخصیتی، نظام حاکم سیاسی، شرایط اجتماعی و دست آخر سیستم های آموزشی که برای تربیت این افراد بکار گرفته می شوند از اهمیت درجه اول برخوردار می باشند. در حال حاضر بسیاری از تحقیقات بر سر این نکته اتفاق نظر دارند که نمی شود جنایت سازمان یافته ی سیاسی در عصر مدرن را تنها با توسل به تئوری های بالینی و بیمارهای گوناگون روانی توضیح داد. درک و مطالعه ی دقیق شرایط محیطی، نظام اجتماعی، سیاسی، ایدئولوژیک و همینطور خانوادگی و خویشاوندی نقشی مهم بازی در این میان برعهده دارند که نباید آنها را نادیده انگاشت. رضا کاظم زاده.روانشناس 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده