رفتن به مطلب

...خاطرات سفر دوم تورگردشگری نو اندیشان...


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 239
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

چقدر تاپیک زده شد واسه تور این دفعه:4chsmu1:

 

شب قبلش اصلا خوابم نمیبرد:icon_pf (34): هی لالایی خوندم واسه خودم

 

گفتم بخواب ستی بخواااااب:banel_smiley_4: آخرین باری که ساعت رو دیدم 2.30 بود

 

صب به سختی بیدار شدم:4chsmu1: بعد آبجی اوریم گفت احتمالا دیر میرسه، گفتم اشجال نداره میرم جا میگیرم میگم وایسن برات:ws47: ولی خودم به مترو اول نرسیدم ، اونا زودتر از من رسیدن، آخرین نفراتی که رسیدن ما بودیم:girl_blush2: همه جاها هم پر شده صندلی های حلو رسید به ما:banel_smiley_4:

 

شاهین و ... هم قرار شد تنگه بیان پیش ما:4chsmu1:

 

خب دیگه همه میدونین که بخاطر ترافیک رامون ندادن:ws44:

 

همونحا منتظر شدیم تا شاهین بهمون برسه کل راه بالا سرمون یه عالمه ؟؟؟؟؟؟؟ بود

 

که آقا/خانوم .... کیه:w127: اگه گفتین کی بود:4chsmu1: هیشکی نمیتونه حدس بزنه

 

طبق نظر سنجی و اسپم بازی :gnugghender:قرار شد بریم چشمه اعلی

 

آخرش سر از جاجرود در اوردیم:ws43:

 

از تو آب هم رد شدیم فکر کردیم تنگه واشی هستیم

 

بعد از ناهار امتیاز دهی به دست پخت مامان ها شروع شد:4chsmu1:بعد هم بازی 7 کثیف (خبیس ، کثافت ...) متین و میلی هم خیلی خوب بازی کردن:ws47:

 

 

بعد هم رفتیم آب بازی :4chsmu1: کسرا هم میخواست واسمون بچه ماهی بگیره:ws47:

 

هندووووونه هم خوردیم

 

بخاطر یه سری از فشارها مجبور شدیم زود برگردیم که آبرو ریزی نشه:whistle:

  • Like 39
لینک به دیدگاه

پارت دوم...

خب من 90درصد تیم رو میشناختم و اون ده درصد هم یه جورایی آشنایی داشتم ولی نه از نزدیک...که خب سعادتی بود و آشنا شدیم باهاشون:a030:

رفتیم تا رسیدیم به یک رستوران...

رستوران هم رفتیم من گلاب به روتون دستشویی نرفتم،ینی متین گیمر پرسید نمیری،گفتم نه من کلیه هامو چلوندم که تا تهرون اذیت نکنه:ws3:

ولی بقیه با کلی دردسر و اینا رفتن و به قول شیخ قضای حاجت:ws3:

بعد سوار شدیم و مجدد دنده رو چاقیدیم...هم در این زمان و هم قبلش من کفشوو در آورده بودم:ws3:(مهناز حالشو ببر:ws28:)

سوار شدیم دوباره به قول شیخ(چراغا=ضبط)رو روشن کردیم:w70:

هی گیر داده بودن که تو صدات خوبه بخون:whistle:،اینو اون اوری و ستی:zadan: انداختن تو دهن شیخ،ما هم هی میگیم باو اینکاره نیستیم هی میگن باز،آخرشم زیر بار نرفتم و نخنودم:6404:

خلاصه رفتیم تا رسیدیم به غول وسط راه(ایست بازرسی)...

تفکیک جنسیتی صورت گرفت...لباس رفیقم یخوده نافرم بود،یه پلیز سایز خودم دادم بهش،شد عین هرکول:ws28:

خب رفتیم جلو تر دیدیم که همه اتوبوس ها رو دارند بر میگردونن

یکیشون یه پارچه با خط مورچه ای روش بود هی این متین دلنواز به من میگفت روشو بخون چی نوشته:w00:

خلاصه رفتیم به رسیدیم به جناب سر گروهبان...گفت باید برگردید،ترافیک میشه برید بالا،بنده خدا راننده هی صدا کرد جناب سرگروهبان...چطور بریم تنگه واشی؟...یارو اصلا محل نداد که نداد...

پارت سوم در قسمت بعدی

  • Like 39
لینک به دیدگاه

پارت سوم...

خب خلاصه این شد که برگشتیم و اودیم توی جاده...

یه جا وایسادیم تا تصمیم بگیریم که چیکار کنیم...

از بالا تا برگشتن پایین گزینه های زیر رو داشتیم

1-پیاده بریم،15کیلومتر بیشتر نیست:banel_smiley_4:من که خودمو معاف کردم

2-با سواریا بریم

3-آژانس=وانت بگیریم بریزیم عقبش

4-بریم یه جای دیگه

5-هر دو گزینه

6-هیکدام

7-سوال انحرافی:JC_thinking:

که آخرش رسیدیم به گزینه 4

که گزینه هامون برای جای دیگه با مشورت اتوبوس بغلی و سایرین شد دوتا:1-شولمز2-چشمه اعلی،اگر اشتباه نکنم البته

خلاصه تصمیم بر این شد که بریم چشمه اعلی

شخصیت هایی که در اینجا بهمون میپیوندند:

1-شاهین،که داره با یه کارت یه سری کارها میکنه که ما رو 7کیلومتر ببره بالاتر از ایست بازرسی ولی بازهم 8کیلومتر باید پیاده بریم

2-یه نفر که نمیخواد اسمش فاش بشه و حس کنجکاوی(فضولی:ws3:)همه رو فعال کرده،یه سری در حال حدس زدن،یه سری در حال والیبال با توپی که دوست من آورده،یه سری تیکه به اتوبوس دادند و یه سری لم دادند:ws37:

خلاصه یه یک ساعتی نشستم ...حدسهای ما:یکی که تو قزوین هست،یکی که ما نمیشناسیمش و محمد میشناسدش،یکی که خونش توی شمال هست و داره میاد تو تور و...،که آخرش هم هرچی به شیخ گفتیم کیه نگفت،گفت محمد خواسته که کسی متوجه نشه تا اومدنش...البته محمد مهدی دقیقا یه لحظه گفت که کیه ولی اصلا فکر نمیکردیم که اون باشه ولی بود:ws3:

آرپاک عزیز بود که با شیخ از دور میومد:ws3:

شاهین هم که دیدیم...

دیگه سوار شدیم که بریم،یه چعبه شکلات اعلا برای بچه ها آورده بودم کهه بینشون تقسیم کردم(مناسبتش هم تولدت بابام(میلی)بود:ws3:سوار،بعد شاهین رو آوردیم وسط:ws3:

صحنه رو به آتیش کشیدیم من و میلاد و شاهین ...شاهین کولاک میکردا:ws3:

خلاصه رفتیم ورفتیم رفتیم و رفتیم تا بچه ها درخواست هندونه دادن،دو تا هندونه ی مممممممممممرد خریدیم:ws3:کی میخواست اینا رو بیاره حالا(یکیش وسط راه نصیب خودم شد:icon_pf (34):)

خب حالا جلوت وقت چیه؟آفرین تلافی،حالا تلافی چی؟تلافی اون اسپم هایی که با میلاد کردیم:icon_pf (34):

هی من گفتم بابا من یه جعبه شکلات دادم منو معاف کن،گفتن نه انوشه سفارش کرده از این یکی حتما بگیر:ws3:

خلاصه رفتیم و بستنی ها رو خریدیم و تقسیمیدیم...

اونم بستنی فالوده ای،دونه ای خدا تومن:ws3:(چشمک برا میلاد و شاهین،سوتی ندید:ws3:)

آب جوش هم در فلاکس راننده پر کردیم که خودمون چایی بخوریم ولی بعدا میگم که آب جوش سوزوندمون،ولی باز من فکر همه جارو کرده بودم:ws3:

پارت چهارم در راه است...

  • Like 39
لینک به دیدگاه
البته اونجائی که بخاطر امنیت تاسیساتش نتونستیم بریم چشمه اعلی نبود، سد لتیان بود!:w16:

بله صحیح است،الان متوجه شدم:a030:

پارت چهارم...

رسیدیم به چشمه اعلی ولی متاسفانه،متاسفانه،اونجا هم گفتند که نمیتونید وارد شید،به دلیل تاسیسات و اینا...

که مجبور شدیم دور بزنیم و برگردیم،داشتیم برمیگشتیم یه رودخونه دیدیم که همون جاجرود بید:ws3:

گفتیم بریم پایین و یه جا مستقر بشیم

رفتیم پایین

اینجا جا داره از حمید کدپلاس و برادرش(روبیک)تشکر ویژه داشته باشم که با حرفه ای بودنشون در کوه نوردی و مسیرهای سخت کمک بچه ها کردند...

واقعا در اون جا میدویدند تا مسیر درستی رو پیدا کنند برای راحتی ما...

خلاصه رفتیم و در زیر درختی ساکن شدی...همه جور غذایی بود،کالباس،کتلت،دلمه(به قول محمد مهدی،تو این بیابووووووون:ws28:)و...

که ما از همه خوردیم:ws3:

خیلی خوب بودش

سفره انداختیم

من همه چی داشتم،حتی دستکش برای جلوگیری از نفوذ میکروبها:ws3:

خوردیم و خوردیم...دور اون سفره قاراش میش وزیبا خیلی خوش گذشت واقعا...

اینجا بود که سوختگی ناشی از آب جوشی که برای راننده تهیه کردیم جس میشد،ولی گفتم که من فکر همه جارو کرده بود،برای خودمو و حمید کدپلاس و شیخ و میلاد که چای خور بودیم یکی یه لیوان از فلاسک یا فلاکس خودم:ws3:بعدش هم که گفته شد..بازی ورق و هم خبیث و کبیث و اینا رو هم انجامیدن...

(حمل یکی از هندونه ها از وسط راه با من بود،گفتم یادآوری کرده باشم:whistle:)

پارت پنج الان میرسه...

  • Like 35
لینک به دیدگاه

پارت پنجم...

بعد از نهار و چای و اینا...

من و حمید(فاصله دار)رفتیم سمت رودخونه...یهه پایی به آب زدیم که بقیه هم بیان:ws3:

دیدیم هیشکی نیومد،گفتیم برگردیم ببینیم کسی قلیون میکشه براش بگیریم حداقل،دیدیم اونم میکشند،باز رفتیم سمت آب،دیدیم کلی آدم +شیخ ماهی:ws3:،اومدن پیش ما،البته دوست من قبلش کلی تو آب بود

 

هندونه ها رو هم تو آب انداختیم+یه نوشابه که آخرش تبدیل شد به چای از زور داغی!:banel_smiley_4:

شیخ نگو بلابگو،همچین رفت تو آب که یه ساعت بعد به زور آوردیمش بیرون:ws3:شاهین هم وسطش رفت تو آب و یه تنی به آب زد کنار شیخ...البته این آخرش حمید رو هم اندختیم تو آب،بنده خدا هی میگفت من تا مشهد برسم چیکار کنم،حموم نیست:ws3:

ولی اونجا هم گفتم،خداییش شیخ 16تومن که داد،اندازه 20تومن حموم کرد اونجا:ws28:از هیچی نگذشت الحق:ws3:کفشاش رو هم تو آب شست،تو آب که بودیم شاهین نمیدونم از کجا یهو لاستیک فرقون رو از زیر آب کشید بیرون:ws28:گفتیم بده به شیخ غرق نشه یهو:ws28:

خلاصه رفتیم بیرون از آب و هنودانه ای هم خوردیم...،هادی و آرپاک دو دوست متین گیمر قبل از این مرحله از بچه ها خداحافظی کردند فکر کنم و رفتند...

قاچ های مردونه ای میزد این دوست محمد مهدی که همه رو کف بر میکرد:ws3:

بعد از هندونه دیگه کم کم باید میرفتیم...همه میگفتن:شیخ سر خیابون نگه دار آب معدنی بخریم،اونم هی میگفت باشه:ws3:حواسم هست...رفتیم و یه جا وایسادیم و خلاصه به قول شیخ قضای حاجت و برعکس رو به انجام رساندیم:ws3:البته گلاب به روتون...:ws3:

خلاصه رفتیم سمت تهران و عده ای از بچه ها+دوستان شیخ رو میان راه پیاده کردیم... و رفتیم صادقیه

ودیگه والسلام ...

نخود نخود هر که رود خانه خود

من و متین گیمر تا انتها با هم رفتیم و اون من رو رسوند و ازش تشکر ویژه دارم،دوستی خیلی خوبی بود

همچنین با بقیه دوستان مثل مهرداد و شاهین (هادی ناصح بگم بندریتو؟نیمیگم،مال خودمه اون قسمتش:ws3:) ....

هر کسی اسم برده نشد به دلیل خنگی و حافظه من هست و به بزرگی خودتون ببخشید

راستی این همه گفتیم فلش بیارید،یه فلش درست حسابی نیاوردن:banel_smiley_4:محمد مهدی که فلشش پر از آهنگ های جواد یساری و بیژن خاوری و ...میلاد هم که دیگه نگو،نامرد دوگیگ آهنگ پر کرده بود مگه تموم میشد این آهنگاش:ws44:هی من میپرسیدم 2گیگه میلاد؟مطمئنی؟:ws3:

سرتون رو هم درد آوردم...

پایان

روزگارتان خوش

  • Like 38
لینک به دیدگاه
محمد مهدی که فلشش پر از آهنگ های جواد یساری و بیژن خاوری و ...میلاد هم که دیگه نگو،نامرد دوگیگ آهنگ پر کرده بود مگه تموم میشد

روزگارتان خوش

 

:ws28:

اون سی دی رو آخر راننده هه پیچوند ازم! نمیداد بهم. میگفت بذار تو ماشینم بمونه. میخواست منو خر کنه میگفت الان از این ماهواره جدیدا اومده فلش خور میتونی یه عالمه آهنگ ضبط کنی، اینو بدش به من !!! :ws28:

  • Like 26
لینک به دیدگاه

با تشکر از حمید عزیز:ws3:

اقا فلش منو فکر کنم راننده پیچوند اینقدر اهنگاش قشنگ بود برش داشت واسه خودش:ws28:

واقعا این قضای حاجت تو مسافرت معظلیه یعنی اگه مسجد ورستورانا نبودن باید چیکار میکردن مردم:banel_smiley_4: تو کندو که ما نیم ساعت تو صف بودیم اخ چقدرمحظوظ شدیم اونجا:ws28:

از عجایب این سفر رقصیدن حمید تپل ومهرداد گولاخ بود، تازه برا من یه دهن هایده خوند حمید چه کیفیتی انگار خودش زنده شده بود داشت واسم میخوند:ws28:

شیخ بیچاره هم که از اول تا اخر فقط داشت قر میریخت تا به بچه ها خوش بگذره:ws3:خدایی کلی بهمون استرس داد اولش گفت ایست بازرسی داره باید تفکیک جنسیتی شین . ما هم همه دکمه ها رو بستیم اماده که کسی بهمون گیر نده، جالب اینجا بود که کار به اونجا نرسید همون اول دیپروت شدیم:ws28:حالا ایدی متین جالب بود میگفت جمع شیم وانت بگیریم بپریم پشتش تا تنگه بریم:w58: من موندم تو کار خلقت این بشر:ws3:

خوبه که شر خر (همون کسرا دوست حمید) توپ اورده بود تا حوصلمون سر نره

با اضافه شدن شاهین دیگه تیم تکمیل شد و خستگی نامردیه پلیس راه از تنمون در اومد:ws17:

موقع ناهار سفری ما دیدنی بود معده ی من کلی تعجب کرده بود از خوردن این همه غذای متفاوت:ws28:

بعد گفتن هفت خبیث بازی کنیم بیچاره متین هی الکی بهش جریمه میدادیم :ws17:لازم به ذکره که دستای پشت پرده نذاشتن من برنده شم. اومدیم دو دقیقه لب اب کمی استراحت کنیم که این ستی و ایجیش اومدن جای ما رو تنگ کردن:banel_smiley_4: . جالب انگیزی همگانی برای خیس کردن من بود:ws28:من هرکاری کردم بین این اوری و عروسشون اختلاف بیاندازم تیرم خطا رفت:banel_smiley_4::ws3:

خلاصه خیلی خوب بود مخصوصا صدای رفیق دکتر عابدی که قرار شد اولین کاست شو بده به من:w16: بازم از همه ی دوستان بخصوص شیخ عزیز و فامیل گرانقدر خودم( ستی و اوری و پسرم حمید تپل) که باعث شدن این سفر یه خاطری دل انگیز و فراموش نشدنی باشه برای من ممنونم:w139:جای دوستانیم که نتوستن بیان خیلی خاالی بود ،امیدوارم تو سفرای بعد انوشه هم همراهیمون کنه تا عوض بستنی رو سرش در بیارم:167:

در اخر همتون بیاین بغلم:aghosh:

  • Like 26
لینک به دیدگاه
جا داره از دوست دکتر عابدی تشکر ویژه بکنم... صدای بسیار قشنگی داشت... و خوندن رو بلد بود.
مخصوصا صدای رفیق دکتر عابدی که قرار شد اولین کاست شو بده به من:w16:

 

قربون همتون! من متعلق به همتونم! :ws3:

  • Like 16
لینک به دیدگاه
مطمئنم چون ما نبودیم اصلا خوش نگذشته ! :whistle:

نه دقیقا برعکسش:ws28:

ولی جدا جاتون خالی بود یکم پانتومیم بازی کنین ما لذت ببریم:ws3:

قربون همتون! من متعلق به همتونم! :ws3:

کی با تو بود دکتر برو بوگو رفیقت بیاد:ws28:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

منم شبش اصلا خوابم نمیبرد

اومدم انجمن ببینم چه خبره دیدم همه رفتن و مثل اینکه فقط من از بچه های تور اون موقع تو انجمنم!

زود رفتم خوابیدم ولی تا 2 و نیم خوابم نبرد دیگه داشتم کلافه میشدم

 

صبح با بیچارگی بیدار شدم ...با خانم داداشم قرار بود بریم ولی تا بابام پاشه و یواش یواش لباس بپوشه و مارو برسونه ساعت شد 5 دقیقه به 6 و ماهم محال بود به ترن 6 برسیم!:icon_pf (34):

به خاطر همین گفتم مقصد و به ایستگاه بعدی مترو تغییر بده و خلاصه از ایستگاه کرج سوار شدیم وخوشبختانه به 6 و 10 دقیقه که همون 6 گلشهر بود رسیدیم :ws3:

تو راه یه کم از انجمن و بچه هاش برای زن داداشم توضیحات دادم و اینا وقتیم رسیدیم صادقیه دیدیم مهرداد وایساده و منتظره ماشینه

از اون طرفم افجی خانم به ترن نرسیده بود خلاصه مجبور شدیم چن دقیقه هم صبر کنیم تا ستی هم برسه دیگه تا پای اتوبوس با عجله (:banel_smiley_4:)

رفتیم تا رسیدیم

شیخم که پای اتوبوس از دور بهمون اینجوری میکرد :icon_pf (34):w140.gif که دیر شد و اینا

 

خلاصه تا رسیدیم بزن و بکوب و این ا ادامه داشت بعدم که اقا پلیسه نذاشت بریم برگشتیم و رفتیم کنار رودخونه جاجرود نشستیم و ناهار خوردیم

اخرش از همه بهتر بود چون رفتیم لب رودخونه و تو سایه نشستیم رو سنگا و پاهامون و کردیم تو آب خنک رودخونه

یه کم همدیگه رو خیس کردیم و بعدم اومدیم هندونه خوردیم و بعد از ظهرم برگشتیم

 

:ws37:

  • Like 25
لینک به دیدگاه

میبینم که دارین خاطره میگین و خستگیتون در رفت :ws3:

بیخودی اومده بودین غر میزدین هی :banel_smiley_4:

از این به بعد پس یادم باشه هر کی زیاد حرف زد دعواش کنم متحول شه:whistle:

بعدشم که اصلا چه جوری دلتون اومد من و نبرین من همش غصه خوردم تو خونه ... فک کنم اهم گرفته بودتون :hanghead:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
با

از عجایب این سفر رقصیدن حمید تپل ومهرداد گولاخ بود،

 

پسر ندیدی خوشگل برقصه؟:persiana__hahaha:

ایــــــــــــش!

ماشالا بگو برارم چشم میخوره!!:ubhuekdv133q83a7yy7

  • Like 8
لینک به دیدگاه
پسر ندیدی خوشگل برقصه؟:persiana__hahaha:

ایــــــــــــش!

ماشالا بگو برارم چشم میخوره!!:ubhuekdv133q83a7yy7

حمید تپل کیه اون وختش ؟:JC_thinking:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
پسر ندیدی خوشگل برقصه؟:persiana__hahaha:

ایــــــــــــش!

ماشالا بگو برارم چشم میخوره!!:ubhuekdv133q83a7yy7

حالا میگفت اگه امکانات بود عربی هم میرقصیدم:ws3:

اره انصافا قشنگ می رقصید کلی خندیدیم بهش:ws28:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...