رفتن به مطلب

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود...


ارسال های توصیه شده

در خیالات خودم ، در زیر بارانی که نیست

میرسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست

 

 

مینشینی روبرویم خستگی در میکنی

چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست

 

 

باز میخندی و می پرسی که حالت بهتر است؟؟

باز میخندم که خیلی،گرچه میدانی که نیست

 

 

شعر میخوانم برایت ، واژه ها گل میکنند

یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست

 

 

چشم میدوزم به چشمت ، میشود آیا کمی

دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست؟؟!

 

 

وقت رفتن میشود با بغض میگویم ...نرو

پشت پایت اشک میریزم،در ایوانی که نیست

 

 

بعدتو این کار هرروز من است

باور اینکه نباشی...کارآسانی که نیست.......

 

 

52d716cc01295d000aa3dc4c05a2804c_500.jpg

لینک به دیدگاه

نمیخوام از غمهام بنویسم

 

نمیخوام دیگه چیزهایی رو ببینم که گذشته رو برام زنده میکنه

 

گذشته ای پر از افسوس

 

گذشته ای که میشد بشه و نشد

 

با دستای خودم شاخه زیرپامو قطع کردم

 

الان هم بیخود داری دست و پا میزنی

 

تلاش تو بی فایده ست قبل تو

 

زمونه به زانو در آورده تم

 

hanghead.gif

لینک به دیدگاه

کجا بروم که نبینمت

 

کدام صفحه زندگی ام را باز کنم که با تو روبرو نشوم

 

بخواهی یا نخواهی در تمام صفحات زندگی ام نوشته شده ای

 

hanghead.gif

لینک به دیدگاه

گاهی یه اسم میشه تمام زندگیت

 

گاهی یه عکس یعنی گذشته ات

 

گاهی یه صفحه کتاب یعنی خاطره

 

گاهی فضای مجازی یعنی همه واقعیت زندگیتــــــــــــــــــــــــــــ......

 

میشینی برای خودت توجیح میکنی....

 

تو واقعیت که نیست....اشکالی نداره .....همه اش یه بازیه، یه سرگرمی....

 

اما خبر نداری این بازی مجازی واقعیت زندگی تو داره میسازه

 

تمام ضربه هایی که به صفحه کلیدت میزنی یه زمانی ضربه های روحی شدیدی بهت میزنه

 

حالا دست خودته ....دوست داری این ضربه ها و صدای صفحه کلید

 

 

بشه زیباترین ضرباهنگ وجودت ....

 

یا بشه ضربه های روحی شدیدی که با قویترین آرامبخشها هم آرامش نمیگیری؟

 

انتخاب با خود توست:icon_gol:

 

1358949482515058_orig.jpg

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

نمی خوام آیه یاس بخونم

 

 

نمی خوام همش از غم بگن از غصه بگم

 

 

اما چه کنم نمیشه

 

 

گاهی می رسم به حایی که باید وایسم

 

 

خم بشم و درحالی که دستامو به زانوهام گرفتم بگم دیگه نمی تونم

 

 

گاهی با خودم فکر میکنم کاش یه معتاد الکلی بودم

 

 

تا یه شیشه مشروب رو یه نفس برم بالا.........دور شوم از این خاک غریبــــــــــــــــ

 

 

 

 

یه وفتهایی آدم باید بره تو هپروت

:icon_gol:

لینک به دیدگاه

هوا سرد است و مه آلود

 

کوچه باغی تنگ و مه آلود که یک سمتش جوی آبی باریک با خاشیه ای پر درخت

 

و سمت دیگه اش یه دیوار کاهگلی که میرود تا ناکجا

 

یقه پالتوی خاطراتم را بالا میزنم

 

و میروم تا ته این کوچه ی تنگ

 

در مسیرم چشمه

 

میکند یاد مرا خیس و نمور

 

وکلاغی که لب پرچین خیالم خفته!

 

نم این لحظه که در یاد مسیراست ،زیباست

 

و چه آسان و خموش

 

میروم تا ته این کوچه ی پر راز و نیاز

 

:sigh:

لینک به دیدگاه

تا امروز فکر میکردم دارم راه رو درست میروم

 

فکر میکردم کارهایی که انجام میدهم کمی روح زخمی ام را التیام میبخشد

 

گمان میکردم میتوانم روزهای اشتباه گذشته را جبران کرد

 

باور نمیکردم که برای من هم اتفاق بیافتد

 

بک تلنگر ،یک نیشتر،یک سیلی محکم نرا به خود آورد

 

یک سیلی که از دستی خوردم که روزی بهترین نوازشگر روحم بود

 

اشکهایم را پاک میکنم

 

اشکهایی که ناشی از درد این سیلی بود

 

روی پاهایم دوباره خواهم ایستاد

 

دوباره میسازم زندگی را که با دردسرهای فراوان ساخته ام

 

ثابت میکنم زندگی من چیزی کم ندارد

 

همسری دارم پاک تر از آب روان

 

زندگی که با دنیا عوض نمیکنم

 

آری !من همسرم را دوست دارم و عاشق زندگی ام هستم

 

اشتباهاتی کرده ام

 

تاوانش را هم داده ام

 

همسر عزیزم...عاشقانه دوستت دارم:icon_gol:

 

49we5f8e7382kd70la1.jpg

لینک به دیدگاه

چه حس عچیبی دارم امشب

 

احساس بیماری که تازه التیام پیداکرده است

 

سبک شده ام ....به بی وزنی یک نسیم

 

قدرتی پیداکرده ام که مدیون شکستهای گذشته ام هستم

 

از تمام آنهایی که مرا شکست داده اند متشکرم

 

چون مرا قوی تز کرده اند

 

با روحیه و با نشاط دوباره متولد شده ام......تولدم مبارک:hapydancsmil:

 

با این روحیه دنیا که هیچ....

 

خورشید در دستان من است

ArameshWwW.KamYab.IR_.jpg

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

یه فنجان چای داغ

 

یه پنجره رو به خدا

 

یه غروب و یه میز دونفره

 

یه خلوت و یه موسیقی آرام

 

کافیست تا خدا همپیاله ات شود

 

کنارت بنشیند و با تو گفتگو گند

 

آرامشَت را با خدا تّقسیم کُن

 

یک فنجان چای هم برای حدا بریز ....قَبوُلِ حّق:icon_gol:

 

n00014109-b.jpg

لینک به دیدگاه

عَکسهایت را بِبَر

 

دیگَر نیازی به آنها نَدارَم

 

عَکسهایَت،صِدایَت،خاطِراتَت آزارَم میدَهَـــــــــــــــد

 

می خواهَم زندِگی کُنم

 

بُگذار کَمــــی نَفَس بِکِشَـــــــــــــم

 

:hanghead:

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

ای قَلَم یکبار دیگَر یار باش

 

با مَنِ دِلداده یِک دِلدار باش

 

یِک نَفَس مانده به آغازِ خُدا

 

تا خُدا یک مَحرَمِ اسرار باش:hanghead:

 

خودَم.پانزدهُمِ اسفَندِ نَوَدُ سه

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

یک سالِ جَدید

 

یک اِتِفاقِ نو

 

صدای اومدنِت هم قَشَنگِ عَزیزَم

 

یِک عُضوِ جَدید

 

یک زِندِگی جَدید

 

به خانواده خودت خوش اومدی بابا.....

 

با اینکه نمیدونم دخترم هستی یا پسرم

 

اما خوش اومدی

 

  • hapydancsmil.gif
     

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

نَرم نَرم و آهِستــــه داری میای

 

کَم کَم دارَم یه حِس جدید رو تَجرُبه میکُنَم

 

چه اِحســـاسِ قَشَنگی!

 

هَمیشه والِدین میگُفتند تا بابا/مامان نَشی نِمیفَهمی ما چی میگیم....

 

حالا میگَم....بابا...مامان....حالا میفَهمم چی میگید

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

روزهایِ مُشکِل داره شُزوع میشه

 

تَصمیماتی دارَم که خیلی سَخته بِهِش بِرِسَم

 

وَلی میرِسَم

 

یخاطِرِ تو بابا...

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

تپش قلب گرفته ام این روزها

 

پرم از اضطرابهای نگفتنی

 

نمیدانم چرا اینقدر باید نگران باشم

 

قدم زدن و فکر کردن به آینده ای که ترسناک به نظر میرسد منهدهمم میکند

 

پیرشدم

 

در غم و ترسهای بچه گانه ام

 

کاش زمانه پیرم نکرده بود:hanghead:

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

How-to-Care-for-a-Newborn-Baby.jpg

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

میگی عالیه

اینجا عصر آدمای دیجیتالیه

هر کی میاد واسه کمکت دست بگیره

فردا میخواد چند برابرشو پس بگیره

گریه ها واست همه واسه ریاست

دوستی که قبله گریه داشت پیاز پوست میکند

ما میخوایم گلوی همو با حرص بداریم

انگار از هم دیگه طلب کاریم ارث پدری

تو نمیتونی چیزی بگی بابایی بدونه

گریه کن تا مامان واست لالایی بخونه

بخواب با صدای من تا بنویسم از فرداهای دور دست زندگی

بیا تا بخونه این دله بی‌صبر از فرداهای دور دست زندگی

منو ببین که پره حرف چهره ام

گلوم میسوزه از مزه‌ی تلخ شعرم

گوش بده حالا که توی اوج حرفیم

به خدا نمیخوام بدم به تو موج منفی

ولی بدون خیلی زود پیر میشی

توجه کن که خیلی زود دیر میشه

عاقبت تولد تو اجله میدونی؟

چرا واسه بزرگ شدن عجله میکنی؟

معصوم و زیبایی، با دل پاک داری امید

مثله ماهی قشنگی، تو آکواریومی

تو کاش بتونی، که پاک بمونی

وجود خودتو ذره های خاک بدونی

چه تو روز روشن و چه آسمانه تاریک

به دنیا اومدی حالا شناسنامه داری

توی دنیای پره دردو خشونتی

ولی حالا که اومدی پس خوش اومدی

بخواب با صدای من تا بنویسم از فرداهای دور دست زندگی

بیا تا بخونه این دله بی‌صبر از فرداهای دوردست زندگی

بخواب با صدای من تا بنویسم از فرداهای دور دست زندگی

بیا تا بخونه این دله بی‌صبر از فرداهای دوردست زندگی

 

یکی دو روزیه که چشمات به آفتاب

باز شدن حالا دیگه شروع داستان توئه

مادر و پدرت مثله پاسدار

دیگه دورو بره تواَن و چشم به آفتابنو

میگن اینو که بچه سالمه

تو دورش کن از هر چی ظالمه

گریه میکنی میدونم من شیر بهونه‌ست

اشک تو واسه ورود به این زمونه‌ست

تو 9 ماه و تو تاریکی سر میکردی

بدونی کجایی همین الان بر میگردی

تو فردا دریای دردارو دریاب

تنهای تنها هستی تو

(بدون اینو پس)

تو وقتی رفتی، به سمت سختی

یا درگیر هستی، تو دست تقدیرو

بعد میفهمی، فردی زخمی غمگین تسلیم هستی

بخواب با صدای من تا بنویسم از فرداهای دور دست زندگی

بیا تا بخونه این دله بی‌صبر از فرداهای دور دست زندگی

اگه پسری بابا میگه این عصای دسته

اگه دختری میمونی توی فضای بسته

حرف یاس حالا به حقایق وصله

تولد تو فقط واسه بقای نسله

پس بِت همینو میگمو میرم

که اینه رسمه زمین بی رگو بی رحم

یه چیزی داری میبینی

لینک به دیدگاه
  • 8 ماه بعد...

سلامی دوباره

 

شروعی مجدد

 

چقدر اینجا غبار گرفته .....خسته شدم از بس اومدم و ناله کردم

 

بسه تا همینجا.......نقطه میگذارم آخر خط زندگی ام تا کنون.

 

و از آغاز خطی جدید دوباره مینویسم آنچه تاکنون اشتباه بوده است.

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

چقدر آسان گرفتم.....چقدر آسانتر گذشت

 

سی سال و اندی......

 

گفتنش راحت است.....

 

پشیمان نیست....خوشحالم

 

در آغوش گرفتن و بوییدن پارسا که حالا 10 ماهه شده.....چه لذتی از این بالاتر؟

 

چقدر بچه ها خوبند

 

حتی بوی تنشان....

 

نگاهشان.....راه رفتنشان

 

ایستگاه به ایستگاه زندگی کرده ام.

 

با مسافرانی از جنس خورشید و ستاره......

 

ستاره هایی که دوستشان داشتم و افول کردند....

 

ودر گذر این سفر با طلوع افسانه های جدید ،ستاره های گذشته غروب کرده اند.........

 

و تنها تصویری محو از خودشان به جا گذاشته اند.

 

تیک تاک ساعت را به تاکتیک موفقیت بدل خواهم کرد:a030:

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

روزها پشت سر هم سپری میشود و هنوز دلتنگ خودم هستم

 

هنوز غروبها پشت پنحره می ایستم و خیره به خیابان ...چای مینوشم.

 

و خورشید را بدرقه میکنم تا برود....

 

بعد درحالی که بغض گلویم را میگیرد جلوی آینه به خود میخندم

 

به چروکهای صورتم میخندم

 

به سفیدی موی شقیقه ام میخندم

 

چقدر زود پیر شدی......

 

نمیدانم باید بخندم یا بغض فروخورده ام را بشکنم...

 

احساس سیری میکنم از بس بغض هایم را بلعیده ام

 

هوا تاریک میشود و من در نور کم اتاق برق اشکها را بر پهنای صورتم میبینم...

 

چشمهایم چرا میسوزد.....

 

یاد تصویری از کودکی ام افتادم

 

یاد شیشه جلوی اتومبیل پدرم......در یک روز بارانی

 

از خیسی باران مات میشد و با حرکت برف پاک کن میشد جلو را دید....

 

دستهایم برف پاک کنهای چشمانم میشود ...

 

یک نخ سیگار.....روشنایی و صدای کبریت و دودی که از عمق جانم از دهانم خارج میشود

 

امروز هم گذشت:hanghead:

لینک به دیدگاه

AndroidOnlineNewsImage.aspx?id=9375029

یه هوایِ ابری....

یه دشت سرسبز .......

یه جاده وسط یه عالمه درخت...

که میبردت تا وسطِ یه جنگل انبوهِ مه گرفته

نمناکی و خنکیِ هوا رو رو صورتت حس میکنی

قطراتِ شبنم که با نسیمِ خنکی به صورتت میخوره

دوست داری فقط نفس عمیق بکشی

که با هر نفس،ریه هاتو پُر میکنی از عطرِدرختهای نَم کشیده

چشماتو دیگه میبندی....

یه ذره سردت میشه،دستهاتو میکنی تو جیبِ پالتوت

باچشمانی بسته ،سرت رو بالا میگیری و فقط نفس میکشی

عطر علفها و خاکِ خیس خورده

خُنکیِ قطرات مه روی صورتت

وزشِ نسیم که موهاتو نوازش میکنه...

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...