رفتن به مطلب

دفترچه آبی اورامان


ارسال های توصیه شده

یه روز وقتی داشتم نوشته های غمگین یکی از اعضا رو میخوندم توجهم جلب شد به

"گاه نوشته های اعضا"

یاد گاه نوشته های خودم افتادم و اینکه هروقت غمگین ،خوشحال یا گله مند بودم میرفتم و تمام حرفای نگفته و تلنبار شدم و تو دفترچه سیمی آبی رنگی که داشتم مینوشتم .

تو اون دفترچه سر هرکس که دوست داشتم داد میکشیدم و به دنیا و زمین و اسمون شکایت میکردم،گاهی وقتا شادیام و باهاش تقسیم میکردم و همیشه برگه های سفیدش و تقدیم میکرد به غرغرای اشک الود من...

 

بدون اینکه ازم بپرسه چرا؟بدون اینکه حق و به من بده یا ازم بگیره....

 

اون روز وقتی گاه نوشته این دوستمو تو بخش ادبیات دیدم یادم افتاد خیلی وقته سراغ دفترچه آبیم نرفتم و خیلی وقت که گوشه کمد داره خاک میخوره.....

 

چرا؟

 

یعنی تو این مدت هیچ گله ای نداشتم؟یا دیگه دل و دماغ نوشتن نداشتم؟

رفتم سراغش و برگه هاشو ورق زدم...برگه های کج و کوله شده از جای اشک...یا خط خطی از حرفای نوشته شده ای که بعد ها با شرمندگی خطشون زده بودم!

 

بیشتر صفحاتش با این جمله شروع شده بود:

"سلام دفترچه سیمی آبی رنگم...باز من اومدم....."

 

همش و مرور کردم ...چه حرفایی...چه لحظه هایی...چه اشکایی.....چه روزایی.....

 

اخرین مطلبش مال سال 88 بود و برگه های خالی بعد ازون که منتظر نشستن تا پر بشن

 

دیدم زندگی مجازیم هم نیاز به یه دفترچه آبی داره تا رنگ آبیش ارامش روزای خستگی و تنهایی و غمگینیم بشه.....

 

[FLASH=width=1 height=1]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
[/FLASH]

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 79
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

باورم نمیشد انقدر حرف داشته باشم با مامان!

چقدر امروز حرف زدیم!

 

هرچی گفتم خندید ...بعضی وقتا هم نتونستم جولو خودمو بگیرم و اشکم داشت سرازیر میشد

 

_اه ....چقدر ازین حالت معذب میشم

چرا حتی از این که مامانم اشکامو ببینه حس بدی پیدا میکنم؟!!!!

انقدر نفس عمیق کشیدم سر درد گرفتم!

 

_خب ولش کن بریزه پایین....احساس ضعف میکنی؟....

فک میکنی بچگانه است؟

غرورت میشکنه؟

پیش کی؟ مامانت؟

 

_دوست ندارم فک کنن من ناراحتم...

اصلا از چی باید ناراحت باشم؟

من توان حل مشکلاتم و دارم ...

دوست ندارم دائم نگاه نگرانشون دنبالم باشه

ازینکه پچ پچ کنن که مریم چشه بدم میاد

ترجیح میدم فک کنن ارومم...مثل همیشه

 

_پس بازم بریز تو خودت ....مثل همیشه

لینک به دیدگاه

باز داره بارون میاد

 

چقدر من این آسمون گریون و دوست دارم !

 

رفتم زیرش نشستم

 

همیشه این کار و میکنم

 

تا وقتی که قطره هاش یواش یواش از روی دماغم و مژه هام چکه کنه

 

تازه میشم

 

بفشه ها رو نگاه میکردم

 

زیر بارون چه ورجه وورجه ای میکنن!

 

کاش میتونستم برم تو این بارون بدوئم....

 

 

لینک به دیدگاه

_چه اضطرابی دارم ....

تو میدونی چرا؟

 

 

_آره...من میدونم چرا....خودتم خوب میدونی

 

خودت و زدی به کدوم راه؟!!!!!!

 

 

_تو همیشه باید تو کارای من سرک بکشی؟!!!!!

 

اینطوری بهتره!

لینک به دیدگاه

نترس

این فریاد من بود

کابوس میدیدم ....

کابوس دستهای خالی ازبارانم

درظهر تابستان

من بودم و تو بودی و حرم آفتاب

و زنجره ای که بی وقت میخواند!

(oo)

لینک به دیدگاه

چقدر همه چیز یکنواخته!

احتیاج به تنوع دارم یه تنوع بزرگ که همه چیز و مثل طوفان عوض کنه ....

چرا نمیتونم برای چیزی که میخوام تصمیم بگیرم!

اصلا ببینم ...!

چی میخوام؟؟؟!

لینک به دیدگاه

- تو میدونی زندگی داره به کجا میره و من و تو رو کجا میبره ؟

 

- اره میدونم ...به جایی که هیچ وقت انتظارش و نداریم

 

-ولی تو همیشه انتظار همه چیز و داری ...همه چیز و میفهمی و برای همه اتفاقات یه روی خوش داری ...

تو خیلی عاقلی یاور همیشگی من !

ولی هیچ وقت نتونستی من و عاقل کنی من همیشه دیوونه میمونم !

 

-تو دنبال چیزی میگردی که من هیچ وقت نمیتونم بهت بدم ...تو یه تمامیت خواهی !

و خیلی هم خودخواه !

 

-اره تو درست میگی....من همه اینا هستم و همه چیزای دیگه ای که همیشه برام تکرار میکنی ...تو بعد دیگه منی پس من و خیلی خوب میشناسی...ولی سایه عاقل وجود من این و یادت باشه که تو حق داری حرف بزنی و منم حق دارم که گوش ندم !

 

 

راستی ....اون و یادت میاد؟ناجی تازه ! فک نکنم از اونم من سهمی داشته باشم ....

من باید باد باشم

باد اسیر هیچ چیز و هیچ کس نیست

 

من باید باد باشم....

لینک به دیدگاه

این روزها مال این دنیا نیستم

در هپروت تو پرسه میزنم

در منجلاب رفتن و ماندن

چه بی محتواست قصه زیستن

و چه خنده دار است تقلای من !....(oo)

لینک به دیدگاه

بشنو

این صدای شب زنده داریهای من است

آرام و پردرد و خسته!

سیاهی خاموش میشود و روز میتابد

ولی من هنوز بیتاب نام توئم

بیتاب صدایی که گم شد در آستانه فریاد

و نگاهی که خشکید در ناباوری گریز من !

ببخش این گریز را...

نمیدانم سایه ماه شوم بود یا هوهوی جغد

هرچه که بود.....

سهم ما از هم دستهای خالی بود و نگاه های تنها !(oo)

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...