رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

اینجا جا برای ترک دوست ها هست؟خوب یه ذره بیاید ترکی یاد بدید!هر روز یه کلمه!

جای فعل و فاعل و مفعول کجاست!

سخته؟

من می خوام ترکی یاد بگیرم!چه معنی داره نشستیم یه جا همه می زنند کانال دیگه و ما هم هیچی نمی فهمیم.

 

در گسترش زبان ترکی دست به دست هم دهیم تا در میهن خود فراگیرش کنیم: ستاد ترکی دوستان مقیم تهران:ws3:

 

تشکر فراوان:icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 6.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

:ws3:الان فهمیدستی که تاپیک آموزش گذاشته شد!ما بریم اونور یاد بگیریم بیایم اینجا پزشو بدیم!

 

اما اینجا جمله قشنگ و کلمه رو بذارید!آفرین.:icon_gol:

لینک به دیدگاه
اینجا جا برای ترک دوست ها هست؟خوب یه ذره بیاید ترکی یاد بدید!هر روز یه کلمه!

جای فعل و فاعل و مفعول کجاست!

سخته؟

من می خوام ترکی یاد بگیرم!چه معنی داره نشستیم یه جا همه می زنند کانال دیگه و ما هم هیچی نمی فهمیم.

 

در گسترش زبان ترکی دست به دست هم دهیم تا در میهن خود فراگیرش کنیم: ستاد ترکی دوستان مقیم تهران:ws3:

 

تشکر فراوان:icon_gol:

 

دوز دییر من ده موافقم

hamed&spow و بقیه اساتیدن ایستیرم کی ال اله ورسینلر.

منده او کمپی کی وعده سین ورمیشدیم فعلا بیخیال اولام:ws3:

یاشاسین اوگدنلر واوگشنلر:hapydancsmil:

لینک به دیدگاه

تا ساعتی دیگر احمدی نژاد طرح آبرسانی خزر به کرمان و یزد و سمنان را افتتاح خواهد کرد و این در حالی است سفارش سنگ قبر عروس آزربایجان داده شده است .

سس سالما ! ياتانلار آييلار ! قوي هله ياتسين !

ياتميشلاري راضي دگيلم كيمسه اوياتسين !

تك - تك آييلان وارسا دا ، حق داديمه چاتسين !

ملت نئجه تاراج اولور - اولسون ، نه ايشيم وار ؟!

دوشمنلره محتاج اولور - اولسون ، نه ايشيم وار ؟!

لینک به دیدگاه

ای هرزه گیاه باغ ایران/

ای روبه سرزمین شیران/

بازی ننمای با دم شیر/

هرچند بدست اوست زنجیر/

توهین ننمای به قوم و خویشم/

کز هر جهت من از تو بیشم/

در محضر ترک ادب نگهدار/

سر خم کن و حرمت و ادب نگهدار/

ما با ادبیم با ادب باش/

وز بی ادبی گزیده لب باش/

ما ترک غیور و قهرمانیم/

ما سرور مردم جهانیم/

ما ملت قهرمان ترکیم/

ما زاده سرزمین گرگیم...

لینک به دیدگاه

بو منیم وطنیم، بو منیم ائلیم

جانیمدان عزیزدیر توپراغیم دیلیم

آل قانا بویانسام یادا ساتمارام

شرفیم وطن­دیر بیر آن آتمارام

آنامین قانی­دیر آخان قولومدا

دؤیوشه گئده­ رم وطن یولوندا

قوربان­دیر بو خالقا بو یوردا جانیم

باشی اوجا یاشاسین آذربایجانیم

لینک به دیدگاه

[h=6]بو شعر چوخ عالمدی :

 

اذن وئر توي گئجه سي من ده سنه دايه گليم

 

ال قاتاندا سنه مشاطه ، تماشايه گليم

 

سن بو مهتاب گئجه سي سئيره چيخان بير سرو اول

 

اذن وئر ، من ده دالينجا سورونوب سايه گليم

 

منه ده باخدين او شهلا گوزونله ، من قارا گون

 

جرئتيم اولمادي بير كلمه تمنايه گليم

 

من جهنم ده ده باش ياسديقا قويسام سنيله

 

هئچ آييلمام كي دوروب جنت مآوايه گليم

 

ننه قارنيندادا سنله آكيز اولسيديم اگر

 

ايسته مزديم دوغولوب بيرده بو دونيايه گليم

 

سن ياتيب جنتي رؤياده گؤرنده گئجه لر

 

من ده جنتده قوش اوللام ، كي او رؤيايه گليم

 

قيتليغ ايللر ياغشي تك قورويوب گؤز ياشيميز

 

كوي عشقينده گرك بيرده مصلايه گليم

 

سن ده صحرايه مارال لار كيمي بير چيخ ، نولي كي

 

من ده بير صيده چيخانلار كيمي ، صحرايه گليم

 

آللاهيندان سن اگر قورخموييب ، اولسان ترسا

 

قورخورام من ده دؤنوب دين مسيحايه گليم

 

شيخ صنعان كيمي دونقوز اوتاريب ايللرجه

 

سني بير گؤرمك اچون معبد ترسايه گليم

 

يوخ صنم! آنلاماديم ، آنلاماديم ، حاشا من

 

بوراخيم مسجيديمي ، سنله كليسايه گليم!

 

گل چيخاق طور تجلايه ، سن اول جلوه ي طور

 

من ده موسي كيمي ، او طوره تجلايه گليم

 

شيردير (( شهريار )) ين شعري ، الينده شمشير

 

كيم دئيه ر من بئله بير سيرله دعوايه گليم؟[/h]

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

به مناسبت برد تراکتور(آذربایجان)برابر پرسپولیس(تهران)

همیشه مونی اوخویاندا گوزلریم دولار::4564:

قسمت اول)

نکته: با عرض پوزش؛ از آنجایی که این یادداشت، شرح حال بسیاری از شهروندان تورک است؛ اسم شهر نویسنده حذف شده است تا بلکه خوانندگان این پست با متن احساس بیگانگی نکنند.

در شبی سرد در خانه یک تورک بدنیا آمدم؛ شور و شوق عجیبی در خانواده بوجود آمده بود، فرزنداول، نوه ی اول، اینها عواملی بود تا من در چشم همه باشم و چشم و چراغ خانواده شوم!

 

 

در آن زمان ها درتبریز خانواده ی ما همه ترکی صحبت می کردند البته خانواده های بودند که برای بیست گرفتن فرزندانشان در انشاء فارسی با فرزند خود فارسی صحبت می کردند! شاید آنها هم تقصیری نداشتند سیستم ، سیستم بی رحمی بود!

 

 

در خانواده من به شیرین زبانی و باهوش بودن معروف بودم، روزها می گذشت که متوجه شدم کار پدرم به تهران منتقل شده و ماهم باید می رفتیم، به تهران که رسیدم درابتدا برایم خیلی جالب بود آدم های جورباجور، شهربزرگ، زبانی جدید! این زبان را بارها شنیده بودم تلویزیون منبع اصلی این زبان برای من بود، در ذهن من یک فارس همان چیزی بودکه تلویزیون به خورد من می داد،باسواد بودن شیک بودن پول داربودن و....

در محله ی جدید ساکن شدیم مثل همیشه همانند زمانی که درمحله ی خودمان بودیم برای بازی و یافتن دوستان جدید از مادرم اجازه گرفتم تا به کوچه بروم، نزدیک بچه ها شدم به گرمی ازمن پذیرایی کردن آنها هم می دانستند که من آذربایجانی هستم چون شماره پلاک ماشین مان .... بود و لهجه ی ترکی من هنگام صحبت کردن به فارسی! مرا برای بازی دعوت کردند٬ بعضی کلمات آنها برایم ناآشنا بود اما متوجه می شدم درعالم کودکی با آنها بازی میکردم، کم حرف می زدم به قول پدرم که می گفت تو چرا اینقدر درتهران کم حرف می زنی و جواب من این بود که من فارسی بلد نیستم ! به اصرار خانوده ام و برای برقرای ارتباط با بچه ها سعی در یاد گیری فارسی کردم روز اول مهرشد و من به مدرسه رفتم هنوز فارسی را با لهجه صحبت می کردم ! گاهی بچه ها نیش خندی می زدند! اما برایم مهم نبود، معلم آمد با روی خوش، سلام کرد، ما هم سلام کردیم، بی مقدمه از بچه ها پرسید که درآینده می خواهید چکاره شوید؟ بچه ها یا دکتر می گفتند یکی مهندس و ... البته همراه با فوتبالیست شدن! اما جواب من متفاوت بود! من می خواستم رئیس جمهور شوم! (البته با آن سن کم می دانستم که نباید بگوییم که می خواهم رهبرشوم!) بسیاری از بچه های هم سن و سال من معنی رئیس جمهور را هم نمی دانسند معلم جا خورده بود گفت : آفرین رئیس جمهور! یکی از بچه ها گفت:تو هنوز فارسی صحبت کردن را بلد نیستی و همه خندیدند!

لینک به دیدگاه

قسمت دوم)

صندلی بغل دستی من پسری مهربان به نام رضا بود من به رضا، ریضا می گفتم او هم می خندید، یک روز معلم مان از دست من عصبانی شد! او می گفت تو چرا فارسی یاد نمی گیری؟ چرا به بشقاب، بشگاب می گویی، چرا به مداد، میداد می گویی! چرا به شنبه، ایشنبه می گویی! کمی خجالت کشیدم معلم تند تند می گفت و با عصبانیت گفت چرا جواب نمی دهی! سیلی محکمی برگوش من نواخت! بغض گلویم را گرفت، همه خندیدند! معلم مرا از کلاس بیرون کرد گفت تازمانی که درست حرف زدن! را یاد نگرفتی، حق نشستن در کلاس را نداری! بغض عجیبی را حس می کردم کم کم اشک هایم سرازیر شد، صورت بچه هایی که به من می خندیدند! سیلی معلم! ندانستن فارسی! ترس از بی سوادی! بی سواد بودن ترکها درتلویزیون!همه درحال گذر از جلوی چشمانم بود، ناگهان بغضم را قورت دادم اما بغضم را همراه زبانم قورت دادم! آری من زبانم را قورت دادم! دیگر عزمی کردم برای بدون لهجه شدن برای فرار از تمسخر! برای فرار از سیلی! برای فرار از بی سوادی!

 

از مدرسه تا خانه ی ما 20 دقیقه راه بود من درعرض 5 دقیقه دوان دوان و گریان به خانه رسیدم مادرم را که دیدم درآغوش او گریستم، می دانستم که نباید بگوییم نمی خواهم برم مدرسه!مادرم فکر کرد که با بچه ها دعوای م شده و مرا دلداری داد هر روز فارسی را تمرین می کردم به نوع حرکت لب و دهان دوستانم نگاه می کردم حتی تن صدایم هم تغییر دادم تا من هم با سواد!و آقا دکتر! شوم، کمی بزرگ شدم کلاس دوم درانتظار من بود من دیگر کاملاّ فارس شده بودم حتی درخانه هم فارسی حرف می زدم٬ اما پدرم ترکی با من صحبت می کرد،کلاس دوم شد من در فکر تسخیر همه جا بود می خواستم بیشتر بدانم کره ی جغرافیا اولین چیزی بودکه مرا راحت تر با محیط بیرون آشنا می کرد، علاقه ی من برای شناختن باعث شد تا در دو روز، پایتخت تمام کشورها را حفظ کنم٬ اما در این میان در بالای سر ایران نامی آشنا را دیدم آذربایجان! از پدرم پرسیدم مگر ما آذربایجان نیستیم پس این چیست! پدرم گفت:هر دو آذربایجان است پرسیدم اگر هر دو آذربایجان است پس چرا یکی و متحد نیست؟! مگر نقشه ی ایران به شکل گربه نیست! مگر این خط سیاه مرز کشورها نیست، پدرم جواب داد بله عزیزم اما آنها مستقل هستند البته پدرم توضیحاتی داد و من بسیاری از آنها را درک نکرده و متوجه نشدم، به پدرم گفتم آنها هم فارس هستند! پدرم گفت نه آنها ترک آذربایجانی هستند، گفتم مثل ما! گفت بله، گفتم پس فارسی بلد هستند؟ گفت نه! نه، گفتم، پس آنها چه جوری درس می خوانند! پدرم گفت ترکی! تعجب کردم مگر می شود! از پدرم پرسیدم پس ما چرا ترکی درس نمی خوانیم! پدرم جوابی نداشت!تنها سکوت!!!

 

در ذهن خود پایتخت کشورها را مرور می کردم ناگهان با خود اندیشیدم و گفتم مگر یک خط سیاه(مرزی ) چقدر قدرت دارد که یک سوی خط می تواند ترکی درس بخواند و سوی دیگر نه! موضوع جالبی بود فردای آن روز از معلممان پرسیدم که چرا ما ترکی درس نمی خوانیم جواب معلم این بود ترکی خط ندارد!

 

زبان فارسی زبانی کامل و عامل اتحاد است!باز همان حس تحقیر سال پیش به سراغم آمد و مصمم بکمم تر شدم٬تا فارسی را همانند تلویزیون صحبت کنم که می کردم!

لینک به دیدگاه

قسمت آخر)

البته در ذهن و اندیشه ی من نام جدیدی وارد احساسات من شده بود آری آذربایجان. اما هنوز ارتباطی را حس نمی کردم سالها گذشت و من فارس تر از فارس ها می شدم! ما هواره وارد زندگی ما شد، کانالهای متفاوت و جالب ترکیه با یک تفاوت عمده! این کانال ها ترکی صحبت می کردند! از قاب تلویزیون صدایی دیگر می شنیدم! در این کانالها دکترها و مهندس ها هم ترکی صحبت می کردند. برخلاف تلویزیون ایران هیچ ترکی مسخره نمی شد!

برایم جالب بود بعدها کانالهای با نام آذربایجان را دیدم که همانند ما صحبت می کرد آنجا هم همه ی دکترها ترکی حرف می زدند!

با بچه ها در کوچه فوتبال بازی می کردم روزی بچه ها گفتند بیاید برای تیم خود نامی انتخاب کنیم یکی از دوستانم گفت تو و پسر خاله ات یک تیم، من و مازیار هم یک تیم، قبول کردیم،آنها اسم تیمشان راستارگان تهران گذاشتند! پسرخاله ی من هم گفت ماهم ستارگان....! خوشحال شدم اما گفتم نه!اسم تیم ما ستارگان آذربایجان!

 

بازی می کردیم وقتی اسم تیم مان ستارگان آذربایجان بود نیروی عجیبی پیدا می کردم گویا نباید می باختم هنگامی هم که می باختم بسیار ناراحت می شدم این حس جدیدی بود حسی که از شکست آذربایجان ناراحت می شدم از برد آذربایجان شاد می شدم!

 

روزگار گذشت و من بزرگ و بزرگ تر و نزدیکتر به زبانم شدم از موسیقی آذربایجانی لذت می بردم رقص آذربایجانی شور و شعفی خاص داشت٬ سالها گذشت و من وارد دبیرستان شدم معلمی داشتیم آذربایجانی با لهجه غلیظ ترکی صحبت می کرد! اما خیلی باسواد بود بچه ها میگفتند این آقا معلم یک زمانی در دانشگاه درس می داد اما بعدها اخراج شد! برایم جالب بود بعد کلاس گفتم آقا من هم آذربایجانی هستم ! اقا معلم جواب داد بسیاری از این بچه هاهم آذربایجانی هستند اما همانند تو جرأت جلو آمدن و گفتن اینکه من یک تورک هستم را ندارند! جواب متفاوت و خاصی بود از احوالاتم پرسید که متولد کجا هستم او متولد اردبیل بود.

 

با معلم آذربایجانی هر روز بیشتر از روزهای قبل رفیق تر می شدم، معلمان مجله ی داشت به زبان ترکی برایم عجیب بود تا آن زمان در ایران مجله به زبان ترکی ندیده بودم ! گفتم آقا این چه مجله ای است گفت بیا ببر بخوان هفته ی بعد بیاور.

از لحظه گرفتن مجله مطالب آن را خواندم تا زمانی که خوابم برد، این مجله مرا به فکر برد تا بیشتر تحقیق کنم از معلم مان کمک و راهنمایی خواستم او هم چند کتاب آورد و گفت که مواظب باش تا به درست آسیب نرسد. می خواندم و بیشتر می فهمیدم! بیشتر می فهمیدم که به من دروغ گفتند! به من خیانت کردند و من با حسرت به روزهای گذشته می نگریستم، زبان من هم همانند زبان فارس ها خط داشت! حتی زبان من لهجه های متفاوتی داشت! تصویر کشورهای ترک در کتاب دکتر هیئت را دیدم و بربی شمار بودن خود آگاهی یافتم، « قزاقستان، ازبکستان، آذربایجان ایران، جمهوری آذربایجان شمالی، قرقیزستان، ترکمنستان ترکیه و... » همه ترک بودند با مطالعه این کتاب همه چیز را دریافتم و دروغ ها بر من آشکار شد! اما از زبان فارسی تنفری نداشتم اما دریافته بودم که زبان ترکی برای من ترک، مهمتر از فارسی است ! همچنان که فارسی برای فارس زبانان مهمتر از سایر زبانهاست! من با خانوده ام دیگر ترکی حرف می زدم از حق و حقوقمان می گفتم، برای پدر و مادرم جالب بود! در یافتن دوستان هم زبان بودم، بسیاری از دوستانم که فارسی با من صحبت می کردند ترک بودند.

 

روزها گذشت اما این بار من در حرکت برای رسیدن به هویتم بودم، هویت آذربایجانی؛ سالها از آن زمان می گذرد حالا تنها فکر و ذکرم وطنم و زبانم است؛ خواهم کوشید تا درکنار هم زبانانم برای رسیدن به حق آذربایجان تلاشی کرده باشم تا تحفه ای برای آیندگان داشته باشم. دیگر دوست ندارم فرزندم همانند من زبانش را قورت دهد!

 

آری می خواهم هنگام سوال و جواب فرزندم از من، سرم را بلند کنم و همانند پدرم سکوت نکنم تا فرزندم همانند من درحسرت زبان مادریش نسوزد تا زبانش را قورت ندهد! تا توهم بی سوادی به افکارش نفوذ نکند! تا دگر برتربینی را از خود دور کند! تا آذربایجان سربلند و استوار افتخار آفرینی کند ,برگ برگ تاریخ را از نام خود بهرمند سازد!

یک مهر آمد و من درحسرت تحصیل به زبان مادریم هستم! درحسر ت سالهای که می توانستم به ترکی تحصیل کنم و موفق باشم! در حسرت روزهایی هستم که نتوانستم با زبان خودم حق خود را بگیرم! من نتواستم اما می جنگم تا فرزندم بتواند

لینک به دیدگاه

شاه داغیم ،

چال پاپاغیم ،

ائل دایاغیم ،

شانلی سهندیم

باشی طوفانلی سهندیم

باشدا حیدر بابا تک قارلا قیروولا قاریشیب سان

سون ایپک تئللی بولودلارلا افقده ساریشیب سان

ساواشارکن باریشیب سان

گویدن الهام آلالی سرری سماواته دئیه رسن

هله آغ کورکی بورون ، یازدا یاشیل دون دا گئیه رسن

قورادان حالوا یئیه رسن

لینک به دیدگاه

یک قطعه شعر ترکی عاشقانه از استاد شهریار

سيزلايير احواليما صبحه قدر تاريم منيم

 

تكجه تاريم دير قارا گونلرده غمخواريم منيم

 

چوخ وفالي دوستلاريم واردير، يامان گون گلجه يين

 

تاردان اوزگه قالمايير يار وفاداريم منيم

 

يئر توتوب غمخانه ده، قيلديم فراموش عالمي

 

من تارين غمخواري اولدوم، تار غمخواريم منيم

 

گوزلريمه هر تبسم سانجيلير نئشتر كيمي

 

كيپريگي خنجردي، آه، اول بي وفا ياريم منيم

 

آسمان آلدي كناريمدان آي اوزلو ياريمي

 

ياش توكر اولدوز كيمي بو چشم خونباريم منيم

 

اي بو غملي كونلومون تاب و تواني، سويله بير

 

عهد و پيمانين نه اولدو، نولدو ايلغاريم منيم

 

"شهريار"م گرچي من سوز مولكونون سلطاني يم

 

گوز ياشيمدان باشقا يوخدور در شهواريم منيم

لینک به دیدگاه

دونن بو شعری بیدانا چیقیلی تراختورون طرفداری 90 برنامسینده اخودی:

 

Doğrasalar dilim dilim

ana dilim ölən dəğil

başqa dilə dönən dəğil

 

گالمیشن نه یاخجی پخش الدیلر بونی!

لینک به دیدگاه

نظر همه عزيزان رو به اشعار بسياربسيار لطيف ودلنشين وعاشقانه وعارفانه

حاج رضا صراف تبريزي جلب ميكنم

حدودا 20 سال قبل يك كاست از اشعار ايشون با تك نوازي انواع سازها خصوصا تار آذري وصداي بسيار گيراي استاد اصغر فردي ( شاگرد استاد شهريار ) منشر شده كه اگه گيرش آوردين حتما گوش بدين واون وقته كه شبانه روز جان دل به اين اشعار خواهيد سپرد.

 

سؤز اوستادی ، کؤنلو یانیق و بیلیکلر ایچره یئنی لیک یارادان ، رحمتلیک تبریزلی حاج رضا صرّاف حضرتلری ، ۱۲۷۱ هیجری قمری ایلینده ، تبریزین راسته کوچه محلله سینده اولان « حصار » دربندینده دونیایا گؤز آچمیشدیر. « صرّاف » اون ایکی یاشیندا آتاسین الیندن وئردی . آنجاق علاجسیزلیقدان یاشاییش کئچیرتمکدن ساری آتاسی نین ایشی نین آردین دوتدوب صرّافلیغا اوز گتیردی.

دوکانی حاج سید حسین میانه لی نین تیمچه سی یانیندا قرار تاپمیشدیر. او آل وئر ه باخارکن، فارسجا و عربجه ادبیآتی اؤرگنمه یه باشلادی.

حاج رضا صراف، علمی – ادبی یغینجاقلارا قوشولوب ، ۱۲۹۱ هیجری قمری ایلیندن ( ۲۰ یاشیندان ) « صفا » آدیندا اولان ادبی انجمنی نین لاپ یاخجی عضولریندن اولدو. بو انجمن صراف حضرتلری نین ائویندن تشکیل تاپاردی. او هر دؤنه کن ، رحمتلیک سؤز بیلن ادیب و انجمنین آغ ساققالی « لنکرانی » جنابلاری نین محضریندن بوللو فایدالانارمیش.

صراف آز عؤمرونده ۲۵۰۰ بیت شعر یازدی. غزللریندن ساوای، کربلا حادثه سی حاققیندا قالارغی شعرلری واردیر. اونون شهیدلر آقاسی ایمام حسین حضرتلرینه چوخ ارداتی واریدیر. دئمک اولار اونون شعر دیوانی نین یاریسی ائله ایمام پیغمبر یولوندا یازیلیبدیر. آنجاق « صراف » سون 100- 150 ایلین ایچینده ، دؤرد بؤیوک مرثیه یازان شاعیرلردن تانینمیشدیر.

اوندان سوراکی شاعیرلر ، او جمله دن ، علی آقا واحد کیمی لر ، صراف حضرتلریندن تاثیر آلمیشلار. همیده اوستاد شهریار اوندان ائله تاثیرلنمیشدیر کی اونو آذربایجانین لاپ بیلیجی عالیملریندن ساییردی.

صراف ، مشروطیّت فرمانی نین صادر اولماغیندان دوققوز آی سونرا ۱۳۲۵ اینجی ایل ، ربیع الاول آیی نین اون یئددی سینده ، ۴۵ یاشیندا « آسم » ناخوشلوغو اثرینده دونیادان گؤز یومدو.

تبریزلی حاج رضا صراف، تورکی دیلی نین ، کلاسیک اولوزلاریندان ساییلیر. رحمتلیک اوستاد شهریار دئمیشکن صراف آذربایجانین ادبی نابغه لریندندیر.

غزل ساحه سینده ، اینجه سؤزلره دوروشوق وئریب آخار دویغویا مالیک اولان صراف حضرتلری ، تورکی دیلینده ساده جه ائشیتمه لی بیلیکلر یارادیبدیر. او عاطفه و سئوگی قایناغی دیر.

شکّسیز ، صراف ائلین شیعه شاعیری اولدوقدا ایماملارا گورا یاخجی قلم ووروبدو. اونون ایمام علی (ع) ائولادینا خاص ارادتی واردیر. اونون چوخ شعرلری ایران، آذربایجان جمهورییتی،تورکیه،داغیستان و قفقاز کیمی اؤلکه لرده اولان اهل بیت عاشیقلری آراسیندا دیللر ازبری دیر.

آخیملی و ساده جه اولماق صرافین شعر دیلی نین تانیتدیران یؤندمیدیر، بیر حالدا کی چوخ تدقیقاتچی ائده بیلمه ییب صرافین دیوانیندا دَه ییشیک لیک یارادسین. اونون شعرلری افاده لی سؤزلردن و ها بئله چَتین کلمه و پیرپیرتلاشیق ادیتلردن اوزاقدیر. آنجاق سؤز صرافی ، ساده لیکده اینجه لیک یارادارکن سؤزون جوهرین چکیبدیر. دئمک اولار او بوتون شعر صنعتلرین ساده جه ایشلتمکله، آخیملی دویغویا مالیک اولاراق جور به جور سؤز ایچینده شیرینلیک و گؤزللیکلر یارادیبدیر. او گاهدان شعرلرینده هندی سبکیندن ده فایدالانیبدیر .

 

ترجمه فارسي:

زندگينامه حاج رضا صراف تبريزي

استاد سخن،شاعر نغز گفتار و دلسوخته مرحوم حاج رضا صراف تبریزی در سال 1271 هجری قمری در محله ی راسته کوچه تبریز در دربند حصار دیده به جهان گشود.در سن 12 سالگی پدر خود را از دست داد به ناچار برای گذراندن زندگی به شغل پدرش یعنی صرّافی روی آورد.مغازه اش در تیمچه ی حاج سید حسین میانه قرار داشت.در حین تجارت،به آموختن ادبیات فارسی و عربی پرداخت.

حاج رضا صراف همیشه در محافل علمی و ادبی شرکت داشت و از سال 1291 ه .ق (از 20سالگی) یکی از اعضای برجسته انجمن ادبی صفا بود که جلسات انجمن در خانه وی تشکیل می شد.او همیشه از محضر ادیب نامدار مرحوم « لنکرانی » پیش کسوت این انجمن استفاده می برد.

صراف در عمر کوتاه خود در حدود 2500 بیت شعر سروده که علاوه بر غزلیات،اشعار نغزی در موضوع حادثه ی کربلا سروده که حکایت از علاقه مندی و اظهار ارادت شاعر به ساحت مقدس معلم بزرگ شهادت حضرت حسین ن علی(ع) دارد و بیش از نصف دیوانش به مراثی و مدایح اهل بیت(ع)اختصاص یافته است.در حقیقت صرّاف یکی از 4 شاعر بزرگ مرثیه سرای 100-150 سال اخیر بوده است.

برخی از شاعران او را سعدی ترکی سرا و برخی دیگر او را با نظامی مقایسه کرده اند.شخصیت ادبی صراف چنان از عظمت و ابهت برخوردار است که شعرای بعد از او از جمله غزلسرای معصر علی آقا واحد تحت تاثیرش قرار گرفته.همچنین استاد شهریار از او چنان متاثر گردیده که او را به عنوان یکی از نوابغ ادبی آذربایجان مورد ستایش قرار داده است.

صراف نه ماه پس از صدور فرمان مشروطیت در 17 ربیع الاول سال 1325 در سن 54 سالگی به دنبال ابتلا به بیماری آسم در تبریز چشم از جهان می بندد.

بی گمان حاج رضا صراف تبریزی یکی از قله های همیشه بلند شعر ترکی و به تعبیر شهریار:از نوابغ ادبی آذربایجان است. در عرصه ی غزل،شور انگیز ترین و لطیف ترین غزل های زبان ترکی به زبان ساده و بیانی شیوا و عاطفی از ذوق و قریحه ی سرشارضراف تراوش کرده است.در زمینه ی مدح،مرثیه و ثنا گستری آل علی(ع)بی شک صراف از مردمی ترین و دلسوخته ترین شاعران شیعی است.سوگ سروده های وی در ماتم سالار شهیدان امام حسین(ع) و یارانش ورد زبان عاشقان اهل بیت(ع) در ایران،جمهوری آزربایجان،ترکیه،داغستان و قفقاز است.

 

سادگی و روانی از ویژگیهای بارز زبان شعری صراف است.به گونه ای که کمتر متخصصی جرأت تصحیح دیوان صراف را دارد.تعبیرات پیچیده و کلمات مهجور و فضل فروشانه از ساحت شعر او به دور است.البته صراف،سادگی زبان و روانی بیان را با سَیَلان عاطفه،روشنی اندیشه و صنایع ادبی در هم آمیخته و با استفاده از صنایع لفظی و معنوی همچون تشبیه،حقیقت و مجاز،طباق،مراعات النظیر،لف و نشر،تجنیس،ارسال المثل و... سخن را غنا و استحکام بخشیده و به نهایت شیوایی و زیبایی رسانده است.با آوردن گوهر های معانی بکر و با الهام از ملکوت روشنی بخش فکر،بر بار معرفتی شعرش افزوده و با دمیدن روح احساس و عاطفه و ساختن تصاویر دل انگیز و تشبیهات رنگارنگ . گاه با نازک خیالی به شیوه ی شاعران سبک هندی کلام خود را دلنشین و ماندگار کرده است.

لینک به دیدگاه
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

هن سایت تابناک وابسته به م.ر بوجور بیر چتی قولی سوز یازمیشدی.اوخیدیم:w000:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...