Neutron 60,966 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ در روزگار قدیم ، روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد کشیش ده رفت و گفت: ای کشیش بزرگ! فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده ام حاصل شود. کشیش پرسید: از مال دنیا چه داری؟ روستایی گفت: همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است. کشیش گفت: من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی. روستایی که چاره ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد…. کشیش گفت: امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: ای بزرگوار! من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟! کشیش گفت: فراموش نکن که قول داده ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی. صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد کشیش رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد. کشیش یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت: امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری. چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد کشیش می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده اش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد کشیش رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست! کشیش دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد! ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد کشیش می رفت، این یک به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد. روز بعد وقتی روستایی نزد کشیش رفت، کشیش از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند ای بزرگوار! پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم. *** ترسم ازآن است به سرنوشت روستایی دچار شده ایم و نمیدانیم. 36 نقل قول لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36,437 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ وختی کشیشان امدند ما زمین هایمان را داشتم وانها کتابشان را چن وقت بعد انها زمین هایمان را داشت و ما کتابهایشان را اینو کی گفته؟ 15 نقل قول لینک به دیدگاه
Neutron 60,966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ داخل پرانتز: (یارانههايك نوع هديه است و هديه هم از نظر ما اگر سال برآن بگذرد خمس دارد، ولي به خاطر مصالح و ملاحظاتي مي گوييم امسال خمس يارانه ها را به مقلدين مي بخشيم. فتوای آقای مکارم شیرازی) الان رندان مست شجریان را دارم گوش میدم. بگذار تا بگرییم چو ابر در بهاران 13 نقل قول لینک به دیدگاه
Waffen 15,113 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ چقدر دردناک بود این داستان... 11 نقل قول لینک به دیدگاه
Ehsan 112,346 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ با خواندن این تاپیک هوس کله پاچه کردم،نمیدونم چرا...... الان تو ذهنم یک جفت چشم که مردمکشان درآمده کنار یک زبان،دارد له له میزند. 8 نقل قول لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36,437 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ خب الان چیکار کنیم ؟ 4 نقل قول لینک به دیدگاه
Waffen 15,113 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ خب الان چیکار کنیم ؟ گریه عزیز من... 3 نقل قول لینک به دیدگاه
Avenger 19,333 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ اره وقتی فشار مضایف میشه تازه میفهمی قبلا چقدر راحت بودی ولی بعضی وقتا نمیتونی راحتیه از دست رفته رو راحت مثل این داستان برگردونی 10 نقل قول لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36,437 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ گریه عزیز من... باشه 3 نقل قول لینک به دیدگاه
hodaa 5,488 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ اوضاع ما هم همینطوریه.....اما با این تفاوت که در جهت عکس ،به نقطه اول هم برمون نمیگردونن 7 نقل قول لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36,437 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ بازم یاد ممد مکانیک افتادم نمیدونم بابا چرا هرچقدر بیشتر زجر می کشیم بیشتر مارو به اون دنیا حواله میدن همسایه ها -احمد محمود 6 نقل قول لینک به دیدگاه
terajedi21 2,134 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ یارانههايك نوع هديه است و هديه هم از نظر ما اگر سال برآن بگذرد خمس دارد، ولي به خاطر مصالح و ملاحظاتي مي گوييم امسال خمس يارانه ها را به مقلدين مي بخشيم. چه شعف مومنانه ای البته با رعایت موازین اسلامی. 7 نقل قول لینک به دیدگاه
soleyman 603 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 فروردین، ۱۳۹۰ اینم خودش هنریه! خوب یه کاری کرده طرف از زندگی نکبتش لذت ببره!!! 7 نقل قول لینک به دیدگاه
//\// 1,806 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۰ دقیقا حال و روز ماست ! و البته نمی دونیم چی داره سرمون میاد ! 3 نقل قول لینک به دیدگاه
*mini* 37,778 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۰ با خواندن این تاپیک هوس کله پاچه کردم،نمیدونم چرا...... الان تو ذهنم یک جفت چشم که مردمکشان درآمده کنار یک زبان،دارد له له میزند. :ws28:.....اسی حالا وقت گیر اوردیااااااا ........................... ولی واقعا داستانش جالب بود.......ما هم باید به چیزی که داریم راضی باشیم و اینقدر از زندگیو وضعمون شکایت نکنیم.....اینم در نظر بگیریم که یه عده هستن که همینم ندارن.... 5 نقل قول لینک به دیدگاه
کهربا 18,089 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۰ وختی کشیشان امدند ما زمین هایمان را داشتم وانها کتابشان راچن وقت بعد انها زمین هایمان را داشت و ما کتابهایشان را اینو کی گفته؟ یک دهقان آفریقایی از کتاب اقتصاد قرن بیستم 4 نقل قول لینک به دیدگاه
Neutron 60,966 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۰ وختی کشیشان امدند ما زمین هایمان را داشتم وانها کتابشان راچن وقت بعد انها زمین هایمان را داشت و ما کتابهایشان را اینو کی گفته؟ من خونده بودم یک سیاهپوست آمریکائی یا آفریقایی. 1 نقل قول لینک به دیدگاه
spow 44,195 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۰ من خونده بودم یک سیاهپوست آمریکائی یا آفریقایی. اززبان بومیان اقیانوسیه هم این نقل شده کلا عشق توده ها به ایدئولوژی قابل ستایشه 2 نقل قول لینک به دیدگاه
felorans666 12,046 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 شهریور، ۱۳۹۰ فک کنم کشیشه یه تختش کم بوده 1 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .