blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۱ بـــآلـِشِ פֿـوבҐ را تـَرجــیـح مــےבهــَمـشــآنــﮧ هـآیـَﭞ مــِثـلِ بـآلــِشِ مـُسـآفـِرפֿـآنـﮧ مـےمـآنـَב פֿـوبـْ مــے בانـَمـ سـَرهـآے زیـآבے را مـِهمــآטּ بــوده 4 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۱ مرا به تو هیچ تملکی جز این نیست.. که همواره دلم.. برای “مهربانیت” تنگ می شود. 4 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۱ چه سود؟!... وقتي شعرهايم براي توست اما... مثل رهگذري بي تفاوت از كنارشان ميگذي... و من باز هم برايت شعر مي گويم...شعري براي تو! 8 لینک به دیدگاه
maryam banoo 3238 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۱ در خلوت من نگاه سبزت جاریست این قسمت بی تو بودنم اجباریست افسـوس نمی شود کنارت باشـم بی تو هر ثانیه و لحظه ی من تکراریست........... 6 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۱ می خواهم تکه شعری را برایت لقمه کنم نمی دانم شاید هنوز گرسنه باشی می خواهم تکه شعری را برایت قاب بگیرم نمی دانم شاید هنوز چشمانت تشنه شعری باشد شاید … 7 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۱ اری ... باز هم مثل همیشه برای تو می نویسم برای تویی که مقصود تمام نوشته های منی تویی که الفبای عشق را به من آموختی تویی که مرا سرگدان دنیای قشنگ عاشقی کردی تویی که قلم روان قلبم را به دستم دادی تا برای اولین بار برای تو بنگارد تویی که دیگر هیچ گاه نمی توانم از کنارت بی تفاوت بگذرم تویی که چیزی به من هدیه کردی،تا غمخوار و همدم تنهایی هایم باشد تویی که فقط تو را از او می خواهم و بس تو یی که هیچ در وصف مهربانی بی پایانت نمی یابم 4 لینک به دیدگاه
maryam banoo 3238 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۱ و مرد خستگی اش را بهانه کرد و گریست اشاره ای به خرابی خانه کرد و گریست درخت پیر برایش انار می بارید نشست و ان همه را دانه دانه کرد و گریست به خویش گفت که امشب ستاره میچینم از ان میانه یکی را نشانه کرد و گریست و بعد گوشه ایوان کوچک خود را برای چلچله ها اشیانه کرد و گریست به جز ستاره نفهمید هیچ کس امشب کسی مسافر خود را روانه کرد و گریست. امیر مسعود حسینی 5 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۱ میخواهـــــــــــــــــــم پـــــــــــــــــرواز کنم پـــــــرواز بـا پــــــــــــــــــــــر خیـــــــــــال تــــــــــــو تـا اوج تـا آنجــا کـه جــــز مـــــــن و تـــــو کســی نبـاشـــــد دلــ ـــ ــــم... یکــــــ مــــــــزرعــه مـی خـــــواد یکـــــــ تــــــــــــــــــــو یکـــــ مــــــــــــــــن چـه پــر هیـاهــــــوست وقتـــی ستـــــاره هـا بـه هـم آغـــ ـــ ــوشی مـا چشمــک مـی زننـــد و مهتــــاب رقـــــ.ـص نــــورش را در بستـــــر عـاشقانــ ـــ ـــه ی مـا اجـــرا مـی کنـــد و مـا از شـــادی ایـن عشــ ـــ ــ ــق ماننــد آفتــــاب در طلــــوع فــ ـــ ــردایـی دیگــــر درهـــــم ذوب مـی شـویــــــم و چـه خیـالــی ست ایـن پــ ــ ــرواز وقتـــی مـی دانـــــــــــــــم تـــ ــ ــ ــو هیـــــــــچ گاه در زندگــــــی مــن طلــــــــوع نخواهــ ــ ــ ــی کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد.......... 6 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ دل من هرزه نـبـود ... دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا !!! به کجا ؟! معـلـوم است ، به در خانه تو ! دل من عادت داشـت که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری که تو هر روز آن را به کناری بزنی ... دل من ساکن دیوار و دری که تو هر روز از آن می گـذری . دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه یک باغـچه بـود که تو هر روز به آن می نگری راستی ، دل من را دیـدی ...؟!! عاشقتم خدا.... 4 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ ✘کــآش مـےشــُد ✘ جــآے مـَن بــآشے ... تـــآ بــدانے کـ ِ چــه حـسـے دارد وقتــے دِلمــ بــراے ِ کـسـے ... مـِثل ِ ✘تـــو✘ تــَنگـــ مےشــود . . .✘ + و امــا تــو،عشــق مـــن [♥] هــوا ، همــان چیــزی اســت کــه بــه دور ســ✘ــرت مــی چــرخــد .. و هنگــامــی کــه تــو مــی خنــدی،صــاف تــر مــی شــود! 5 لینک به دیدگاه
"Dezire" 645 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ ای همه آرامشم از تو ،پریشانت نبینم چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی همچو ابر سوگوار اینگونه گریانت نبینم ای پر از شوق رهایی رفته تا اوج ستاره در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم مرغک عاشق کجا شد گور آواز قشنگت در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم تکیه کن بر شانه ام ای شاخه ی نیلوفری رنگ تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم قصه ی دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر گریه ی دریاچه ها را تا به دامانت نبینم کاشکی قسمت کنی غم های خود را با دل من آ که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم تکیه کن بر شانه ام ای شاخه ی نیلوفری رنگ تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم... 3 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ وقتی تو نیستی ، نگاهم حوصله نمی کند پایش را از چشمم بیرون بگذارد… 3 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۱ خسته ام به قد تاریخ از این همه نا مردمی ها نه شانه ای برای گریستن و نه گوشی برای شنیدن و نه عشقی برای كشیدن فقط ملال خاطر از روزگار ماندن و پوسیدن... در آیینه افتاده چین از شرم این صد چهره ها 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۱ بهار نزدیک است ، تـو فـقـط "بـخـواه" یـک عـالـَم زنـانـگـی ، "گـل" مـی کـنـد بـرایـَت . . 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۱ دیگه از یه جایی به بعد نـــــمیتونم بزارمت کنار ؛ شدی نــــــــفسم عمرم جونم مگه قید خودم و زندگیم رو بـــزنـــــــــــــم 5 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۱ تمام فعلهای ماضیم را ببر چه در گذر باشی چه نباشی برای من استمراری خواهی بود ....من هر لحظه تو را صرف میکنم آهای همیشگی ترینم آهای همیشگی ترینم 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده