رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

آدم که غمگین می شود، خودش را جدا می کند از جمع، که مبادا آسیبی به خوشی های دیگران بزند.

مورد فراموشی قرار می گیرد و تنها تر و تنها تر می شود. آنچنان در تنهایی خود غرق می شود که دیگر با هیچ تلنگری بر نمی خیزد.:hanghead:

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 151
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

  • کهربا

    152

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

من یه پرندم

آرزو دارم ...

بیا بریم دشت

کدوم دشت

همون دشتی که ...

 

هوا امروز بدجوری خوبه

دل می کوبه باز میون سینه ام ...

 

...

از هر چه بگذریم گفتن به خوش تر است...

 

به به

به به

بَ

بَ

به به

 

:shad:

لینک به دیدگاه

چقدر شبانه هاي زنانه را دوست دارم

سرشار از شور مملو از اشتياق

 

شبانه هاي زلف هاي گشوده

 

احساس هاي روان بر ذرات هوا

 

چاي هاي دم نکشيده ليوان ، ليوان

 

خميازه هاي بي امان ديوار

 

ساعت لنگان به شب رسيده

 

نمي دانم چرا سرعت مي گيرد بي امان

 

دلم ميخواهد زمان را

 

به پيشکشي چشمانت

 

که خيره در آينه ام مي نگرد

 

متوقف سازم

 

شبانه هاي زنانه ، شبانه هاي بوي تو

 

شبانه هاي دست هاي خالي من

 

و قصه هايي که نميگويي

 

و لالايي سيرسيرک ها

 

شمع هاي افروخته

 

چشم هاي به در دوخته

 

وقتي خواب بر من چيره مي شود

 

شبانه هاي فال

 

شاهدي از حافظ

 

ليلي خواني

 

مجنون سرايي

 

و عشوه اي که از گوشه چشمت

 

بروي کاغذ هاي سياهم

 

باقي مانده است .

 

شبانه هاي ياس

 

شبانه هاي مريم

 

شبانه هاي همه دختران لطافت

 

و کام تلخ من از بازنيآمدنت

 

و سکوت

 

پايان شبانه اي ديگر

 

لینک به دیدگاه

امشب تو هم مثل خودم چه بی تابی

از شوق این دیدار امشب نمی خوابیم

 

:ws37:

 

 

عید تو مبارک

عید خودم مبارک

عید همه مبارک

عیدم نبود مبارک باشه:w70:

لینک به دیدگاه

 

بخش هایی از کتاب سرطان بهترین رویداد زندگی من:

 

مادرم یک منشی در شهر پلانو تگزاس بود و زندگی ساده ای داشتیم.از همان روز اول همه می گفتند ما به هیچ جایی نمی رسیم،اما مادرم اعتقاد دیگری داشت و مرا با قوانین نابی تربیت کرد"هر مانع را به یک فرصت تبدیل کن."

در دوچرخه سواری در اولین مسابقه حرفه ای ام دربین 110 دوچرخه سوار،نفر آخر شدم.هنگامیکه از آخرین سر بالایی صعود می کردم،تماشاچیان اسپانیایی به من می خندیدند و مرا هو می کردند.یکی از آنها به تمسخر گفت:"اون بیچاره را تماشا کنید،نفر آخره."

 

 

یک روز یک نامه از طرف یک ارتشی دریافت کرده بودم.او اهل آسیا و مثل من به سرطان مبتلا بود.در نامه برایم نوشته بود :"این حرف من را حالا نمی فهمی،اما ما افراد خوش شانسی هستیم."نامه را که خواندم با صدای بلند گفتم:"عجب آدم احمقیه!"منظورش از این حرف چیه؟

حقیقت این است که بدون ابتلا به سرطان،هرگز قادر به قهرمانی در یک دوره مسابقات توردوفرانس هم نمی شدم،این بیماری به من آموخت که اثر درد و رنج گذراست،اما تسلیم شدن همیشگی!

 

 

حقیقت این است که اگر از من بپرسند بین قهرمانی در توردوفرانس و غلبه بر سرطان کدام را ترجیح میدهم،میگویم که غلبه بر سرطان را ترجیح می دهم...عجیب به نظر میرسد،اما من عنوان"نجات یافته"از سرطان را به عنوان "فاتح توردوفرانس"ترجیح میدهم،زیرا بیش از آنکه یک ورزشکار باشم،یک انسان،یک مرد،یک همسر،یک فرزند و یک پدر هستم!

لینک به دیدگاه

اینجا شبه

اونجا چطور؟

 

من کهربام

تو کی هستی؟

 

دلم می خواد اون شیش ماهی که قطب شبه اونجا باشم

تو چطور؟

 

شب ها بیدارم تا معنای کلمه عظمت رو درک کنم

 

می دونستی نزدیک ترین ستاره 8 سال طول میکشه تا نورش به ما برسه؟

من وقتی فهمیدم تنم لرزید

احساس حقارت کردم:shame:

 

هر وقت کهکشان راه شیری رو می بینم فکر می کنم که قصه ی هورتن واقعیه

 

هر وقت به آسمون

ستاره ها

کهکشان

نجوم

فضا

...

فکر می کنم مغزم سوت میکشه

 

گاهی ترجیح می به لونه مورچه ها نگاه کنم تا آسمون

 

بسه دیگه اینهمه تحقیر شدن :sigh:

لینک به دیدگاه

ما نه سقراط نه افلاطونيم

منطق و فلسفه ی اكنونيم

 

هر چه همرنگ جماعت بشويم

بازهم وصله ي ناهمگونيم

 

ازتماشاي انار لب رود

سير چشميم ولي دلخونيم

 

من و آيينه به هم محتاجيم

من و آيينه به هم مديونيم

 

به طوافم مبر اي سرگردان

ما از اين دايره ها بيرونيم

 

فاضل نظری

لینک به دیدگاه

قانون تمدن را می‌سازد.

تمدن گند می‌زند به قانون.

قانون گریه‌اش می‌گیرد. عُرف ساخته می‌شود.

و فرهنگ.

و یه عالمه از آن‌ چیزهایی که بامزه‌گی‌شان در واژه بودن‌شان است.

 

و من دلم برایت تنگ می‌شود.

برای وقتی‌که واژه‌های اختراع شده، در یک هنجار جا می‌شدند؛

و تو می‌فهمیدی

:hanghead:

لینک به دیدگاه

سلام دوستان

این ایمیل امروز به دستم رسید نتونستم بی تفاوت از کنارش بگذرم

محمد اصغر از ابتدای تولد، با مشکل سوراخ بودن و تنگی دریچه ی قلب مواجه شد.

اون زمان باید عمل می شد، اما بخاطر نداشتن هزینه ی عمل، نتونستند عملش کنن.

الآن روز به روز داره حالش بدتر میشه.

اعضای بدنش یکی یکی داره صدمه می بینه و ...

محمداصغر خیلی فرصتی واسه زنده موندن نداره.

محمداصغر قراره تو بیمارستان شهید چمران اصفهان مورد مداوا قرار بگیره و عمل بشه.

دکترش هم آقای بیگدلی نیا هست. و اینم شماره ی مطبش هست:

0311 - 2315558

 

محمداصغر باید 3 تا عمل رو قلبش انجام بشه:

تنگی دریچه. که باید دریچه پیوند بخوره

سوراخ بودن قلب

ترمیم و جابجایی رگ

تو رو خدا اگه راهکاری چیزی به ذهنتون میرسه، کمک کنین.

جهت اطمینان حاصل کردن از بیمار، می‌تونید به بهزیستی کهنوج زنگ بزنید. اونا تأییدش می‌کنن.

شماره تلفن مستقیم رئیس بهزیستی شهرستان کهنوج: 03495224690

 

شاید کمک‌های من و تو بتونه با هم جمع بشه و محمداصغر رو از مرگ حتمی نجات بده.

شماره حساب مادر محمداصغر: 0301363491004

شمارهروی کارت، جهت کارت به کارت: 6037991054331958

شماره تلفن مادر مریض: 09137257137

تو رو خدا کمک کنید.

یا علی

 

در ضمن دکتر گفته بعلت نبودن بیمارستان تخصصی قلب در کهنوج، باید محل زندگی تونو به اصفهان تغییر بدید.

و این خانواده مجبور هستن بیان اصفهان خونه اجاره کنن.

تنها منبع درآمد این خانواده ی 4 نفره، فقط و فقط پول یارانه هست که هزینه ی درمانی محمداصغر هم نمیشه چه برسه به پول اجاره و خرجی خونه.

هر کسی هر راهکاری به ذهنش میرسه، بگه.

 

تو رو خدا پس از تحقیق و یقین حاصل کردن از صحت این مطالب، هرکاری از دستتون برمیاد، انجام بدید.

لینک به دیدگاه

می دونی چته؟

( شونه هامو بالا می ندازم )

نه نمی دونی!

...

شبا چند ساعت می خوابی؟

نمی خوابم!!!

یعنی چی؟

یعنی شب ها خوابم نمیبره

( عینکشو جابه جا کرد ) پس کی می خوابی؟!

هر وقت خوابم بگیره!

چند ساعت می خوابی؟

یه وقت 2 ساعت یه وقت دیگه 14 ساعت!

از 24 ساعت چند ساعتو بیداری؟

24 ساعت!

تو که گفتی حداقل 2 ساعت می خوابی؟

نگفتم تو 24 ساعت!

پس ...

گاهی 36 ساعت بیدارم یه وقتایی 46 ساعت یه وقت هایی هم 18 ساعت زود تر از 18 ساعت خوابم نمی بره

زمانی که بیداری چیکار می کنی؟

همه کار !

ورزش می کنی؟

آره

کتاب می خونی؟

آره

مهمونی میری؟

آره

با خدا ارتباط داری ؟

آره

با خانوادت مشکل نداری؟

نه

درس می خونی ؟

آره

(خودش انگاری عصبانی شده بود ) عصبانی میشی؟

آره

از چی ؟

بوووووووووووووق

 

چی بود؟

تایمت تموم شد! اگه بازم حرف داری تایم بعدی رو شروع کنیم

نه.

 

:banel_smiley_4:

 

ممنون خانم هزینه مشاوره ی من چقدر میشه؟

22000 تومان عزیزززم

بفرمایید

خااانومییی برات کی وقت بذارم ؟

نمی خوام !

( نگاهم کرد )

خدانگهدار...

 

 

احساس می کنم حالم بد تر شده باید کمی قدم بزنم ...

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

رفته بودم کوه...

همه ی شهر زیر پام بود...

خیلی خوشحال بودم...

یهو یادم افتاد پسر بچه ای برای اینکه بیاد تو کوچه و با دوستاش بازی کنه باید یه کپسول رو که دوبرابر قدشه با خودش بیاره...

تازه فقط میتونه تو دروازه وایسته :hanghead:

 

شاید من و تو بتونیم کمکش کنیم!

میدونی چه طوری؟

 

ehda.ir

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

مرگ شب

 

شب از روز آبستن است

 

انکارش می کند

 

ستارگان از ویارش می فهمند

 

و به هم چشمک می زنند!

 

لحظات میلاد

 

نزدیک می شود

 

و دلهره ی شب، بیشتر

 

ستارگان همچنان می رقصند!

 

شب از ننگ رسوایی

 

خود را بر آخرین نقطه ی آسمان

 

اولین میعادگاهش با روز،

 

حلق آویز می کند ...

 

 

 

شب منو میفهمه ... :hanghead:

لینک به دیدگاه

چشمام از شدت تب داره می سوزه

بدنم شدیدا درد می کنه

صدای سرفه م که قطع بشو نیست

اما بازم نمی تونم از شب و این پنجره دل بکنم

خیلی خوبه که پی سی کنار پنجره ست اینجوری با یه ربع چرخیدن صندلی بیرون رو می بینم

این پنجره انگاری درش به سمت زندگی باز میشه هر بار که کمی گرفته میشم و این پنجره رو باز می کنم اتفاقی می افته و حالم جا میاد

 

هفته پیش که داشتم آسمون رو می نگریستم و کم مونده بود بگریم یهو یکی زد زیر آواز نگاه کردم دیدم که مرد سرخوشی داره بیخیال قدم میزنه و برای خودش می خونه انقدر حس خوبی بهم دست داد که منم شروع کردم برای خودم یه ترانه زمزمه کردم

 

این پنجره خیلی به من لطف داره

لینک به دیدگاه

متاسفم که تنهات گذاشتم توی روزهایی که نباید...

 

ببخش که به اندازه ی تو با معرفت نبودم :ws44:

 

اینکه نیستی که ببینی چقدر شرمندتم بیشتر از هر چیزی عذابم می ده:sigh:

لینک به دیدگاه

روباه و زاغ آبادانی:زاغکی بر درخت نخل،فلافل می خورد...

روبهی آمد و گفت: ولک چه بالی،چه دمی،عجب عینک ری بُنی... دمت گرم کا، مشکی رنگ عشقه، یه دهن برامون بخون...

زاغ فلافل را زد زیر بغل و گفت:مو خودُم کلاس دومم!

:persiana__hahaha:

 

یکم بخندیم اینجا که ماتم کده نیست!

 

به به

لینک به دیدگاه

آخی ...:icon_redface:

 

چه زود گذشت ...

 

به همین سادگی یکسال شد

 

فکر نمی کردم یه روز به این سادگی بشینم و به اون روز لبخند بزنم:ws37:

 

چه گریه ای کردم باصدای بلند زیر دوش :ws47:

 

ولی از همون اول هم عقلم کار می کرد همون شب به خواست من رفتیم شب نشینی خونه خاله و کلی خندیدم

 

 

 

حالا که یاد اون روز و شب می افتم می بینم که همیشه بدترین اتفاق ها به بهترین شکل برای من رخ می دن

 

دم خالق روز و شبم گرم :a030:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...