رفتن به مطلب

کمونیسم همچنان زنده است


ارسال های توصیه شده

کمونیسم همچنان زنده است برخی بر این عقیده اند که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۰طومار کمونیسم هم در هم پیچیده شده است. به گمانم فرانسیس فوکویاما نظریه پرداز ژاپنی مقیم آمریکایی بعد از پایین آمدن پرچم داس و چکش از فراز کرملین تا آن جایی پیش رفت که پایان حیات نظام سوسیالیستی را معادل پایان تاریخ خواند.

 

c4e93b12403cb6854f6e018f30094b9f.jpg

 

برخی بر این عقیده اند که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۰طومار کمونیسم هم در هم پیچیده شده است. به گمانم فرانسیس فوکویاما نظریه پرداز ژاپنی مقیم آمریکایی بعد از پایین آمدن پرچم داس و چکش از فراز کرملین تا آن جایی پیش رفت که پایان حیات نظام سوسیالیستی را معادل پایان تاریخ خواند.

در مقابل هستند کسانی که مدعی اند با ادامه حضور نظام هایی با نام یا ظاهر کمونیستی در کشوری مثل چین، هر چند رنگ باخته و تغییر یافته، و کشورهای در حال توسعه ای مثل کوبا، ونزوئلا و مانند آن، کمونیسم هنوز زنده است، هر چند کم تاثیر. افرادی هم هستند که معتقدند کمونیسم در حال بازسازی فکری و ساختاری است و ممکن است دوباره در شکلی جدید ظهور کند. همین آقای فوکویاما در کمتر از ده سال من باب نظری که ارائه کرده بود به اشتباه خود پی برد و از قضاوت زود هنگامی که در مورد پایان تاریخ کرده بود، تبری جست.

نگاهی به تاریخ اخیر نشان می دهد که سرنوشت اندیشه های سیاسی - اجتماعی از یک سو و مصداق های عملی آن ها از سوی دیگر، گاه متفاوت بوده است. با نابودی رایش سوم در آلمان در سال ۱۹۴۵ اندیشه نازیسم نابود نشد. این اندیشه در قالب های جدیدی در بین اروپاییان به حیات خود ادامه داد، هر چند نامی دیگر از جمله نئو فاشیسم یافت. اعمال قوانین شدید برای جلوگیری از بروز عملی دوباره نازیسم یا نئو نازیسم هم نتوانست مانع از ادامه حضور آن در فکر و باور بسیاری از جوانان اروپایی شود.

بر فاشیسم هم همین رفت. کشته شدن بنیتو موسولینی و همه یاران طراز اولش در سال ۱۹۴۵ مانع از ادامه حیات فاشیسم نشد. فالانژیسم و نئو فاشیسم اشکال خیلی آشنا و نشان داری از فاشیسم بودند. اما به نظر می رسد که تفکر فاشیسم هنوز در بخشی از اروپا به عنوان یک رویه فکری زنده باقی مانده و در برخی از جوامع امروزی شکلی بومی هم یافته است. فراموش نکرده ایم که در خود ایتالیا و در قلب اروپا مردی چون سیلویو برلوسکونی در اوایل قرن بیست و یکم میلادی به عنوان یک دولتمرد ارشد ایتالیایی از فاشیسم و موسولینی به نیکی یاد کرد. نگاهی به گذشته تاریخ هم همین نکته را ثابت می کند که بین اندیشه و مصداق آن اندیشه یعنی نظام سیاسی - اجتماعی مبتنی بر آن اندیشه بعضا تفاوت وجود داشته است. اغلب حکومت های سرنوشت ساز تاریخ بر اندیشه فلاسفه و متفکران استوار بوده اند. اما با نابودی آن حکومت ها الزاما اندیشه متفکران و اندیشه وران موجد آن حکومت از بین نرفته و حتی قرن ها به حیات خود ادامه داده است.

از بحث دور نشویم ، به کمونیسم باز گردیم که بدوا بر پایه اندیشه های فلسفی برخاسته از فرضیه های ویلهلم فردریش هگل شکل گرفت. کارل مارکس نظریاتی مطرح کرد که در مقطعی از تاریخ به دست لنین در قالب یک نظام سیاسی -اجتماعی در روسیه و به صورت یک انقلاب در سال۱۹۱۷ بروز کرد. این اندیشه در کشور های دیگر با قالب و هویتی متفاوت از روسیه پذیرفته شد. عده ای ریشه های مارکسیسم را در خیزش رنسانس و در انقلاب فرانسه هم جست و جو می کنند. به نظر این تحلیل گران، کمونیست ها کوشیدند برای تحقق موثر تر شعارهای آزادی و برابری انقلاب فرانسه راه تازه ای را پیشنهاد دهند. نتیجه این که در تکوین و تکامل کمونیسم، لشگری از متفکران و دولتمردان دخالت داشته اند. جکومت کمونیستی در قرن بیستم میلادی در روسیه، چین و سپس در جمهوری های اقماری مسکو پا گرفت. اکثر کشورهای غیر متعهد که در نیمه دوم قرن بیستم می کوشیدند از وابستگی به هر دو ابر قدرت شرق و غرب دوری گزینند، به نوعی تحت تاثیر ادبیات کمونیسم قرار داشتند. مارشال تیتو، قوام نکرومه و سوکارنو تنها نمونه هایی از رهبران این کشور ها هستند. تیتوئیسم در مقاطعی عین کمونیسم بوده است. حکومت کمونیستی سرانجام پس از هفتاد سال در کرملین به خاک سپرده شد. اما سؤال مهمی که هنوز مطرح است این است که آیا اندیشه هایی هم که در طول یک قرن موجب استقرار حکومت کمونیستی در مسکو و در نیمی از جهان شد، دفن شده است؟

امروز در این مورد تردید هایی ابراز می شود. کمونیست ها از اواخر قرن نوزدهم نقش بسیار مهمی در ایجاد یک ادبیات سیاسی عمیق در جهان داشتند. این ادبیات واژگان خاص خود را داشت و آن چنان پر نفوذ بود که اکثر مکاتب سیاسی و اجتماعی هم عصر خود را تحت تاثیر قرار داد. بر پژوهشگران است که میزان این نفوذ را ارزیابی و محاسبه کنند. اما به نظر می رسد که احزاب مترقی در غرب مدتی است که از ادبیات کمونیسم برای ادامه حضور خود در صحنه های سیاسی و اجتماعی بهره می گیرند.

عجیب است که فاشیسم به عنوان دشمن قسم خورده کمونیسم در طول حیات اجرایی خود در ایتالیا از ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۵ به گونه ای پیش رفت که از نیمه راه در عین تکفیر کمونیسم، ادبیات کمونیستی را پذیرفت و با همان ادبیات به جنگ با کمونیسم ادامه داد. بعد از فروپاشی فاشیسم در ایتالیا، کمونیست های این کشور که خود را قربانی درجه اول فاشیسم معرفی کرده بودند، صاحب چنان قرب و عزتی شدند که در مراسم تشییع جنازه سرشناسان کمونیست این کشور، بلند پایه ترین مقامات واتیکان هم در صف اول حضور می یافتند.

روشنفکران غرب در طول قرن بیستم، به شدت تحت تاثیر ادبیات کمونیستی بودند و اغلب راهکارهای عملی آنها که برای اداره جامعه خود ارائه می کردند، مشحون از اندیشه های کمونیستی بود. این تاثیر در کشور های در حال توسعه یا جهان سوم بسیار بیشتر بود. در این کشور ها کمونیسم گاه به عنوان تنها راه مقابله با ، ملجاء روشنفکران این کشورها بود.

شدت این تاثیر تا آنجا بود که حتی جنبش های غیر کمونیستی برای ادامه حضور خود در صحنه، چاره ای جز پذیرفتن ادبیات سیاسی کمونیستی و بسیاری از مولفه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کمونیستی نمی دیدند و حتی مجبور بودند برای خارج کردن کمونیست ها از صحنه، شعار های کمونیستی را تند تر از کمونیست ها بر زبان جاری کنند و از آنها پیشی هم بگیرند.

نگاهی به عملکرد احزاب محافظه کاردر کشور های مختلف اروپایی مثل انگلیس نشان می دهد که این احزاب در پایان قرن بیستم، بخش مهمی از راهکار های کمونیستی را به عنوان مانیفست خود ارائه می دادند.

امروز در مراکز علمی و پژوهشی غرب، نغمه هایی جدی مطرح است که . به اعتقاد این روشنفکران، کمونیسم اتحاد شوروی آن نبود که مارکس توصیه کرده بود و باید توصیه های مارکس را دوباره محک زد.

در حقیقت این سخن از آن بدنه روشنفکری غرب است که اغلب ارکان فکری را در این بخش از جهان در کنترل گرفته است. امروز مخالفت با امپریالیسم در داخل خود جامعه امپریالیستی هم دیده می شود. برخی بحث ها مثل دین زدایی، اتحاد و وحدت در اروپا و سپس در افریقا، و بسیاری اندیشه های روز در غرب، اندیشه های آشنای کمونیستی هم بوده اند؛ والا محافظه کاران کجا و سر سازش با دیگر ها کجاست ؟

مگر در قرن نوزدهم باور کردنی بود سیاه پوستی در آمریکا یا انگلیس بر مسند سیاست یا قضاوت بنشیند یا زرد پوستی به جمع میلیونرهای غرب بپیوندد و قص علی هذا؟ بسیاری بر آنند که این مولفه ها و بسیاری فرآورده های تمدنی دیگر، همه میراث نفوذ کمونیسم و حاصل اشاعه ادبیات کمونیستی در غرب بوده است.

در دائره المعارف ها در تعریف کمونیسم آمده است که: اگر به چهار سوی جهان امروز نگاهی بیندازیم، می بینیم که چقدر از این شعار حتی بدون حضور حکومت های کمونیستی محقق شده است.

منتقدان کمونیسم از دیرباز معتقد بودند که این عقیده نیز مثل بسیاری از عقاید مشهور دیگر، اروپایی بوده و الزاماً در سرزمین های دیگری خارج از اروپا قابل تحقق نبوده و امکان اجرا نداشته است. همان گونه که عده ای دموکراسی را برای افریقا غریبه و نا متناسب می دانند، نا سازگار بودن اندیشه و باور کمونیستی با مولفه های اجتماعی کشورهای آسیایی، آمریکای لاتین یا افریقا هم از سوی کسان دیگری تصریح می شود.

برخی جامعه شناسان اصرار دارند تنها به این دلیل که عصر حکومت کمونیستی شوراها در مسکو به سر آمده، نباید امکان ظهور مجدد کمونیسم را پایان یافته دانست. اندیشه های کمونیستی در ذهن روشنفکران و استفاده از ادبیات کمونیستی در بین آنها هنوز وجود دارد. هر آنچه که بر روسیه گذشته، توجیه کننده این نیست که تحلیل و نقد کمونیسم هم فراموش شود؛ کمونیسم هنوز از جوامع بشری ریشه کن نشده است. شاید با دقت نظر بتوان صحت یا سقم این ادعا ها را ثابت کرد.

 

break.gif

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...