رفتن به مطلب

تحلیل سیانتیسم در تمدن غرب


farshad-98

ارسال های توصیه شده

تحلیل سیانتیسم در تمدن غرب

فرشاد نوروزی

مقدمه

سیانتیسم یا علم پرستی عنوان مکتب فلسفی و عقیدتی خاصی نیست که محصول تلاش فکری عده ی معدودی از متفکرین و فلاسفه باشد بلکه روح حاکم بر فرهنگ و تمدن دنیای غرب از رنسانس به بعد است.

سیانتیسم بینشی است که منتهی به جانشینی علم به جای فلسفه و مذهب شدو زمینه ی مناسبی برای پیدایش بحرانهای گوناگون فلسفی و اجتماعی و انسانی در غرب را فراهم آورد.

جانشینی علم به جای مذهب و مالا قطع ارتباط انسان از عالم ماده پی آمد تحولات عمیق و ریشه داری است که در اواخر قرون وسطی پا در مرحله ی تکوین نهاد و در زمان رنسانس مراحل تکامل خود را طی کرد و در قرن نوزدهم میلادی به اوج خود رسید و آثار و عواقب آن امروزه در مرحله ی عمل به مرتبه ی ظهور و بروز در آمده است.

بخش نخست

فضای مسیحیت

در الهیات مسیحی ایمان مقدم بر عقل شمرده می شود و تعقل بدون ایمان و قبل از آن ارزشی ندارد. انسان بعد از حصول ایمان و توجه به مسیح همراه با غسل تعمید می تواند از تعقل بهره گیرد و در مقام ادراک بر آید؛ زیرا اثر تباهی ناشی از هبوط انسان از عالم رحمت الهی در نتیجه ی گناه اولیه فقط در اثر ایمان و غسب تعمید از اراده ی او زایل می شود.

یکی از معروفترین پرچمداران این بینش سنت اگوستین است. تعلیمات وی قرنها مورد توجه کلیسا بود.این بینش در قرن یازدهم توسط سنت آنسلم توسعه ی بیشتری یافت.البته در فرقه ی فرانسیسکان این موضوع بصورت تحقیر عقل و خوار شمردن دانش ظاهر شد.

حصاری که کلیسا به دور خود کشیده سبب شد دنیای مسیحیت پیوند خود را با گذشته و اجتماعات دیگر بریده و خود را در قالب افکار و معتقدات تعبدی و آداب و رسوم مذهبی خاصی محدود و مقید سازد و لذا به علت محرومیت از تفکر و مطالعه ی آزاد از نظر فرهنگ و دانش دچار رکود شود و خود این موضوع به این مسئله کمک کرد که مردم و به ویژه اهل خرد در برابر عقاید جبهه گیری کنند و دیدگاهی سوء به کلیسا پیدا کنند.

این نظام متحجر فکری همراه با سنت ضد عقلی که حکایت از تضاد و عدم سازش بین عقل و ایمان در آن می کرد با نقابی بود که کلیسا ی کاتولیک رم در پشت آن سنگر گرفته بود. همانطور که گفته شد پاسخ اهل خرد در برابر این خفقان سکوت نبود و سرانجام سبب جدایی علم و ایمان در فرهنگ غربی گشت.

نقش اسلام در فلسفه اسکولاستیک

همزمان با رکود فرهنگی در دنیای مسیحیت تمدن اسلامی در دوره ی اوج خود قرار داشت. برتراند راسل در این باره چنین می گوید:

((روزگاری که در اروپا در قعر توحش می زیست،علوم مختلفه،فلسفه،شعر و هنرهای زیبا در چین و کشورهای اسلامی رسوخ کامل داشت ولی اروپاییان با وقاحت تمام این دوره را عصر تاریک می خوانند. در صورتی که تاریکی فقط به اروپا منحصر بود و درست تر بگویم به اروپای مسیحی،زیرا کشوراسپانیا که در تحت تسلط مسلمانان قرار داشت دارای فرهنگ و تمدن درخشانی بود.))1

آغاز آشنایی مسیحیان با مسلمانان را می توان جنگ های صلیبی دانست که براستی بزرگترین تحول در تاریخ اروپا می باشد؛و نقطه ی عطف بسیار بزرگی در مسیر فرهنگ و دانش دنیای مسیحیت بود.در چنین آشنایی بود که غربیان با آن که زبان عربی برای آنها زبانی نامانوس و دشوار بود،فراگیری آنرا وجهه ی همت خود ساخته و از سریق ترجمه ی آثار دانشمندان اسلامی به زبان لاتین به این منابع دست یافته اند. تا انجا که در تمام قرن 12 بلکه تا نیمه ی اول قرن 13 کار اصلی دانشمندان مسیحی ترجمه ی کتب و آثار عربی بود.2

ترجمه ی کتب و اثار حکمای اسلامی و متون عربی دنیای مسیحیت را نه تنها با دانشمندان اسلامی بلکه از طریق آنان با دانشمندان و فلاسفه یونانی نیز آشنا کرد.از این میان آشنایی با ارسطو سر سلسله ی فلاسفه ی مشائی بیش از همه موثر افتاد.

نفوذ فلسفه استدلالی ارسطو و ابن سینا و فارابی و این رشد که عقل و استدلال را وسیله ی شناخت حقایق معرفی کرده و آن را ارج می نهادند اولین ضربه را بر پیکره سنت ضد عقلی فرهنگ اروپایی وارد کرد و کسانی چون آبلار و آلبرت کبیر پایه های چند صد ساله ی آن را به لرزه درآوردند.

کلیسا در آغاز به مخالفت با این جریان نوظهور پرداخت و بر سبیل کفر و الحاد آن را مردود اعلام کرد و به مبارزه با ارسطو برخاست؛اما موج تحولات فکری که از اعماق جامعه ی اسلامی نشات گرفته و دنیای مسیحیت را سخت تحت تاثیر قرار می داد آن چنان نبود که بتوان در مقابل آن ایستادگی کرد و از نشر آن جلوگیری کرد.

لذا کلیسای مسیحی به ناچار از از سر تسلیم در آمده و به فکر تلفیق معتقدات خود با آراء فلسفه ارسطوئی و تطبیق احکام شریعت مسیح با موازین عقلی افتاد.بدین ترتیب فلسفه اسکولاستیک یا فلسفه اهل مدرسه پا به عرصه وجود نهاد.

یکی از بنیان گذاران فلسفه ی اسکولاستیک قدیس آنسلم است که با ارائه اندیشه تطبیق مطالب و مندرجات انجیل با اصول عقلی و تالیف کتابهایی در این زمینه اولین قدم را در راه توجیه عقلی موضوعات و معتقدات دینی برداشت.

آبلار اولین کسی بود که به دفاع از مکتب اصالت تعقل پرداخت و تمام رموز کتاب مقدس را قابل حل به کمک عقل دانست و معتقد بود که ایمان باید بر پایه عقل استوار گردد.پس از او افرادی چون آلبرت کبیر و توماس آکوئیناس این طریق را ادامه دادند تا جایی که سرانجام عقل را همراه با ارسطو وارد حریم ایمان کردند و با ارجی که در سایه ی فلسفه مشاء بر عقل نهادند بازار استدلال و منطق را رونق تازه ای بخشیدند.

بخش دوم

عقلگرایی به سنت ارسطو

با ورود ارسطو در صحنه ی قرون وسطائی،فلسفه ی اشراقی افلاطونی در قالب مکتب اگوستینی روبه ضعف و افول نهاد و روش قیاسی ارسطو بر سر کار آمد. بدین ترتیب ارسطو گرایی به عنوان جنبشی نوظهور در مدارس قرون وسطا و در بین فلاسفه ی اهل مدرسه برای خود جا بازکرد. بدین ترتیب اروپا به مدت چندین قرن در حصار منطق ارسطویی گرفتار شد. به عبارت دیگر دنیای غرب این بار نیز با گرایش مطلق بسوی استدلال محض،بازار مباحثات جدلی را که کاملا جنبه ی انتزاعی و خشک و جمود به خود گرفته بود رونق بخشید.

بدین سان گرایش یک جانبه به استدلالات عقلی که بوسیله ی توماس آکوئیناس در قرن سیزدهم تثبیت گردید، و جای پای محکمی برای خود یافته بود علم و دانش را بصورت خشک و انتزاعی در آورد. توجه به همین جنبه از روش فلاسفه اسک.لاستیک بود که در زمان ظهور نهضت جدید علمی اروپا مردان رنسانس لبه ی تیز حمله ی خود را متوجه ارسطو کرد. و قصد اخراج او را از عالم علم و فلسفه کردند تا آنجا که عده ای در مبارزه بر علیه ارسطو بشدت حساسیت منفی پیدا کردند چنان که به عنوان مثال پترس راموس یکباره هر آنچه را که ارسطو گفته باطل شمرد.4

گرایشی چنین افراطی به سوی استدلال محض بیش از همه مربوط به سنت ضد استلالی در زمینه ی فرهنگ قرون وسطایی بود.این عکس العمل افراطی در مقابل عمل تفریطی گذشته در حقیقت بیانگر ضعف فرهنگی اروپایی بود که نتوانست در قبال تحولات فکری اخیر و فشارهای ناشی از آن نظامی موزون و همه جانبه ایجاد کند.

زمینه های تجربی سیانتیسم

ترجمه ی کتب علمی و فلسفی چون قانون ابن سینا و الحاوی و سرالاسرار زکریا رازی و دانشمندان دوره ی اسلامی دیگر زمینه های علمی این سنت را آغاز کرد.

ویل دورانت در این باره چنین می گوید:(( در قرن سیزدهم بر اثر تماس با اسلام از راه مبارزات صلیبی و ترجمه ی کتب،این اقلیت بی اعتقاد به شریعت مسیح رو به افزایش نهاد.))5

با گسترش ورود اندیشه های اسلامی موج نویی در افکار و عقاید مسیحیان بوجود آمد که البته این موضوع در وهله ی اول متوجه کلیسا بود.این جریان نوین که در فرهنگ اروپایی پدید آمد کلیسا را از قبول آن ناگزیر نمود.با ورود این افکار،ضعف و انکسار موجود در سیستم منطقی مسیحیت کلیسایی ظاهر شد و اعراض و روگردانی از آن در بین روشنفکران و حتی عده ای از روحانیان مسیحی رایج گردید.

آشنایی دنیای مسیحیت با اسلام و ظهور مسلک عقلی جدید ضعف و انکسار موجود در نظام فکری و سیستم منطقی مسیحیت را نشان داد و پایه های ایمان مذهبی را بلرزه در آورد.

اعراض از مذهب همراه با آثار فکری و معنوی و اخلاقی مربوطه اش بنیان تمدن مذهبی قرون وسطایی را متزلزل ساخت تا آنجا که شک دینی و تردید در اساس آیین عیسوی برای اولین بار در بین دانشجویان حوزه های دینی رواج یافت.

کلیسای کاتولیک با تاسیس سازمان جدیدی به نام محکمه تفتیش عقاید یا انگیزاسیون ( Inguisition ) که وظیفه سانسور افکار و عقاید جدید را بر عهده داشت به مقابله با موج تحولات فکری نوظهور شناخت.این محکمه هر نظریه و فکر جدید را که بنا به دریافت آنان مباینتی با متون مذهبی کلیسا داشت بر سبیل کفر و الحاد مردود شناخته و صاحب نظریه را به عنوان ملحد وو مرتد مستوجب عقوبت و مجازات می دانست.

تمام این حوادث کلیسا را به سوی بی بند و باری و فساد اخلاقی و روحیه ی مادیگری برد که خود معلول ضعف ایمان مذهبی بود و در عین حال علتی برای تسریع انهدام ارزشهای معنوی و تضعیف روحیه ی مذهبی شد.

این دو عامل از طریق کنش و واکنش متقابل فرهنگ معنوی غرب را تا سر حد افول کامل تضعیف کرد و زمینه را برای ظهور فرهنگ مادی که در آن حاکم مطلق بر سرنوشت انسانها مادیات و ارزشهای مادی را فراهم آورد.

با تضعیف ارزشهای معنوی فعالیتهای اقتصادی از جنبه ی معنوی و اخلاقی تهی گشته و رنگ مادی صرف به خود گرفت و بدین ترتیب زمینه برای نشو و نمای عناصر غیرانسانی سرمایه داری جدید فراهم شد و نفع پرستی جای خدمت به نوع را گرفت.

بدین ترتیب انسان غربی فقط واقعیات را به دیده ی قبول نگریست که بتوان از طریق مشاهده و تجربه پی به وجود آنها برد و از میان انبوه معارف تنها دل به حقایقی بست که بتوان از طریق علوم تجربی آنها را مورد ارزیابی و تحقیق قرار داد. در نتیجه واژه ی علم ( Science ) در فرهنگ غربی به تدریج در مفهوم علوم تجربی مقید شد و سایر علوم و معارف که از طریق کاوشهای عقلانی (فلسفه مابعدالطبیعی) یا اشراقات درونی یا از مجرای وحی مذهب بدست می آید،در منطق انسان غربی به دیده ی انکار نگریسته شد و کلید خزائن دانش و معرفت علم تجربی شناخته شد.

بنابراین واقعیاتی چون ماوراء طبیعت و حقایق غیر مادی از آن جهت که از طریق تجربه و آزمایش قابل مطالعه نبودند،بتدریج از حوزه دانش و اعتقادات انسان غربی خارج گردید و جهان هستی محدود در جهان مادی شناخته شد.

بخش سوم

اتوپیا فرانسیس بیکن در تمدن موهوم

فرانسیس بیکن حکمت و فلسفه ای را که متکی به کتب مقدس باشد ((حکمت موهوماتی)) خواند و در مقابل منطق ارسطویی روش و شیوه ی جدیدی در باب تحقیق در علوم ارائه کرد. چون در نظر او هدف علم باید شناخت قوانین طبیعت برای تسخیر آن و تحصیل قدرت باشد، لذا در منطق بیکن علوم طبیعی مقام مادر علوم را احراز کرد.

بیکن روش پیروان و هواخواهان ارسطو را که منطق و ماخذ علم قرار داده بودند،به باد انتقاد گرفت و به آمیزش مشاهده و تجربه با قوه عقلی اصرار ورزیدند.آنچه در نظریات فرانسیس بیکن مهم بود و جلب توجه می کند این است که وی عقل و منطق و توسعه ی علم و دانش را برای حل تمام مسایل و بروز استعداد کمال لایتناهی انسان و مالا برای تامین سعادت بشری کافی می دانست.

فرانسیس بیکن معتقد بود:

((هیچ کاری شایسته تر از کشف و توسعه ی صنایع و اختراعاتی که بشر را در راه تمدن بالا می برند، نیست.))6

در طرحی که بیکن برای مدینه ی فاضله ( Utopia ) خود در کتاب آتلانتیس نو ارائه نمود، سیادت مطلق را از آن علم کرد و هم چون افلاطون حکومت را بدست دانشمندان سپرد. بیکن گسترش علم و تحصیل دانش را وسیله ی منحصر به فرد تسلط انسان بر خود و تقویت خویشتن داری دانست.

فضای فکری که در این دوران اروپا در آن به سر می برد آن بود که تنها پیشرفت علم برا ینجات و سعادت بشر کافی است و تنها وسیله ی نیل به کمال گسترش علم در بین عموم و به عبارت دیگر تعلیم عمومی است.

این جریان همچنان پیش می رفت تا آنجا که در قرن هفدهم دکارت با بنیان نهادن راسیونالیسم و فلسفه ی استدلالی خود معیار درک و شناسایی حقیقت را عقل استدلالی معرفی کرد؛وی حتی بدیهی ترین احساس را که مربوط به احساس انسان از نفس و وجود خود باشد، قائم به ادراک عقلی دانست و می اندیشم را پایه ی درک هستم قرار داد و پس از اثبات نفس فردی آن را مبنای تفکرات خود ساخت. هم زمان با دکارت فلاسفه ی دیگری چون اسپینوزا و لایب نیتس و.. در قرن هفدهم (که به عصر خرد مشهور است و وایتهد آن را عصر نوابغ نامید.) هریک به نوعی در فلسفه خود به تجلیل از مقام عقل پرداختند.

در قرن هجدهم نیز این طرز فکر ادامه داشت هرچند که ژان ژاک روسو به مخالفت با بیکن برخاست و بر خلاف سایر دانشمندان قرن هجدهم به اثبات توفق احساس در قبال عقل رداخت اما این موج فکری قویتر از آن بود که با چنین انتقاد هایی به سهولت بشکند و تغییر مسیر دهند.

در این قرن بدبینی و الحاد رواج بیشتری یافت ولتر این چنین می گوید:

((...بیکن راهی را که علم باید بپیماید نشان داده است ولی همین که دکارت ظاهر شد خداشناسی را با آن مخلوط کرد. این ریاضدان بزرگ در فلسفه فقط به قصه گویی پرداخت.ما باید حساب کنیم،بسنجیم،اندازه بگیریم،مشاهده کنیم،ماهیت فلسفه این است و بقیه خیالبافی است.))7

ظهور انقلاب صنعتی در قرن هجدهم و وقوع انقلاب کبیر فرانسه در اواخر همان قرن نیز به گسترش سیانتیسم کمک کرد.چنین جوی ذهن مردم را به این سو سوق داد که الحاد نوعی روشنفکری است. بدین سان سیانتیسم که در دوره ی رنسانس پا به عرصه وجود نهاده بود با سرعت هرچه تمامتر همراه با موج تحولات فکری و اقتصادی به پیشرفت خود ادامه داد.دانش تجربی جدید با معرفی محصولات خود یعنی صنعت و تکنیک که گامهای موثری در تامین رفاه مادی بر می داشت هرگون شک و تردیدی را نسبت به عدم صلاحیت مطلقه ی خود از میان برداشت.

اگوست کنت بر مسند تحجرگرایی تجربی

اگوست کنت فرانسوی اعتقاد دارد جامعه بشری سه دوره را گذرانیده است:

1- دوره ربانی؛ که در آن بشر حوادث را با قوای ماوراء الطبیعه توجیه می کرد و علت هر چیز را خدا یا خدایان می دانست.

2- دوره ی فلسفی که در آن بشر به اصل علیت در طبیعت پی برده بود،اما هنوز به تفصیل علل اشیا را نمی دانست لذا درباره ی هر حادثه حکم می کرد که اجمالا علتی در خود طبیعت دارد.

3- دوره ی علمی که در این دوره بشر به تفصیل علل اشیا را در طبیعت شناخته است.

به طور مثال : در مورد بیماری زمانی مردم گمان می کردند که ناشی از خشم خدایان و یا در اثر دخالت موجوداتی مانند جن و ابلیس است،بعد فهمیدند که ناشی از علل طبیعی است و عقایدی در این جهت پیدا کردند ،اما سرانجام بشر با پیشرفت علوم رابطه ای بیماری ها را با علل موجد آنها به روش علمی و تجربی دریافت.

اگوست کنت بر همین مبنا و با اعتقاد به این که دوره های ربانی و فلسفی فکر بشری سپری شده است اعلام کرد که اینک بشر وارد مرحله ی نهایی یعنی مرحله ی علمی و به اصطلاح او تحقیقی ( Positivism ) شده است و باید در تمام امور خود روش علمی و تحقیقی را بکار بندد.

بدین ترتیب اگوست کنت بدعت از ماوراء طبیعت و احساس بی نیازی از خالق را که از چن قرن پیش توسط اسلاف او پدید آمد ظاهرا رنگ و صبغه ی علمی بخشید.

کنت می کوشید روح علمی را بدور از هرگونه دخالت عنصر غیرعقلانی بر زندگی انسانها حکومت دهد؛ سرانجام سرنوشتی متناقض با گفته هایش یافت.او در اواخر عمر دست به ابداع دینی جدید به نام دین انسانیت زد تا این بار به قول خودش (( به سرکشی خرد در برابر دل )) خاتمه دهد.

این دین تازه بر آن بود که تمام صور خارجی مذهب کاتولیک حتی تشریفات نماز و نیاز و تعمید و غیر آن را تا تقویم ایام با تبدیل نام خدا به انسانیت یا وجود اعظم و تعویض نام قدیسین مذهبی به اسامی مردان بزرگ تقلید کند.و این تناقض سبب شد که او را متهم به اختلال مشاعر و مخبط بودن کنند.9

از این رو نه تنها دین جدید او درمانی برای جوامع علم زده ی غرب نشد و انسانیت را از بند اسارت نجات نداد،بلکه ایده های او گره ای بر مشکلات افزود و راه را برای انحراف و دوری هرچه بیشتر از معنویت هموارتر کرد.

تا آنجا که در این قرن برای انسان اروپایی یک چیز بود که در سایه ترقیات علمی و تکنیکی مفهوم پیدا می کرد و آن ترقی بود.ترقی در واقع عنوان یک بت و مذهب جدیدی را داشت که اروپائیان حاضر بودند در راه آن دست به هر جنایت و کشتاری بزنند و یا تمام افکار تاریخی و فلسفی و مذهبی خود را در پای آن قربانی کنند. هرچند که مفهوم این ترقی نامعلوم بود اما اعتقاد راسخی به وجود آن بود.نگاهی به نقشه ممالک جغرافیایی و وسعت مستعمرات کشورهای علم پرور و به ظاهر مترقی چون انگلستان در قرن 19 گواهی بر این روجیه در افکار عمومی ملل اروپایی است که علم را تنها وسیله ی تامین سعادت می شمردند.

نقد تقسیم بندی اگوست کنت

تقسیم بندی اگوست کنت فاقد شرایط علمی و تحقیق است و حداکثر از حد یک تقسیم بندی عامیانه فراتر نمی رود زیرا وی به جای آنکه افکار و عقاید اندیشمندان هر عصر را بررسی می کند،سراغ افکار و تصورات عامیانه رفته است و عجولانه به تعمیم و استقرا ناقص پرداخته است؛در حالیکه نه تنها در زمانهای قبل که هم اکنون اگر در دید و عقاید دانشمندان تاملی صورت گیرد به وضوح نادرستی و سطحی بودن افکار پایه ای بنیان گذار فلسفه پوزیتیویسم آشکار می شود.

نکته ی مهم و قابل ذکر در این زمینه آن است که اصولا کاربرد روش علمی در بررسی امور طبیعی و زمینه های اجتماعی هیچگونه تعارضی با داشتن دیدی فلسفی و الهی در آن باره ندارد و این سه نوع معرفت مانعه الجمع با یکدیگر نیستند.

ایراد بزرگی که می توان بر اگوست کنت وارد نمود آن است که بیش از حد عقاید او ضد دین و ماورا الطبیعه است و این جمود او را در نظریاتش دچار تعصب نموده است.

تا آنجا که به طور مثال با حساب و احتمال و تئوری ملکولی ماده و مطالعه ی ساختمان ستارگان و علم هیئت در وراء منظومه شمسی و تئوری تحول انواع نباتات و حیوانات و مطالعه ی مبداء تاریخ اجتماعات و فیزیک ریاضی لاپلاس و قوانین فیزیک رینو و ... مخالفت کرد.

وی حتی از مطالعات بوسیله ی میکروسکوپ بدگمان بود زیرا معتقد بود که ممکن است این مطالعات منجر به تصور نوعی جوهر زنده بشود،تصوری که بازگشت به عقاید ماوراء الطبیعی است.8

بخش چهارم

سرانجام سیانتیسم

پس از رنسانس که بتدریج حواس همگان معطوف به علم جدید شد و در نتیجه ی توجه یکسره به مادیات و علوم مادی، معنویات به فراموشی سپرده شد و منافع فردی و مصالح خصوصی و امیال به اصطلاح نفسانی جای آن را گرفت.

بدینسان اساس غیر انسانی نظام سرمایه داری که جستجوی بی قید و شرط منافع خصوصی و انباشتن سرمایه است در عمق دلهای تیره و تار زمینه ای مساعد برای نشو و نمایی خود یافت و روحیه ی سرمایه داری که در اواخر قرون میانه و پس از آن ضعف اخلاق مذهبی پا در عرصه ی وجود نهاده بود،در زمان رنسانس به مرحله ی تکاملی خود قدم نهاد.

نتجه ی رشد روحیه ی سرمایه داری آن شد که جنبه های اخلاقی و معنوی از فعالیت های اقتصادی فاصله گرفت.در قرون وسطی ثروت برای انسان و در خدمت او بود و انسان در صورتی آن را می پذیرفت که مشروع و در خدمت عموم باشد.

اما در نظام اقتصادی نوین انسان عملا بصورت وسیله ای برای تحصیل ثروت بیشتر و گردآوری سرمایه و تامین رشد نظام اقتصادی در آمد.

انقلاب صنعتی در انگلستان در اواسط قرن هجده نیز به این مسئله شدت و رونق بیشتری بخشید تا آن جا که عملا انسان به صورت پیچ و مهره ای از زندگی ماشینی و بی روح تمدن غرب در آمد. در چنین زمینه ای بود که مارکسیسم در نیمه قرن نوزده پا به عرصه ی وجود گذاشت بزرگترین هدف خود را نجات انسان از بردگی ماشین و اقتصاد اعلام کرد و خواست انسانی را که در نتیجه ی سرمایه داری جدید ((از خود بیگانه)) شده به خویشتن اولیه و متعالی اش برگرداند.

کی یر کگارد نیز به نوعی دیگر برای نجات انسان از این مهلکه به پا خاست و پایه های اولیه اگزیستانسیالیسم را بنیان نهاد.

در قرن 20 با وقوع جنگ جهانی اول عملا برای اول بار تمام امید های ساده لوحان مبنی بر کفایت علم در تامین سعادت انسان بر باد رفت و تردید حادی نسبت به اصالت و صلاحیت مسلک جدید غربی؛ سیانتیسم در افکار عمومی بوجود آمد همین شک و تردید با وقوع جنگ اول و دوم جهانی مبدل به یقین شد و بت سیانتیسم نه در میان اندیشمندان و آگاهان که در افکار عمومی نیز شکسته شد.

تمدن بیمار

کالبد و روح این تمدن بشدت بیمار است وبه سختی نقطه ای را که مجروح نباشد در پیکر تمدن غرب و یا عصبی که به درستی انجام وظیفه کند در سلسله ی اعصایب آن می توان یافت.10 (سورو کین)

تمئن جدید غرب در غرقاب نیهیلیسم و اگزیستانسیالیسم و در بی قیدی و عصیان بی مرز همه ی مرزها را شکست و عواقب سیانتیسم در جهان معاصر وسیعتر از آن است که بتوان در این مختصر مقال به طرح آن پرداخت.

نفی همه جانبه سیانتیسم به دور از حقیقت و قضاوت عادلانه است،در عین اینکه سبب گسترش مادی گرایی گشته است و برخی از مرزهای انسانی را از میان برداشت در مقابل سبب رشد سطح رفاه مادی بشر گردید و بسیاری از پیشرفت های علمی بشر مطمئنا مرهون همین عالم گرایی است؛هرچند که پیشرفت هایی که به قیمت فراموش شدن معنویات و فضای زیبای الهی شد از این دیدگاه منفی هستند اما خوب این موضوع مطلق نیست یعنی نمی توان گفت که هیچ ئانشمند معتقد دیگر وجود ندارد.این موضوع کاملا نسبی است،یعنی در کنار تاثیرات منفی و در مواضعی مثبت نیز بوده است.

ماکس پلانک در این باره چنین می گوید:

(( چندان نیازی به ذکر این نکته نمی بینم که پیروزی خدانشناسی نه تنها به معنای ویرانی فرهنگ بلکه وخیم تر از آن به معنای نابودی هر گونه امیدی به آینده بهتر است.))

این دیدگاه نیز بسیار یک جانبه و مطلقگراست که البته نمی تواند به طور کامل صحیح باشد چراکه همواره بشر به این امید پیشرفت کرده است که بتواند ابعاد بیشتری از مجهولات را پرده برداری کند. در آغاز صرف آمیختگی مجهولات ذهن بشر با خرافات – البته آن هم به دلیل ناتوانی در توجیه علمی – این برداشت شد که دین هم در تمامی ابعاد خرافه است اما در ادامه این نگاه بدبینانه به دین با فشار های مغرضانه و ناکفایتی برخی مبلغان دینی این بدبینی نه تنها تشدید شد بلکه دست آویزی برای مبارزه با هرگونه مسئله دینی و الهی گردید.

در آغاز آتش حاصل از رعد و برق قدرت خدایان و امری ماوراء طبیعی توجیه می شد،اما در ادامه وقتی این مسئله و رابطه علت و معلولی آن مشخص شد منتج به استقرائی ناقص شد که تمام آنچه با عنوان ماوراء طبیعی مطرح است وجود خارجی ندارد و کاملا تخیلی و ساخته و ساخته ذهن بشر بدوی است و نهایتا به نفی آن پرداخته شد.

سیر تجربه گرایی و حذف آنچه در ادیان مطرح شده است و از نظر عقل بشر ماورائی است در سیر تمدن فکری بشر را به این نتیجه رسانیده است که از آغاز چنین چیزهایی وجود نداشته است این موضوع مختص یک جامعه غربی نمی شود بلکه دیری نخواهد گذشت که دیگر ادیان نیز به آن خواهند رسید؛جهانی شدن از بزرگترین عوامل انتقال افکار و فرهنگ ها است و مطمعنا چنین تمدن بیماری ویروس خود را به دیگر تمدن ها هم خواهد داد.

(البته پرداخت به این موضوع مقالی جدا و مفصل می طلبد) ./

والسلام

فرشاد نوروزی

منابع:

1- مقاله ی ((نظری به بیداری خاور زمین)) / مجله هلال / شماره 12

2- سرگذشت علم / جرج سارتن / ص207

3- ادبیات قرون وسطی / وردون سولینه / فصل دوم

4- شش بال / جرج سارتن / ص62

5- تاریخ تمدن / ویل دورانت

6- سیر حکمت در اروپا / محمد علی فروغی

7- تاریخ فلسفه / ویل دورانت / ج1 / ص325

8- منطق ایمانیان در مارکسیسم / علیقلی بیانی

9- منطق ایمانیان در مارکسیسم / علیقلی بیانی

10- خداوند دو کعبه / سوروکین / صاحب الزمانی / ص19

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...