captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ کشته فحشا هلاک منکر است تا عصایی لا اله داری به دست (اقبال لاهوری) 3 لینک به دیدگاه
سارا. 1380 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست دل سودازده از غصه دو نيم افتادست 2 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده... 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ هر که دلی دارد از انفاس او میشنود تا به قیامت خروش 5 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان ورنه پروانه ندارد به سخن پروائی... 5 لینک به دیدگاه
سارا. 1380 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت 4 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ تورا ازبين صدها گل جدا كردم تو سينه جشن عشقت را بپا كردم 3 لینک به دیدگاه
alirezanabati 177 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ مرغان دهن از زمزمه بستند تو گویی بردند در این تیرگی از یاد سخن را 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ از تو نپرسند درازای شب آن کس داند که نخفتهست دوش 4 لینک به دیدگاه
alirezanabati 177 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت که من عاشقم گر بسوزم رواست تو را گریه و سوز باری چراست 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ تا شمع حسن افروختی پروانه وارم سوختی پرده دری آموختی آن امن صد چاک را 3 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ تا سایه ی سیاه تو اینسان پیوسته در کنار تو باشد هرگز گمان مبر که در آنجا چشمی به انتظاز تو باشد 3 لینک به دیدگاه
alirezanabati 177 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ دل و دین و عقل و هوشم همه را به آب دادی ز کدام باده ساقی به من خراب دادی 8 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۱ یار من باش که زیب فلک و زینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین منست 5 لینک به دیدگاه
real 1797 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۱ تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد 5 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۱ دائم گل این بوستان شاداب نمی ماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۱ یا مجوئید نشان از من سرگشته دگر یا به آن راه که او رفته نشانم مدهید 3 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۱ دل از سنگ باید که از درد عشق ننالد خدایا دلم سنگ نیست مرا عشق او چنگ اندوه ساخت که جز غم در این چنگ آهنگ نیست به لب جز سرود امیدم نبود مرا بانگ این چنگ خاموش کرد چنان دل به آهنگ او خو گرفت که آهنگ خود را فراموش کرد نمی دانم این چنگی سرونوشت چه می خواهد از جان فرسوده ام کجا می کشانندم این نغمه ها که یکدم نخواهند آسوده ام دل از این جهان بر گرفتم دریغ هنوزم به جان آتش عشق اوست در این واپسین لحظه زندگی هنوزم در این سینه یک آرزوست دلم کرده امشب هوای شراب شرابی که از جان برآرد خروش شرابی که بینم در آن رقص مرگ شرابی که هرگز نیابم بهوش مگر وارهم از غم عشق او مگر نشنوم بانگ این چنگ را همه زندگی نغمه ماتم است نمی خواهم این ناخوش آهنگ را (فریدون مشیری) برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۱ ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده